سوگوارانه ای برای فریده ، این یار همراه و همدلم

ای هم نهاد ، ای هم سرشت ، ای همسر من
درهم شکست از رفتنت بال و پر من
این کوچ را هرگز نخواهم کرد باور
نفرین ــ اگر باور کنم ــ بر باورمن!
در جامه دانت بود نیمی از وجودم
رفتی و برجا ماند نیمِ دیگرِ من
جان و روانم بود با جان و روانت
عزلت گزید آن گوهرِ جان پرورِ من !
از اخگرِ شوقت اجاقم رونقی داشت
رفتی و خاکستر نشین گشت اخگر من
دور از تو بود ای یار ، رسمِ نیمه راهان
جان بود با همراهی ات ، در پیکر من
ما را درین شهر از چه تنها وانهادی ؟
مقصد کجا گرداندی از بام و درِ من ؟
چل سال غربت بود و با من اُلفتی داشت
شمعِ وجودت چون چراغِ خاور من
اکنون ترا در نیمه ره وامی سپارد
موجِ غم و خونِ دل و چشمِ ترِ من !
مِی شهدِ نوشین داشت درجام حضورت
تلخ است دیگر بی تو مِی در ساغرِ من
دامن کشید از آستانم سایۀ تو
گُسترده گشت اندوهِ دامن گُسترِ من !
دلداریت با من بُد و دل در برَم بود
رفتی و دیگر نیست آن دل ، در برِ من
رنجِ فراقت را نداند کرد تصویر
این رعشۀ نقش و قلم بر دفتر من !
ای یارِ بی آرامِ من ، اینک بیارام
کآرامشت باد از همه شور و شرِ من
بر من ببخش از «من» سخن گفتن در این سوگ
چون از تو گفتن بود سودا در سرِ من !

م.سحر پاریس ۲/۲/۲۰۲۰

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)