۱-
هرروزسفرههایمان خالی
هرشب رویاهایمان یتیم
روزها تهی ازشادی
وشبها آبستن اندوه و غم
۲-
فرزندم!
برقهرمانیام
شک مکن
درزمانهای که
نان خویش را
باید… ازگلوی شیر
دربیاورم
۳-
سیلوها!
انباشته ازخروار خروارها
گندماند…
پس چرا؟!
نان هیچ گاه به مساوات
بین من وتو
تقسیم نشده است
تاکه دیگرما
امروز و فردا
گرسنه نمانیم؟؟!!
۴-
معلمام همیشه میگفت:
دروغ دشمن خداست
اما نمیدانم
اوچرا بما دروغ میگفت
گاه که میدانست
سرسفره مان خالی است
ولی مدام میگفت
بابا نان داد
بابا اب داد
۵-
تعجب میکنم
ازبعضیها
که میگویند:
تنهایم…
پس خدایشان کجاست!؟
۶-
بعدازتو
من نیز…!
دریک غروب تنهایی
خواهم رفت
تاکه دیگرهرگز
نه به روزبرگردم
ونه به شب
۷-
نان سرسفره مان رابردند
وحرمتمان رانیزشکستند
اما نمیدانند:
همواره دل کویرمان
سرشار از رویش خوشههای گندم است
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.