کشته شدن قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس، سوای از تاثیر و تاثرات محتمل نظامی، برای درک تحولات آتی «نظام» جمهوری اسلامی واجد معنای مهمی است. این واقعه از چنان اهمیتی برای جهت دهی مسیر آینده نظام برخوردار است که نوع واکنش نظامی ایران و یا تصمیمات رهبری آن در مواجهه با غرب، مسئله‌ای ثانوی در جنب آن به شمار می‌آید. در واقع، مکانیزمی که دینامیک درونی نظام را تعیین می‌کند، در غالب مواقع مستقل از خواست و علایق رهبران و یا نوع کنش و واکنش آنها عمل می‌کند.

هنوز انقلاب سال ۵۷ کاملا به پیروزی نرسیده بود که یک گفتمان نوین از طرف خمینی طرح شد که بعدا تبدیل به سنگ بنای دکترین نظام جمهوری اسلامی در عمر چهل ساله‌اش شد: شیطان بزرگ. خطای بزرگی است اگر تصور کنیم این گفتمان به سادگی به دشمنی علیه کشور آمریکا قابل تقلیل است. در واقع گفتمان شیطان، سیاسی کردن یا وجه سیاسی دادن به یکی از مفاهیم بنیادین آن دینی است که بخش مذهبی انقلابیون مدعی پیروی از آن بودند. شیطان در فرهنگ دینی ابراهیمی آن نیروی شری است که می‌تواند آدمیان را از پیگیری راه راست و اطاعت از پروردگار منحرف کند. در شکل اصلی آن اما این مفهوم توان بالنسبه کمی برای تبدیل شدن به یک مفهوم سیاسی دارد. اما اگر این مفهوم با مشابه ایرانی آن، یعنی اهریمن شبیه سازی شود، از ظرفیت کاملی برای تبدیل شدن به یک مفهوم سیاسی برخوردار می‌شود. در فرهنگ ایرانی، اهریمن آن نیروی پتیاره‌ای است که حوزه عمل آن شامل تقریبا همه چیز می‌شود (به شمول انتظام اجتماعی و ترتیبات سیاسی) و کارکرد اصلی آن انحراف از راستی کیهانی است که در سرتاسر آفریدگان یزدان پاک ساری و جاری است. اهریمن بلاانقطاع در حال حمله به این راستی متافیزیکی است و در نتیجه مبارزه با آن می‌تواند نام دفاع به خود بگیرید: دفاع مقدس.
پدیدار بیرونی یا پیکرمندی که به این مفهوم متافیزیکی داده شد عبارت بود از تمامیت نظام تمدنی غرب به شمول نظامات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی آن. صورت تاریخی مشخص آن البته می‌توانست برای نیروهای چپ بسیار جذاب باشد: مبارزه با نظام سرمایه‌داری جهانی (در چهل سال پیش) و دشمنی با نئولیبرالیزم (صورت غالب سرمایه‌داری در حال حاضر) و در نتیجه کاملا قابل انتظار بود که نیروهای چپ در دوران انقلاب از متحدین استراتژیک روحانیون در مبارزه علیه آنچه لیبرالیسم می‌نامیدند باشند، رفتاری که شکل کمیک آن در مراسم ۱۶ آذر امسال در معرفی وقایع آبان ماه در ایران و اعتراضات عراق و لبنان به عنوان مبارزه تهیدستان علیه نئولیبرالیسم تکرار شد.

به این ترتیب، ایدئولوژی انقلابی که توسط خمینی معرفی شد (که در حقیقت نسخه به روز شده‌ای از باورهای اخوان المسلمین مصری و به ویژه آموزه های سید قطب بود-نسخه  همزاد آن البته ایدئولوژی خلافت اسلامی داعش است-) عملا در قامت رقیبی برای ایدئولوژی کمونیستی که دوران افول خود را سپری می‌کرد، ظاهر شد. جملات آتشین خمینی در این دوران در یادهای جوانان آن دوره هنوز طنین سنگینی دارد: “مبارزه تا طنین افکندن بانگ لااله الا الله در تمام جهان ادامه دارد. ما انقلابمان را به تمام جهان صادر می‌کنیم زیرا این انقلاب اسلامی است“. درک درست جمله اخیر به ویژه راه گشاست. ما انقلاب را صادر می‌کنیم زیرا نتیجه ضروری اسلامی بودن آن است. برای برخی این جمله به معنی آن است که عدم صدور انقلاب، می‌بایست مرگ اسلامی بودن آن تلقی شود. البته نباید از نظر دور داشت که معرفی این گفتمان از طرف خمینی در واقع برای تثبیت حضور مذهب در معادلات به شدت ناپایدار قدرت در اوایل انقلاب بود. اکثریت نیروهای انقلابی درگیر در منازعات قدرت، واجد گفتمانی سیاسی (و یا حداقل تصویری آرمانی و متافیزیکی) برای آینده نظام سیاسی بودند و ضعف در این حوزه می‌توانست عملا به حذف نیروهای مذهبی سنتی طرفدار خمینی از این منازعات منجر شود. اگرچه با طرح این گفتمان، نیروهای طرفدار خمینی توانستند دست بالا را در معادلات قدرت در اختیار بگیرند (و یا حداقل در یک موازنه معقول با دیگر نیروهای انقلابی قرار گیرند) اما مجبور شدند خود را در مقابل نیروهای میانه رویی قرار دهند که تاکنون متحد اصلی آنها تلقی می‌شدند، نیروهایی که خواستار گذار از شرایط انقلابی و واگذاری مدیریت عالی امور به نیروهای تکنوکرات بودند. به یاد می‌آوریم که این نیروهای میانه رو چه در قالب دولت موقت و چه در هیات نزدیکان خمینی در پاریس، از نزدیک ترین حلقه های قدرت در دوران انقلاب و مورد تایید او بودند. به این ترتیب، با به عقب راندن نیروهای میانه رو و تکنوکرات و همچنین قلع و قمع نیروهای انقلابی، فرایند اسطوره‌ای شدن جنبش توده‌وار ۵۷ با اتکاء به گفتمان دوگانه شیطانالله و صورت سیاسی آن تکمیل شد. نیروهای مذهبی اکنون به خوبی دریافته بودند هرگونه ترک یا شکاف در دیوار باورهای اسطوره‌ای (که قدرت اصلی خود را از دوگانه شیطان الله می‌گرفت) عملا به معنی باختن بازی قدرت به نیروی تکنوکرات خواهد بود. جالب است توجه کنیم که چه در دولت انقلابی دولت ماقبل سازندگیو چه در سیکل بعدی چرخش آن، یعنی دولت احمدی نژاد، این مخالفت حتی شامل بروکراسی و تدبیر امور بر اساس رویه های معقول اداری هم شد.

هنوز چند صباحی از پیروزی انقلاب نگذشته بود که دفتر حمایت از نهضتهای رهایی بخش جهان اسلام در تهران تاسیس شد که هدف خود را حمایت بی قید و شرط از تمامی نیروهای انقلابی و نه الزاما اسلامیاعلام کرد که از شرق دور در آسیا تا غرب افریقا تا ارتش آزادیبخش ایرلند و تا مبارزان امریکای لاتین را شامل می‌شد. چنین وظیفه‌ای نتیجه ناگزیر اتوپیایی ساختن سیاست در ایران بود و بدون آن عملا امکان ظهور نداشت. البته گرایش به صدور انقلاب در تمام یا اکثر انقلابها دیده می‌شود و معمولا همزمان است با فاز قدرت گرفتن نیروهای تندرو و عقب راندن نیروهای میانه رو از صحنه معادلات قدرت. اما وضعیت در مورد ایران از دو جنبه متفاوت بود. از یک طرف، برای روحانیت که اکنون بنا به مقتضیات و ضرورت حفظ قدرت مبلغ انقلابیگری شده بودامکان استحاله در نیروی میانه‌رو که رهبران آن از تکنوکراتهای شایسته برای مدیریت امور کشور بودند، وجود نداشت و در نتیجه هرگونه فرونشست حالت انقلابی معادل به حاشیه رفتن آنها تلقی می‌شد. موضوع دیگر البته به کیفیت اسطوره‌ای شدن ایدئولوژی انقلابی مربوط است و اینکه این ایدئولوژی تا چه حد با لایه‌های عمیق اعتقادی مردمان و نیروهای پشتیبان قدرت درآمیخته است. به هر حال بخشی از نیروهای دفتر حمایت از نهضتهای رهایی‌بخش که شاخه سازمانی آن به اسم ساتجا توسط محمد منتظری تاسیس شده بودبعد از مرگ محمد منتظری در انفجار حزب جمهوری، جذب سپاه پاسداران شدند و بخشی دیگر به نهضت جهانی اسلام که توسط مهدی هاشمی اداره می‌شد پیوستند. این جریان اگرچه به صورت سازمانی وابسته به سپاه نبود، اما همواره در کنار آن قرار داشت، به ویژه ارتباط نزدیکی با سپاه اصفهان داشت که به صورت منبعی برای تامین سلاح و امکانات آن درآمده بود. سید مهدی هاشمی در نهایت بعد از کوشش برای ارسال مخفیانه سلاح برای جبهه آزادیبخش جزیره العرب در قالب کاروان حجاج ایرانی و بعد از افشای جریان ملاقات مک فارلین با هاشمی رفسنجانی به اعدام محکوم شد.

اما به تدریج، اسطوره شیطان در نظام سیاسی خود را به شکل دشمنی با دولت امریکا و در سرسختانه ترین حالت آن دشمنی با آمریکا و اذناب آن صورت عینی و بیرونی داد. الزامات چنین چرخشی نیز متعدد بود اما یکی از مهمترین آنها را در بعد خارجی می‌توان این دانست که نظام برای «بقای» خود ضمن حفظ ارزشهای انقلابی که مهمترین وجه آن مبارزه با کلیت تمدنی غرب (به عنوان طاغوت در برابر الله) بود، ناچار بود به ترتیبات دیپلماتیک در روابط با سایر دولتها احترام بگذارد. بدون فواید چنین مناسباتی با جهان خارج، سقوط نظام محتوم بود. در بعد داخلی نیز، اسطوره‌ای کردن ایدئولوژی حکمرانی عملا دولت و قوه مجریه‌ای که برای پیشبرد اهداف نظام ضروری بود را از امکان عمل باز می‌داشت. چنین الزاماتی بود که معمار گفتمان صدور انقلاب اسلامی برای حاکمیت الله را به این فکر انداخت که از شعارهای اولیه خود عقب نشینی کند و یا تفسیر به روزی از آن ارائه نماید. به این ترتیب خمینی مکررا هشدار داد که: ” ما که می‌گوییم اسلام را می‌خواهیم صادر کنیم معنایش این نیست که ما سوار طیاره بشویم و بریزیم به ممالک دیگر. صدور انقلاب به معنای صدور ارزش‌هایی مانند استقلال، عدم وابستگی، خودکفایی، خصلت‌های انسانی، ایمان، شرف و افتخار استاما چنین عقب نشینی عملا نمی‌توانست گره تناقضی را که از ابتدا در جنگ قدرت بین روحانیون و دیگر مدعیان سهم قدرت پدید آمده بود باز کند. در واقع طبقه روحانیون برای گرفتن قدرت از تمام ابزارهای مشروع و نامشروع سرکوب، اعدام، تهمتهای ناروا، محاکمات ناعادلانه و هرآنچه در تصور می‌گنجید قبلا استفاده کرده بودند. به این ترتیب پنهان شدن در پشت شعار خصلتهای پاک انسانی بیشتر به یک طنز تلخ شباهت داشت. از طرف دیگر، در منازعه قدرت در اول انقلاب، طبقه روحانی ناچار شد از طبقات اجتماعی یارگیری نماید که غالب آنان کمترین آگاهی و تعلقی به ارزشهای مدرن زندگی شهری نداشتند و یا آنچنان اسیر باورهای دینی سنتی بودند که ارزشهای دوران مدرن در اولویت چندم نظام باورهای آنان قرار داشت. به این ترتیب تلاش خمینی برای قلب دکترین صدور انقلاب و بازتفسیری از دوگانه شیطانالله با شکست مواجه شد. چنین شکستی به روشنی در عدم موفقیت نظام در جا انداختن شیوه مطلوب زیست دینی در میان نسلهای بعد از انقلاب نیز دیده می‌شود. از طرف دیگر اداره ایدئولوژیک جنگ ۸ ساله نیازمند تکیه بر ارزشهای سنتی دینی بود که به ویژه با روح پرسشگری برخاسته از ارزشهای مدرن در تعارض بود. لزوم اطاعت و فرمانبرداری در جبهه جنگ، جنگی که ۸ سال به درازا کشید، ترویج گونه خاصی از نظام ارزشها و باورها را ضروری می‌ساخت که در آن مفاهیم حق و باطل به یک دوگانه ساده، روشن و بدون پیچیدگی نظری باید تقلیل داده می‌شد. لزوم اطاعت و فرمانبرداری از جبهه حق هم به سادگی به فرمان الله ارجاع می‌شد که در آن از مومنین خواسته شده که از اولی‌الامر خود اطاعت کنند. به این ترتیب تمام دنیای نظری و فکری رزمندگان جنگ ۸ ساله به یک دوگانه ساده کفر و ایمان و اطاعت و نافرمانی تقلیل پیدا کرد. چنین شد که رشد فکری جوانان و نوجوانانی که از سنین پایین جذب سپاه شده بودند و در جنگ حضور داشتند متوقف ماند و یا از توسعه مناسب نسبت به دیگر اقشار برخوردار نگردید و این خود به نوبه باعث عقب ماندگی فکری آنان نسبت به دیگر بخشهای جامعه شد. نگاه گذرایی به ادبیات غالب فرماندهان سپاه به روشنی نشان می‌دهد تا چه میزان آنها از تفکر عمیق و پرسشگرانه، انتخاب واژگان مناسب در کلام خود و تحلیل ساده از شرایط پیش آمده ناتوان هستند. چنین افرادی کاملا آماده هستند تا برداشتهای اسطوره‌ای خود از سیاست و جنگ را در میدان عمل حتی به بهای خون و جان خود دنبال کنند.

چنین بود که نظام در یک تعارض بنیادینی که میراث خمینی بود گرفتار آمد: وجه اسطوره‌ای سیاست در برابر الزامات دولت مدرن. می‌توان به سادگی نشان داد چگونه دینامیک ذاتی نظام در عمر ۴۰ ساله‌اش از چنین تعارضی سرچشمه گرفته است و اینکه این تعارض بنیادی چگونه صورتهای سیاسی نظام را در۴۰ سال اخیر تعیین کرده است. درست است که چنین تعارضی موتور محرکه نظام در تعیین فرمهای سیاسی آن بوده است، اما سوال اینجاست که نظام جمهوری اسلامی تا چه زمانی قادر به تحمل هزینه‌های چنین تعارضی است؟ پاسخ البته وابسته به درک درست این نکته است که تعارض گفته شده در بالا به چه نحوی صورتهای سیاست را در جمهوری اسلامی تعیین کرده است (به چنین مسئله‌ای در نوشته‌ای مربوط به قبل از خرداد ۷۶ که آخرین فاز سیکل اول قدرت در جمهوری اسلامی بود، پرداختم) در هر صورت تحمل افرادی مانند سلیمانی و غالب فرماندهان سپاه که در ذهنیت اسطوره‌ای خود از سیاست گیر افتاده‌اند و با الزامات سیاست‌ورزی در دنیای مدرن و همینظور ارزشهای جهان جدید بیگانه هستند، بیش از گذشته غیرقابل تحمل می‌شود. از این زاویه به گمان من، کشته شدن قاسم سلیمانی و افرادی مانند او فرصتی را در اختیار نظام قرار می‌دهد تا خود را از میراث پرتناقض بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی در طرح گفتمان شیطان بزرگ رها سازد. همچنین از این زاویه‌ سخن دونالد ترامپ معنی تازه‌ای می‌گیرد: “ما قاسم سلیمانی را برای اجتناب از جنگ کشتیم و نه آغاز جنگ

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)