باومن (۱۹۲۵-۲۰۱۷) یکی از شناخته شده ترین تئوریسین علوم  اجتماعی در نیم قرن اخیر است که در غناسازی و یا آفرینش  تئوری های مرتبط به جهانی شدن، مصرف گرائی، جامعه پسامدرن، و بویژه جامعه سیال نقش مهمی بازی کرده است. باومن در گفتگوئی مفصل که در کتاب کم حجمی آمده است  در مورد هویت سخن می گوید[۱]. این گفتگو در مورد زندگی باومن نیست اما زندگی او پر از گره گاههایی است که مسئله  هویت را طرح  می کنند. باومن یک لهستانی و یک یهودی است که در فعالیت های اولیه سیاسی خود به گرامشی تمایل پیدا می کند و خشم دستگاه قدرت را در لهستان بر می انگیزد و با محرومیت روبرو می شود. او بناگزیر از لهسان خارج و بعد  از مدتی  به بریتانیا پناه می برد و بعد تر درآنجا به شهروندی پذیرفته  می شود. بعداٌ او به عنوان پروفسور جامعه شناسی سالها در دانشگاه لیدز مشغول تدریس میشود. بسیاری از نوشته های باومن جنبه فلسفی و یا روانشناسی اجتماعی دارد و از این جهت جنبه توصیفی بخود می گیرد. او در نوشته هایش بطور گسترده ای از فلاسفه، روانشناسان اجتماعی، گلوبالیست ها، جامعه شناسان و آثار برجسته ادبی   و حتی مشاوران روانشناسی خانواده، ژورنالیست ها  و تبلیغات بازاریابی بهره می گیرد تا از جهان کنونی تعبیری معتبر ارائه کند.

او موضوع هویت  را با یک تجربه در زندگی خود  شروع می کند. وقتی که یک دانشگاه اروپائی مراسمی به افتخاراو برگزار می کند، مطابق سنت از او میپرسند که از  سرود های ملی کشورهای  بریتانیا و یا لهستان کدام یک را برایش بنوازند.  او برای این سؤال دشوار پاسخی ندارد ولی لازم می شود پاسخی پیدا کند و سرانجام همسرش پاسخی نه چندان روشن اما قابل پذیرش پیدا می کند: سرود اروپا.  اما چرا اروپا؟  اروپا بمفهوم ملی هویتی را تعیین نمی کند و همزمان هم شامل ما و دیگران نیز هست.  “هویت جویان هموار با وظیفه دشوار “چارگوش کردن دایره” روبریند:  این نوع عبارت ، همانطوری که می دانید، به وظایفی اشاره دارد که هرگز در “زمان واقعی” نمی توانند تکمیل شوند، اما تصور می شود که امکان تکمیل کاملشان در زمان- در بی نهایت …. وجود دارد” (ص۱۰-۱۱).  هویت نیاز کسی نیست که خود را متعلق به یک جمع مبتنی بر سرنوشت می داند و در آن جمع تکالیف بصورت مستمری تکرار می شوند  و سؤالی هم در این مورد وجود ندارد و جائی هم برای انتخاب نیست. چند دهه قبل هویت فاصله زیادی از مرکز اندیشه ما داشت. هویت در جائی مطرح می شود که آدم ها با تنوعات زندگی  و آلترناتیوهای متعددی روبرو می شوند و مسئله انتخاب به امری مبرم تبدیل می شود. پرسش شما “کی هستید” وقنی معنی پیدا می کند که شما بتوانید غیر از آنچه هستید باشید.

باومن بر این باور است که در عصر مدرن سیال،  جهان پیرامون ما به تکه هائی بریده شده است که دارای هماهنگی ضعیفی هستند در حالیکه زندگی  فردی ما در درون دنباله ای از وقایع کم اتصال قطع می شود. بطوری که  ما در حل مسئله  پیوستگی و هماهنگی هویت خود دچار زحمتیم. (ص ۱۲-۱۳) او از دوست اش آگنس هلر یاد می کند که با لیست زن بودن، یهودی بودن، مجار بودن، آمریکائی بودن، فیلسوف بودن (کوتاه اش را ذکر کنیم) برای تعیین هویت با وظیفه ای پیچیده و بغرنج  روبرو بود.

بطور کامل و یا جزئی “سر جا نبودن” در همه جا،  یعنی بطور کامل در جائی  نبودن. یعنی چیزی هست که بیرون زده و نا خوشایند ست، ممکن است تجربه ای ناراحت کننده و یا مزاحم باشد. “همیشه چیزی هست که باید توضیح داده شود ، برای آن عذرخواهی کرد، آن را پنهان کرد و یا با جسارت آن را بنمایش گذاشت، به مذاکره پرداخت، به مزایده گذاشت و برای آن معامله کرد، تفاوت هائی هست که باید هموار شوند و یا مورد چشم پوشی قرار بگیرند و یا برعکس آنها را بیشنر برجسته و خوانا نمود. ‘هویت هأ’  در فضا شناورند، بعضی  با انتخاب خود و بقیه بوسیله  اطرافیان بزرگ و پیاده شده اند، و اینکه فرد نیازمند این است که بطور دائم گوش به زنگ باشد که از اولی بر علیه دومی دفاع کند ، احتمال سوء تفاهم زیاد وجود دارد، و نتیجه گفتگو همواره نامطمئن است ”  (ص. ۱۳ ). در پاسخ به چنین شرایطی باومن به سه دسته اشاره می کند: اول آنها که با مهارت با دشواریها روبرو می شوند و از لبه های برٌا و خشن  عبور می کنند  و به این احساس می رسند که هر جائی “خانه” است و بهائی که می پردازند این است که بپذیرند هیچ جائی کسی در خانه واقعی نیست. دسته دوم هم از این ناملایمات  خشم گین اندو در رویای حس تعلق بدنبال  نجات  و یا حد اقل آرامش کوتاهی هستند. دسته ای هم یک حرفه ، ماموریت، یک سرنوشت برگزیده آگاهانه ای از درون مقدرات غیر انتخابی درست می کنند با این حساب که چنین تصمیمی حاوی منفعت است.

هویت ملی هم به بحران حس تعلق مرتبط است. وقتی در سایه رشد ترانسپورت بر هسته مرکزی کمونیتی[۲] فشار وارد می شود و مرزهای محلی  و آشنائی های متقابل از میان می رود. قبلاً غریبه معنایش فرد ناشاس، غیر همسایه و یا غیرمحلی بود. مجاورت نقش اساسی در تعریف روابط داشت و جایگاه مردم هم تعریف شده  و غیرقابل مذاکره بود. جامعه اغلب بمعنی همسایگی بلافاصله بود.

هوشنگ نورائی (ایوب حسین بر)

افسانه  “محل تولد” در میان فرمول های دولتهای مدرن برای مشروع سازی تقاضای خود برای تابعیت  غیر مشروط رعایای  خود نقش اساسی داشته است و این عاملی است که ماکس وبر در تقسیم بندی مشروعیت ها نادیده گرفته است (ص۲۰). ملت و دولت بهم محتاجند. مثل این است که قرار ازدواج آنها در بهشت بسته شده باشد. دولت بدنبال تبعیت چون و چرای تابعان است تا خود را نماینده تحقق سرنوشت ملت و ضامن تداوم آن بشمار بیاورد. اگر بخاطر قدرت دولت نبود که به تعریف، طبقه بندی، دوراندزی، جداسازی وگزینش مجموعه سنتهای محلی، و گویش ها بپردازد، قوانین عرفی و راههای زندگی به دشواری می توانست در چیزی همچون واحدی مفروض و منسجم جامعه ملی  در آید.  این پروژه ای است که با هوشیاری مداوم تلاش عظیم و نیروی فراوان  سعی می کند صدایش بگوش برسد و مورد تبعیت قرار بگیرد  ( بگفته رنان ملت عامیانه سازی هر روزه است) که منطقش کشیدن و سفت کردن و محافظت از مرز بین “ما” و”دیگران” است و اگر بخاطر گزینش مداوم و زنده کردن همیشگی آن بوسیله تهدید وعمل مستثنی سازی (تبعیض) نباشد، این احساس تعلق جذابیت و درخشش خود را از دست می داد .(ص ۲۱) .

وقتی که لنگرگاه اجتماعی هویت که آن را “طبیعی” جلوه می داد  از دست یرود  هویت مقدر و غیر قابل مذاکره بیش از هر زمانی برای  افراد که بطور نا امیدانه ای بدنبال “ما” یند اهمیت پیدا می کند و برای دست یابی  به آن ممکن است وارد  مناقصه بشوند.

کمونیتی های مجازی  و ارتباطات موبایل فرد را حتی در موقعیت بسیار دشوارتری قرار می دهد. مجموعه تحولات مرتبط با جهانی شدن دولتها را هم با مشکل روبرو کرده است و رابطه بین ملت و دولت را از اطمینان خالی کرده است. باومن از کمونیتی “رخت خانه ای” و گریز آزاد و شناور در هوا در عصر مدرن سیال سخن می گوید. با سرعت هم  امکان دست یابی به هویتی اطمینان بخش وجود ندارد. “در جهان ما با گسترش  “فردگرائی” افسار گسیخته، هویت ها بصورت ترکیبی دلخواه در آمده اند. آنها بین رؤیا و کابوس در نوسانند، و و روشن نیست چه زمانی یکی به دیگری تبدیل می شود.” بر متن عصر مدرن سیال هویت ها ممکن است با معمول ترین، حادترین و عمیقترین احساس تجدید حیات دشوار احساسات مخلوط شوند. برای مثال، او برای بیان واقعیت متن یک پوستر را در برلین می آورد که  می گوید “عیسی شما یک یهودی است. ماشینتان ژاپنی است. پیتزایتان یتالیائی است. دموکراسی اتان -یونانی. قهوه اتان -برزیلی. تعطیلاتتان –ترکی. اعدادتان-عربی. حروفتان-لاتین. تنها  همسایه اتان خارجی است.”(ص ۲۷). این بیان روشنی از اختلاط و دشواری تعریف هویت است.

با وجود اینکه  اطمینان و امنیت با دوام در جهان کنونی  ازدست رفته است ولی در یک قطب آنهائ قرار دارند که هویت های مورد دلخواه اشان را انتخاب میکنند ولی در قطب دیگر آنهائی که امکان انتخاب برایشان محدود است و ناگزیرند با هویت های تحمیلی و عدم دلخواهشان بسازند. بر خلاف چدین دهه قبل  شکاف نه استثمار در شکل اقتصادی و طبقاتی آن که مارکس طرح می کرد بلکه در طرد سازی است. اکنون مسئله وجود گروههای مادون –طبقاتی است  یعنی آنهائی که جائی در فضای میان طبقات ندارند و با تحقیر و برچسب  روبرویند. پمعنی دیگر  قرار گرفتن در “مادون طبقه” بمعنی غیاب هویت و دسترسی به هر نوع هویتی است.

عملکرد دولت رفاه و یا “دولت اجتماعی”  به نتایجی که توماس مارشال و لرد بیورج از ارتقای شهروندی و انسانیت کامل در نظر داشتند نرسید بلکه نئولیبرال جای “لیبرال نو” بیورج را گرفت و مردمی که به دولت وابسته شدند بعنوان فقرا  با دید تحقیرآمیز روبرو شدند.   توسل به زنجیره ناگسیخته وابستگی و حمایت راه حل “میهن پرستی مبتنی بر قانون اساسی” که هابرماس مطرح کرد قابل تصور است ولی در شرایطی که وجود دارد  این تز هابرماس یک راه حل  واقع بینانه نیست و مانند بالهای جغد مینرواست که بالهایش را در تاریکی غروب که روز خاتمه یافته است می گشاید.  امید بنیادگرایانه  به تولد دوباره در آغوش گرم و امن خانه ای خانواده- گونه وسوسه ای مقاومت ناپذیری است . حتی وقتی چنین بنیادگرائی هدف نباشد چنین امنیتی اعطا نمی شود. سخن از لذت حال است که فردا هزینه اش پرداخت شود. آیا این  همچون رشد در جامعه کارت اعتباری نیست که تامل را از درون نیاز بیرون می کشد؟ (ص ۴۷). درد آن با مقداری تاخیر در زمان پرداخت بسراغ  فرد می رسد.

آیا ساختن هویت مانند جا انداختن تکه های مختلف در نقشه یک معما ست؟ به گفته باومن نه. در شرایط سیال در ساختن هویت بسیاری از تکه های معما گم شده اند و در واقع چنین نقشه پیش ساخته ، و کلیتی منسجم که تکمیل شود وجود ندارد. اکنون اجزای جامد دست و پاگیر و در تضاد با نیاز به انعطاف پذیرقرار دارند.  می توان گفت که حل  معمای قطعه ای از منطق عقلانیت ابزاری پیروی می کند اما ساختن هویت از منطق عقلانیت با هدف راهنمائی می شود. ساختن هویت، حتی وقتی به طبقه مربوط است،  مسئه تلاش مداوم برای تمام عمر است تا فرد آن را ثابت کند.

باومن معتقد است از نظر تاریخی رمانتیسیسم محصول ملت بدون دولت در آلمان پراکنده ولی جمهوری روشنگری محصول دولت بدون ملت بود. ناسیونالیسم را در ارتباط با جهانی شدن و عصر سیال چگونه می توان توضیح داد؟  باومن ناسیونالیسم را در رابطه با تقاضای  برسمیت شناسی کمونیتی توضیح می دهد. او همچون دیگر محققان بین ناسیونالیسم سیویک و ناسیونالیسم قومی تفاوت قائل است. از زاویه ناسیونالیسم سیویک هویت ملی امری کاملا سیاسی است و فرد در یک چهارچوب دست به انتخاب می زند،  ولی در ناسیونالیسم اتنیک هویت ملی امری کاملا فرهنگی است که فرد با آن زاده می شود و در آن یک “حقیقت بیرحم” و ذاتی حکم می راند و هویت را بر فرد تحمیل می کند. در این جا صحبت از باشگاهی است که فرد نمی تواند عضویت خود  را در آن باطل کند.
ناسییونالیسم هم با رسمیت شناسی قدرتها  می تواند شدت بگیرد همانطورکه   هلموت کلن سلوانا را با دیدی قومی شایسته داشتن دولت مستقل خود بحساب آورد.  تراژدی بالکان بعد از آن اؤج گرفت.  باومن برخلاف نارین این تراژدی را مرتبط با برگشت به اجداد و بر خاسته از عمق تاریک وجدان نا آگاه نمی بیند که از عصر ما قبل تاریخ پنهان و منتظر ظهور  بماند . بلکه این با پروسه ساختن کمونیتی در عصر مدرن سیال مرتبط است.                                                                                                                                               که در آن همسایه گلوی همسایه را پاره می کند و عضو یک خانواده عضو خانواده  دیگر را بخاک و خون می کشد و پناهگاهی می سازد که  یک جنایت کار به قهرمان تبدیل  میشود و از هر نوع  محکمه ای  می گریزد.   اما چرا مردم به چنین دعوتی تن می دهند؟

  باومن معتقد است از نظر تاریخی رمانتیسیسم محصول ملت بدون دولت در آلمان پراکنده ولی جمهوری روشنگری محصول دولت بدون ملت بود. اما در حال حاضر با جدا شدن  سریع و چشمگیر دولت از ملت و ترک جاه طلبی همسان سازی و کنار کشیدن از انتخاب فرهنگی  در برابر “چندگونگی فرهنگی” جامعه، تعجبی ندارد که دیدگاه باصطلاح هویت “فرهنگی” به شیفتگی گروههایی تبدیل شود که  در میان امواج تحولات نامطمئن در جستجوی بهشتی ایمن هستند. برای چنین مردمی حیرت زده، گیج و وحشت زده از محیط ناامن زندگی خود، “کمونیتی”  یک آلترناتیو وسوسه کننده ای است. این یک رویای شیرین، یک بهشت آرام بخش و تجسمی از امنیت و آرامش روحی است (ص ۶۱). اما در همان حال مردمی که می خواهند خود را از موانع و نسخه های پیچیده بمنظور  آزادی انتخاب و خودبیانی آزاد کنند ، خود همسانی با خواست وفاداری ثابت  کمونیتی که دروازه های ورود و خروج اش از نزدیک محافظت می شوند یک کابوس: نوعی جهنم و زندان می شود. از همین زاویه “کمونیتی” یک پدیده  دور و مبهم و ژانوس چهره می شود که موضوع عشق  یا نفرت، عشق و نفرت، زشت یا جذاب، و زشت و جذاب در می آید.  این انتخاب یکی از مکان های کابوس در جهان مدرن سیال است.

اما مسئله  هویت  در عرصه روابط عشقی چگونه عمل می کند.؟ باومن در این مورد کتاب جداگانه ای تحت عنوان “عشق سیال” نوشته است. او در این مورد هم دو دلی و عدم اطمینانی را می بیند که انسان بدون کیفیات قبلی را به انسان بدون بند عصر سیال تبدیل می کند. اینجا هم مسئله عدم اطمینان در مورد چگونگی رابطه و بدتر از آن نوع رابطه مورد تمایل است. در اینجا توافق دو فرد در مورد حال و آینده  ناشناخته و بگفته متفکرانی همچون لاکان و بیکن  دادن گروگانها به دست سرنوشت است. عشق به جهان ماورای ادراک مرتبط است و چیزی بجز یک نام دیگر برای انگیزه خلاق نیست و در چنین حالی مشحون از ریسک است که در مورد سرانجامش هرگز اطمینانی وجود ندارد. (ص۶۳). در این مورد ریسک هم مانند  تضمین برگشت پول مشتری قابل حل نیست. راهی برای حل سریع مشکل و را حل یکباره برای همیشه و رضایت کامل وجود ندارد. در اینجا را حلهایی که جامعه مصرفی بما آموخته است که منتظرشان بمانیم هم غایبند. با این وضع ما حس ایمنی و آسایش را در حل کردن روابط عاشقانه در شیوه مصرفی می بینیم. براساس این شیوه لازم است ، باید باشد، بهتر است هم باشد تا رضایت فوری و آماده باشد، وقتی که تنها ارزش و تنها ” استفاده” اشیاء در ظرفیت آنها در ایجاد رضایت است. بر خلاف پیشنیان که جامعه آنها به تولید آموزش می داد جامعه کنونی به مصرف آمزش می دهد. دستگاههای تبلیغاتی و آموزشی فرهنگ مصرفی را نهادینه می کنند. در این جامعه جذابیت کالا از سه ماه تجاوز نمی کند (حتی اگر توله سگ بچه ای باشد که خانواده انگلیسی اش به او هدیه کریس مس داده اند و یا هر چیز دیگری) عشق هم بصورت چنین کالایی در آمده است. و قتی کسی ازدواج را بعنوان مسافرت دریائی در قایق کاغذی توصیف می کند  و یا عشق را آسان در جهان مجازی می یابد  تا هر زمان که بخواهد آن را با فشار یک دکمه  دلیت کند  این ها واقعیت جهان سیال را بیان می کنند. 

وقتی اندیشه، تعهد و وظیفه دراز مدت هم نه تنها بی معنی بلکه بصورت عقیم و خطرناک و اقداماتی احمقانه دیده می شود، لازم است بدور ریخته شوند ، آنوقت ترس و واهمه به قلب هویت هجوم  می برند چون هویت نیازمند  ارتباط با دیگران است که منطق وجودی فرد با آن بیان می شود. در چنین شرایطی از پیوند ترس و امید،  میزان هراس از پیروزی  از هراس از شکست فزونی می گیرد. اگر اعتماد نسبت به کیفیت از میان می رود شاید راه  علاج در کمیت جستجو دیده شود. توسل به شبکه های مجازی  که برتر از داشتن  رابطه سخت و سریع اند. پیامک و نه در چشم همدیگر نگاه کردن گریز از خطر “رابطه” است. راه نجات اسکی بازی  روی یخ نازک سرعت است. ولی توقف هم یک انتخاب است.

در حوزه مقدسات، دین و خدا ریشه نا امنی حتی روشن تر و بمراتب قدیمی تر است. انسان با عمر کوتاه و فهم محدودش در مقابل جهانی عظیم با کوه و دشت ماندگار از دورانی طولانی و هنوز همراه با  مصایب و بلایای نا رامش احساس ضعف و نا امنی می کند. تقدس به او آرامش عطا می کند. علم مقدسات را از زندگی بیرون نریخته است و خدا را بجز برای گروه کوچکی نکشته است بلکه مجادله روی آن را بی ثمر و مزاحم کار علمی می بیند. از زمانیکه که انسان این مباحث را کنار گذاشت به دستاوردهای علمی بزرگی دست یافت. با پیشرفت علم پزشکی به زندکی کوتاه خود امنیت بیشتری داده است. اما درگذشته سرنوشت که با اعتقاد به تقدس همراه بود با ثبات رو برو بود. حالا آنر باید بلافاصله بدست آورد و مصرف کرد تا بین نیستی و ضعف خود و ابدیت جهانی رابطه ای ایجاد کرد. خودکشی های با بمب در جهان مصرفی که زندگی کوتاه را باید با لذت بیشتر گوارا کرد غیر از این چه معنائی دارد؟ (در مورد بمب انداز انتحاری هم مصرف عجولانه عمر برای دست یابی به ابدیت مطرح است).

بنیاد گرائیهای امروزین با تحولات جهان سیال مرتبط اند و محدود به بنیادگرائی دینی هم نیستند و به یک دین هم خلاصه نمی شوند. فرسایش هسته مرکزی اعتقادات دینی و  و ترس از فرسایش بیشتر و فشار وجود آلترناتیو های مختلف برای انتخاب از یکسو و وجود نابرابری در جهان رام نشده موجود را باید در توضیح بنیادگرائی به کار گرفت.

باید  گفته شود که ساختن هویت تجربه ای بی وقفه است که پایانی ندارد. چون یک هویت واقعی وجود ندارد صحبت از “هویت جعلی” بی معناست. هموارهم مجبور می شویم که هویت خود را بپیچانیم و قالب گیری کنیم. “هویت ها برای پوشیدن و نمایش اند و نه برای حفظ و ذخیره” (ص ۸۹).  حتی ثابت ترین اشکال هویت همچون شکل و شمایل فیزیکی و جنسیت  دجار تحول و موضوع انتخاب شده اند. هویت معنی مبهمی دارد ولی گاه بصورت مقابله فرد با جمعی است که فضای عمل فرد را محدود می کند و از او وفاداری بیچون و چرا می خواهد. و جائی هم گروهی است که بتواند با گروهی قدرتمندتر و بر خوردار از منابع بیشتر مقابله کند.

اکنون جهانی شدن به یک واقعیت برگشت ناپذیر تبدیل شده است و عنوان هویتی بنام “ضد جهانی شدن” بی مسمی است. جهانی شدن طوفانی هراسناک  و دارای نتایج کور و زیانباری شده است  و از این جهت  نیازمند کنترل و مدیریت دموکراتیک است که به اصول اخلاقی و همزیستی بشری و عدالت اجتماعی  پاسخ بدهد. نیروی زیانبار جهانی شدن با را حل های محلی و برگشت به کمونیتی حل نمی شود بلکه نیازمند راه حلهای جهانی است. بشریت عامل مشترکی است که اقدام جهانی را هموار می کند و به هویت بر تر جهانی تبدیل می شود. اگر به راه حل های جهانی یافت نشود محلی گرائی بهای سنگینی به جوامع انسانی تحمیل می کند.

با فاصله گیری دولت ها از دخالت و تقویت سیاست “خودت انجامش بده”[۳]  پدیده چند فرهنگی به معضلی تبدیل شده است از این جهت که امکان دادن نظر و قضاوت را محدود و یا از میان برده است و در شرایطی که نابرابری و بی عدالتی مسئله است به تقویت فرهنگ های محلی دامن زده است. ایالات متحده، کانادا، و استرالیا تاریخی بسیار متفاوت دارند و بعنوان جوامع سفال ذوب شده[۴] دیده می شوند که فرهنگ و روابط و قوانین ریشه دار محلی از قبل وجود ندارد که مهاجر تازه وارد را مجبور کند (که مانند دیگران باشد و یا در مقابل دیگران مقاومت کند) ولی همه چیز را به خود فرد واگزار می کند که انتخاب کند و بسازد ولی خطر آنجا نیز کما کان گسترده  است (اینکه فرد خود را از جامعه کاملاً بریده و جدا ببیند).

خلاصه اینکه جهانی شدن بطور ناگزیری به تنوعات فرهنگی فزاینده ای می رسد ولی راه حلهای (سیاسی) مبتتی بر تکیه برهویت محدود فرهنگی  و کمونیتی که ناشی از خود داری از درگیر شدن با مسائل دشوار همزیستی با تفاوتها  است خطرناک می باشد.

 اینکه آیا بحران هویت را می توان با نوستالژی، برگشت به عقب، به قوم، به دین، به فرهنگ وغیر آن، حل کرد؟ سؤالی است که باومن بازهم در در آخرین کتاب خود  بنام گذشتهٔ ایده آل یا گشت به عقب(Retrotopia)، در نقطه مقابل اتوپیا ، مورد بررسی قرار داد.


هوشنگ نورائی (ایوب حسین بر) اکنون بعنوان یک محقق مستقل کار می کند. او قبلا در چند دانشگاه لندن و دانشگاه واریک تدریس و تحقیق می کرده  است. 

hnoraiee@gmail.com


 

[۱] Zygmunt Bauman

Identity: Conversation with Benedetto  Vecchi

Cambridge, Polity 2005

[۲] Community  ترجمه روشنی از این واژه در فارسی ندیده ام

[۳] DIY (Do-It-Yourself)

[۴] Melted pot

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)