بررسیِ کوتاهِ تاریخِ سوسیال‌دمکراسیِ اتریشی که به اشتباه به آن لقبِ “مارکسیسمِ اتریشی” داده‌اند.


در این بخش از مطلب به‌هیچ‌وجه مجالِ یک بررسی دقیق و کرنولوژیک از سَرْ برآوردنِ جریانِ سوسیال‌دمکراتیکِ اتریشی وجود ندارد. از آنجایی که سوسیال‌دمکراسی از همان دورانِ جنگِ امپریالیستی موسوم به جنگِ‌جهانی‌اول، به جناحِ امپریالیسم در آلمان، درغلتیده بود، نیروهای مشابهِ حزبِ سوسیال‌دمکراتِ آلمان، در خارج از آلمان، به‌خاطرِ تاثیرپذیری از حزبِ سوسیال‌دمکراتِ آلمان و از ترسِ تکرار انقلاب اکتبر در اروپا، یکی پس از دیگری به دامن ارتجاع درغلتیده و به بخشی از بدنه‌ی دولت‌های امپریالیستی تبدیل شدند و زمینه را برای سرِ کار آمدنِ جریانات بناپارتیستی و فاشیستی فراهم کردند. اگرچه در سال‌های ۱۹۰۵، لنین ایده‌ی انقلابِ بورژوا دمکراتیک، آنچه سوسیال‌دمکراسیِ اروپایی و روس به دنبال آن بود، را رد می‌کند و به دنبال پیدا کردنِ متحدانی در میان طبقاتِ تحتانی همچون دهقانان به مثابه‌ی متحدِ استراتژیک و تاکتیکی پرولتاریا بود و از این طریق نظریه‌ی انقلابی دیکتاتوری پرولتاریا و دهقانان را فرمول‌بندی کرد، سوسیال‌دمکراسی اروپایی به خاطرِ هراس از انقلاب و ترس از اینکه “نکند بورژوازی بِرَمَد”، به دمکراسیِ نمایندگی و پارلمانتاریستی سفت و سخت چسبیده بود و به مرور زمان به بخشی از سیستم دولتی بورژوا امپریالیستی دولت‌های اروپایی تبدیل شد. در سالِ ۱۹۱۴، یکی از نمایندگان اصلی سوسیال‌دمکراسیِ اتریشی، ویکتور آدلر، به سبکِ کائوتسکی مرتد اعلام می‌کند: “ما تاکنون زیاد علیه جنگ تبلیغات و مبارزه کرده‌ایم، اما از این پس هیچ انتظاری از ما نداشته باشید که علیه جنگ مبارزه کنیم”، این اتفاق هم افتاد. سوسیال‌دمکراسی دیگر هیچ واکنشی علیه جنگِ امپریالیستی اول نشان نداد و به یک جریان امپریالیستی جنگ‌طلب که از زاویه‌ی منافع ملی و امپریالیستی به جنگ نگاه می‌کرد تبدیل شد. در نتیجه‌ی سیاست جنگ‌طلبانه‌اش و عدم مقاومت در مقابل جنگ امپریالیستی و تایید ضمنی و صریح این جنگ، سوسیال‌دمکراسی، بین سال‌های ۱۹۱۴ و ۱۹۱۶ در وین و استان‌های شمالی اتریش، ۶۵ درصد از اعضایش را از دست می‌دهد و در مناطق دیگر تا ۸۰ درصد اعضایش از این حزب جدا می‌شوند. طبقه‌ی کارگر و اتحادیه‌های کارگری که همواره چشم‌به‌راهِ فراخوان به اعتصابات کارگری از جانبِ رهبری حزبِ سوسیال‌دمکرات بودند، زمانی‌که متوجه شدند سوسیال‌دمکراسی به همراه سلطنت و پشتِ سلطنت، سیاست‌های جنگ‌طلبانه‌ی امپریالیستی را پیشه کرده است، به‌شدت از سوسیال‌دمکراسی فاصله می‌گیرند. سوسیال‌دمکراسیِ اتریش اعلام می‌کرد که جنگ بهتر از بحران و فقرِ عمومی است. البته منظور آنان از بحران و فقر عمومی، وضعیت بعد از انقلاب بود.

سوسیال‌دمکراسی در آلمان به وحشیانه‌ترین شکل ممکن، انقلابِ ۱۹/۱۹۱۸ را به کمکِ جریانات فاشیستی در هم می‌کوبد و در نتیجه‌ی اتحاد با ارتجاعِ سلطنتی و جریاناتِ فاشیستی موسوم به فرای‌کورپ، دولتِ متزلزلِ “جمهوری وایمار” را تشکیل می‌دهد. در اتریش با اینکه حزب سوسیال‌دمکرات قوی‌ترین حزبِ میدانِ مبارزه‌ی سیاسی بود، و در وین بیشترین پایگاه را داشت، به خاطر سیاست‌های ضدانقلابی، ارتجاعی و امپریالیستی‌اش، به سبک سوسیال‌دمکراسیِ آلمان، بر روی قیام کارگران آتش می‌گشاید و سریع انقلاب را سرکوب می‌کند. در جریانِ به خون کشیده‌شدنِ کارگرانِ کمونیست و کمونیست‌های اسپارتاکیست در پروسه‌ی انقلاب ۱۹/۱۹۱۸ توسط فاشیست‌های فرای‌کورپس و حزبِ سوسیال‌دمکراتِ آلمان، حزب سوسیال‌دمکراتِ اتریش خفه‌خون می‌گیرد و حتی این جنایت را محکوم نمی‌کند.

نمایندگانِ اصلی سوسیال‌دمکراسیِ اتریشی، اتو باور، ویکتور آدلر، رودولف هلفردینگ، فریدریش آدلر، ماکس ادلر، کارل رنر، تریزه شلیسینگر و گابریلا پروفت بودند. نمایندگان جناح چپ سوسیال‌دمکراسی، ویکتور آدلر، فریدریش آدلر، تریزه شلیسینگر و گابریلا پروفت بودند. اتو باور، اندیشه‌های به‌شدت ناسیونالیستی و ارتجاعی داشت. رودولف هیلفردینگ، رفورمیستی تمام‌عیار بود و زمانی‌که تروتسکی در منزلِ او مخفی بود و بحث‌هایی با “دکتر هیلفردینگ” داشت و تروتسکی مخالفت خود را با جنگ اعلام کرده بود، به دنبالِ آن، گزارشِ تروتسکی را به پلیس رد می‌کند و تروتسکی به طرز عجیبی آنجا جان سالم به در می‌برد. فریدریش آدلر که از مخالفانِ سرسخت جنگ امپریالیستی و نمایندگان اصلی جناح چپ سوسیال‌دمکراسی اتریشی بود، در سال ۱۹۱۸ وزیر جنگ اتریش، گراف شتورگخ را در یک کافه به علامتِ اعتراض به جنگ امپریالیستی به قتل می‌رساند و پروسه‌ی دادگاهی‌اش را تبدیل به یک مساله‌ی سیاسی علیه جنگ می‌کند. در اکتبر سال ۱۹۱۸، قیصر، فدارلیسم را اعلام می‌کند. در نوامبر ۱۹۱۸، سوسیال‌دمکراسی، جمهوریِ فدرال را الغا می‌کند و همبستگی خود را با آلمان اعلام می‌کند. حزب سوسیال‌دمکرات اتریش به‌ویژه جناحِ راست و مخصوصاً شخص اتو باور و اطرافیانش نماینده‌ی یک گرایش ناسیونالیستی آلمانی بودند.

عروجِ فاشیسم در اتریش در نتیجه‌ی سیاستِ ارتجاعیِ سوسیال‌دمکراسی

در انتخابات سال ۱۹۱۹، حزبِ سوسیال‌دمکرات، به سختی ۳۴ درصد آراء را به‌دست می‌آورد. مناطقِ روستانشینِ اتریش به‌شدت به حزبِ کنسرواتیوِ سوسیال‌مسیحی روی می‌آورند و سوسیال‌دمکرات‌ها با حزبِ سوسیال‌مسیحی برای تشکیلِ دولت، ائتلاف می‌کنند. وین همچنان پایگاه سوسیال‌دمکراسی باقی می‌ماند. در سال ۱۹۲۳، حزبِ ارتجاعیِ سوسیال‌مسیحی، ائتلافش را با سوسیال‌دمکراسی لغو می‌کند و خودش در تمام مناطق به جز وین به‌تنهایی حکومت می‌کند. یکی از دلایلی که در وین، به عنوان یکی از بزرگترین شهرهای جهان در آن دوران، باعثِ گرایش به سوسیال‌دمکراسی می‌شد، قضیه‌ی حل مساله‌ی مسکن و درست کردنِ مساکنِ اشتراکی در سطحِ وسیع، با معماری فوق‌العاده و امکاناتِ بسیار بالا، برای طبقه‌ی کارگرِ مولتی‌ناسیونال، در شهر و در منطقه دوبلینگر کارل مارکس هوف (حیاط) وین بود. تا سال ۱۹۳۳، تعداد این مساکن به ۶۱ هزار واحد می‌رسد. مساکنی که در قسمت‌هایی از شهر، نه تنها هیچ قرابتی به مساکن کارگری نداشتند، بلکه به‌شدت بزرگ بودند و با امکاناتی همچون ماشین‌های لباس‌شویی جمعی، مدرسه و مهدکودک و کتابخانه و پارک و دیگر امکانات، زندگی را برای طبقه‌ی کارگر راحت‌تر کرده بودند. از نطقه‌نظرِ سوسیال‌دمکراسی، این سبکِ زندگی در مساکن اشتراکی، نوعی سوسیالیسمِ کمونال بود. علاوه بر مساله‌ی مسکن، سوسیال‌دمکراسیِ اتریشی، روی مسائل دیگری کار می‌کرد و آن مساله‌ی آموزش و پروش و علوم تربیتی بود. هدفِ سوسیال‌دمکراسی این بود که در مناسباتِ سرمایه‌داری، “انسانِ نوین” خلق کند. حداقل، اتو گلوکیلس چنین ادعایی داشت. در این شکی نیست که رفورم‌های وسیعی در زمینه‌های مختلف از جمله اجتماعی شدن کارگری و از بین بردن سیستم ارتجاعی و سلسله‌مراتبی و نژادپرستانه و طبقاتیِ تحصیلی و پایان‌دادن به تنبیهِ بدنیِ کودکان در مدارس، انجام گرفته شده بود. اتو گلوکیلس، مناسبات سلسله‌مراتبی در مدارس و تنبیهِ بدنیِ کودکان را به طور کل در شهر وین الغا کرد و تحصیل را برای همه‌ی انسان‌ها، از طبقاتِ مختلف اجتماعی و ملل مختلف، در یک مدرسه و زیر یک سقف، بدون جدا کردن انسان‌ها بر اساسِ پایگاهِ طبقاتی‌شان در یک مدرسه و حداقل در شهر وین فراهم کرد. این مسائل باعث می‌شد که سوسیال‌دمکراسی در وین همچنان پایگاه و جایگاهی داشته باشد.

در سال ۱۹۲۶، حزبِ ارتجاعی و پروفاشیستیِ هایمور و جریاناتِ نزدیک به حزب نازی در آلمان، تقویت می‌شوند. در سال ۱۹۲۷، اتو باور، همچنان سوسیالیسم را نتیجه‌ی مبارزه‌ی پارلمانی علیه راست می‌دانست و تمامِ قدرتِ سوسیال‌دمکراسی را روی مبارزه‌ی پارلمانی گذاشته بود. این در حالی بود که کارگران و اتحادیه‌های کارگری و بدنه‌ی سوسیال‌دمکراسی، از پایین، همواره در تلاش برای رادیکالیزه‌تر شدنِ حزب، برای مبارزه‌ی انقلابی با جریاناتِ ارتجاعی و فاشیستی بودند و از آنجایی که بدنه‌ی سوسیال‌دمکراسی، دانشِ تئوریک زیادی نداشت، همکاری با سوسیال‌دمکراسی علیرغم نقدهای درونی به پیش می‌رفت و بدنه هم امید داشت که بالاخره رهبریِ سوسیال‌دمکراسی سر عقل بیاید و تاکتیک‌های انقلابی در پیش بگیرد. اتو باور معتقد بود که شرایطِ اتریش برای انقلاب سوسیالیستی فراهم نیست و به همین خاطر لازم است اول مسیرِ صنعتی‌شدن را درپیش بگیریم و بعد می‌توانیم از سوسیالیسم صحبت کنیم. (جالب است که تمام سوسیال‌دمکرات‌های مرتجع ایرانی، از جمله قاسملو عضو سابق حزب توده و رهبر بعدی حزب دمکرات، همین برهان را علیه کمونیست‌ها و کومه‌له به کار می‌برد.)

زمانی که جریاناتِ پروفاشیستی، پارلمان را از کار انداخته و سوسیال‌دمکراسی را بیرون انداختند، اتو باور اعلام می‌کند که باید دولت دوباره به شرایطِ قبلی برگردد، اما دولت جدید باید “ائتلافی” از آدم‌های بی‌طرف باشد. زمانی‌که در نتیجه‌ی فشار از پایین، حزبِ سوسیال‌دمکراسی یک اعتصاب سراسری ۲۴ ساعته اعلام می‌کند، پلیس به معترضین شلیک کرده و بالای هشتاد نفر را به قتل می‌رساند. علیرغمِ تمام این مسائل و علیرغم بیرون راندن رهبرانِ سوسیال‌دمکراسی از پارلمان با خشونت و بی حرمتی، سوسیال‌دمکراسی همچنان به دنبالِ “عقلانی کردن” فاشیسم است.

در انتخابات سال ۱۹۳۲، در مقایسه با انتخابات سال ۱۹۳۰، حزب فاشسیتی به رهبری دلفوس، ۲۰۰ هزار رای را به‌دست می‌آورند. این درحالی بود که در انتخابات سال ۱۹۳۰، جریانات نازی فقط ۲۷ هزار و پانصد رای را به‌دست آورده بودند. دلفوسِ فاشیست در ابتدا در پی اتحاد با سوسیال‌دمکرات‌ها و تشکیل دولت مشترک بر می‌آید، اما اتو باور این پیشنهاد را رد می‌کند، به دنبالِ آن با جریانِ راستِ‌افراطیِ هایمور، دولت تشکیل می‌دهد و یک فاشیستِ تمام‌عیار به اسمِ امیل فی را به‌عنوانِ وزیر داخلی انتخاب می‌کند. بعد از این مساله، اتحاد مجدد سوسیال‌دمکراسی با فاشیسم ادامه پیدا می‌کند، چون اتو باور معتقد است که او برای اینکه با بلشویک‌ها تداعی نشود و احترامش به “آزادیِ فردی” را از دست ندهد، حاضر است هر کاری برای حفظ دمکراسی (بورژوایی) بکند. اینجا به روشنی می‌بینم که چگونه سوسیال‌دمکراسی به مثابه‌ی جناحِ چپِ لیبرالیسم، و فاشیسم به مثابه‌ی جناحِ راستِ لیبرالیسم، با همدیگر علیه انقلاب و طبقه‌ی کارگر متحد می‌شوند، تا جلوی بلشویزه شدنِ اروپا و احزابِ سوسیال‌دمکراتیک غربی را بگیرند. حزبِ دمکراتِ کردستان هم با جمهوری اسلامی علیه ادامه‌ی انقلاب در کردستان اتحاد کرد و اوباشِ تفنگچیِ حزبِ دمکرات کردستان به رهبری قاسملو، راهنمای سپاه پاسداران اسلامی برای ورود به شهرهای کردستان و سرکوب مردم انقلابی کردستان و کومه‌له شدند. تاریخِ سوسیال‌دمکراسی همواره تاریخی پر از جنایت و انسان‌کشی و همکاری با فاشیسم علیه بشریت و سوسیالیسم و انقلاب بوده و هست.

ارنست فیشر به عنوان نماینده‌ی اپوزیسیون چپ در سوسیال‌دمکراسیِ اتریشی، به ضرورتِ بلشویزه شدنِ حزب انگشت می‌گذارد و از ضرروتِ همکاری با نیروهای کمونیست، از جمله حزبِ کمونیست آلمان، صحبت می‌کند. این گرایش اگرچه هیچگاه به گرایشِ اکثریت در رهبریِ سوسیال‌دمکراسی تبدیل نشد، اما بخش‌هایی از کارگرانِ رادیکال در بدنه‌ی سوسیال‌دمکراسی، این گرایش را نمایندگی می‌کردند و فرسنگ‌ها با سیاست‌های ارتجاعی رهبریِ سوسیال‌دمکراسی اتریشی فاصله داشتند. همین مساله‌ی فاصله‌ی بدنه و رهبری، باعث می‌شد که بدنه در بسیاری از مواقع، خود دست به اقداماتِ انقلابی همچون اعلام اعتصاب در واکنش به سیاست‌های سرکوبگرانه‌ی دلفوس بزند. در سال ۱۹۳۳، دلفوس اعلام کرد که کارگران راه آهن، حقوقشان کم می‌شود. کارگران راه آهن، به صورت خودجوش دست به اعتصاب می‌زنند و ارتش تمام ایستگاه‌های قطار را می‌گیرد و کارگرانِ زیادی را دستگیر می‌کند. در مقابلِ این توحش، حزبِ سوسیال‌دمکراتِ اتریش، به جای فرمانِ مقاومتِ مسلحانه، از ضرورتِ یک جلسه‌ی پارلمانی برای صلح بین کارگران و ارتش و آزادی کارگرانِ اعتصابیِ دستگیر شده، دفاع می‌کند. دلفوس در سال ۱۹۳۳ دستورِ لغو پارلمانتاریسم را صادر می‌کند و این مساله بحث‌هایی را در میان رهبری سوسیال‌دمکراسی دامن می‌زند. اتو باور اعلام می‌کند که خشونت در مقابل دلفوس ضروری نیست و ما از دلفوس می‌خواهیم دوباره پارلمان را به رسمیت بشناسد. بخش‌های دیگری از سوسیال‌دمکراسی، از جمله کسانی مثل کارل رنر و آدولف شرف، از ضرورت آمادگی برای مقابله با فاشیسم صحبت می‌کنند. در انتها، فاشیسم، بدونِ مقاومتِ سوسیال‌دمکراسی، در اتریش به قدرت می‌رسد.

دلفوس که از جانب موسولینی به‌شدت از نقطه‌نظرِ نظامی و مالی حمایت می‌شد، به آخرین سنگرهایی که طبقه‌ی کارگر در نتیجه‌ی مبارزه‌ی مداوم فتح کرده بود تعرض می‌کند و تمام دستاوردهای طبقه‌ی کارگر را یکی پس از دیگری پس می‌گیرد. یکی از آخرین درگیری‌ها در شهرِ لینزِ اتریش بود. زمانی‌که ارتش می‌خواست به آخرین پایگاه‌های اپوزیسیونِ چپ دسترسی پیدا کند و اسلحه‌ها را به اختیار خود درآورد، یک جنگ چندروزه آغاز می‌شود و سوسیال‌دمکرات‌های چپ و کمونیست‌ها از آخرین پایگاه‌های چپ در لینز دفاع می‌کنند و به روی ارتشِ فاشیست آتش می‌گشایند. حزبِ سوسیال‌دمکراتِ اتریش، نیروهای کمونیست و رادیکالی که در حالِ یک جنگِ تن‌به‌تن با فاشیسم بودند، را تنها گذاشت و حتی یک فراخوان برای دفاع از این انسان‌های انقلابی صادر نکرد. بالاخره بعد از چهار روز مقاومت در مقابل یک ارتش فاشیستی، نیروهای کمونیست و سوسیال‌دمکرات‌های رادیکال و چپ شکست می‌خورند و فاشیسم در اتریش بعد از این شکست بیش از هر زمانی به یک مساله‌ی واقعی تبدیل می‌شود.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com