▪️اردوی کار: یکی از حاضران در تجمع اعتراض به گرانی بنزین روایت خود را شرح داده است. او نوشته است: قصد نداشتم برگردم و فکر نمیکنم اینبارم هم زیاد بمونم،اما احساس میکنم بازگو کردن آنچه که دیدم رو به مردم،به تاریخ و به خودم مدیونم.آنچه مینویسم نه کلمه ای اضافه داره و نه کلمه ای کم.امیدوارم حافظه‌م یاری کنه. خبر گران شدن بنزین اعلام شد و همه شوکه شدیم، به سرعت در اینستا و تلگرام مردم شروع به نوشتن کردن.بعد از چندساعت اکانت هایی که تا قبل از این جز از خوراک و تفریحات شون نمینوشتن فراخوان های خودجوش رو دست به دست میکردن. این بار گویا همه دستی که تو جیبشون رفته بود رو حس میکردن.

▪️با چندتا از رفقا تماس گرفتم و قرار بر این شد که سوای اینکه فراخوان به ثمر میرسه یا نه در محل حاضر بشیم. با کمی تاخیر ساعت ۱۱ به محل اعلام شده رسیدیم و برخلاف همیشه ای نبار جمعیت به نسبت وسعت شهر وسیع بود، چون لیدری وجود نداشت تا هماهنگ شدن زمان لازم بود و اکثر شعارها یک یا چند نفره سر داده می شد.کم کم همصدا شدیم و اولین شعاری که همه تکرار کردند”مرگ بر روحانی بود”!

▪️به سمت فلکه اصلی شهر به راه افتادیم. جمعیت آرام به پیش میرفت و هر لحظه به تعداد شرکت کننده ها اضافه می شد. زمان زیادی لازم نبود که شعارها از دولت و بنزین به اصل نظام منتقل بشه،همچنان پیش میرفتیم که ناگهان صدای رگباری هوایی متوقفمون کرد

▪️در عرض چند دقیقه از چند کوچه فرعی ماشین ها و ماموران به خیابان اصلی اومدن و خیابان منتهی به میدان مورد نظر رو قرق کردن. آرایش گرفتن و بدون هیچ صحبت یا اخطاری چند گاز اشک آور به سمت جمعیت پرتاب شد.

▪️شیب جاده به نفع ما بود و اکثر کپسولها یا به اطراف یا به سمت خود مامورها برگشت و اثر چندانی نگذاشت. جمعیت سردرگم بود و نمیدونست به کدوم سمت بره یا چه شعاری سر بده

▪️”بنزین ۳ هزاری نمیخوایم نمیخوایم”

▪️بعد از اون وقفه این اولین شعاری بود که هماهنگ داده شد. آرایش مامورها لایه لایه بود و نیرویهای انتظامی در صف اول بودن. ماشین های ضد شورش،آخرین لایه از این دیوار رو شکل میدادن. شعارها تند و تندتر میشد و فاصله ما با مامورها کمتر از ۵۰ متر بود. با اولین شعار”مرگ بر خامنه ای”ناگهان جمعیت از وسط شکافته شد و متوجه شدیم که چند لباس شخصی در بین جمعیت کمین کردن و به دنبال فرصت مناسبن. سه نفر روی زمین افتادن و ۷ مامور بالای سرشان. به طرف مامورها یورش بردیم. و پراکنده‌شون کردیم.

▪️مردم خیلی با نرمش و محتاطانه با مامورها برخورد کردن (که به شخصه بسیار پشیمونم)

▪️فاصله مامورها کمتر شده بود،یکی از حضار یک سطل آشغال رو تو صف اول جا داد و آماده آتش زدن کرد.چون میدونستیم قراره اشک آور شلیک بشه. اما اشتباه کردیم….

▪️صف مامورها باز شد و ماشین هایی که به هایلوکس معروفن به ابتدای صف اومدن. به این فکر کردم که چه جای اشتباهی رو برای تظاهرات انتخاب کردیم. خیابان پشتی که ماشینها بندش آورده بودن به مراتب جای بهتری بود. دودی پشت سر مامورها در فاصله حدودا سی متری لحظه به لحظه شدت میگرفت.

▪️متوجه شدیم بانکی آتش زده شده.

▪️هیچ وقت نمیتونم با اطمینان بگم چه کسی بانک رو آتیش زد اما منطقا از اونجایی که جمعیت اینطرف بود و مامورها بین ما و بانک حائل بودن محال بود که کار مردم باشه.چون امکانش اصلا وجود نداشت. گر آتیش که بالا گرفت جمعیت به آرامی رو به حرکت گرفت و اولین گلوله شلیک شد… تفنگ ساچمه ای بود و جمعیت فریاد زد که دو نفر زمین افتادن.ظاهرا گلوله به پاشون اصابت کرده بود .نظم جمعیت به هم ریخت اما شعارها تندتر شد. ماهایی که تجربه بیشتری داشتیم نزدیک تیرهای برق و چند ماشینی که پارک شده بودن پناه گرفتیم.

▪️دو هایلوکس و چند موتور و درکنارشون چندین مامور با صدای بوق ممتد و گاز کر کننده به طرف جمعیت اومدن و جمعیت پراکنده شد. خیابون باریک بود و جز چند کوچه فرعی راهی جز عقب رفتن وجود نداشت. دیگه تفنگی شلیک نشد اما باتوم و شوکر هر جنبنده ای که در مسیرش بود رو بی نصیب نمیذاشت

▪️من جمله یکی از رفقای خودم. موفق شدن که جمعیت رو پراکنده کنن، چند نفر هم دستگیرشدن.مشخص بود که با آمادگی قبلی و با برنامه به محل اومده بودن. عده ای میگفتن از اونجایی که میدونستن تظاهرات ناگزیر اتفاق میوفته مکان فرخوان ها رو خودشون تعیین کردن. جمعیت از هم پاشید اما چند نفری خطاب به مامورها فریاد میزدن:
“شه‌و ئه‌تبینمه‌وه دایک قه‌حبه”
(شب میبینمت مادر ج….)

▪️صدا تکرار شد و تقریبا همه مطمئن شدیم که شب قضیه ادامه پیدا میکنه. تجمع تقریبا محال بود و مامورها همه جا ریخته بودن. خیابانی که ماشین ها بندش آورده بودن و تقریبا حتی یک موردشون سالم نمونده بود (نظامی ها هرچه که سر راهشون بود رو خرد کرده بود) به دلیل راهبندان جای مناسبی بود.

▪️ساعت حدودا ۷ شب بود. یک نفر فریاد زد مرگ بر روحانی و بقیه تکرار کردن.بیشتر شبیه اعلام وجود بود و جمعیت سریعا بیشتر شد. اکثر شعارهای شب درباره گرانی بود، هم برای ایجاد گرما و هم برای ایجاد سپر دو سه سطل آشغال و بنر تبلیغاتی رو آتیش زدیم.

▪️بدون هیچ مقدمه ای صدای چند شلیک از فاصله ای کم بلند شد. هوایی بودن و کسی آسیب ندید.مامورها با موتور و پیاده به میان جمعیت هجوم آوردن. به دلیل ازدحام ماشینها کارشون راحت نبود و این عصبیشون کرده بود. آنچه از این به بعد در عرض کمتر از بیس دقیقه اتفاق افتاد برای همیشه تو ذهن من و همه مردم این شهر باقی میمونه……کرد من جمله خانمی تقریبا ۳۰ ساله. همه فرار کردن اما اون زن زمین افتاد و مامور با بی رحمی تموم چند باتوم به پا و پشت و دست زن فرود آورد.به طرفش هجوم بردیم و بین دو ماشین گیرش انداختیم. چند ضربه ای بهش زدیم و اخر سر باتومشو گرفتیم، از روی سقف یکی از ماشینها فرار کرد و فریاد زد

▪️”بکشید کسکشها رو”!!!

▪️فاصله کمتر از ده ثانیه به سمت ما شلیک شد و با چشمای خودم و در فاصله کمتر از پنج متریم پسری حدودا ۲۸ ساله زمین افتاد. کنار ماشینی نشستم و چند لحظه ای بی حرکت شدم. از سه جای مختلف صدای شلیک میومد که یکیش مطمئنا ارتفاع داشت. شلیک ها ممتد نبود اما با هر تیر نفری زمین میوفتاد و فریادی بلند میشد.

▪️جامو عوض کردم و کنار تیر برقی پناه گرفتم.هر نفری که زمین میوفتاد فوری چند مامور بالاسرش میومدن و میبردنش

▪️از چند نقطه مختلف شهر دود بلند شد.یک پمپ بنزین و چندبانک آتیش گرفته بودن.

▪️از اونجایی که نه خودم و نه رفقام در هیچکدوم حضور نداشتیم

▪️نمیتونم تایید کنم آیا کار مردم عادی بود یا مامورها.

▪️پسری حدودا ۱۹ ساله زمین افتاد و زنی که احتمالا مادرش بود آنچنان جیغی زد مگر خاک از یادم ببره.

▪️بیشتر از بیس دقیقه به صورت پاره اما مداوم شلیک میشد. در عرض همان چند دقیقه شهادت میدم که بیشتر از ده نفر زمین افتادن.

▪️دستگیری ها به قدری زیاد بود که چندین نفر رو درازکش کرده بودن و منتظر ماشین بودن. جمعیت از هم پاشید و با احتیاط به خیابونهای امنتر و بعد به خونه برگشتم. گوشیم رو که خونه بود چک کردم.نت کامل قطع بود. پیامی از رفیقم اومده بود که بیا خونه فلانی. رفتم و دیدم پای چپ یکی از رفقا خرد و خمیر شده.

▪️با ترامادول نگه‌ش داشته بودن.

▪️از اونجایی که مطمئن بودیم تو بیمارستانها کمین کردن تصمیم گرفتیم به شهری دیگه ببریمش.

▪️این هم باز اشتباه بود چون هیچ توجیه عاقلانه ای وجود نداشت, باتومی به سرش میزنن و میگه تنها چیزی که یادم میاد اینه که تو یه جدول افتادم و مردم بیرونم میکشن.

▪️استخوان اصلی ساق پاش از دو جهت خرد شده بود.

▪️به دلایلی مشخص از نحوه درمانش که خودش رشته توییتی میخواد خودداری میکنم. جنگ بود،حقیقتا صحنه هایی که اتفاق میوفتاد رو جز از کتابها یا فیلم ها نمیشد دید یا خوند. ما کاری نکرده بودیم. خراب کار نبودیم،خشونت به خرج ندادیم،معترض بودیم همین اما جز باتوم و شوکر و گلوله چیزی نصیبمون نشد.

▪️من با چشمای خودم دیدم مرگ رو بین مردم تقسیم میکنن،که مردم رو مثل گوسفند سلاخی شده به بارکش ماشینهاشون مینداختن و می بردن.
بار دیگه ثابت شد که ج.ا نظامی‌ست که نه نشانی از انسانیت داره نه قراره اصلاح بشه.
سرنوشت این نظام جز رفتن و نبودی نباید باشه…

در چند توییت دیگه از دستگیر شده ها و جنازه ها مینویسم که کمکی باشه برای تصدیق یا رد شایعات!

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com