آنک ستبر وسخت
ــ چو آبنوس ــ ،
استاده پای کوه ، بلوط ِ پیر .
با میو گان ِ مهر پرورد ِ همچو زر ،
هر سو گشوده بر .
در شاخسار ِ سبزش اما ،
آتش نشسته است .
فریاد ِ ریشه هایش ،
بر خاک ِ داغ ِ مرداد ،
در هم شکسته است …

***
آه ای درخت ِ گشن !
آبی ز خون و اشک فشاندم به پای تو ،
باشد جوانه ای ،
سر برکند ،
بر شاخه ی “ندا” ی تو
جانم فدای تو ،
آخر بگو،
نداری هراس
زاین آتش ِ گرفته در ردای تو ؟

***
” اینک منم !
سر بر سریر ِ ابر!
نستوه و استوار ،
چو آهن درون ِ سنگ !
پولاد ِ ریشه ها ،
هر سو گشوده چنگ !
آتش گرفته ام …
آسیمه سر،
فریاد می کشد ،
اندام ِ من ز درد …
زاین سو دروغ و داغ ،
می ریزدم چو برگ ، زر آلودگان به خاک ،

ز آن سو جوانه می زند ،
چندین هزار ،
گلگونه های تر ،
بشکوه و پاک …
آتش گرفته ام ،
بر چنگ ِ اهرمن
هنگامه ای بپاست
در برگ و بار ِمن …
با شاخسار ِ گر گرفته از این مرگ و زاد ، مشوشم
اما ز بود ِ خویش سر خوشم !
باز از پی ِ هزار سال و قرن ،
” استاده ام چو شمع ، مترسان از آتشم ” *

* مصراعی ست از حافظ
خوانش و تدوین شعر ،  بهمن شریف

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com