«ما همه در اینجا جمع شدهایم برای اینکه از دروغ خسته شدهایم».
از عنوان این یادداشت بر میآید که طبیعتا پاسخی است به یادداشت وارده «
چرا امروز سبز بودن یعنی حمایت از ابزاری به نام احمدینژاد!». تعبیری که شاید بسیاری گمان کنند اساسا در سطح نقد یا پاسخ نیست، اما به دلایلی من گمان میکنم باید در مورد آن توضیحاتی ارایه کرد و در عین حال از این فرصت برای تبیین نگاه خود به برخی چهارچوبها و اهداف جنبش سبز بهره میبرم، نخستین بند هم، همان فریاد چهار سال پیش است: «ما از دروغ خسته شدهایم». پس چطور میتوانیم مخاطب یادداشتی باشیم که رفتارهای احمدینژاد را «صادقانه» میخواند؟ این از آن مواردی است که حتی طرح و ادعایش هم نقض غرض است! به هر حال من در مورد این یادداشت چند نکته به نظرم میرسد:
۱- صورتکی که برایمان بزک میکنند!
نگارنده مدعی میشود محمود احمدینژاد این روزها در برابر تیم سپاه و رهبری قد علم کرده است. این ادعا را خیلیهای دیگر هم مطرح میکنند، اما این شایعه گسترده بر پایه چه نشانههایی استوار شده؟ نگارنده مدعی میشود احمدینژاد «… این روزها میگوید سپاه و بیت رهبری بر اقتصاد و سیاست مملکت چنگ انداختهاند …». افشاگری بزرگی است، اما وقتی به متن سخنان احمدینژاد در همان یادداشت مراجعه میکنیم به جای «سپاه و رهبری» با تعبیر گنگ «انحصارطلبها» مواجه میشویم. بازی آشنایی است. نزدیک به هشت سال است که آقای احمدینژاد در توجیه تمامی کوتاهیها و بیدرایتیهای دولت خود از یک سری باندهای مخفی و مخوف سخن میگوید که اسامیشان در جیب آقای دکتر قرار دارد و اگر افشا شوند دیگر جایی در بین ملت ایران ندارند. اما پس از هشت سال ادعا و «بگم بگم»، تازه به کجا رسیدهایم؟ آقای قهرمان در آخرین روزها حضورش در مقام ریاستجمهوری همچنان دارد با توهم خودساخته «انحصارطلبها» کشتی میگیرد و متاسفانه به نظر میرسد هشت سال تمام تکرار این سناریوی کسالتبار هم هنوز برای یک عدهای کفایت نمیکند تا بالاخره بفهمند پشت سر این همه ادعا هیچ چیز وجود ندارد.
درست در همان زمانی که امثال نگارنده محترم ادعا میکنند که احمدینژاد مشغول خط و نشان کشیدن برای رهبر و سپاه است، طیف دیگری از هوادارن او ادعا میکنند که او قصد افشای مافیای راست سنتی (همچون برادران لاریجانی یا قالیباف) را دارد و جالبتر اینکه بخشی از توده شهروندان هنوز گمان میکنند که او دارد با «اکبر شاه» میجنگد! نگارنده محترم میخواهد که ما بپذیریم که احمدینژاد قصد براندازی یک مافیای کلان «قدرت و ثروت» را دارد. اما نه خودش میپرسد و نه احتمالا انتظار دارد ما بپرسیم که آیا احمدینژاد در طول این هشت سال کم فرصت داشته است؟ آیا رسانه نداشته؟ آیا تازه مافیا را کشف کرده؟ یا اینکه صرفا تاریخ مصرفاش گذشته و دم آخری دارد یک دست و پایی هم میزند؟
۲- ما هنوز اندر خم یک کوچهایم؟
نزدیک به ۱۲۰ سال از نگارش رساله «یک کلمه» میگذرد. یعنی بیش از ۱۲۰ سال است که نخبگانی همچون «میرزا یوسفخان مستشارالدوله» درک کردهاند که مشکل بازتولید استبداد و اوضاع نابسامان اداره این مملکت، در «بیقانونی» است، اما ایرانیان در طی کمتر از یک قرن با یک شعار مشترک دو بار انقلاب کردند: «تا شاه کفن نشود، این وطن وطن نشود». شاههای بسیار زیادی در این مدت کفن شدند اما به نظر میرسد که نه تنها وطن وطن نشده است، بلکه هنوز هستند دوستانی که به دیگران وعده میدهند «اگر بیایید و کمک کنید تا این قانون شکن را با آن یکی قانونشکن عوض کنیم همه مشکلات حل میشود».
در مقابل خوشبختانه هستند رهبران خردمندی که بزرگترین خیزش مردمی سه دهه گذشته کشور را همچنان با پرچم «اجرای بدون تنازل قانون اساسی» رهبری میکنند. اینان هیچ کدام ضعفهای قانون را منکر نیستند و مدام هم تاکید دارند که هیچ قانونی وحی منزل نیست. اینان به خوبی درک کردهاند که گام نخست اصلاح یک کشور، پایبندی به قانون است. وقتی به قانون پایبند نباشید دیگر قانون مشروطه و قانون جمهوری اسلامی ندارد. قانون اساسی فرانسه را هم که بیاورید در عمل صرفا یک مشت کاغذ پاره است. پس بر خلاف ادعای نگارنده، سبزها به دلیل «بتسازی از موسوی» نیست که دست رد به سینه احمدینژاد میزنند، بلکه اساسا منکر هرگونه استبداد فردی و گردنکشی در برابر قانون هستند. حمایت از قانونشکنترین رییس دولت تاریخ کشور که تمامی نهادهای برنامهریزی را منحل کرد، مجلس نماینده را به مضحکه گرفت و کار برنامهریزی بودجه کشور را در سطح استقراض «تنخواه» به ابتذال کشانید، قطعا نمیتواند در قاموس سبزها بگنجد.
۳- این اتهام است یا افتخار؟
قول معروفی است که میگوید «دموکراسی این نیست که شما بتوانید شخصی را در فرآیندی بدون خشونت به قدرت برسانید، دموکراسی این است که شما بتوانید فردی را بدون خشونت از قدرت به زیر بکشید». در تاریخ جهان کم نبودهاند دیکتاتورهایی که با خواست و رای مردم بر سر کار آمدند، اما به محض کسب قدرت دیگر آن را رها نکردند. یا تا پایان عمر بر اریکه قدرت تکیه زدند و یا به ضرب و زور جنگ و انقلاب و خشونت به زیر کشیده شدند.
نگارنده محترم در بخشی از یادداشت، در انتقاد از سیدمحمد خاتمی مینویسد: «همان خاتمی که هیچگاه با ما شفاف نبود و در ژست یک تدارکاتچی رهبری بی «های و هوی» از قدرت کناره گرفت. این بار اما احمدینژاد ما مردم را خطاب قرار داده و میخواهد رییس جمهور مردم باشد نه آلت دست سپاه و رهبری». به نظر میرسد از نگاه ایشان، اینکه شخصی (مثلا خاتمی) پس از آنکه هشت سال به خواست مردم قدرت را در دست گرفته، «بی های و هوی» آن را واگذار کند مایه ننگ و سرشکستگی است، در نقطه مقابل، افتخار با احمدینژادی است که در سال هشتم از دوران ریاستاش تازه یادش افتاده که «میخواهد رییس جمهور مردم باشد»! بر فرض هم که بپذیریم احمدینژاد بعد از این همه مدت به یادش افتاده که بهتر است به جای کانون قدرت خودش را به مردم وصل کند، آیا احساس نمیکنید کمی دیر شده؟ آیا نگارنده خوشحال است که احمدینژاد نمیخواهد «بی های و هوی» قدرت را واگذار کند و چهار دست و پا به صندلیاش چسبده است؟ من واقعا نمیدانم این تقلای آخر کاری را با چه منطقی میتوان افتخار قلمداد کرد و یا آن واگذاری آرام قدرت را چطور میتوان یک نقطه ضعف نمایش داد؟
۴- دوران این توهم قدرت به سر رسیده است.
در ادامه، من میخواهم برای این دست دوستان عزیز که با ادعای ترسیم شرایط سبز بودن، به تحقیر و تخفیف امثال موسوی و کروبی میپردازند عرض کنم که، همان آقایی که یک زمان فقط نقاشی میکشید، به محض اینکه کارد به استخوانش رسید به عرصه آمد، با اتکا به صداقت خودش و قدرت مردم جنبشی را پدید آورد که با گذشت چهار سال از سرکوبهای خونیناش هنوز وزنه تعیین کننده معادلات سیاسی کشور به شمار میرود. در مقابل، احمدینژاد، با آن صدها میلیارد دلاری که در تمام این سالها در اختیارش قرار داشت و حمایت بیدریغ نهادهای امنیتی و نزدیکی نظرش به نظر رهبری، دستآخر کارش به جایی رسیده که اگر هوادارانش نتوانند نظر سبزها را به خود جلب کنند با یک اشاره انگشت حکومت بساطش برچیده شده و دودمانش به باد میرود. پس لطفا این بازی توهم قدرت احمدینژاد را بیش از این ادامه ندهید و اگر خواستید معنای واقعی قدرت را درک کنید، ببینید این همه عربردهکشی و جنجال و تهدید احمدینژاد یک برگ را هم از درخت نمیاندازد، اما تمام دستگاههای امنیتی مملکت بسیج شدهاند تا حتی یک سطر از کلام و سخن آن پیرمردی که فقط نقاشی میکشید به بیرون درز نکند تا طوفانش یک مملکت و نظام را با خود نبرد.
۵- ما اینقدرها هم بیحافظه نیستیم.
در نهایت اینکه اتهام نداشتن حافظه تاریخی را خیلیها به مردم ایران وارد کردهاند. من دقیقا نمیدانم منظور این جماعت از «تاریخ و حافظه تاریخی» چیست. اما خیلی خوب میدانم که این مردم، هرقدر هم فراموشکار باشند، هنوز وضعیت هشت سال پیش خودشان را از یاد نبردهاند. پس تمام آنهایی که تلاش میکنند تا همه گناهها را صرفا به گردن رهبر نظام بیندازند و احمدینژاد را این وسط یک قربانی مظلوم قلمداد کنند باید پاسخگو باشند که «مگر هشت سال پیش هم همین رهبر و همین سپاه و همین مافیا در کشور حضور نداشتند؟ درست است که آن زمان هم کشور ما مشکلات بسیاری داشت و سرکوب و خفقان و نارضایتی هم وجود داشت. اما آیا در دوران خاتمی هم اوضاع اقتصادی اینچنین بود؟ تورم از مرز ۳۰ درصد گذشته بود و بیکاری و رکود تولید کمر مردم را شکسته بود؟ آیا آن زمان هم کشور ما در این انزوای جهانی قرار داشت؟ آن زمان هم وضعیت تحریمها به مرحله «نفت در برابر غذا» رسیده بود؟
وقتی به یاد میآوریم که در دو دوره ریاستجمهوری خاتمی و احمدینژاد، رهبری و سپاه یک عامل مشترک محسوب میشوند، مشخص است که در یک مقایسه نسبی تفاوت در وضعیت کشور را باید ناشی از عملکرد چه شخص یا گروهی بدانیم. آن موقع است که وقتی احمدینژاد فریاد میزند «دست ما را بستند و نگذاشتند کار بکنیم»، عجیب نیست که در ته دل خوشحال شویم که «خوب شد دستاش را بستند، اگر ولش میکردند چه بلایی سرمان میآورد؟»
بدین ترتیب میتوان گفت جنبش سبز شاید در دل خود تنوع و تکثر فراوانی داشته باشد، اما قطعا همه جناحهایش بر اصولی کلی همچون اخلاقگرایی، پرهیز از دروغ، نفی خودکامگی و خودمداری و تاکید بر نهادینه شدن فرهنگ قانونگرایی تاکید دارند. بدین ترتیب، تا زمانی که احمدینژادیسم یاد آور «دروغگویی، پرونده سازی، تهمت پراکنی، خیرهسری، خودمداری و قانونشکنی» باشد، سبز قطعا جز در نفی و انکار «احمدینژادیسم» تبلور نمییابد.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.