اشتباهات رایج در فهم مفهوم پست مدرنیسم در ادبیات ایران
قاسم قاسمی اصل
دانشگاه خوارزمی تهران
به طور کلی در جامعه ی ادبی ایران مواجهه با امور فلسفی بجز معدودی از نویسندگان درخشان ایرانی در آثار هیچ یک از نویسندگان دیگر نه تنها به شکل درست دیده نمی شود. که اغلب اوقات اصلا دیده نمی شود. به این معنا که اغلب این افراد هیچ گونه مطالعه ای در فلسفه به طور کلی ( به معنای شناخت مکاتب و نظریه های فلسفی) و به طور اخص فلسفه ی ادبیات به معنی شناخت ابعاد فلسفی یک نظریه ی ادبی یا مباحث مطرح شده در فلسفه ادبیات ندارند. به عنوان مثال ادبیات ایران پس از دهه های درخشان ۳۰ و۴۰ که نویسندگان آن دوره غالبا به شکل بسیار گسترده و بدیعی نسبت خود را با « امر اجتماعی» و «سیاسی» و در پس آن زمینه های فکری خود را با مشخص کردن نسبت خود با «فلسفه» تعیین می کردند. هیچ دوره ی قابل اعتنایی را نداشته است که بتوان مولفه های آن را تحت عنوان چهارچوب فکری و فلسفی یک دوره ی مشخص شناخت . پست مدرنیسم به عنوان یک ایده در ساحت فلسفه اگر بتوان آن را یک نظرگاه فلسفی به حساب آورد! کمااینکه بسیاری از فیلسوفانی که به آنها برچسب پست مدرن زده شده بود خود آن برچسب را ناروا دانسته و این مفهوم را به کلی رد کرده و قائل به این ایده که پست مدرنیسم مانند دیگر نظریه ها یک نظریه و رویکرد فلسفی است نبوده اند. اما برای شروع بحث لازم است تا فارغ از اعتقاد یا عدم اعتقاد نگارنده به پست مدرنیسم به عنوان یک نظرگاه فلسفی کلیات آن یا به عبارتی مواردی را که در این ایده مطرح می شود معرفی کنیم: به طور خلاصه پست مدرنیسم ، «عصر افول فراروایت هاست» که این برداشت مدافعان این ایده از نوشتارهای فیلسوف مطرح معاصر یعنی لیوتار است که خود نیز تاحدی برچسب پست مدرنیسم را نپذیرفته است! و در کتاب خود با عنوان : «وضعیت پست مدرنیسم، گزارشی درباره دانش» اول بار این مساله را مطرح کرده است. اصل دیگر مطرح شده در پست مدرنیسم در نظر گرفتن آن به عنوان «عصر ظهور پاره روایت هاست» که اشاره می کند، ما با افول کلان روایت ها با ظهور پاره روایت ها مواجهیم. به این معنی که در عصری زندگی می کنیم که بارزترین مولفه ی فرهنگی اش؛ توجه به روایت های خرد، منفرد، محلی و غیر رسمی است. ویژگی دیگر در توضیح چهارچوب ایده پست مدرنیسم را می توان به صورت مطر کرد که ؛« ادبیات پسامدرن ، پرسش های وجود شناختی را برجسته می کند» که این مولفه تحت تاثیر نظریه ی «مک هیل» مطرح شده که توضیح می دهد آثار ادبی سمت سویی متفاوت یافته اند. به گونه ای که آثار ادبی مدرن بیشتر سمت و سویی «معرفت شناسانه» داشتند حال آنکه آثار ادبی پسامدرن غالبا سمت و سویی « وجود شناسانه» در خود دارند. دیگر برجستگی ایده پست مدرن را ذیل عنوان « نگارش به سبک فراداستان» می توان معرفی کرد.که متاثر از نظریه ی « پاتریشیا وو» مطرح شده است.پاتریشیا وو در رابطه با فراداستان اشاره کرده است که « فراداستان به پیروی از زیبایی شناسی پسامدرن می کوشد تا تصنع را آشکار و حتی برجسته کند، و آنچه در فراداستان برجسته می شود عبارت است از نگارش متن به منزله ی بحث برانگیزترین جنبه ی آن به همین دلیل راوی فراداستان ممکن است صراحتا به خواننده بگوید که آنچه می خوانی یک داستان است و شخصیت ها همگی تخیلی اند و هیچ وقت وجود نداشته اند» که این در تضاد با سبک داستان نویسی قبل از پسامدرن است. هر چند که نمونه هایی در دوره های پیشین نیز وجود دارد. اصل دیگر را تحت تاثیر مباحث بودریار می توان ذیل این جمله خلاصه کرد که : « در دوره ی پست مدرن، شبیه سازی واقعیت جای خود واقعیت را گرفته است.» که نشان دهنده ی تمرکز بودریار بر «ایماژ» است. و نشان میدهد که بودریار به طور خاص تحلیلی از کارکرد « ایماژ های کالا » در جامعه ی مصرفی معاصر به دست می دهد. مشخصه ی دیگر در ادبیات پسامدرن این است که « پست مدرن ها با نوشتن فراداستان به عدم قطعیت وجود شناختی دامن می زنند» که مولفه ی حاضر را در رابطه ی استفاده از فراداستان و کارکرد آن در ایجاد شکاف های وجود شناختی و پرسش های عمیق از مفهوم وجود باید شناخت. اما یک مولفه ی دیگر از ایده پست مدرن که تحت تاثیر بودریار ایجاد شده این است که « پسامدرنیسم ، با ایجاد فوق واقعیت،شناخت واقعیت را ناممکن می کند» و معتقد است که شکل گیری فوق واقعیت در چهارمرحله ی : تصویر،بازنمایی عینی واقعیت است/ تصویر ، واقعیت را تحریف می کند و لذا بازنمایی راستین آن نیست/ تصویر، مبتنی بر واقعیت نیست اما این حقیقت را پنهان می کند/ و تصویر ، هیچ واقعیتی را بازنمایی نمی کند. ایجاد می شود. و در آخر باید اشاره کرد که در پسامدرنیم با « چرخه ی پایان ناپذیری از تکثیر ایماژها » مواجه هستیم. که این نیز به مباحث مطرح شده توسط بودریار بر میگردد.
این توضیح مختصر در رابطه ی با اصول پست مدرنیسم و به طور خاص در ادبیات. برای پرداختن به کج فهمی ها و ناراستی هایی است که در رابطه ی با پست مدرنیسم در ادبیات ایران اتفاق افتاده است. که در این نوشتار به طور خلاصه و در نوشتارهای بعدی به تفصیل در رابطه ی با هر کدام از این کج فهمی ها با آوردن مثالهایی از شاعران و نویسندگانی که داعیه ی «پیشرو» بودن و «پست مدرن» بودن دارند صحبت خواهیم کرد به طور کلی چند اشتباه رایج در کشور ما باعث شده تا درک درستی از «پسامدرنیسم» در حوزه ی مطالعات ادبی در ایران شکل نگیرد. اولین و شاید بدترین کج فهمی از این مقوله آن است که اغلب نویسندگان ما پست مدرن را به یک دوره ی تاریخی فروکاست می کنند. و اعلام می دارند که « پست مدرنیسم در ادبیات از نیمه ی دوم قرن بیستم » شروع شده است. پس اولین اشتباه را می توان تحت عنوان « تاریخ مند» کردن پسامدرنیسم عنوان کرد. این درک ضعیف پست مدرنیسم را به عنوان یک دوره ی تاریخی در ادبیات معاصر معرفی می کند که از تاریخ ۱۹۶۰ با انتشار برخی داستان ها و رمان هایی که عرف ستیز و در تضاد با فرهنگ عامه بودند شروع شده است. هر چند در کتابهای تاریخ ادبیات عموما دوره های ادبی را با یک دید تاریخی و زمان مند مشخص می کنند اما لازم است اشاره شود که هیچ یک از این دوره ها قطعی و مورد اجماع همه ی محققان ادبیات نیست. کمااینکه در رابطه با شروع مدرنیسم نیز همین عدم اجماع وجود دارد. پسامدرنیسم را به یک تعریف که غالبا بر گره خوردگی این ایده با ادبیات تکیه دارد. میتوان مقوله ای در نقد ادبی دانست که به طور خاص با – یا برای – بحث و بررسی پیرامون برخی رمان های نوگرا ، یا به نوعی سنت شکن در دهه ی ۱۹۶۰ آغاز شد.اما این مساله به هیچ وجه به معنای شروع پست مدرنیسم از این دهه نیست. مثلا «دن کیشوت» در قرن هفدهم نوشته شد. یا «تریسترام شندی» در قرن هجدهم اما با تکیه بر نقل قول «سایمن ملپس» تحت این عنوان که : « بدون هیچ تردیدی قاطعانه مجازیم تا آثار هنری را که در دوره های قبلی نوشته شده، اما مجموعه ی تمهیدات صوری را که مربوط به پسامدرنیسم است در خود دارند اثر پست مدرن به حساب بیاوریم» می توان آن آثار را نیز اثراتی پست مدرن به حساب بیاوریم.یا حتی داستانهایی مثل «فرانکشتاین » یا « آلیس در سرزمین عجایب» را که هر دو در قرن نوزدهم نوشته شده اند نیز می توان پست مدرن به حساب آورد. با این تفسیر آثار ادبی دوره های قبل را نیز با توجه به تکنیک های به کار رفته در آنها می توان جزو آثار پسامدرن به حساب آورد. در مورد داستان های ایرانی نیز داستان کوتاه «مردی که برنگشت» اثر سیمین دانشور نیز که در سال ۱۳۴۰ منتشر شده نیز با این نگاه جزو آثار پسامدرن محسوب می شود. به این دلیل که می توان جنبه هایی از فراداستان را که شکل پسامدرن از داستان نویسی است می توان در آن دید به عنوان مثال : مخاطب قرار دادن خواننده یا پیشنهاد چند پایان بندی مختلف برای داستان. این درک نازل و فروکاست پسامدرنیسم به یک دوره ی تاریخی خاص باعث می شود که از پست مدرن به حساب آوردن داستانی که در دهه ی چهل نوشته شده است تعجب کنیم! و بلافاصله زبان به اعتراض بگشاییم که در آن زمان هنوز ایده ی پست مدرن وجود خارجی نداشت!
اشتباه دیگر را می توان ذیل عبارتی این چنین آورد. « عدم تلاش برای فهم ، و گیج کننده پنداری آثار پسامدرن» تکنیک های داستانی یا شعری پست مدرنیسم. و تصور کردن این که داستان ها و اشعار پست مدرن به طور کلی « عجیب و غریب » هستند. نوگرا بودن و یا عرف ستیزی آثار پست مدرن غالبا باعث شده تا آثار ادبی پسامدرن عجیب و غریب به حساب بیاید و ناقض توقعات معمول ما از ادبیات و هنر باشد. و معمولا عجیب و بی سابقه تلقی شوند. این درک اشتباه باعث شده تا عده ای از این نویسنده ها و خوانندگان پس از خواندن یک اثر پسامدرن با تعجب بپرسند که کجای این اثر عجیب و غریب و نامعقول بود؟ که بتوان آن را پست مدرن دانست؟ گویی این که اثر پسامدرن حتما باید هنجار شکن و غریب باشد. این دیدگاه افراد را وا می دارد تا در داستان ها و اشعار و به طور کلی آثار هنری به دنبال چیزهای عجیب و غریب باشند. و زمانی که نمی توانند چیز عجیبی بیابند به این نتیجه می رسند که آن اثر پسامدرن نیست.. هر جنبش ادبی و هنری و هر سبک جدیدی در ابتدا خرق عادت به نظر می رسد. به عنوان مثال تابلوهای سوررئالیستی برای کسانی که به هنر و تابلوهای رئالیستی عادت کرده بودند عجیب جلوه می کرد. رمان های نویسندگانی مانند مارسل پروست، ویرجینیا ولف و سایر مدرنیست های پیشگام به دلیل کاربرد تکنیک هایی که کارکرد ضمیر ناخودآگاه در آنها برجسته شده بود، در بدو امر بسیار پیچیده و دشوارفهم به نظر می آمد. امروز اما همه ی این آثار بخشی از گرایش ادبی و هنری بزرگتری محسوب می شوند که ابتکارها و خلاقیت های هنرمندان و نویسندگان آن زمان را به نمایش می گذارد. به بیان دیگر، هیچ یک از این آثار ماهیتا (عجیب) نبودند، یا با هدف «عجیب بودن» نوشته نمی شدند. پسامدرنیسم از این قاعده مستثنی نیست و خلاف عادت بودن را نباید ویژگی ذاتی یا لازم آن قلمداد کرد.
کج فهمی دیگر این است که «آثار ادبی و هنری پست مدرن با هدف القای معنا نوشته نمی شوند.» این برداشت نادرست که در ارتباط با بحث قبلی نیز هست. صدمات بسیار جبران ناپذیری به نقد ادبی و به طور کلی مساله ی خلق و آفرینش در آثار ادبی وارد آورده است. بر اساس این تصور باطل ، گویی نویسنده ی پست مدرن در ایران اصلا در پی آفرینش متن معنادار نیستند. گویا رمان و داستان و به طور کلی اثر پست مدرن یک «کارناوال تکنیک» است. اغلب نویسندگان بجای شناخت درست «پسامدرنیسم» مسحور آن شده اند و یک پوسته از آن را دریافت کرده اند.به عنوان مثال اگر داستانی بنویسند که خودشان یکی از شخصیت های آن هستند صرفا داستان آنها پست مدرن است!برداشت کاملا اشتباه این افراد از نظریه «مرگ مولف» و «فراداستان» آنها را به این سمت سوق داده است.که استفاده از نام واقعی یک نویسنده برای شخصیت داستان ، دلیل کافی برای پست مدرن شدن داستان آنها است. و از آنها اگر بپرسی که برای چه از این تکنیک استفاده کرده ای؟ پاسخ می دهند که : مسلما می خواستم از تکنیک مرگ مولف استفاده کنم تا یک داستان پسا مدرن بنویسم! عده ای دیگر از نویسندگان. علاقه مند به – اما ناآشنا – با پسامدرنیسم داستان هایی به غایت گسیخته می نویسند و گمان می کنند که با این کار به هدفی تعالی بخش و بزرگ نائل شده اند که همانا قرار گرفتن در زمره ی داستان نویسان پسامدرن است. داستان های این نویسندگان خط روایی مشخصی ندارد، زاویه ی دید در آنها پیاپی و بدون دلیل روشنی عوض می شود؛ بخش های مختلف داستان شان با فونت های متفاوت چاپ شده؛ بخشی از متن داستان سفید گذاشته شده تا خواننده آن را پر کند؛ در داستان هایشان از طرح های گرافیک استفاده شده؛ و … به زعم این نویسندگان، همه ی این تمهیدات برای این است که داستان پسامدرن بشود، اما هر داستانی به هر سبکی نوشته شده باشد (از جمله به سبک پسامدرن)، باید جنبه ای از زندگی را موشکافانه بکاود و ایده یا اندیشه ای را درباره ی آن القا کند. این ادعا که «ادبیات پسامدرن بی معناست» ، یا در داستان نویسی پسامدرن فقط کاربرد تکنیک مهم است ، صرفأ ناآشنایی گوینده با پسامدرنیسم را نشان نمی دهد، بلکه بی اطلاعی او از فلسفه ی ادبیات را هم ثابت می کند. بااین تفسیر و مطرح کردن این سه کج فهمی در نوشتار بعدی به سراغ نمونه های بارز این نوع کج فهمی ها در ادبیات ایران می رویم تا با بررسی نمونه های واقعی این نوع کج فهمی ها به تمام پدران و مادران پست مدرن در ایران نشان داده شود که پیش از «پیشرو» بودن لازم است تا کمی در مطالعه « پس روی» داشته و آثار فلاسفه و منتقدان مطرح دنیا را در این زمینه به خوبی مطالعه کرد و پس از آن به تمرین و ممارست و بخصوص مطالعه ی نمونه های برجسته در ادبیات جهان پرداخت. تا شاید به تولید یک اثر درست و حسابی در ادبیات دست یابند. چه شعر و چه داستان.
این یادداشت مروری است بر نوشته ی دکتر حسین پاینده و از سرفصل های اساسی دیدگاه ایشان استفاده شده است.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.