مجتبی مهدوی
استاد علوم سیاسی و مطالعات خاور میانه، دانشگاه آلبرتا، کانادا
پیش درآمد
جنبشهای مردمی در سال ۲۰۱۱ شرق و غرب را به هم پیوند زده است. جنبش سبز در ایران و بهار عرب در شرق, و جنبش تسخیر در غرب گواهی بر این مدّعا است. تودههای مردم در خیابانهای تهران, تونس، قاهره، دمشق، منامه و عدن از سوئی، و نیو یورک، مادرید، آتن، و لندن از سوئ دیگر مطالبه ای جز دموکراسی اصیل، کرامت انسانی و عدالت اجتماعی ندارند. اعتراض آنها به سلطه نظام و نهادهای سیاسی- اقتصادی نئو لیبرالیسم است. این نویدی بر آغاز دوره ایی نوین و پارادایم جدیدی است که دو گفتمان هژمونیک جهان پس از جنگ سرد را به چالش کشیده است: نظریه “پایان تاریخ” فرانسیس فوکویاما و نظریه “نبرد تمدنها” ی ساموئل هانتینگتون
جنبشهای اجتماعی چند ساله اخیر نظریه “نبرد تمدنها” را بی اعتبار تر از گذشته کرده است زیرا امروز تودههای مردم در شرق و غرب بر سر آرمانها و ارزشهای متضادی نمیجنگند. مطالبات مشترک جامعه مدنی در شرق و غرب چیزی جز کرامت انسانی، عدالت، انصاف، و سعادت نیست. این آرمانها نه در انحصار غرب هستند و نه بیگانه با ارزشهای شرق
جنبشهای اجتماعی اخیر”پایان تاریخ” را نیز نمایندگی نمیکنند. بلکه از بحران عمیق و ساختاری نظم نئو لیبرال حکایت میکنند که فوکویاما آن را “نقطه پایان تکامل ایدئولوژیک نوع بشر و جهانی شدن لیبرال دمکراسی غربی به عنوان شکل نهایی دولت میداند
واقعیت میدان تحریر قاهره و میدان تایمز لندن و دهها میدان دیگر در جهان امروز این است که جهانی که هانتینگتون و فوکویاما برای ما ترسیم کرده بودند فرو ریخته است. شرق و غرب در برابر واقعیت هایی که برایشان ساخته اند قد علم کردهاند. این بیداری نوید آغازی دیگر برای تاریخ است زیرا آنچه در برابر چشمان ما اتفاق میافتد نه پایان تاریخ است و نه نبرد تمدنها ی شرق و غرب. پایان تاریخ و نبرد تمدنها تنها دو نمونه بیشتر شناخته شده گفتمانهای حاکم بر سیاستهای نظام جهانی هستند که با پلورالیسم و تفاوتها برخوردی سطحی دارند. فروریختن دیوار برلین در ۱۹۸۹ و فروریختن برجهای دوگانه مرکز تجارت’ جهانی نیو یورک در سپتامبر ۲۰۰۱ هر یک به گونه ایی متفاوت در احیای گفتمان سلطه نظام جهانی، دو گانه سازیهای کاذب غرب- شرق، و تثبیت و تحکیم نظام نئو لیبرال سهیم بودهاند
اثر حاضر تلاشی در جهت مساله شناسی گفتمان غرب – محور حاکم و تاثیر آن بر حوزهٔ اندیشه، اجتماع، و سیاست است. همچنین، کوششی در راستای طرح شرایط و امکانات گفتمان بدیل است. پایان تاریخ و نبرد تمدنها واقعیتهای پیچیده و متکثر جهان امررز را تبیین نمیکنند. راه سوم و گفتمان بدیل را باید در “وقار، شکوه، و منزلت متفاوت بودن” جستجو کرد. جهان گرایی هژمونیک فوکویاما و خاص گرایی ذات باورانه هانتینگتون به نفی گفتگو و پلورالیسم میانجامد
دو روی غرب – محوری
غرب – محوری با سه پیش فرض همراه است: نخست، مدرنیته، تمدن، و پیشرفت را معادل تمامیت هویت غرب تعریف میکند و سنت گرایی، بربریت، و عقب مانده گی را همذات و همراه شرق میپندارد. دوم، عامل اصلی عقب مانده گی شرق را منحصراً در سنتهای شرق جستجو میکند. سوم، راه برون رفت از مدار عقب ماندگی را در دوری از سنتها ی بومی و پذیرش تام و تمام مدل غرب میداند. در غیر اینصورت غرب و شرق در نزاعی عمیق در حوزه تمدن و سیاست در گیر خواهند بود
از نظر فوکویاما، جهان پس از تجربه شکست کمونیسم روسی و فاشیسم و نازیسم هیتلری به پایان تاریخ رسیده است زیرا نئو لیبرالیسم آخرین ایستگاه تحول ایدئولوژیک نوع بشر و جهانی شدن آن به عنوان اخرین شکل دولت است . بدین ترتیب، نئو لیبرال دموکراسی آخرین و تنها انتخاب موجّه بشری است زیرا گذار از اصول بنیادین این مدل قابل تصّور نیست. از سوی دیگر، هانتینگتون پایان تاریخ را بسیار خوشبینانه و ساده انگارانه میداند و آینده جهان پس از جنگ سرد را بر اساس نبرد تمدنها تعریف میکند. وی پایان گرایی را به چالش میکشد، نه از آن رو که شرق را واجد فرهنگ و سنن برابر با غرب میداند، بلکه از آن جهت که برتری فرهنگ غرب و فروتری شرق امکان جهانی شدن مدل غرب را ناممکن ساخته است: از نظر وی امید به پایان تاریخ امری انسانی است، توقع برای تحقق آن غیر واقعی، و اقدام برای عملی کردن آن فاجعه است
هانتینگتون یک خاص گر است، نه یک جهان گرا. از نظر وی، جهان از هفت یا هشت تمدن عمده تشکیل شده است: غرب، کنفوسیوسی، ژاپنی، اسلامی، هندی، اسلاو – ارتدکس، آمریکای لاتین، و احتمالا، آفریقایی. نبرد عمده بشری میان تمدن غرب و تمدنهای غیر غربی است. از نظر وی, این نبرد چیزی جز نبرد تمدنها نیست که شکلی جدید از رقابتهای باستانی میان میراث یهودی – مسیحی غرب، فرهنگ سکولار امروز غرب، و گسترش جهانی آن است. ازنظر وی، تفاوتهای بنیادین میان تمدنها ضرورتاً به نبرد میان آنها میانجامد. این نبرد با هژمونی غرب و تلاش برای تحمیل الگوی لیبرال دموکراسی به سایر فرهنگها تشدید میشود. تحمیل لیبرال دموکراسی غربی به احیا سنت گرایی، بومی گرایی،و غرب -زدایی در میان ملل غیر غربی منجر میشود. وی ادامه میدهد که جدیترین و عمیقترین نبرد میان تمدن غرب از سوی و تمدنهای اسلامی و کنفوسیوسی از سوی دیگر اتفاق میافتاد، زیرا این دو تمدن اخیر واجد عمیقترین اختلافات تمدنی با غرب هستند. از نظر هانتینگتون، غرب باید بطور هم زمان به تقویت روابط به اروپا، آمریکای لاتین، ژاپن، و روسیه در برابر تمدنهای اسلامی و کنفسیوسی (چین) پرداخته، و از اختلافات بین این تمدنها در جهت سلطه سیاسی و اقتصادی غرب بهره برد. به سخن دیگر، توصیه راهبردی هانتینگتون به سیاستمدارن غربی چیزی جز سیاست کهنه استعماری تفرقه بینداز و حکومت کن نیست. توصیه هایی برای حفظ اقتدار ایالات متحده آمریکا است؛ نصیحت الملوک مدرن است تا هژمونی جهانی یک ابر قدرت را تداوم بخشد
نه پایان تاریخ نه نبرد تمدنها
اگر چه پایان تاریخ و نبرد تمدنها از دو خاستگاه متفاوت فکری – فلسفی جهان گرایی و خاص گرایی بر میخیزند، اما دو روی متفاوت یک سکه اند زیرا هر دو غرب و جهان غیر غرب را به دو واحد یکپارچه تقلیل میدهند؛ هر دو، اگر چه به دو دلیل متفاوت، سروری و سیادت غرب، و فروتری غیر غرب را باور دارند
در پایان تاریخ برتری و جهانی بودن الگوی غرب به صراحت آشکار است. شرق گزینه ای جز پیوستن به غرب ندارد زیرا فرهنگ و سنن وی فاقد پویائی و زایش برای الگوهای بدیل است. در نبرد تمدنها اما، سروری و سیادت غرب به گونهای دیگر است: الگوی غرب جهانی نیست، خاص است زیرا عقلانیت، مدرنیته، و سکولاریسم ارزشها و نهادهای غربی هستند و فرهنگهای غیر غربی فاقد زمینههای لازم برای پذیرش این الگو هستند؛ ایشان کهتر و فروتر از این ارزشها هستند. نبرد بر سر ارزش ها و سنتهای دو حوزه تمدنی متفاوت است
واقعیت این است که هر دو گفتمان به گونه حیرت آوری ساده انگارانه اند. نظریه پایان تاریخ، تجربه مدرنیته غرب و بطور مشخص خوانش نئو لیبرال آن را تنها امکان توسعه میداند. به زبان دیگر، مفهوم، مسیر، و تجربه مدرنیته یگانه است و این یگانگی در تجربه غرب چهره نموده است. دیگران وظیفه ای جز پیمودن راه هموار توسعه تجربه شده برای نیل به غایتی که از پیش تعریف و تجربه شده است ندارند، وظیفه تاریخی آنها جهانی کردن تجربهٔ یگانه غرب است. بنا براین ، شرق را نه بر اساس آنکه هست و دارد بلکه بر اساس آنچه نیست و ندارد تعریف میکند. و در این هستی و نیستی، شرق را تنها با محک و معیار غرب میسنجد. پایان تاریخ با ادّعای بیطرفی فرهنگی و قطعیت علمی، جهان گرائی خویش را توجیه میکند. واقعیت اما این است که این گفتمان نه بیطرف است و نه قطعیت علمی دارد. از آن مهمتر، تنشهای بنیادین و درونی مدرنیته را نادیده میگیرد. مدرنیه غرب مجموعه ایی از گرایشات آزادی، حقوق بشر، دموکراسی از یک سو و خشونت سیستماتیک، استعمار، و تمامیت خواهی از سوی دیگر است. مدرنیته غربی دو چهره دارد و پایان تاریخ تصویری یگانه و رمانتیک از آن ارائه میکند. دیگر آنکه، جنبشهای تسخیر وال استریت و دیگر نهادهای نئو لیبرال در قالب تمدن غرب جلوه ای از تضاد بنیادین نئو- لیبرالیسم است. این جنبشها پایان سرمایه داری را نوید نمیدهند، اما بی تردید نئو لیبرالیسم حاکم را نیز پایان تاریخ قلمداد نمیکنند
از نگاهی دیگر، جوزف نای بدرستی به ما یاد آوری میکند که پایان جنگ سرد نشانهٔ پایان تاریخ نیست، بلکه نوید “بازگشت تاریخ” است زیرا اینک سرمایه داری لیبرال با رقبایی همچون چین و روسیه روبرو است که سرمایه داری را پذیرفتهاند, اما هرگز اصول آزادیهای سیاسی لیبرالیسم را نپذیرفته اند. جنبشهای بنیاد گرایی مذهبی و ناسیونالیسم افراطی قومی نیز واقعیتهای دیگر جهان امروز ما است
نظریه نبرد تمدنها نیز عمیقا دچار معضل است. نخست آنکه، ما با مفهومی مبهم، کلی، انتزاعی و کشدار از تمدن روبرو هستیم که شامل همه چیز است و هیچ چیز! هویتهای تمدنی تنها توسط انسانها و در راستای منافع سیاسی آنها بسیج میشوند. هویتهای تمدنی خوانشها و نمایندگان متضادی دارند. هر تمدنی نمایندگان رسمی، غیر رسمی ، مشروع و نامشروع دارد.همچنانکه ادوارد سعید میگوید، هیچ تمدنی یک واحد ایستا و منجمد نیست، بلکه، متکثر، پویا و در حال شدن است
از آن مهمتر، تمدن غرب یک وجه ندارد. غرب مدرن همواره ترکیبی از لیبرالیسم و فاشیسم، دموکراسی و دیکتاتوری، توسعه و عدم توسعه، برابری و نابرابری، و رهائی و نژاد پرستی بوده است. غرب, تمدنهای مدرن آفریده است در حالیکه با بیرحمی دیگر تمدنها را به نابودی کشیده است؛ هم نهادهای دمکراتیک ایجاد کرده است و هم تکنیکهای مدرن شکنجه؛ هم در ملت سازی دمکراتیک نقش ایفا کرده است و هم با کودتا و مداخله در جهان جنوب مانع فرایند ملت سازی دمکراتیک شده است؛ هم اعلامیه جهانی حقوق بشر را آفریده است و هم از بی رحمانهترین دیکتاتورهای جهان جنوب حمایت فعال کرده است؛ هم در برابر نسل کشی و نژاد پرستی تمام قد ایستاده است و هم مرتکب شکنجه و خشونت سیستماتیک در ابو غریب و گو آنتانا ما شده است. به همین ترتیب، یک شرق واحد نیز وجود خارجی ندارد. هر یک از تمدنهای غیر غربی سرشار از تضادهای درونی است.
چه کسی تمدن آفریقا را نمایندگی میکند؟ نلسون ماندلا، پیامبر صلح و عدم خشونت، یا عیدی امین، مثل اعلای بربریت و خشونت؟ چه چیزی تمدن هند را نمایندگی میکند؟ عدم خشونت مهاتما گاندی، یا برخی سنتهای غیر انسانی سیستم کاست؟ چه کسی مظهر تمدن آسیایی و کنفسیوسی است؟ مدل آسیا یی توسعه به روایت رهبری سنگاپورکه اقتدار گرایی را همذات این سنت میداند، یا ژاپن دمکراتیک؟ چه کسی تمدن اسلامی را نمایندگی میکند؟ اقتدار گرایان عربستان سعودی، یا سنت دمکراتیک اندونزی مسلمان؟ جنبشهای دمکراتیک خاور میانه در ایران و بهار عرب، یا فناتیسم طالبانی؟
از دیدگاه هانتینگتون، تضاد جهان غرب و اسلام “بنیاد گرای اسلامی” نیست، بلکه بر سر “بنیادهای اسلام” است، زیرا از دیدگاه وی “در اسلام، خدا، سزار است، ولی در غرب خدا و سزار، کلیسا و دولت، آخرت و دنیا، دو قلمرو جدا گانه اند.” از نظر وی، ذهنیت اسلامی و دمکراسی با یکدیگر همزیستی ندارند. حامد ابو زید، متفکر فقید مصری اما، در پاسخ به ما یاد آوری میکند که ذهنیت اسلامی جدای از زمان و زمینه اجتماعی، تاریخی، و سیاسی مسلمانان وجود خارجی ندارد. فرد هالیدی نیز استدلال مشابهی دارد: “اگر چه برخی موانع دموکراسی در جوامع اسلامی به نام اسلام توجیه و تئوریزه میشوند، اما این موانع بطور مشخص اسلامی نیستند، زیرا اسلام مفهومی مجرد، انتزاعی، و در ورای مکان و زمان ندارد….کنشگران اجتماعی و سیاسی خوانشهای متضادی بنا بر نیازهای زمانی – مکانی خود دارند.” مطالعات میدانی نوریس و اینگلهارت موید حمایت از دموکراسی در غرب و کشورهای اسلامی است. جالب تر آنکه، حمایت از دموکراسی در میان ملل مسلمانی که در زیر سلطه دولتهای اقتدرگرا هستند به مراتب بیشتر از سایر ملل مسلمان است.
بدین ترتیب، فقدان دموکراسی ارتباطی ایستا و مکانیکی با فرهنگ سیاسی و ارزشهای مردم مسلمان ندارد. اقتدار گرایی از حمایت افکار عمومی مردم مسلمان بی بهره است و عموما متکی بر اشکالی از زور و فشار میباشد. به علاوه، همچنانکه مرنیسی میگوید، حمایت دولتهای غربی از دولتهای اقتدار گرای عرب و به طور مشخص از”بنیاد گرایی شاهانه” عربستان سعودی نمونه روشنی از حمایت لیبرال دموکراسی غرب از دیکتاتوری در سرزمینهای اسلامی است. لیبرال دموکراسی تمدن غرب حامی اقتدار گرایی در جهان جنوب بوده است و این مغایر نظریه نبرد تمدنها است
دومین دشواری بزرگ نظریه نبرد تمدنها ادعای بزرگ ولی بی پایه ایی است که تفاوتهای تمدنی ضرورتاً به نبرد منجر میشوند. اقلیتهای فرهنگی فراوانی در حوزههای تمدنی متفاوت با صلح و آرامش زندگی میکنند: اسیا ییها و آفریقا یی تبارها در آمریکا، آفریقایی تبارها و هندیها در انگلیس، چینیها و هندیها در کانادا، و اقلیتهای مسلمان آفریقای شمالی در فرانسه. بزرگترین اقلیتهای مسلمان در دو کشور دمکراتیک اندونزی و هند در صلح نسبی زندگی میکنند. بدیهی است اختلافات فرهنگی به سهولت میتوانند در خدمت منافع سیاسی رهبران قرار گیرند و محل منازعه شوند.
همچنین، شکست و بحران ساختاری الگوهای توسعه ناسیونالیستی، نوسازی غربی، و مارکسیستی روسی در جهان جنوب زمینه را برای بدیلهای بومی فراهم کرده است. دیگر آنکه، در دوران جنگ سرد، و شاید تا مدتها پس از آن، دشمن اصلی لیبرال دموکراسی غرب در جهان جنوب، دیکتاتوری نبود، بلکه ایده ها، افراد و سازمانهای مترقی و ملی بودند. لیبرال دموکراسی غرب در پاره ایی موارد به حمایت و یا استفاده از جریانهای محافظه کار اسلامی یا غیر اسلامی در برابر دشمن مشترک کمونیستی یا مترقی ملی پرداخته است. کودتای آمریکایی – انگلیسی ۱۳۳۲ بر علیه دولت ملی محمد مصدق و یا کودتای آمریکایی بر علیه دولت ملی آلنده در شیلی ۱۹۷۳ شاهدان این مدعا هستند. همچنین، حمایت همه جانبه غرب از مجاهدین افغانی در جنگ علیه شوروی شاهد غلبه منطق جنگ سرد بر سیاست خارجی لیبرال دموکراسی غرب در جهان جنوب است
تاریخ گواهی میدهد که تمدنها در توسعه و تکوین یکدیگر نقشی اساسی ایفا کرده اند. نقش اندیشمندان تمدن اسلامی در احیأٔ میراث یونانی، رنسانس، و روشنگری تمدن غرب بر کسی پوشیده نیست. زیرا غرب بعضا از طریق ترجمه عربی متون یونانی به سنت یونانی خویش نگاهی دوباره افکند. رازی، کندی، فارابی، ابن سینا، و ابن رشد نامهای شناخته شده ایی برای اندیشمندان تمدن غرب هستند زیرا هر یک به نوعی سهمی در احیا سنت عقلانی و علمی غرب داشته اند. از همین رو، نبرد میان غرب و اسلام، و حتی، میان غرب و اسلام گرا یان، ادعای بی پایه ایی است که نه متکی بر مبانی فکری و نه شواهد تاریخی است. غرب، رژیم صدام حسین را در سالهای جنگ هشت سالهٔ ایران و عراق حمایت کرد. حمایت از رژیم سادات و مبارک پس از امضای قرارداد صلح با اسرائیل، حمایت بی دریغ از الیگارشی نفتی – ارتجاعی عربستان سعودی و برخی دیگر از دولتهای عربی خلیج فارس امری آشکار است. حمایت همه جانبه از مجاهدین افغانی و سیاست لیبرال دموکراسی غرب در افغانستان، پاکستان، و عربستان سعودی در ظهور و قوام القاعده، طالبان، و جریان تندرو وهابی – سلفی مؤثر بوده است. بنا بر این، دو گانه غرب – اسلام و غرب – اسلام گرایی ساده انگارانه و فریبکارانه است. لیبرال دموکراسی و بنیاد گرای مذهبی در پاره ایی موارد به تقویت یکدیگر پرداخته اند
علاوه بر آن، شواهد نبرد میان تمدنها به مراتب بیشتر از نبرد تمدنها است. در جنگ هشت ساله ایران و عراق و در جنگ ۱۹۹۰ عراق و کویت، مسلمانان با هم جنگیدند. در جنگ اول و دوم آمریکا علیه عراق ( ۱۹۹۰، ۲۰۰۳)، ترکیه و عربستان در کنار آمریکا بودند، اما کانادا و فرانسه با آن مخالفت کردند. واقعیت این است که بر خلاف دیدگاه هانتینگتون، دولت، نه تمدن، همچنان واحد اصلی تحلیل در روابط بینالملل است و دولتها بر اساس منافع سیاسی – اقتصادی خویش، نه بر اساس مفاهیم انتزاعی فرهنگی – تمدنی سیاست خارجی خود را تعیین میکنند
گفتمان نبرد تمدنها رویکردی دترمینیستی، تقلیل گرا، و ذات گرایانه دارد و از همین رو، اندیشمندان زیادی به نقد آن پرداخته اند. از دیدگاه، دیتر سنگاس، نبرد تمدنها چیزی بیشتر از یک “تخیل فانتزی جغرافیای فرهنگی” نیست. زیرا همهٔ فرهنگها سرشار از تضاد و نبردهای درونی هستند. مثلا، در اروپا، ایده روشنگری از درون تمدن غرب به چالش کشیده شد. وجه مشخصهٔ نبردهای جهان امروز را هویتهای تمدنی تعیین نمیکنند، بلکه، نا برابریهای اقتصادی – اجتماعی بیشترین سهم را در این نبردها دارند
استانلی هافمن مفهوم “نبرد جهانی شدنها” را به جای “نبرد تمدنها” پیشنهاد میکند. از نظر وی، جهانی شدن در سه وجه اقتصادی، فرهنگی و سیاسی عامل بسیاری از تنشهای پس از جنگ سرد است. جهانی شدن اقتصاد نئو لیبرال عامل اصلی نابرابریهای اقتصادی و تعمیق شکاف دارا و ندار شده است. جهانی شدن فرهنگی، روند یکسانی و یکدست کردن جهان بر طبق الگوی آمریکایی را دنبال میکند و از همین رو مقاومت هایی را در برابر این فرایند موجب شده است. جهانی سازی سیاسی در سایهٔ نفوذ قدرتهای مسلط جهان بر نهادهای بین المللی به تحدید حاکمیت ملی برخی از کشورها و حتی استقلال نهادهای بین المللی انجامیده است. جهانی سازی که قرار بود صلح و عدالت را تعمیق بخشد اکنون بخشا موجب تنش و نبردهای بیشتر گشته است
بنجامین باربر نیز از همین زاویه به نقد نبرد تمدنها میپردازد. از نظر باربر، نبرد کنونی میان تمدنها نیست بلکه میان دو نیرویی است که وی آنها را “جهاد” [اگر چه تعبیر دقیقی نیست] و “مک ورلد” مینامد. اولی، نماینده “واگرایی ارتجاعی، قبیله ایی و بنیاد گرایانه است” و دومی، نماینده “همگرایی تهاجمی و آمرانه جهانی شدن اقتصادی و فرهنگی است. نبرد جهاد گرایان با مدرنیته نیست، بلکه با ایدئولوژی آمرانه، هژمونیک مهاجم نئو لیبرال است. این گروه حتی ضرورتاً ضّد آمریکا هم نیستند.” نفرت آنها از غرب، ضرورتا نفرت از سیستم ارزشهای غربی نیست، آنها از خوی سلطه اگر امپریالیستی غرب نفرت دارند. از همین رو، نبرد حاضر میان تمدنها نیست, “تبیین دیالکتیکی تنش درونی یک تمدن جهانی است که توسط “مک ورلد” [نظام نئو لیبرال] ایجاد شده است. این یک جنگ درون – تمدنی است
مایکل هارت و آنتونیو نگری در اثر مهم خویش، “امپراطوری”، به ما یاد آوری میکنند که ” نظام نوین جهانی یک امپراطوری است.” مفهوم امپراطوری نه ضرورتا در ایالات متحده آمریکا و نه در مفهوم امپریالیسم خلاصه میشود. زیرا امپراطوری جدید عبارت از شبکه پیچیده نهادها و روابط تنگاتنگ سیاسی، اجتماعی و اقتصادی است که از طریق این شبکه, مردم خود در تکوین و استمرار امپراتوری نقش دارند. ما با ایفای نقش یک “شهروند خوب” و یک “خریدار خوب” به ترتیب پایههای سیاسی و اقتصادی امپراتوری را قوام میبخشیم. ما در یک جهان پستمدرن زندگی میکنیم و امپراطوری, شکل پست مدرن روابط پیچیده قدرت را نمایندگی میکند. نه مرکزی دارد و نه بنیادی. “امپراتوری بطور هم زمان همه جا هست و هیچ جان نیست؛ اما هر جا که نیروی کار استثمار میشود حضور دارد.” نیروی کار استثمار شده در عصر پست مدرن دیگر پرولتاریا ی سنتی نیست، “تودههای بیشمار” اند که آنها نیز نه مرکز و نه مکان واحدی دارند. این تودههای بیشمار به روابط پیچیده سلطه اعتراض میکنند. در دوران پست مدرن، پارادایم غرب – شرق جای خود را به ” امپراتوری – تودههای بیشمار” داده است
جان سخن اینکه، طارق علی به ما یاد آوری میکند که وجه مشخصهٔ نبردهای کنونی بیش از آنکه میان تمدنها باشد، نبرد “بنیاد گراییها” است. نبرد میان دو سوی افراط گرایی است که در آن مذهب، فرهنگ و عناصر تمدنی در خدمت امال و اهداف رهبران سیاسی به کار گرفته میشوند. همینطور میتوان این نبرد را میان بنیاد گرایی بازار (نئو لیبرال) و بنیاد گرایی مذهبی نامید. در هر شکل، به گفته ادوارد سعید، این نبرد چیزی بیشتر از “نبرد جاهلیت” نیست که در این میان قربانیان اصلی, دموکراسی و عدالت اجتماعی هستند زیرا هیچکدام از دو سوئ نبرد اهمیتی به این آرمانها نمیدهند. این دموکراسی، عدالت اجتماعی، و کرامت انسانی است که در میان صخره و سنگ بنیاد گرایی بازار و بنیاد گرایی مذهبی له میشوند
راه سوم؟ منزلت متفاوت بودن
واقعیت این است که جهان جنوب هم تجربه شکست الگوهای توسعه وارداتی از غرب و شرق کمونیستی را از سر گذرانده و هم در پاره ایی موارد تجربهٔ شکست و بحران عمیق الگوهای بومی. از سالهای دهه ۱۹۷۰ تا کنون، بسیاری از رهبران جهان جنوب به نام الگوهای بومی, ملی و فرهنگی به توجیه سیاستهای اقتدار گرایانه، پدر سالارانه و نژاد پرستانه پرداخته اند. این رهبران به طرز بیشرمانه ای حقوق اولیه شهروندان، حقوق بشر، دموکراسی، و عدالت اجتماعی را ارزش هایی غربی قلمداد کرده و بنام فرهنگ بومی اما به کام سیاست قومی و قبیله ایی به سلطه خویش ادامه دادهاند. حقیقت این است که نه دموکراسی و حقوق بشر ارزش هایی غربی اند و نه اقتدار گرایی، پدر سالاری و الیگارشی قومی ارزش هایی شرقی! ادعای این اثر این است که راه سوم “منزلت متفاوت بودن” ما را از دو گانگی کاذب جهانی گرایی هژمونیک فوکویاما و خاص گرایی ذات گرایانهٔ هانتینگتون رها میکند. راه سوم سنتزی از ارزشهای جهانی کرامت انسانی، آزادی، دموکراسی و عدالت اجتماعی است که در قالب نهادهای خاص فرهنگی و ملی یک ملت تجلی مییابد. اگر چه ما در دهکده جهانی زندگی میکنیم اما، ناگزیر از به رسمیّت شناختن تفاوتها یمان هستیم. نخستین گام برای به رسمیت شناختن تفاوتها، گفتگو با دیگری است. زیرا این گفتگوها ما را با تفاوتهایمان آشنا میکند تا به یکدیگر اعتماد کنیم و از تفاوتها یمان یک فرصت، و نه یک تهدید، برای توسعه فراهم کنیم. به گفته جاناتان ساکس, ما باید شان, منزلت و “وقار تفاوت داشتن” را ارج نهیم. منزلت متفاوت بودن به معنی احترام به خود و دیگری، و نقد خود و دیگری است. گفتگوی انتقادی با خود و دیگری است، گفتگوی انتقادی با الگوهای جهانی و بومی است تا از بستر این گفتگو ارزشهای جهانی دموکراسی و عدالت اجتماعی در قالب فرهنگ و نهادهای بومی متولد شوند. “استخراج و تصفیه منابع فرهنگی” یک ملت است تا از این مسیر, توسعه ایی درونزا جوانه زند. راه سوم به معنی انزوای در خود و بیگانگی با جهان نیست. تبلیغ خاص گرایی، بومی گرای نوستالژیک و ذات گرا نیست. هرگز به معنی باز سازی دو گانه کاذب شرق برتر – غرب بدتر نیست. به معنی وقار و منزلت متفاوت بودن در چارچوب میراث مشترک بشری و کرامت انسانی است
دیالکتیک تفاوت و تشابه به ما میآموزد که غرب و شرق هیچکدام برترین نیستند. هویتهای مجرد و ایستا ندارند، ذاتاً با دیگری در نبرد نیستند. اما یکسان و یکرنگ نیز نیستند. هر یک در تعامل با دیگری در حال شدن است و هر کدام باید برترینهای میراث دیگری را برای خود برگزیند. یونسکو سال ۲۰۰۷ را سال مولوی نامید. صلح، بشر دوستی و عشق را از میراث وی میتوان و باید جهانی دید. سیاستهای چند فرهنگی و پلورالیسم میتواند نمونه دیگری از منزلت متفاوت بودن را به ما یاد آوری کند. وقار متفاوت بودن در سیاست خارجی به ما میآموزد تا با پرهیز از سیاستهای یک جانبه گرایانه، هژمونیک و سلطه گرایانه به سوئ جهانی رنگارنگ از تفاوتها و صلح آمیز حرکت کنیم
امه سزر میگوید: “زیبایی، ذکاوت، و قدرت در انحصار هیچ نژادی نیست زیرا ظرفیت جهان به اندازه ایی است که همه میتوانند احساس پیروزی کنند.” همهٔ فرهنگها سرشار از عناصر بالقوّه برای پیشرفت، صلح و آزادی است. برای حصول به صلح و عدالت جهانی باید “قداست دیگر بودن” را پاس داریم. به گفته جاناتان ساکس, “قداست را در سیمای دیگری” بنگریم. صدای به حاشیه رانده شده گان را به گوش جان بشنویم. “جهان را با حضور دیگرانی که همچون ما نمیاندیشند، عمل نمیکنند، و واقعیتها را به گونه ایی عمیقا متفاوت از ما میفهمند وسعت بخشیم.” ما نه تنها باید میراث مشترک بشری را پاس بداریم، بلکه باید به میراث بومی و فرهنگی مان نیز توجه کنیم. ما باید “هنر گفتگو را بیاموزیم تا از بستر این گفتگو حقیقت زاده شود.” به عنوان مثال، در عرصه روابط بین الملل، تروریسم محصول نفرت کور از آمریکا و ارزشهای فرهنگی تمدن غرب نیست، بلکه پاسخی سیاسی به سیاست هایی است که خصمانه تلقی میشوند. دیگر آنکه، ایالات متحده آمریکا بهتر است به جای سیاستهایی همچون تغییر رژیم، انزوا، تحریم اقتصادی و مداخلهٔ نظامی، سیاست گفتگوی انتقادی در خاور میانه را انتخاب کند، زیرا این سیاست به نفع اصلاحات سیاسی – اقتصادی در منطقه است، افراطیون و اقتدارگرایان را به حاشیه میراند، و ظهور دمکراسیهای درونزا را تسهیل میکند
دیگری“ به “ما“ تبدیل شده است: فراسوی تفاوت و گفتگو“
نظریههای پایان تاریخ و نبرد تمدنها مورد نقدهای عمیق و مهمی واقع شده اند. اثر حاضر اما، تلاشی است تا از سه طریق به مباحث موجود عمق و غنای بیشتری بخشد: نخست، اثر حاضر از نقد دو گفتمان هژمونیک یاد شده فراتر رفته و یک گفتمان بدیل ، راه سوم، را پیشنهاد میکند. این راه سوم، به تعبیری وام گرفته شده از میشل فوکو، به ما کمک میکند تا ” راههای شناخته شده اندیشیدن را رها کنیم و موضوعات آشنا را به گونه ایی دیگر بنگریم.” به زبانی دیگر، به “اشنا یی زدایی” از خود و دیگری بپردازیم. بپذیریم که مشکلات ملی و جهانی راه حلهای یکسان و همیشگی ندارند. دست بکار گفتگوی صریح و عمیقا انتقادی با خود و دیگری شویم تا از این بستر حقیقت متولد شود. همچنانکه رابرت کاکس در این مجموعه میگوید، آینده متعلق به هیچ تمدن واحدی نیست و جهان در هیچ یک از تمدنهای موجود آسیمیله و منحل نخواهد شد. آینده در اختیار گفتگو، رقابت و همزیستی مسالمت آمیز با یکدیگر است
بنجامین باربر در این مجموعه بدرستی میگوید که جهان باید از گفتمانهای هژمونیک سده بیستم گذر کند تا واقعیت “وابستگی متقابل” بشریت را در چهار حوزه به رسمیّت بشناسد: “عمیقتر شدن نابرابریها میان جهان شمال و جهان جنوب” و بحران فزاینده در “بهداشت عمومی، محیط زیست، و نظام مالی جهانی. این وابستگی متقابل، مرزها را بی معنی و ” دیگری ” را به “ما” تبدیل کرده است
دوم، اثر حاضر تلاش کرده است تا بدیل پیشنهادی تئوریک خود را با توصیههای عملی برای سیاستمداران تکمیل کند و از همین رو به نقد رویکردهای دو گانه “اسیمیله کردن” و یا “حذف” دیگری پرداخته است. نه تنشهای جهان معاصر نبرد تمدنها است و نه راه حل آن, پیوستن به قطار نئو لیبرال پایان تاریخ. شکست سیاستهای غرب در جنگ جهانی علیه ترور و افراط گرایی امری آشکار است. ما نیازمند ساختار شکنی، آشنایی زدایی و باز تعریف مفاهیم رادیکالیسم، افراط گرایی و ترور هستیم، زیرا تنها در این صورت است که میتوانیم به واکاوی عوامل متعدد سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و روانی این پدیده بپردازیم. رویکرد نظامی گرایانه و “کابوی دیپلماسی” در برابر افراط گرایی سیاسی خطا است, زیرا این پدیده معلول علل متفاوتی است که باید در سطوح متفاوت سیاسی، اقتصادی، و فرهنگی با آن مواجه شد. رفرمهای اقتصادی، فضای باز سیاسی و تغیرات ساختاری در جهت ترویج تساهل، گفتگو و پذیرش دیگری همچون خود میتواند برای همه صلح و توسعه و عدالت به همراه آورد. تعمیق دموکراسی و فضای باز و فراگیر در حوزههای اقتصاد، سیاست و فرهنگ را باید در دو سطح ملی و جهانی دنبال کرد. آنچنانکه بنجامین باربر میگوید، در سطح جهانی ما نیازمند دمکراتیک کردن نهادهای اقتصادی و سیاسی بین المللی هستیم. جهانی سازی امروز در انحصار “مک ورلد” است، باید آن را دمکراتیزه کرد
سوم، اثر حاضر در باره گفتگو است. اما، محدودیتهای گفتگو را نیز برسی میکند. مساله شناسی گفتمان “گفتگو ی تمدنها” در دو حوزه واجد اهمیت است: یکم، در جهانی با هویتهای چند گانه و پویا، کارایی و اهمیّت تمدن به عنوان واحد تحلیل، محل بحث و منازعه است. دوم، گفتگو, راه حلی همه جایی و همه گانی نیست. واقعیت این است که در شرایطی که روابط قدرت میان دو سوی منازعه بشدت نابرابر است، امکان گفتگوی عادلانه نیست، زیرا قدرتمند به سادگی میتواند موضوع و شرایط گفتگو را به طرفتر ضعیف تحمیل کند. بی تردید، امکان و شرایط گفتگو بر امر گفتگو اولویت دارد
محوریترین پرسش این اثر این است: چگونه میتوان تنوع و تفاوت را با خیر عمومی همراه کرد؟ چگونه میتوان صلح، دموکراسی و عدالت را با متفاوت بودن عجین کرد؟ از نظر این اثر، گام نخست “گوش دادن به دیگری” است. تساهل دیگری. اما تساهل تنها گام نخست است. فرا سوی تساهل،” وقار و منزلت متفاوت بودن” است, زیرا در اولی دیگری را “تحمل” میکنیم، در دومی اما، دیگری تبدیل به “ما” شده است. این امر محتاج تغییر پارادایمی در مبانی معرفت شناسی ما است تا از آن طریق مفاهیم هژمونیک خیر و شرّ را باز خوانی کنیم، خیر عمومی را متکثر بفهمیم، و در جنگ با شرّ, خود را تحلیل نکنیم. ژان پل سارتر میگوید: “هر آنچه بیشتر در جنگ با شرّ گرفتار شویم، کمتر مفهوم مرسوم خیر عمومی را مورد پرسش قرار میدهیم
************
پس از مقدمه, مطالب کتاب در چهار بخش و بیست و هفت فصل, و یک ضمیمه در ۴۸۳ صفحه ارائه شدهاند. بخش اول کتاب با عنوان “بازخوانی گفتمانها/تاریخهای هژمونیک” در بر گیرنده مطالبی از آرشین ادیبمقدم، پیمان وهابزاده، آلوکا پارشر-سن، هوشنگ حسن یاری، و وسلین پپووسکی میباشد. بخش دوم کتاب با عنوان “دیالوگ و ارزش نهادن به تفاوت شامل نوشتارهایی از رابرت کاکس، فرد دالمایر، رامین جهانبگلو، امیره الازهاری سنبل، والتر لیکم، پال رو، ابراهیم خان، جیمز لاسون، و بنجامین باربر میباش. بخش سوم کتاب با عنوان “محدودیتهای دیالوگ و ارزش نهادن به تفاوت” شامل مطالبی از حسن حنفی، سیاوش صفاری، یاسمین ابولبن و ابیگیل باکن، بن وایت، غاده هاشم تلهامی، سوگی ادک و عمر توران، یونس ابویوب، تانیا نروژنا، و علی دیزبونی میباشد. بخش پایانی کتاب با عنوان “در راه یک گفتمان بدیل” در بر گیرنده نوشتارهایی از طارق علی، عزیز العظمه، حمید دباشی، و محمد ایوب میباشد. در بخش ضمیمه، تیموتی شا، به جمعبندی می پردازد
این مقاله در نشریه اندیشهٔ پویا شماره ۴، آبان و آذر ۱۳۹۱ به چاپ رسیده است *
:برای اطلاع بیشتر در مورد کتاب به لینک زیر مراجعه کنید *
Mojtaba Mahdavi and W. Andy Knight, Eds. Towards the Dignity of Difference? Neither ‘End of History’ nor ‘Clash of Civilizations’ (UK: Ashgate, 2012)
http://www.ashgate.com/isbn/9781409439561
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.