«گوش کن آدمک»
نوشتهی م. ح.
آدمک! گوش کن! حرفهای زیادی با تو دارم! مقدمهچینی نمیکنم و یکراست میروم سراغ اصل مطلب! تا کی میخواهی از ترس رئیست در اداره تملقگو و نوکر باشی؟ تاکی میخواهی برای ترفیع مقام، و رقابت با همکارت تن به هر کاری بدهی؟ عادت به دروغگویی کردهای؟ به خودت هم دروغ میگویی؟ تاکی میخواهی قبول کنی که تو را از محل کار مثل گوسفندی دم صندوقهای رای پیاده کنند؟ تا کی میخواهی برای ثبت نام بچهات در مدرسه پول زور بدهی؟ تا کی میخواهی اجازه دهی اولِ سرِ صبح مداحان و قاریانِ مرگ، اشک بچهی از همهجا بیخبرت را درآورند؟ اسم بچهی کوچکت را به اجبار جزو بسیجیان بنویسند و در روز مبادا او را به سلاخخانهی جبههی جنگ ببرند؟ تا کی میخواهی گدای «حقوق» عقبماندهات باشی؟ تاکی میخواهی در بیمارستانها بدون بیمهی درمانی یا با بیمهی درمانی پول زور بدهی یا سرخورده بدون دوا و درمان به خانهات برگردی؟ چرا عدالت را گدایی میکنی؟ تاکی میخواهی کلیه و قرنیهی چشم افرادی را بخری که به نان شب محتاجند؟ چرا این چیزها شوکهات نمیکند؟ تازه دربارهی این فجایع جُک هم میسازی؟ تا کی شما به اصطلاح استادان دانشگاه بخاطر ترس از اخراج میخواهید خفقان بگیرید و فقط مانند ناظرانی فرصتطلب بر حبسها و زندانیکردن و اخراج دانشجویانتان باشید، یا پای سند دکترای تقلبیِ اراذل و اوباش بسیجی و حزباللهی و قاتلین را امضا کنید؟ تا کی میخواهید از ترس بسیجیهای هار، این طاعونیان و مروجان موهومپرستی، روسریتان را پائین بیاورید و بیاعتنا به معترضین خود را از مهلکه نجات دهید تا بتوانید فردا دوباره به حیات ننگآور خود در آن باتلاق ادامه دهید؟ تا کی میخواهید خبر اسیدپاشی را نشنیده بگیرید؟ آدمک تاکی میخواهی خانه بدوش بمانی و برای سادهترین امکان مسکن هربار از بانک قرض بیشتری بگیری؟ بانکی که به دزدان و فاسدین، پولهای کلان قرض میدهد که تو را سرکیسه کنند، اما به تو هیچ پولی قرض نمیدهد؟ تا کی میخواهی دروغ روزنامهها را بخری؟ تا کی میخواهی چشمت را به اینهمه بیعدالتی، و تجاوز به حرمت و شرافت تک تکِ انسانهای جامعهات ببندی؟ تا کی میخواهی خبرهای دروغ رادیو و تلویزیون را باور کنی؟ تاکی چشمبستن به خودفروشیها، تاکی چشمبستن به کودکان کار؟ تاکی چشمبستن به معتادان؟ تاکی چشمبستن به اعدامها؟ تاکی چشمبستن به زندانیها؟ تاکی چشمبستن به شلاق زدنها؟ تاکی بیتفاوتی؟ میگویی که حیوان ـ انسانِ مظلوم و از همهجا بیخبر را به تمامی این چیزهای بد عادت دادهاند!! اما چرا و چگونه؟
آدمک تو از مسئولیت میترسی؟ میترسی نتوانی جامعهات را اداره کنی؟ اما این تو هستی که در محیط کارت کار میکنی؛ هرجا که هستی؛ این تو هستی که زمین را کشت، آبیاری و درو میکنی، در کارخانه برای همهجور احتیاجی تولید میکنی، وسایل مفید و لازم را با کامیونت حمل میکنی، محصولات را به فروش میرسانی، با اتوبوس و قطار و وسیلهی نقلیه مردم را به مقصدشان میرسانی، بچهات را بزرگ میکنی و در کورهراهای سخت زندگی همراهِ دلسوزی برای او هستی، تو هستی که در مدرسه به شاگردانت سواد و انسانیت میآموزی، در کودکستان تربیت بچهها را بعهده داری، در ادارات مشکلات مردمان جامعهات را حل میکنی، مریضها را مداوا میکنی، از بیماران پرستاری میکنی، در آزمایشگاه میکروبها را برای درمان بهتر شناسایی میکنی یا کشف میکنی، در دانشگاه متخصصینِ آینده را تربیت میکنی، جامعهشناس و روانشناس و مربیان تعلیم و تربیت پرورش میدهی، داستان و موسیقی و هنر و فیلم و نقاشی خلق میکنی، محیط کار و خیابانها و پارکها را تمیز نگه میداری، وکالتِ حق و حقوق افراد جامعهات را به عهده میگیری، در همه حال به کار تحقیق علمی مشغولی، این تو هستی که معضلات جامعه را در روزنامهات به تصویر و قلم درمیآوری، نقشهی ساختمان شهر و اداره و هر محیطی را میکشی، درودیوار و شیشهی ساختمان را میسازی و هزاران مسئولیتی که در جامعه به عهدهات گذاشته شده، با کمال انسانیت انجام میدهی، پس از چه میترسی؟ این تو هستی که تمام کارها را انجام میدهد، پس چرا تو پای دیگرانی را که جزو هیچکدام از گروههای شغلی مفید و لازم برای تو نیستند را به زندگی و کارت باز میکنی؟ چرا تو هربار بر علیه منافع حیاتی خودت و زندگیات میاندیشی و تصمیم میگیری و پای این هرزگان و پارازیتها را برای به بردگیگرفتن خودت به صحنهی این اجتماعِ کارکنان باز میکنی؟ تو که میبینی که همهی کارهای لازم در جامعه را امثال تو انجام میدهند، پس چرا به بقیهی کسانی که کار نمیکنند، اجازه میدهی بجای تو دربارهی شرایط و محیط کار، دربارهی وسایل کار، دربارهی وضعیت مسکن و درمان و بهداشت و تحصیل خودت و بچههایت، لباس و خوراک و تئاتر و سینما و روزنامه و نشریه و کتاب و غیرهات تصمیم بگیرند؟ تاکی میخواهی بگذاری این طاعونیان بیکارهی مفتخور که هیچ فایدهای جز ضرر برای تو ندارند، برای تو و بجای تو تصمیم بگیرند؟ و علیه تو قانون بنویسند؟ چرا اجازه میدهی مانند مالکان جسم و جانِ تو، مانند بردهای بیحق و حقوق با تو رفتار کنند؟
میدانی آدمک! که این مفتخوران از تو میترسند؟ حتی از ترس ــ اینکه اگر تو روزی حقیقت را بفهمی و بفهمی که، این تو هستی که مملکت را اداره میکنی و همهی کارها را انجام میدهی، اگر زمانی تو و جماعت کارکن تصمیم بگیرید که بیرونشان کنید، ــ برای خودشان ارتش و سپاه و بسیج و وزارت اطلاعات و هزاران دکانِ دزدی و بساط توطئهچینی (که بهش اتاق «فکر» میگن) و نماز جمعه و روزنامه و نشریه و رادیو و تلویزیون و مدرسه و دانشگاههای مخصوص و هزاران تریبونِ تبلیغی و غیره دست وپا کردند! تازه میدانی آدمک که پول همهی این دم و دستگاهها را چه کسی میپردازد؟ تو آدمک! تو همهی این پولها را بدون آنکه بدانی، از جیبت میدهی!! اما چرا آدمک؟ تو که خودت همهی کارها و مسئولیتها را به عهده گرفتهای، چرا و به چه منظوری بردهشان شدهای؟!! میترسی که نتوانی به خوبی از پسِ مسئولیتها برآیی؟ یا تو و همکارانت در اداره یا هر شغلی که دارید، نتوانید ادارهی کارها را به عهده بگیرید؟ پس مدرسه و تحصیل و آموزش به درد چه کاری میخورد؟ اینجاست که آموزش به کمک تو میآید و تو یاد میگیری که کارها را به درستی انجام بدهی، محیط کاریات را با همکاری دیگران به درستی اداره کنی، با وسایل کار پیشرفته برای آسانی کار مهارت لازم را به دست آوری، همهی این آدم ماشینیها که ترسِ بیکارشدن را در دل تو انداختهاند، باعث میشوند نه تنها ساعات کمتری، بلکه روزهای کمتری هم کار بکنی، کارها راحتتر بشود، دیگر اینقدر کارهای سنگین به عهدهات نیست، یاد میگیری در محیط کارت تمام امکانات عالی را برای راحتی بیشتری بیافرینی، مثل وسایل پیشرفته، دمای مناسب برای محیط کار، غذای خوب در محیط کار، مکان نگهداری و پرورش برای بچههایت، مکان نگهداری برای همکاران بیمارت، محل و امکانات بازی، استخر شنا، حمام، تئاتر و سینما، برنامههای گردش و تفریح و هزاران امکاناتی که در هر محیط کاری، لازم و به نفع تو هستند.
مطمئن باش آدمک! تو میتوانی مسئولیت ادارهی جامعهات را در همکاری انسانیِ همهجانبه با تمامی شغلهای لازم و مفید بعهده بگیری. آنوقت است که محور توجه اینطور جامعهای آسایش و رفاه و خوشبختی انسانهای کارکن است و نه سود هرچه بیشتر بیگانگان غیرکارکن و دزد و دروغگو. آدمک مطمئن باش این فقط تو هستی که از پسِ این کار برمیآیی و نه آن افراد مفتخور و موهومپرست و طاعونی که تابحال دربارهی زندگی تو تصمیم گرفتهاند و آقا و سرورت بودهاند. مطمئن باش.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
نظرات
آقای Amir Cyyaad ،موضوع این نوشتهی ساده، فعالکردن بخش عظیم کارکنان و مزدبگیران جامعه است که در انفعال و بیتفاوتی اجتماعی بهسر میبرند و همواره ارتجاع سیاسی را در کسب قدرت و حفظ آن یاری رساندهاند. اما گوشزدکردن این نکتهی مهم هم هست که مسئولیت حوادث به عهدهی انسانهاست و نه شرایط تاریخی.
دربارهی سؤال شما: مسئولیت ادارهی جامعه، خودگردانیِ حیات اجتماعی و کاری و آزادی، اما وظیفهای بسیار سنگین است، و تا قبل از آگاهی همهجانبهای در حوزههای اجتماعی/سیاسی/اقتصادی/ایدئولوژیک ممکن نیست. معضل اساسی، در هر نقطهی این خاک، اما صورتبندی ساختاری و ایدئولوژکی و سامانهی فکریِ انسانهای کارکنی است که طی هزاران سال پیدایش سیستمهای پدرسالارانه و قدرتگرایانه، در آسیا و اروپا رقم خورده است.
تنها پاسخ، خودگردانی جامعه و ادارهی سازمانهای مسئول تولید و مصرف توسط نهادهای شغلی است اما بیواسطه. یعنی در درجهی اول ما به نهادهای کاری در تمامی حیطههای شغلی نیاز داریم و این به عهدهی کارگرانِ آگاه شغلی در هر حوزه است. یعنی کسانی که قادرند کارها را براساس دوراندیشی، دانش جدید، شرایط مشخصوواقعی و حافظ زندگی و آزادی (بدون استثمار)، تنظیم کنند و در کل آن حوزهی شغلی و زیرمجموعههایش (وابستگی متقابل شغلهای مختلف در فرآیند کاری تعیین میشود) براه اندازند.
اما در مثالی ببینیم چگونه سلب قدرت نهادهای ارتجاع ممکن است؟ کارمندان بانک و کسانی که مسئولیت حسابداری و حوالهی پول را بعهده دارند، از همین امروز حوالهی پول به حساب این افراد را متوقف کنند: تمامی مسئولین حکومتی و روحانیون مانند اعضای دولت، حوزههای علمیه و دانشگاهها و مدارس و تمامی ارگانهای وابسته به این مراکز پژوهشی اسلامی و اسلامشناسی و اتاقهای فکرش، سپاهوارتشوبسیج و وزارات اطلاعات، بازجوها، شکنجهگران، مساجد، قاریان، قضات شرعی و قضات فرمایشی، دادستانها و وکلای وابسته، سازمانهای بیمههای درمانی، امام جمعهها، صاحبان صنایع غذایی، دارویی، کشاورزی، صنایع ماشینهای سنگین و کامپیوتری، رؤسای بیمارستانها، رؤسای بانکها، شهردارها، زینبیهها، خواهران زینب و… و همچنین قطع تمامی ارزهای دولتی و خصوصی به دانشجویان و خانوادههای وابسته به رژیم.
در عوض حقوق تمامی شاغلین و بازنشستهها و بیکارانِ جامعه را براساس نیازهایشان پرداخت کنند.
شاید این یک راه سلب قدرت از رژیمی باشد که مانند زالویی به قدرت چسبیده و شاید حداکثر۲۰ درصد جامعه را با خود همراه کرده، اما بدون خونریزیای بزرگ محال است که ساقط شود. بعداً شاید بجای سیل مهاجرت متخصصین و مغزهای این سرزمین، با مهاجرت پارازیتهای جامعه مواجه شویم. مایلم شاهد باشم که آنوقت چقدر از این ۲۰% باقی میمانند؟!
چهارشنبه, ۹ام مرداد, ۱۳۹۸