کار ما از اصلاح طلب و اصولگرا گذشته است . مگر بار اول است خیاباها خونین وزندانها پرشده اند ازهزاران زندانی. هربار نگاهی به عکس ها و فیلم های اعدام شدگان و کشته های دژخیمان بندازید، وحشتزده می شوید. زیباترین ها را می زنند، می درند و در خاک میکنند. این بار اسم رمز ما زن زندگی ازادی شد و اسم رمز آنها خدای سال شصت! دلباختگان تیرگی ها به سال ۱۳۶۰ بازگشته اند. شما پدربزرگها و مادر بزرگهایی که سال شصت را از سر گذراندید، نیک می دانید چرا این  اسم رمز را باز نمیکنند؟ جرا با سکوتشان ان را انکار می کنند؟ ببینید تا چه اندازه مذبوحانه در غرقاب  دست و پا می زنند و بروبچه ها را می زنند. این همه خشونت کجا و چگونه سازمان دهی شده اند؟

دهه هشتادیها که در خیابان رقص پرشکوه آزادی را سر داده بودند، حالا  کجا هستند؟  جوان و نوجوان، پسر و دختر در مسیر گشودن اسم رمز مهسا (زن زندگی ازادی ) در انتظار حکم مرگ ویا در بند و زندانند؛ کار بقیه هم شده شبنامه نویسی.  نمی خواهید بشنوید که دانش آموز و دانشجو را به اسم اصلاح و تربیت در ندامت گاهها و در نهانگاه هاشان به تخت می بندند: تنهایی مطلق و تهدید و تجاوزدر انفرادی!  درانجا که هیچ دوربینی راه ندارد؟

 شکنجه سفید و رنگی در بخشهایی با ظاهر بخش روانپزشکی و تیمارستان و در واقع  زنده کشی آشکار. انفرادی؟ در واقع همه جا انفرادی است، چه بخش تیمارستان و کانون اصلاح و تربیت باشد، چه انجا که یک لیوان پلاستیکی به تو زندانی میدهند تا پشت درهای بسته  درآن بخوری، بنوشی و در ان بشاشی و مدفوع کنی و پشت در به تو بخندند و تحقیرت کنند یا آنجا که داروی روان پریشی را به زور به خوردت می دهند یا به تو تزریق می کننند. جوانها وقتی بیرون می آیند دوسه روز بعد می میرند. چون  پیش از ان کشته شده اند. عده ای  تحت تاثیر داروهای مخرب روان از خود بیخود میشوند و تاب زندگی نمی اورند. چه کسی اسمش را خودکشی می گذارد؟

خدای شصت عاشق جنگ است . پنهانی شروع می کند و در ظاهر انکار میکند. همین دیروز بود چند استخوان قربانی بی نام و نشان  را که خدای سال شصت بلعیده  بود، در خیابان شهر ها گرداندند. هرگز از خود پرسیده اید که استخوانهای قربانی گمنام برایشان چه اهمیتی دارد؟ هم اکنون شبح جنگ را در تابوتها روی شانه ها گذاشته در شهرها میگردانند فقط برای اینکه خیابان ها را بگیرند. مرگ در سایه جنگ!  پس از آن خیابان ها تاریک اند.

مادربزرگ من که یادش به خیرباد گفت که در سال شصت اینترنت نبود اما هزاران جوان، ناشناس و بی گناه، در اتاقهای شکنجه به نام تعزیر تکه تکه شدند. این نورچشمان بی نام و نشان و در گورهای ناشناس آرمیده هنوز چشم به راهند تا از گمنامی به درآیند. خدای سال شصت به کردستان یورش برد وجنگ را خانه به خانه برد. عکس های کاوه گلستان را همه دیده ایم . این تراژدی هولناک دوباره اتفاق افتاده است. راستی چرا؟ با تانک ونفربر و نیروی هوایی رفتند و آنقدر کشتند تا اسم مهسا در بین اسمها گم بشود. اما کور خواند اند. نمی شود که نمی شود.

خدای شصت  با ریش سفید و تن فرتوت و چشمهای هیز بی وقفه حکم مرگ و تجاوز می دهد. جرا این خدای سال شصت  وا کاوی نمی شود؟ چگونه ساختند و تثبیت کردند و بر چه پایه ای استوارش کردند که هنوز کشتار می کند؟ می گویید اتاق فکر سال شصت را گسترش داده اند و تغییر کرده. بله اما هر بار در استانه سرنگونی. هم اوست که راه را برایشان هموار می کند تا جوانه ها را به داس مرگ بسپارند. از روی لاعلاجی جلادان دهه ی شصت را دو باره به پست های حساس گماشته اند. رییسی، قاضی مرگ سال شصت، با پشتیبانی همپالکی هایش، روی صندلی ریاست جمهوری لم داده است. اژه ای، به پشتیبانی  دارو دسته آدمکش  سال شصت،  کرسی ریاست قوه قضاییه  را قاپیده و استاندار نظامی تهران، حکومت نظامی رسما اعلام نشده را عملا اجرا می کند. با این همه محتسب شیخ شده ای چون اقای اکبر گنجی، از سازندگان و حامیان خدای شصت، به جای انکه از ساز وکار و سازماندهندگان خشونت بگوید، تبلیغ می کند که این رژیم حرکت های اعتراضی را جمع کرده است! ما می گوییم تاریخ این رژیم را تفریق می کند؛ بهترست دست از دوز و کلک و وسط بازی بردارید.

 خدای سال شصت فقط در خیابان نبود.او دو باره سر از قبر به در آورده است و مست جنگهای خانگی ست. همین خدای ظلمت و خون بود که هر روز  به رومینا داس میرگ میزد، سرخون جکان مونا  را دور شهر می گردانید و عفریت آسا قهقه سر می داد. واژگونی ارزش های انسانی را بنگرید که مادری دست در دست پدری پسر را، که مخالف کاندیداتوری رئیسی جلاد بود، در خانه تکه تکه کرد. خدای ترسوی سال شصت  کارد ابراهیم را بر گلوی اسماعیل گذاشته ، گلوی بریده و تن تکه پاره اش  را برای پنهان کردن جنایتش در گودال  می اندازد وخاک می ریزد وبعد عربده می کشد. خون در حوضچه ها و پارکهای شهر روانست. همه می بینند. های آدم ها کارد را ازدست  ابراهیم های دیوانه بگیرید تا جوانها نفس بکشند.

.

پیامی هم برای آنان که می دانند و دم بر نمی آورند: اگراتاق فکر سازنده خدای سال شصت را از پشت پرده بیرون نیاورید و نشان ندهید شما هم همدست و همکار آنهایید. جوانان در زندانها در انتظار پشتیبانی سازنده ی شما دقیقه شماری می کنند. درهای زندان را باید گشود. راه دیگری نیست.

شیما بهار

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)