این روزها به صدو بیست و مین روز خیزش انقلابی ۱۴۰۱ رسیدهایم. خیزشی که در میانهی خود، بسی گفتمان سیاسی و فرهنگی و اجتماعی همراه اورد. این خیزشی تنها سیاسی نبود، خیزشی انقلابی فرهنگی بود که در متن خود گفتمان سیاسی و اجتماعی به ان افزوده شد. شعار زن –زندگی –ازادی محور اصلی این گفتمانی بود که به وجود امد ولی تا کنون که نزدیک به چهار ماه از ان میگذرد و هنوز ارتقاء گفتمانی در زمان طی شده را پیدا نکرده و در عرصهی خیابان و شعارها همچنان مانده است. زور ازمایی حاکمیت با تمام توان و بکار گیری همهی داشتههایش با مردمی که تنها و دست خالی بدون هیچ برنامه ریزی و تشکل همچنان ادامه دارد. مردمی که هرگز فرصتی برای تشکل یابی نیافتهاند و همچنان اتمیزه به حیات اجتماعی خود، خود کردهاند. ودر این میان، جنبش دشمنان بسیاری دارد. بسیاری که درکمین همین اندازه از گفتمان اصلی جنبش دندان تیز کردهاند. از دیگر کشورها که بگذریم، بدترین و هارترین شکل این تیز دندانان، دست راستیهای ایرانی با همدستانشان هستند، چه در حاکمیت فعلی و چه انان که تشنه نشستن بر اریکه سروری، شب و روز را وصله میزنند. وقتی صحبت از ارتفاء گفتمان میشود، میباید شعارهای اساسی در کنار زن زندگی ازادی پا بگیرد که بیانگر ارزوهای این جنبش باشد، ارزو هایی بلند که مایههای دیرپاییی در روان جمعی ما دارد، با این امید که در اندازه حسرت باقی نمانند. نه اینکه باید موازی کاری کرد. تنها میتوان به ممکنات سیاسی و اجتماعی گوشه چشمی داشت. ما در این مدت نزدیک به چهار ماه خلاقیتی درخور، دربارهی زمینه کارهای بنیادی انجام ندادیم. تمام روزمان به روایت گری گذشته، و بی انکه توان گفتمانی برای گشایش، ارتقاء فرهنگی و اجتماعی جنبش در نظر داشته باشیم. فرصتها در این زمان برای ما کم، اما، برای حاکمیت، فرصت نفس تازه کردن است. باید گفت که ما با یک مسئله روبرو نیستیم، مسائل فراوان است. مورد این سرزمین و مردم اکنونی یک بحران نیست. مسئله تبعیض، بهره کشی، اب و خاک و هوا وووو اخلاق. حاکمیتی که مدعی برتری اخلاقی دینی، ایدئولوژیک خود بود، در تمام زمینهها برعلیه تمامی حوزههای انسانی بوده، وهمهی این چهل و چهار سال به علاوه هزار سال مدعی بود، که قابلیت پدیداری ادمی دیگر و عالمی دیگر داشته و امروز درهمه ان ادعاهای گزاف اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و اخلاقی شکست خورده.
امروز که وارد چهارمین ماه این خیزش میشویم با تمام دوستان و دشمنان این جنبش، ایا برای مصون ماندن ازانواع دشمن ایرانی و بیگانهی این جنبش چه میتوانیم بکنیم تا شعلهی این شعار بنیادین را روشن نگاه داریم. از دشمنان بیگانه این خیزش نمیگویم که تنها میتوان به یک نکته اشاره کرد و بس که بیگانه هرگز نمیخواهد که صدایی از درون شنیده شود که نظم مستقر جهانی بگو بهره کشی و تبعیض، خشونت ساختاری و نهادینه، انباشت سرمایه و قدرت را به چالش گرفته و ازادی و برابری خواهی را در جزییاتش دنبال کند.
این روزها اما میتوان به کنش گران داخل ایران و دل بستگان به شعار مترقی زن زندگی ازادی، این هشدار را داد که ما باید گفتگو کنیم و متناسب با حرفمان عمل کنیم. در این مدت بسیاری مان نتوانستیم عمق این خیزش را درک کنیم و منظور دوستان و هوا خواهان این جنبشاند، نه انان که برای قدرت و برقرار نظام سلطه اسمان و ریسمان میبافند. در همین روزها شاهد تبعیض و بی تفاوتی حول مسائلی اساسی بودیم.
مثالی. اگر ما به مسئله جان و کرامت انسان در کنار گفتمان این جنبش بپردازیم، جدا از تمام انچه محدودمان میکند و وا میداردمان به تبعیض، میتوانیم راهی برای برون رفت از مرحله اول این جنبش بیابیم. اگر فصل اول را به قیام ژینا (مهسا) فصل بندی کنیم به مرحلهای رسیدهایم که میتوان حرف و زد و بحث کرد. مثلن برای تبعیض، مسئله اعدام یا قتل انسانها جدا از تمام اتهام وارده حاکمیت و حتا باورهای رسوبی در ذهن ما. باز هم منظور از ما یعنی همهی دوست دارانی که انسان را رعایت میکنند و ارمان ازادی و برابری را.
پیش از قتل حکومتی (اعدام، قصاص) مبارزان این جنبش، زنده یادان، شکاری، رهنورد، حکومت چند نفر را به جرم جاسوسی برای صهیونیسم به گفته خودش اعدام کرد یا به قتل رساند. این خلاء گفتمانی کرداری را همین جا میتوان در کنار این جنبش احساس کرد که وقتی مخالف اعدام یا قتل انسانی هستی، با ید به مخالفت برخاست، اما در پس ذهن ما درگیریان این جنبش، صدای برنخاست، تبعیض درعمل زیستی ما خودش را نشان داد، وقتی مخالف اعدام و شکنجه هستیم استثنا ندارد، حتا برای رهبر فعلی. و درست چند روز بعد از این رویداد قتل حکومتی، با نام و عنوانهای ساختگی، دو فرزند به تنگ امده از استبداد و تبعیض و فقر را با همه غرغر کردنهامان به ریسمان جنایتشان اونگ کردند.
تبعیض و بی تفاوتی، شاید کبرهی ذهنی ما باشد و این نیست، مگر نتیجه زیست قرنها در سایه استبداد. بهایی همه بلایی سرش اورده شد بی انکه مرا درگیر خودش کند، انگهای ساختگی برای قتل، پای ما را سست میکند برای رفتن سمت عدالت، زبانمان تقوای خاموشی پیشه میکند، دلیلش ساده است، شاید من هنوز اگاهی انداز شعار جنبش ندارم. شاید نمیدانم که، اگر به تبعیض رضایت میدهم حتمن کارم در جایی لنگ میزند. این جنبش در ذات خودش فرهنگی و اجتماعی هست و اگر نتوانسته مرا همراه خودش کند از ضعف خیزش نیست از تنبلی ذهنی من است.
حق کرامت و حیات و تندرستی برای همه انسانها. اما شاخص اینها را در رفتار ما میتوان دید. مثلن، به ما گفتند که مردم مهمانواز هستیم، دروغ بود و باور کردیم.. به خودمان هم دروغ گفتیم که اری هستیم. از نوع رفتار مان با اهالی محترم افغانستان، بنلادش، و هرکه به باور ما اندازه ما نیستند پیداست. این را اموختهایم درخانه و مدرسه، در خیابان و سطر سطر درس تاریخ و فرهنگمان. اما لو میرویم وقتی چشممان به یک اروپایی ویا دیگری که تشخیص میدهیم از ما بهتران است. لودگیهایمان عود میکند. همهی این را باید در توسعه نیافته گی انسانی مان دید.
برای همین است که حتا لایهی به ظاهر روشنفکر!!!! ما؛ بگو سینما اخرین تبعیض را دیدیم و صدای بسیاری را دراورد. مگر نه اینکه همه باید بیاموزیم که دموکراسی ازادی خواهی با باز تولید تبعیض و بی تفاوتی سازگار نیست؟ مگر نباید بیاموزیم در حین پیش بردن جنبش؛ دست رد به سینهی تمام انان که ساده انگارانه در پی احیای فقر اندیشهاند بزنیم؟
اگر نیاموختیم که فقر خشونت است، تبعض در تمام صورتهایش کشنده است؛ هرگز فکری برای بنیان کنی ان نخواهیم کرد. بیاموزیم که در کنار این شعار زن زندگی ازادی
برای ارتقای فرهنگ خودمان، نسبت به بهره کشی، تبعیض و نابرابری که مادر خشونت است بی تفاوت نباشیم.
اگر توانستیم کرامت و جان انسانی را پاس بداریم برای همه گان، همگانی که در شکنجه و مرگ درمرز ویرانیاند، اگر شرط برای زن، زندگی و ازادی گذاشتیم پس در دایره شروط ساختگی به دور باطل تبعیض، خشونت، ونابرابری گرفتار شدهایم، اگر توانستیهایم که به شعار محوری این جنبش یاری رسانیم. یعنی به زندگی، برای همگان حق زیستن به برابری. و زن، رها از هرانچه که محصورش کند، حتا اگر بازوان من باشد. شاید انروز است که دستان من نیز رهاست از ساختن قفسی که خود اول اسیر ان است.
خاموش ماندیم و کسی دیگر را به چنگک مرگ اویختند، کسی که مثل تو و من نبود، کسی که خدایش رقاص و خنده رو بود، شایدم بی خدا، با قلبی سرشاراز عشق در میدان زندگی برهنه میدوید، شایدم اسیر پیامبری عبوس بود، نمیدانم، شایدم مثل من با عمق جراحتی برقلب ایستاده، با خشمی پنهان در مشت گره. اما زندگی را دوست داشت مثل خودش، زن را دوست داشت، وشایدم ازادی را.
سیاوش -م – پ
۲۲ دی ۱۴۰۱
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.