ازدواج دختران نوجوان در شرق سودان/ عکس از Say NO – UNiTE فلیکر
نویسنده: آراتی رائو
مترجم: فرهاد کشاورز
آیا در دنیایی پر از تفاوتهای فرهنگی میتوان بحثی جهانی درباره حقوق بشر به راه انداخت؟ در حالی که موضوع حقوق بشرهیچ وقت از سیاست (چه در شکلگیری ساختار و چه در کاربرد) جدا نبوده است، در سالهای اخیر زنگخطرهایی در مورد توجه به مقوله «فرهنگ» در این زمینه هم بهصدا درآمده است. در بحثهای سازمان ملل، بیانیههای دولتی، سرمقاله روزنامهها و کلاسهای درس، بحث و جنجال درباره لزوم نشان دادن حساسیت بیشتر به تفاوتهای گروههای فرهنگی موجود در کشورها (و احترام بیشتر به جوامع دیگر) به سطحی بیسابقه رسیده است. در همین حال، در عرصه سیاست بینالملل، گسترش درگیریهای خشونتآمیز بین گروهها در سراسر جهان تناسب و کارایی رویکرد مبتنی بر حقوق بشر برای حل و رفع مناقشات موجود بین بازیگران دارای فرهنگهای مختلف را به شکلی جدی زیر سوال برده است. با این همه حتا آنها که اهمیت حساسیت به اختلافات فرهنگی را دریافتهاند، میبینند که بهرسمیت شناختن این اختلافات در برابر حس درونی وحشت و خشم از درد و رنج بشر بهسرعت رنگ میبازد.
بحث و استدلال مبتنی بر «فرهنگ» در ارتباط با منافع مختلف و گوناگون بهکار گرفته میشود. در عرصه سیاست بینالملل، آن صداهای قدیمی فاقد حساسیت و خودستا حالا به فریادهایی کرکننده تبدیل شده و بر هر آن چه که به فرمول تغییرناپذیر نگرش لیبرالیستی با تاکیدش بر فردگرایی و حقوق سیاسی و مدنی تن نداده برتری یافته است. (پایان جنگ سرد موجب شد که قدرتهای غربی، تحت رهبری ایالات متحده، از منافع اقتصادی و دفاعی فراوان برخوردار شوند.) در همین حال نقض گسترده و زیاده از حدحقوق بشر به دست حکومتها و گروههای خارج از قانون اساسی با اتکا به مفهوم اختلاف فرهنگی مورد دفاع قرار گرفته و حتا توجیه شده است. برای مثال، در کنفرانس وین در سال ۱۹۹۳ کشورهایی مانند چین و سوریه و مالزی که از نظر فرهنگی چندان شباهتی به یکدیگر ندارند در نقد وجوه مختلف دکترین حقوق بشر بر یکپارچگی فرهنگی ملتها تکیه کردند.
مفهوم حقوق بشر خود پدیدهای است از نظر تاریخی محدود و وابسته به بستری که بر آن بهکار میرود. اما در این میان مفهوم «تفاوت» که در دوران اخیر بهشدت شایع شده، کمتر مورد تحلیل و بررسی قرار گرفته است. به نظر میرسد ما از صحه گذاشتن بر وجود تفاوت در جایی که ادعا میشود، خشنود هستیم و تمام انرژی خود را بهکار میگیریم تا بین گروههای مختلف اجتماعی،صلح برقرار شود. در واقع در جهان سرشار از تفاوتهای ما، مفهومی به شدت ساده که عبارت است از رابطه میان فرهنگ وحقوق بشر به شکلی دوقطبی ظهور پیدا کرده که دریک سوی آن شمولگرایان قرار دارند و در سوی دیگر نسبیگرایان.۱ تمایز میان «غرب» و «غیر غرب» هم به همین شکل تفسیر میشود که حتا در بهترین حالت نیز گنگ است و به برتر نشان دادن خود نسبت به دیگران منجر میشود. وقتی که یک حکومت خودش را از آموزه حقوق بشر به عنوان یک فرهنگ مسلط و پذیرفته شده مستثنا میکند، هم مدافعان و هم مخالفان آن درگیر یک دوگانگی همیشه اشتباه میشوند. در این مسیر اشتباه، مرزهای جغرافیای سیاسی از بین میروند و تمامی فرهنگها در دو بسته متحدالشکل نادرست فرو میغلطند که یکی از آنها مهر حقوق بشر را بر پیشانی دارد و دیگری از نبود آن در رنج است. جستوجو برای حقوق بشر در «آفریقا»، در «اسلام» و… نیز به همین رویکرد تعلق دارد.۲
من میخواهم از این ساختار گمراهکننده فرهنگ فاصله بگیرم و این پرسش را مطرح کنم که امروزه در گفتمانهای حقوق بشر، بحثهای استوار بر فرهنگ، مبتنی بر چه سیاستی هستند؟ من در این نوشتار به پرسش درباره پذیرش سادهانگارانه خودمان از مفهومی میپردازم که تحت عنوان تفاوتهای فرهنگی به ما عرضه کردهاند و با نگاهی انتقادی به بررسی چهار جزء اصلیای میپردازم که در هر مدعای برساخته از فرهنگ به چشم میخورد. این چهار جزء عبارتند از اول، کسی که به طرح بحث در اینباره میپردازد از چه جایگاهی برخوردار است؟ دوم، این بحث به نام چه کسانی انجام میشود؟ سوم، گروههای اجتماعیای که در بحث درباره اعمال فرهنگی مطرح شدهاند و بیشترین تاثیر را از آن میپذیرند تا چه اندازه در شکلگیری یک فرهنگ نقش دارند؟ چهارم، وقتی از فرهنگ حرف میزنیم، دقیقا منظورمان چیست؟
(معمولا) وقتی نمایندگان کشورهای جهان سوم به یک دفاع فرهنگی عمومی در مقابل دخالتهای فراوان و خستهکنندهای میپردازند که (معمولا) از سوی کشورهای غربی صورت میگیرد، به نظر میرسد که تمام احزاب در عرصه سیاست بینالملل درباره آن اتفاق نظر دارند. اما در جایی که این دفاع بخواهد از شرایط زنان (و شرایط موجود برای جنسیت) «محافظت» کند، لازم است این سوال را مطرح کنیم که طرح این بحث برای زنان چه عواقبی دربر خواهد داشت. آیا اگر نقطه آغاز بحث بر مفهوم «سنت» استوار باشد (که باید به سنجش آن در برابر لفاضیهای یک رهبری ملی خاص پرداخت) این امکان وجود دارد که سلامت این گروه در آینده به خطر بیافتد؟ آیا یک اقدام پیشنهادی مبنی بر فاصله گرفتن از مباحث استوار بر فرهنگ– که برای طرح ظلمهای جنسیتی به کار میرود- ممکن است به غلطیدن در آغوش تکبر و طرحریزی غربی منجر شود؟ آیا اصلاح جنسیتی باید از صافی دیوانسالارانه همان دیپلماتهای راکد و مقاماتی عبور کند که احساس مسئولیت آنان برای تغییر، در گرو تاییدهای حکومتی است؟
هیچ یک از گروههای اجتماعی به اندازه زنان از نقض حقوق بشر به بهانه چیزی به نام فرهنگ رنج نبردهاند. مفهوم فرهنگ در دولتهای مدرن، صرف نظر از شیوههای مختلفی که در جوامع متفاوت ممکن است وجود داشته باشد، زندگی زنان را به شکلی عمیقا نمادین و در عین حال واقعی محدود کرده است. زنان بهطور تاریخی به عنوان منبع، راهنما و انتقالدهنده فرهنگ شناخته میشوند. آنان نماینده باروری یک جامعه هستند. زنان معمولا اولین فردی هستند که در خانواده به مراقبت از کودکان میپردازد و به همین دلیل آنها اولین تزریق کننده فرهنگ به ذهن کودکان به شمار میروند. این زنان و دختران هستند که با شیوه لباس پوشیدن و رفتارشان به نمادها و نشانههای یک فرهنگ در قالبی زنده و دیدنی جسمیت میبخشند. علاوه بر همه اینها، اولینهویتیابی زنان در ارتباط با خانواده و جامعه در تفکیکی غامض بین فضای «عمومی» و«خصوصی» زندگی شکل میگیرد که در آن موقعیت ثانویه او در هر یک از این قلمروها بر اساس آن چیزی شکل خواهد گرفت که فضای عمومی برای او در نظر میگیرد.
موضعگیریهای حمایتی در لفاظیهای دولتی با برنامه ویژهای درهم تنیده شده است که بر اساس آن دولت تلاش کرده است (هم با ایجاد انگیزه و هم با اعمال فشار) به کنترل قابلیت باروری زنان بپردازد، تا آنان را شکنجه کند و آزادیهای آنها را به سیاستهای خاص اجتماعی محدود نماید.۳ در این راستا حتا گاهی اوقات دولت از درایت و ظرافت دست برمیدارد و به شکل مستقیم آزادیهای زنان را هدف قرار میدهد.
استفاده از حقوق عمومی بینالملل برای دادخواهی در ارتباط با مشکلات مرتبط با جنسیت، نیازمند تلاش و درگیری شدیدی است.«سازمانهای بینالمللی تابعی از دولتها هستند که به آنها اجازه میدهند به شکل گزینش دست به اعمالی بزنند که آنها را به اهدافشان میرساند».۴ این نویسندگان استدلال میکنند که به همین دلیل حقوق بینالملل در عمل و مفهوم، نظامی جنسیتگراست که به نفع مردان و به زیان زنان عمل میکند؛ آنان در اثبات ادعای خود به حضور بسیار کمرنگ و شرمآور زنان در سازمان ملل متحد، حضور غالب قضات مرد در دادگاههای بینالملل و موانع فراوان موجود بر سر راه زنان برای پیوستن به تشکلها و سازمانهای بینالمللی حقوق بشر اشاره میکنند.
مدت زیادی از زمانی نمیگذرد که حتا خود زنان حاضر شدند به صدای یکدیگر گوش دهند و این موضوع بیشتر در ساختارهای فمینیستی به وقوع پیوست. با این حال نیابت زنان نباید موجب آن شود که ارزیابی موقعیت خود را به فراموشی بسپارند؛ بهخصوص در جایی که رهبری فمینینستها مدل شهری دارد، دارای تحصیلات عالی است، برخاسته از طبقه متوسط و برخوردار از حمایتهای مالی دولتی است. معمولا در چنین ساختارهایی سفر به جلسههای بینالمللی به صورت اجباری و با هزینههای دولتانجام میشود و در عرصه بینالمللی، اهداف همدلانه رهبری فمینیستها به سمت و سویی رانده و در قالبی راکد شده است که اهداف همکاران دیوانسالار و غیر همدل آنان نیز در همان قالب تعریف شده که این قالب چیزی جز محدود کردن امکان اصلاح و تغییر حقیقی در مسائل مربوط به جنسیت نیست. از آنجا که پاسخگو بودن دولت به شرایط زنان قابل بحث است ما باید همچنان به آن دسته از روابط بین دولتها و گروههای زنان- که دولت به آن گروهها اجازه نشو و نمای آزادانه میدهند- با دیده نقد بنگریم. در حالی که فمینیستها با شجاعت در حال ادامه دادن نبرد خود در تمام جبههها هستند ـ که یکی از آنها شامل دولت میشود ـ تا زمانی که بیشتر گفتوگوهای حقوق بشر بر اساس توافقهای بین دولتها شکل گرفته است هیچ گریزی از وابستگی به (و تاثیر پذیرفتن از) حکومتهای پابرجا وجود ندارد.
اگرچه زنان قربانیان محض یا سودبرندگان مطلق سیاستهای فرهنگی نیستند، اما به رسمیت شناختن دسترسی محدود آنان به فضای عمومی برای انجام فعالیتهای فرهنگی به ما کمک میکند تا سیاستهای مهمتری را علیه به رسمیت نشناختن حقوق زنان بر اساس مبادی فرهنگی در دستور کار قرار دهیم. با وجود آن که زنان در تجسم بخشیدن به فرهنگ از گروههای اجتماعی دیگر تاثیرگذاری کمتری ندارند (و حتا تاثیرگذاری بیشتر آنان نیز قابل بحث است)، گفتوگو از حقوق زنان در ساختارهای فرهنگی در مجامع بینالمللی، به شدت در اختیار کسانی دیگر است.
حساسیت فرهنگی در مجامع بینالمللی دارای اهمیت است؛ این هم دارای اهمیت است که ما آگاهی خود را نسبت به اعمالجنسیتی در درون هر یک از جوامع حفظ کنیم. برای دست یافتن به این مهم باید همزیستی دردناک این گونه اعمال مختلف را به طور کامل مورد بررسی قرار دهیم. مدتهایی مدید، جنسیت به وسیله خودرایی ملیگرایانه ردهبندی شد و در زیرمجموعهای از آنان جای گرفته بود؛ برای مدتهایی مدید جنسیت در رده دوم برای هر نوع مبارزهای جا گرفته بود؛ برای مدتهایی مدید، زنان چارهای جز این نداشتند که بین تقسیمبندیهای موجود برای مبارزه برای آزادی دست به انتخاب بزنند. اما نظریه فمینیسم به راه خود ادامه داد تا بتواند گره ناگشودنی پیوند میان نژاد، جنسیت، طبقه اجتماعی، تمایلات جنسی و دارا بودن تجربه استعماری را از هم بگشاید و به این ترتیب نشان دهد این سلسلهمراتب که به ظاهر جدا از هم به نظر میرسد در واقع نتیجهای جز تعلیق و ناتمام گذاشتن استراتژیهای سیاسی برای دست یافتن به آزادی و برابری ندارد. این که زنان غالبا تحلیلهای گمراهکننده از مخمصهای که در آن گرفتارند را پذیرفتهاند، توجیه مناسبی برای رد این دیدگاه نیست که زنان با وجود تفاوتهای حقیقی زیادی که با هم دارند، میتوانند با هم دست به اتحاد بزنند.
در هر رویدادی، فرهنگ مجموعهای از اطلاعات ایستا، تغییرناپذیر و قابل شناسایی نیست که بتوان آن را با میزان تطبیقپذیری و قابلیت اجرای آن در چارچوب حقوق بشر محک زد. فرهنگ مجموعهای است از رقابتها و گفتوگوهای ثابت در اعمال اجتماعی که معنا و مفهوم آن از قدرت و جایگاه مفسران و شرکتکنندگان در آن تاثیر میپذیرد. علاوه بر همه اینها باید توجه داشت که فرهنگفقط یک جزء از مجموعه شبکه ارتباطهای مربوط به قدرت است که حیات ما را محدود میکند.
این نکته نیز از اهمیت زیادی برخوردار است که یک فرهنگ خاص در یک اجتماع به معنی نهادی یکدست و یگانه محسوب نمیشود. نکته دیگر این که فرهنگ «بالا» و فرهنگ «پایین» که به شکل گزینشی آن را بهکار میگیرند به چنان مد روزی تبدیل شده است که حتا طرفداران حقوق بشر هم به این دام افتادهاند که بر آشفتگیهای موجود در پذیرفتن «نماینده» اعمال و متون فرهنگی تکیه کنند؛ و حالا این گروهها به سمت حفاظت از منافع خود و حمایت از گروههای برخوردار سوق پیدا کردهاند؛ یا این که به سمت پذیرش اعمال توده مردم گرایش یافتهاند.۵ مضافا این که رشد روزافزون فناوری و تواناییهای ارتباطی به شکل فزایندهای دنیای ما را تحت تاثیر قرار داده است و به این ترتیب حتا دورافتادهترین نقاط این سیاره اگر تحت تاثیر مستقیم مدرنیته قرار نگرفته باشند، دستکم با نتایج آن مواجه شدهاند. پس از این دیگر نمیتوان «سنت» را بدون توجه به روند سکولاریزه شدن مورد بازتحلیل قرار داد. حتا در چارچوب غالبی که از مفهوم دولتی حقوق بشر وجود دارد، دفاع از فرهنگ زمانی به استدلالی لرزان تبدیل میشود که آن را در ساختار شهری شدن و صنعتی شدن قرار دهیم، یا آن را در ساختار دیوانسالاری رو به گسترش و شبکههای ارتباطی قرار دهیم که کنترلهای دولتی را افزایش میدهند یا نظامهایی که اقتصاد ملی را به نظام پولی بینالمللی مرتبط میکنند.
بنابراین مفهوم فرهنگ که از سوی بازیگران بینالمللی بسیار مورد توجه قرار میگیرد، ابتدا باید به وضوح تعریف و مشخص شود که آیا مجموعهای از اعمال و مفاد خودتوجیهگر است که به غلط، ثابت و بدون تاریخ انگاشته شده است؟ برخوردار بودن از این امتیاز غیرمنصفانه، این سوال را برمیانگیزد که این اعمال به سود چه کسانی است و چه افرادی را به قدرت میرساند. ما باید کل فرهنگ را مورد مداقه قرار دهیم، نه فقط آن بخشی را که به عنوان نمودهای «بد» تلقی میشوند. اگر ما پرسشگری خود درباره فرهنگ را به خطاهای فاحش محدود کنیم، ظرفیت موجود برای التیام دردهای بشری را فقط به «اعمال بد فرهنگی» محدود کردهایم. بدون پرسشگری درباره استفادههای سیاست از فرهنگ، بدون پرسش از این که این فرهنگ به چه فردی تعلق دارد و چه فردی از آن سود میبرد، بدون قرار دادن مفهوم فرهنگ در زمینه تاریخی و تحقیق کردن درباره مفسران آن، به این موضوع پی نخواهیم برد که چگونه زنان به آسانی در نبردهای بزرگ سیاسی، اقتصادی، نظامی و گفتمانی موجود در عرصه بینالملل به ابزار تبدیل شدند.
-
۱.Donnelly, Jack. 1989. Universal Rights in Theory and Practice. Ithaca, NY: Cornell Univ. Press. Manglapus, Raul S. 1978. “Human Rights Are Not a Western Discovery.” Worldview 21 (10) M-6.Pollis, Adamantia, and Peter Schwab. 1980. “Human A Western Concept with Limited Applicability.” Human Rights: Cultural and Ideological Perspectives, ed., A. Pollis and P. Schwab. New York: Praeger
-
۲.Cobbah 1987; Sajoo
-
۳.Bryan, Beverley, Stella Dadzie, and Suzanne Scafe. 1985. The Heart ofthe Race: Black Women’s Lives in Britain. London: Virago.Bunster-Burotto, Ximena. 1985. “Surviving Beyond Fear: Women and Torture in Latin America.” Women and Change in Latin America, 297-325, ed. June Nash and Helen Safa, South Hadley, MA: Bergin and Garvey.Mama, Amina. 1989. “Violence Against Black Women: Gender, Race and State Responses.” Feminist Review 32 (Summer):30۴۸
-
۴.Charlesworth, Hilary, Christine Chinkin, and Shelley Wright, 1991. “Feminist Approaches to International Law.” The American journal of International Law 85:613-45
-
۵.Pannìkkar, Raimundo. 1982. “Is the Notion of Human Rights a Western Concept?” Diogenes 120:75-102.Renteln, Alison Dundes. 1990. International Human Rights: Univefsalism versus Rela-tíuism. Newbury Park, CA: Sage
Arati Rao. “The Politics of Gender and Culture in International Human Rights Discourse”. Politics of Gender and Culture in International Human Rights.
Arati Rao, who was born and studied in India, received her Ph.D. in Political Science at Columbia University and is Assistant Professor of Political Science at Wellesley College.’The Politics of Gender and Culture in International Human Rights Discourse” Permission to reprint granted by Taylor and Francis”
While the topic of human rights has never been free from politics (in either its formulation of deployment), the cautionary call from “culture” has intensified in recent years. In her article, Arati Rao explores the question of can there be an international discussion of human rights in a world of cultural difference? She examines the concept of human rights, regarding difference and culture.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.