من از این خراب ِ غربت ره ِ بوم و بر ندانم
به هوای خاک ِ کویش ، سفری دگر ندانم
من اگر خراب ِ اویم، همه آرزوی اویم
شب ِ تار ِ هستیم را بجز او قمر ندانم
دل ِ عاشقان ِ خود را پس ِ پرده می کشاند
چو به تیغ می ستاند، ثمری دگر ندانم
نفسی م می نشاند ، نفسی م می دواند
به کجام می کشاند، سر شور و شر ندانم
دل ِ آرمیده ام را به امید وصل دادم
به چه آتشش فکند او، که از آن اثر ندانم
همه آتش است اما خوشم از خیال ِ خامم
که بسوخت در نگاهش ، به جز آن شرر ندانم
شرری که چشم بینش بگرفت روشنایش
به میان روشنایی ز خودم خبر ندانم

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com