خالدبایزیدی (دلیر)

صدای دردرگوش پیرزن پیچید.شتابان وخوشحال دررابازکرد
مامورسرشماری….
انگارآب سردی به صورت پیرزن پاشیدند
مامورسلام مادرم!
درخانواده تان چندنفراید؟
شناسنامه شان رابیاوربرای سرشماری…
پیرزن مکسی کردودررابیشتربازنمود
وبه انتهای کوچه سرکی کشید!!!
باچشمان خیس ونمناک باران بهاری گفت:
پسرم!
می توانیدفردابیائید….
مامورگفت:
مادرجان! چه توفیری می کند
امروزیا فردا
مگرکسی به اعضای خانواده تان اضافه یاکم می شود
پیرزن باچشمان نمناک وسرشارازانتظاری اش گفت:
پسرم سی سال است که رفته وهنوزبرنگشته…
شاید…فردایکی ازاین روزهاباشدکه برگردد…!!؟؟
مغازه دارسرکوچه گفت:
بیست ونه سال است هرگاه که بیرون می رود.
کلیددرخانه اش رابه من می سپارد
ومی گوید:
اگرپسرم آمد کلیدرابه ایشان بده خسته است
بگذاراستراحت اش رابکند
آخرتازه ازراه رسیده است؟؟!!

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com