در تصویر سمت راست Frank Gehry ، یکی از مهمترین معماران امروز جهان، فارغالتحصیل دانشگاه هاروارد، پروفسور، استاد دانشگاه و طراح موزهی گوگنهایم بیلبائو را میبینید وقتی که در برابر دوربینی با میلیونها بیننده قرار گرفته و در تصویر سمت چپ Touka Neyestani، یک معمار گمنام و طراح پروژههای شکست خوردهی متعدد را میبینید وقتی که از دیدن پنجرهی حمام خانهای که در شهر نیاگارا طراحی کرده ذوقزده شده و خواسته تا آنرا نشان چندصد نفر از دوستانش بدهد… از عکسالعمل هواداران و شاگردان استاد بعد از دیدن عکس دمروی ایشان اطلاعی ندارم اما اظهار نظر یکی از بینندگان عکس سمت چپ را در اختیارتان میگذارم:
«اول از همه برای اون ۱۷۵ نفری که اینو لایک زدن متاسفم… هرچه بگندد نمکش میزنند وای به روزی که بگندد نمک. شما ناسلامتی ادعای فرهنگی و نخبگی دارین جمع کنین خودتونو/ گند ببره این مملکتو که شما مثلاً!! باسوادشین میخوان فرهنگ و هنر عرضه کنن… “م. واثقی”»
مسلماً تا قبل از شماتت این بینندهی متأسف، چیزی از رابطهی میان گندیدن نمک و عکس انداختن در وان حمام نشنیده بودم اما بنظر میرسد لااقل نزد بخشی از مردم ما هنرمند خوش نمک و سالم یعنی کسی که از بیست سالگی خودش را “جمع” کرده باشد تا انشاالله در هشتاد سالگی لیاقت قرار گرفتن در فهرست چهرههای ماندگار و نشستن بر سمند مرحمتی و پیوستن به جمع اموات فرهیخته را پیدا کند…
****
اواسط دههی هفتاد با وساطت یکی از همکاران و به دعوت شهرداری “نانت” همراه با چند هنرمند ایرانی به فرانسه رفتم تا در یک نمایشگاه گروهی شرکت کنم. برنامهای که میزبان فرانسوی تدارک دیده بود شامل حضور در نمایشگاه، چند روز گشت و گذار در شهر و نهایتاً شرکت در یک جلسهی پرسش و پاسخ با گروهی از دانشآموزان مدارس میشد که همگی به خوبی برگزار شد. روز آخر، خبرنگار یک رادیوی محلی مصاحبهای با گروه ما ترتیب داد. کنجکاو بود بداند ما- مردم ایران- آیندهمان را چطور ارزیابی میکنیم… به نمایندگی از خودم امیدوارانه از آینده حرف زدم و برای اینکه به مرد فرنگی ثابت کنم مستحق این آیندهی بهتر هستیم تا توانستم از ایران و ایرانی تعریف کردم، گفتم موقعیت مردم ایران در خاورمیانه ممتاز است، گفتم مردم ایران ملتی جوان، درسخوانده، باهوش، فهمیده، زیرک، هنرمند و با استعداد هستند، گفتم نقاشها، عکاسها، نویسندهها، فیلمسازها و روزنامهنگارهای ما دست کمی از همتایان اروپاییشان ندارند… خبرنگار فرانسوی بسیار صبور و مؤدب بود، حرفهایم را ضبط کرد و رفت.
سفر به خوشی تمام شد و در فرودگاه شارل دوگل، سالن انتظار پرواز پاریس- تهران، نشسته بودم که با مهندس جوراب سفیدی که اصرار داشت پاهای عرقکردهاش را زیر دماغ من باد بدهد جر و بحثام شد. سوار هواپیما که شدم با هموطنی که با اعتماد بنفس تمام کیفدستی کوچک من را از جعبهی بالای سرم بیرون انداخت تا چمدان پر از شکلاتش را جا بدهد دعوا کردم. یک ساعت بعد با مسافری که اصرار داشت کنار پنجره بنشیند اما بخاطر ورم پروستات هر ده دقیقه یکبار، بعد از لگدکوب من، به دستشویی میرفت حرفم شد. بعد از آن با مردی که در صف تاکسی فرودگاه مهرآباد از من جلو زد دعوا کردم و سرانجام جلوی در خانهام با رانندهی تاکسی فرودگاه که بیست “یورو” اضافه میخواست- ریال قبول نمیکرد- دعوا کردم تا تمام دلتنگی سفر برطرف شود… وقوع زد و خوردهای پیاپی با کسانی که آن همه از مرغوبیت جنسشان پیش کفار فرنگ تعریف کرده بودم باعث شد تا از خود بپرسم:
مگر این همان ملت باهوش، فهمیده، زیرک، هنرمند، باسواد، صلح طلب و با استعدادی نیست که آنهمه پیش غریبهها تعریفشان را کرده بودی؟
و به این نتیجه رسیدم که بیشتر ما وقتی از “مردم” حرف میزنیم منظورمان جمع محدود دوستان و آشنایانی است که داریم. باین ترتیب وقتی میگویم “مردم ایران” کتابخوان و بافرهنگ هستند یعنی محمدعلی و یارعلی و ترگل و پرستو زیاد کتاب میخوانند. “مردم ایران” با استعداد هستند یعنی صدرا و طاها بهتر از پدرهاشان طراحی میکنند، ترانه روی صحنهی تئاتر میدرخشد، رضیه عالی مینویسد، ماندانا ذهنی خلاق دارد و هر دانشکدهای در هر جای دنیا نسیم و سارا و خشایار و مهدی را روی چشم میگذارد. “مردم ایران” درس خوانده هستند یعنی جوانهایی که اطرافم را گرفتهاند همه تحصیلکرده هستند. “مردم ایران” در هیچ زمینهای کمتر از دیگران نیستند یعنی اصغر فرهادی اسکار گرفت. “مردم ایران” مهربان هستند یعنی وقتی نمینویسم چندصد نفر دوستی که در دنیای مجازی دارم نگرانم میشوند…
****
هنوز دو هفته از اسفند مانده بود که مجبور شدم سر کار بروم. در یکی از اتاقهای ساختمانی در محلهی ایرانی، بغل گوش یک وکیل مهاجرت ایرانی، در جوار یک آژانس مسافرتی ایرانی، کنار دست بازاریابهای یک مجلهی بازاری ایرانی نشستم و با اکراه “مهندس” شدم. “رئیس” من راه و چاه کار کردن در تورنتو و سلیقهی “BUILDER” ایرانی را میدانست. “رئیس” حتی تفاوت خانههای سبک فرنچ با اسپنیش را میدانست و ساختمان ویکتورین را از بوی آن تشخیص میداد. “رئیس” که میتوانست در چهارصد فوت مربع خانهای به سبک گوتیک طراحی کند انتظار زیادی از من نداشت جز اینکه سریع باشم و هفتهای یک خانه را تمام و کمال طراحی کنم. “رئیس” وقتی پشت کامپیوتر مینشست شبیه به مایکل شوماخر میشد وقتی که پشت فرمان فراری نشسته است، تختگاز میرفت و رکورد میشکست. من اما پشت فرمان حواسم به مناظر اطراف و عابرین پیاده بود. اتاق کارمان کوچک بود، “رئیس” مراجعه کنندگانش را همانجا میدید و من بالاجبار حرفهاشان را میشنیدم. هموطنان بساز و بفروش ما در تورنتو هم مشغول سازندگی هستند. آقای “بساز و بفروش” معتقد بود عرض چهارده فوت برای “فمیلی روم” کافی است، “رئیس” اما اعتقاد داشت هجده فوت عرض بهتری است و من چون برای ضرب عدد چهارده در سی به وقت احتیاج داشتم نظری نداشتم. “رئیس” این اندازهها را فوت آب بود. عرض در اتاق، دو فوت و هشت اینچ. عرض در توالت، دو فوت و چهار اینچ. عرض پله، ده اینچ. ارتفاع پله، هشت اینچ… من با تاخیر میفهمیدم که پلهها کم عرض و بلند هستند. “رئیس” میگفت اشکالی ندارد… اینجا اینطور رسم است. اینجا چیزهایی رسم است که در ایران مرسوم نیست، مثلاً رسم است برای توالت مشترک بین دو اتاق دو تا در بگذارند، از هر اتاق یک در. من به خودم فکر میکردم که همیشه نگران بازشدن در توالت هستم- همیشه یا قفل در توالت خراب است یا کلیدش گم شده- مجبورم با یک دست دستگیره را محکم بگیرم مبادا کسی ناغافل در را باز کند و… حالا چه کنم اگر توالت دوتا در داشته باشد؟!… “رئیس” دستور داد نگران نباشم. برای توالت دوتا در گذاشتم، حیف که جا نداشت وگرنه سه تا در میگذاشتم تا ثابت کنم رسم اینجا را زود یاد میگیرم…
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
نظرات
اواسط دههی هفتاد واحد پول اروپا یورو بود مگه؟
چهارشنبه, ۲۱ام فروردین, ۱۳۹۲
خدا صبرشون بده سخته
چهارشنبه, ۲۱ام فروردین, ۱۳۹۲
توکای گرامی ، از ماست که برماست. ما ایرانیان اغلب تصورات اغراق آمیزی از ایران و فرهنگ مان داریم. من فکر می کنم یکی از فواید مهاجرت این است که با فرهنگ های دیگر آشنا می شویم ومی بینیم که ما واقعا تافته جدا بافته ای نیستیم. خود شیفتگی ایرانی گرفتاری بزرگی است. ما باید بتوانیم به خودمان به عنوان فرد وافراد نگاه کنیم. وازکلی گویی دست برداریم. البته هویتی به عنوان هویت ملی وجود دارد. اما ما اغلب جنبه های مثبت آن را خیلی بزرگ می کنیم، واز انتقاد ودیدن جزییات رفتار روزمره هراس داریم. به هرحال تا می توانید باید انتقاد کنید. رک وراست و پوست کننده .
فروغ
چهارشنبه, ۲۱ام فروردین, ۱۳۹۲
سلام
شما دشمن اسلام و عفت و پاکدامنی هستید
هنوز انقدر شعور ندارید اسم رهبر ما رو رهبر جهان اسلام رو درست بیارید
دارید میسوزید
هروز ایران خخصوصا بسیج سپاه ارتش و ناجا و … قوی تر مشه و مردم آگاه تر
سیلی وقتی به صورت تو خورده که پاک دنیا نیامدی
چهارشنبه, ۲۱ام فروردین, ۱۳۹۲