ترقّی خواهی در تاریخ معاصر ایران – بخش پایانی – بهزاد کشاورزی
-
شاه و دربار قاجار در مقابله با ترقی خواهی:
هیچکدام از پادشاهان این دوره – بجز «تاحدودی» مظفرالدین شاه– هرگز از ترقیخواهی حمایت نکردند که هیچ؛ بلکه همگی به هر وسیله ای متشبث می شدند تا از گسترش آن جلوگیری کنند. یکی از مشخصات پادشاهان قاجار اوهام و خرافات بود. فتحعلیشاه در بحبوحۀ جنگهای ایران و روس: «… می انگاشت با دعاهای فلان ملا یا جادوی فلان جادوگر، سپاه روس را در هم خواهد شکست.» [۱] جانشین وی محمد شاه نیز احمقانه یک نفر درویش ماکوئی (و بقولی ایروانی) را جانشین ابوالقاسم قائم مقام کرده بود و به اوعشق میورزید! ناصرالدینشاه نیز آنچنان از اندیشه و برهان تهی بود که هنگامیکه: «مقتدرالسلطنه به شال سبز خود و [یا] امیربهادر به دو دست بریدۀ ابوالفضل العباس سوگند یاد می کرد، به هر کار که بود تسلیم می شد! …کرۀ زمین را در پشت گاو و گاو را هم در پشت ماهی می پنداشت … هر سال آش نیاز می پخت و از نیروئی مبهم خواستار یاری بود و…» [۲] وی اغلب سرنوشت کارهای مهم دولتی را بدست استخاره می سپرد! مظفرالدینشاه نیز در این مورد دست کمی از پدرش نداشت؛ از نحوست عدد سیزده بشدت در هراس بود. بطوریکه پس از قتل ناصرالدینشاه که در سال ۱۳۱۳ ه.ق اتفاق افتاد وی عجله ای جهت به تخت نشستن از خود نشان نمی داد تا آن سال تمام شود. زیرا شمارۀ سال فوق از دو عدد نحس «۱۳» تشکیل یافته بود. [۳] زمانیکه هوا طوفانی و رعد و برق بود: «… شاه از شدت وحشت به زیر عبای سید بحرینی پناه می برده است و … در سفر و حضر عبای سید می بایست همیشه در دسترس باشد تا در صورت وقوع رعد و برق و طوفان، در پناه آن عبا از عوارض ناگوار آسمانی در امان بماند.» [۴] البته که فرزند خلف وی «محمد علیشاه» نیز بلطف همان تربیت درباری، تا خرخره در خرافات غوطه می خورد و بویژه با مراجعه به استخاره از قران، کلیۀ کارهای مهم مملکتی را انجام می داد! دکتر مهدی ملکزاده صفحات فراوانی از کتاب تاریخ انقلاب مشروطیت ایرانش را صرف ارائۀ اسنادی در این باره نموده است که ما در اینجا فقط به یکی از این استخاره های او اشاره می کنیم : «پروردگارا اگر در ۱۷ ربیع الاول سلطان احمد را ختنه بکنند صلاح است و خوب است استخاره خوب بیاید و اگر حالا صلاح نیست استخاره بد بیاید — محمد علی.» [۵] با این خلاصه روشن می شود که چنین فرمانروایانی نمی توانستند با ترقیخواهان که با خرافات و اوهام مبارزه می کردند، همراهی کنند . یکی دیگر از عللی که آنان را در جبهۀ مخالف ترقیخواهی و اصلاح طلبی قرار می داد، عقاید آزادی خواهی و مردم سالاری اصلاح طلبان بود . روشن است که ترقیخواهی، استبداد و خودکامگی را برنمی تابد و این را نیز پادشاهان خوب می دانستند. در این میان ناصرالدینشاه در مدت طولانی پادشاهی اش بیشتر از دیگران از بیداری مردم در هراس بود. وی علیرغم «هوس های» ترقیخواهانۀ گاه و بیگاهش، شخصیتی بود با عقاید ضدمردمی، ضدروشنگری و ضدآزادیخواهی. از ضدمردمی بودن او این بس که مخترعی به وی پیشنهاد ساختن توپ خودکاری کرده بود شاه در جوابش گفته بود: «ما جز با رعیت خود دیگر با کسی جنگ نداریم و به اندازۀ آنها هم توپ داریم.» [۶] و باز گفته اند که همان مخترع یک ساعت و یک کالسکۀ خودکار اختراع کرده بود، وقتی آنها را به شاه عرضه می کند شاه می گوید: «حیف صد حیف که فکر شما در مقام صنعت صرف شود، شما باید این هوش خداداده را مصروف دین و علم و مذهب بفرمائید.» [۷] واقعیت این است که ناصرالدینشاه از پیشرفت دانش جدید وحشت داشت و توسعۀ آنرا موجب آگاهی مردم و در نتیجه سبب پیدایش فکر دموکراسی در اذهان تودۀ جامعه می دانست. دولت آبادی آورده است که ناصرالدینشاه از تدریس خصوصی درس فرانسه بوسیلۀ یک فرانسوی جلوگیری کرد زیرا که: «…مبادا در ضمن تدریس زبان، از مملکت جمهوری فرانسه مذاکرات دیگر بشود.» [۸] بطوریکه در بالا نوشتیم، در زمان ناصرالدین شاه چهل و دو تن دانشجویانی را که در سال (۱۳۲۷/۱۸۵۹) جهت تحصیل به فرانسه فرستاده بودند، بازگرداندند زیرا تصورکردند: « آنهائی که در فرانسه تحصیل نموده و تربیت می شوند ، جمهوری پرست و بی دین خواهند شد.» [۹] ناظم الاسلام می نویسد: « به ناصرالدینشاه راپورت داده شد که شبها جمعی در محلۀ سنگلج در یک خانه اجتماع کرده و در امر مملکت و اصلاح مذاکره می کنند. پادشاه جمعی را فرستاد شش هفت نفر از اصلاح خواهان که دور هم نشسته بودند مأخوذ و شبانه آنها را به حضور پادشاه بردند. چاهی که در اندرون حفرکرده بودند که برف در آن می ریختند و یا برای همین جور کارها مهیا بود، سنگ سر آن را برداشته مأخوذین را در آن چاه انداختند، آنگاه خود پادشاه تفنگ را بدست گرفته متجاوز از سی فشنگ از پی آنان فرستاد که به اعتقاد خود زودتر آنها را به اسفل السافلین رساند و حاضرین را هر کدامی یک اشرفی انعام داد برای شکرانۀ موفقیت بر قتل آنها.» [۱۰]
*روحانیت در مقابله با ترقی خواهی
در طرف مقابل شاه، ملایان قرارگرفته بودند که آنان نیز با هر گونه ترقیخواهی و آزادیخواهی سر ستیز داشتند و بطوریکه دیدیم تحصیل کردگان را بدعت گذار و یا حتی بی دین می انگاشتند و البته مقلدینشان نیز با همان دید به آنان می نگریستند. ترقیخواهان نیز در رفتار و گفتار و نشریاتشان احتیاط می کردند که مبادا مورد سوء ظن ملایان و مردم واقع بشوند.
میرزا تقی خان انصاری کاشانی معلم دارالفنون که کتاب «اصل انواع بنا بر انتخاب طبیعی» داروین را ترجمه کرده بود، نام روی جلد آنرا «جانورنامه» گذاشت و مقدمۀ آنرا نیز طوری نوشت که مورد سوء ظن ملایان قرارنگیرد. [۱۱] بطور کلی ملایان نیز همانند شاه و درباریان، بشدت با هرگونه نوآوری و روشنگری و آزادیخواهی مخالفت می کردند. دو قدرت نامبرده، هر دو، ترقیخواهان را با دیدۀ کینه و عداوت می نگریستند. با چنین کیفیتی روشن است که اصلاح طلبان نمی توانستند در جامعه به وظیفۀ تاریخی خویش – که آگاهی مردم است– عمل کنند.
به طوری که گذشت، شاه که به نیروی نظامی و پلیس و امنیتی مجهز بود البته که تحمل اصلاح طلبان و ترقیخواهان را نداشت و هرگونه حرکتی از این دست را خاموش می کرد. روحانیت نیز اینگونه تلاش ها را تجاوز به حریم اسلام می پنداشت و تحریم می کرد.
از سوی دیگر، خود کامگی پادشاهان، اغلب موجب ستمگری و رعیت کشی آنان می گردید. روحانیان تنها کسانی بودند که گاه گاهی در مقابل شاه گردنفرازی می کردند و شاه اغلب نا گزیر به سکوت و تمکین در مقابل آنان می شد. این امر موجب گردیده بود که مردم ستم دیده از جانب شاه و عوامل ستمگر وی، در زیر چتر ملایان پناه گیرند. حمایت مردم عامی از روحانیت علل دیگر نیز داشت؛ اولآ شیعیان مشتاق و منتظرظهور امام غایب، مجتهدان بلند پایۀ اصولی گرا را به عنوان ۥنوّاب وی می شناختند و نسبت بدانان ارج فراوان قائل بودند. ثانیآ مردم شیعۀ کشور، مقلدین علمای آن مذهب بودند و اجبارآ به احکام و فتاوی آنان گردن می نهادند. علاوه برآن ملایان با پیروانشان ارتباط نزدیک داشتند. مقلدین روزی سه بار در مساجد در پشت سر روحانیان نماز می خواندند و آنان در صورت نیاز از بالای منبر، شاه را به باد انتقاد می گرفتند. و اغلب حرفی که «رعایا» از ترس فراشان و جاسوسان شاه نمیتوانستند بر زبان بیاورند ، واعظان آن را براحتی بیان می نمودند . همچنین ملایان با مردم و خانوادۀ آنان مستقیمآ در رفت وآمد بودند. آنان زمانی به خانۀ مردم می رفتند تا عقد فرزندانشان را جاری سازند و یا درسوگ عزیزانشان شرکت کرده وبدانان سرسلامتی بدهند. درحالیکه فراشان شاه و حاکم وقتی وارد منزل مردم می شدند که صاحب خانه را به غل و زنجیر بکشند و در سیاه چالها محبوسش بکنند. به تمام دلایل فوق، روحانیان از یک وجهۀ مهم مردمی برخوردار بودند. آنان در تمام زوایای کشور نفوذ کرده بودند. از جمله در دورترین روستاهای مملکت نماینده داشتند.
راه حل پیشبرد اصلاحات برای ترقی خواهان:
رفته رفته آزادیخواهان بدین نتیجه رسیدند که برای اینکه بتوانند نقش تاریخی خویش را اجرا کنند و مردم را آگاه سازند، چاره ای ندارند مگر اینکه روحانیت را با عقاید خویش موافق گردانند[۱۲]. زیرا تا زمانیکه علمای دین با افکار آزادی خواهی و اصلاح گری موافقت نمیکردند، هیچگونه تلاشی از جانب اصلاح طلبان به ثمر نمی رسید. برعکس؛ اگر چنانچه پیشوایان شیعه عقیده ای را تآیید می کردند، «فقط» در این شرایط بود که مردم نیز به آن عقیده روی موافق نشان می دادند. کشش اصلاح طلبان بسوی ملایان یک علت دیگر نیز داشت و آن عبارت از این منطق بود که در صورت همکاری روحانیت با آنان، شاه از سرکوب آزادیخواهان و در نتیجه جلوگیری از گسترش ترقیخواهی عاجز می گردید؛ زیرا که مردم عامی کشور تقریبآ بطور کامل دنباله رو روحانیت بودند.
ملکم خان ناظم الملک
حاج شیخ هادی نجم آبادی ملای آزادیخواه و آزادۀ تهران
( تصویر برگرفته از گوگل )
یکی از اصلاح طلبانی که از این شگرد بطرز قابل توجهی استفاده کرد، «میرزا ملکم خان ناظم الدوله» بود. وی «مجمع فراموشخانه» را– که محفل شبه فراماسونری بود– با همیاری گروهی از روشنفکران و نیز تحصیلکردگان دارالفنون پی ریزی کرد. درست است که اطلاعات دقیقی در مورد برنامه و شناسائی اعضای این محفل در دست نیست، معهذا نام شماری از آنان را می توان در لابلای تحقیقات محققین مشاهده نمود. شخصیت، طرز فکر و نیز اصلاحاتی که گروهی از اعضای شناخته شدۀ آن محفل، بعد ها در جامعه از خود بروز دادند، نشان می دهد که مجمع فراموشخانه با جمع آوری روشنفکرانی از هر گروه و طبقه، هدفی بجز از انتشار افکار جدید آزادیخواهی و دموکراسی نداشته است. ملکم خان با تلاش فراوان سعی داشت که تعدادی از علما را نیز در این محفل وارد سازد. منابع موجود به عضویت شمار اندکی از روحانیان شیعه نیز در این محفل اشاره کرده اند که همگی آنان در سالهای بعد جزو ملایان پیشرو و اصلاح طلب بشمار می رفتند. از این میان روحانیان بلند پایه ای همچون: «حاج سید صادق طباطبائی»[۱۳]، «میرزا جعفر حکیم الهی»[۱۴] و«میرزا ابوالحسن جلوه» را می توان نام برد. یکی دیگر از علمای آزاده ای که به مکتب ملکم خانی پیوست، «حاج شیخ هادی نجم آبادی»، دانشمند و روحانی معروف آن دوره بود که درتاریخ مبارزات مردم علیه دیکتاتوری و خفقان، از وی به نیکی سخن رفته است[۱۵]. با مطالعۀ روند تاریخی– اجتماعی روحانیت شیعه در زمان ناصرالدینشاه، ملاحظه می گردد که از حوالی تأسیس محفل فراموشخانه به بعد، رفته رفته گروهی از علما از مسیر همیشگی سنتی خویش جدا شدند و به مکتب آزادیخواهی و مساوات طلبی – بطورمشروط – پیوستند. و این امر یکی از علل مهم استقرار مشروطیت در سال های آتی بود.
[۱] – کمالی طاها همان ص ۳۵
[۲] – همان ص۳۶ به نقل دولت آبادی یحیی۱ حیات یحیی۱ ج۱ص۲۱۰
[۳] – مستوفی ، عبدالله ، شرح زندگانی من ج۲ ص۹
[۴] – بهزاد کشاورزی ،تشیع و قدرت در ایران ، ج۲ ص۲۸ ،نقل از بامداد ، مهدی ،شرح حال رجال ایران ، ج۴ص۱۲۲
[۵] – ملکزاده ، همان، ص۵۴۵
[۶] – ناظم الاسلام تاریخ بیداری ایرانیان مقدمه ص۱۴۶
[۷] – همان ص۱۴۸
[۸] – دولت آبادی یحیی۱ حیات یحیی۱ ج۱ ص۴۸
[۹] – صنیع الدوله ، منتظم ناصری ، ج۳ ص۲۷۷ نقل از آ دمیت ، انذیشۀ ترقی ، ص۷۷
[۱۰] – ناظم الاسلام ، تاریخ بیداری ایرانیان ،بخش اول ،ص۱۲
[۱۱] – آدمیت ، اندیشۀ ترقی، ص۲۴
[۱۲] – برای آگاهی بیشترازاین مطلب، ن- ک: بهزاد کشاورزی، تشیع وقدرت درایران، ج۱ ص۲۸۶ به بعد.
[۱۳] پدر سید محمد طباطبائی یکی از رهبران روحانی انقلاب مشروطیت
[۱۴] حامد الگار،دین و دولت در ایران ،ص۲۸۸
[۱۵] همان بالا، به نقل از: الگار،میرزاملکم خان، ص۴۹-۵۰
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.