انسان با عقل، اراده، حق انتخاب و اختیار و آزادی و متفاوت بودن و کوشندگی و کنشگری است که انسان نامیده می شود. وقتی این شاخصه ها تحتِ هر نام و عنوانِ دینی یا اخلاقی یا مذهبی یا ایدئولوژیک از او سلب شود دیگر انسانیت فاقد معنی می شود و صرفا صورتی و ظاهری از او باقی می ماند.

از خود بیگانگی از بزرگترین پیامدهای تحمیل است که باعث می شود هویت و سرشتِ انسان و فردیت اش منکوب و سرکوب شده به جایش ارزشهای حکومت و یا ایدئولوژیهای خاص بنشیند. مهم نیست که ارزشهای حکومت و ایدئولوژی های سنجش ناپذیر به چشمِ حاکمان و ایدئولوژی پردازان نیک و متعالی بیاید. مهم این است وقتی انسان از پرسشگری بی دریغ در خصوص هر موضوعی منع و از جستجوگری و شناخت و اراده آزاد و مستقل و تعقیب علایق و سلایق فردی اش بازداشته شود و به جای ارزشها و معیارهای فردی و اجتماعی، ارزشها و معیارهای حکومت آن هم به شیوه تحمیلی و آمرانه حاکم  گردد، بدین وسیله دیگر مجالی برای رشد و شکوفایی انسان باقی نمی ماند. زیرا دیگر او نیست که می اندیشد، علاقه می ورزد، سلیقه خود را دنبال می کند و متعاقبِ اندیشه آزاد و مستقل زندگی می کند، بلکه این حکومت و ایدئولوژی است که بواسطه تحمیل دیدگاه خود به جای او می اندیشد و تصمیم می گیرد و اِعمال سلیقه می نماید. لذا بدین صورت دیگر جایی برای شخصیت، استقلال و قلمرو فردی باقی نمی ماند و به جای کنشگری و تفکر و اراده آزاد، در جسمِ او ارزشهای حکومت حلول می کند. یعنی یک قرائت از انواع قرائت ها، یک رویکرد از اقسام رویکردها، یک علاقه و سلیقه از انواع علائق و سلائق بر همه قرائت ها و رویکردها و علائق و سلائق غلبه می کند و خدای خود را دیدگاه خود را، علاقه خود را، سلیقه خود را و اراده خود را بر همگان بدون خواست و اراده ی آنها بصورت آمرانه و قاهرانه مسلط می کند. با این تفصیل چه جایی برای آدمی باقی می ماند در حالیکه دیگر نمی تواند خودش باشد؟ در حالیکه از او می خواهند ارزشها و تفکرات خود را سانسور و از ارزشها و ایدئولوژی پسندیده حکومت اطاعت کرده و آن را کعبه آمال و آرزوهای خود قرار دهد.

می گویند: هرکس که خود را شناخت خدایش را می شناسد. این گزاره وقتی امکانِ تحقق می یابد که اساساًًً شناسنده ای وجود داشته باشد و فردیت، فطرت و هویت انسان به ماهو انسان به رسمیت شناخته شود. از حقِ انتخاب و آزادی و استقلال در شناخت و بیانِ آزاد پس از شناخت  برخوردار باشد. وقتی یک صنف، طیف، گروه، طبقه ای خود را در شناخت خدا و هر چیزِ دیگری ممتاز و متمایز بداند و خود را تنها فاعل شناسا قلمداد کند که دیگران مکلف به تبعیت از موضوع شناخت آنان می باشند فی الواقع در مقابل گزاره فوق ” که هر خود را شناخت خدایش را می شناسد ” ایستاده است و در مقابل رشد و تکامل فطری انسان بواسطه هیمنه ارزشها و دیدگاه های قدرتِ مستقر مانع ایجاد کرده و با تحمیل دیدگاه های خود به هر بهانه و وسیله ی نرم افزاری یا سخت افزاری رشد انسان را سلب نموده است.    

نتیجه ی تسلط یک دیدگاه بواسطه ترس، تحقیر و تحمیل می شود عدم اعتماد به نفس و بالتبع عدم امکان رشدِ شخصیت و  عدم امکان شناخت صحیح. تحمیل دستِ کم در ابتدای ترین وضعیت آن می شود بردمیدن نفاق و تزویر و دورویی و اذهانی واپس مانده و شخصیتی رشد نیافته و فاقد اتکا به نفس. تحمیل دین یا مذهبِ خاص، قرائت یا عقیده خاص منشاء نفاق و تزویر است زیرا وقتی انسانی در باطن و ضمیر خود به چیزی اعتقاد دارد ولی به هر طریقی نمی تواند آن را اعلام و ابراز کند و بر عکس به سبب فشار و خطوط قرمز فراوانی که او را در بر گرفته درست بر خلاف میلش نقش بازی می کند یا عملی را انجام می دهد که از آن اکراه دارد، او را به تدریج به سمت دروغ، ریا، تملق و بسیاری دیگر از رذائل سوق می دهد. در چنین شرایطی چگونه می توان از خودشناسی سخن گفت حال آنکه همه شرایط در جهت از خود بیگانی است. این گونه رفتار ما را به یاد جمله ایی می اندازد که اذعان می دارد: زنبور عسلِ عزیز این گل مال شماست لطفا شیره آن را نمکید!  اساسا زنبور که برای تفریح روی گل نمی نشیند، روی گل می نشیند تا شیره اش را جمع کرده و طی مراحلی عسل درست کند. خب، انسان هم برای تفریح و سرگرمی، در سیر تاریخ و گردش روزگار واجد عقل نشده است. حال اگر نتواند از این نیروی عظیم و پیش برنده استفاده کند یعنی مغز مال شماست ولی لطفا اندیشه ورزی، پرسشگری، جستجوگری و زندگی آزاد و برابر و مستقل وفق آن پیشه نکنید! ما به جای شما می اندیشیم!

چگونه خود شناسی و اساسا شناخت حاصل می شود وقتی جرأت و شجاعت اندیشیدن از انسان سلب می شود و به جایش افکار، ارزشها و معیارهای قومی، قبیله ایی، صنفی و طبقه خاص می نشیند؟ چگونه امکان رشد و تعالی و تکامل اجتماع به وجود می آید وقتی انسان بواسطه کنش و پویش دیگرگونه تکفیر، تفسیق و سرکوب می شود؟ مایه شگفتی است که از ما می خواهند که خُرده نانی را اگر در روی زمین یافتیم بر بلندی قرارش دهیم مبادا که نعمت خدا پایمال شود ولی بزرگترین نعمت خدا که عقل است را براحتی با خطوط قرمزِ فراوانی که بر دست و پای آن می نهند پایمال می کنند!

استقلال و شکوفایی استعدادهای افراد جامعه زمانی میسر می گردد که آدمی به دلیل رأی و نظر متفاوت و عمل بر اساس علایق و سلایقِ متفاوت با اقسام تنگناها و تضییقات و محدودیتها مواجه نشود و کسی پیدا نشود که بگوید نظر و معیار و سلیقه و ارزشهای من تنها راه وصول به حقیقت است و وظیفه شما فقط تکلیف، تبعیت و تقلید است و رستگاری در صورت یکی شدن با معیارهای من است که امکان می یابد.

نه تنها اثر انگشت انسان از انسانی دیگر متفاوت است بلکه مهمتر از آن هر انسانی از انسان دیگر متفاوت است. اگر اثرِ انگشت یک انسان او را از دیگری متمایز می کند، عقل، استعداد و توان و ظرفیت نامحدودِ او در آموختن و دانستن و زندگی کردن و عشق ورزیدن به مراتب بیشتر او را از دیگر انسانها متمایز خواهد ساخت. تحمیلِ یک عقیده بر جامعه بمثابه یکدست سازی و یکسان سازی جامعه است، گورستان سازی یک جامعه است، بیگانه سازی انسانها از هویت و سرشت خود است. ما به اندازه کافی مرده داریم از زنده گان انتظار زندگی می رود نه مردگی. آنان که جامعه را قبرستانی می خواهند دروغ می گویند که هدفشان رشد و تعالی انسانهاست. آیا با الزام و اجبار می توان اثر انگشت همه انسان ها را به یک شکل درآورد، یا انگشتانِ دست و پا را برابر ساخت؟ 

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com