قافیه اندیش که؟ دلدار کیست؟
پس از آن مولانا اصل و اساس اندیشه و عرفان خود را با رهروان و تمامی آیندگان
در میان میگذارد. وی هر آنچه را که سالها پیش تر از شمس تبریز آموحته بود
در قالب ابیاتی دلکش و از جان بر آمده بیان میکند. دفتر نخست از بیت ۱۷۲۷:
قافیه اندیشم و دلدار من
کویدم: ” مندیش جز دیدار ِ من! ۱
خوش نشینای قافیه اندیش ِ من!
قافیۀ دولت تویی در پیش ِ من! ۲
حرف، چه بوَد؟ تا تو اندیشی از آن؟
حرف، چه بود؟ خار دیوار ِ رزان ۳
حرف و صوت و گفت را بر هم زنم
تا که بی این هر سه با تو دم زنم ۴
آن دمی کز آدمش کردم نهان،
با تو گویمای تو اسرار ِ جهان! ۵
در شرح و تفسیر ابیات بالا و چند بیت پس از آن که بعدا خواهد آمد، میان شارحان
اختلاف نظر هایی ست که طبیعی ست؛ به همان دلیل که در بارۀ دیگر آثار راز ورانه
وجود دارد یعنی امکان تاویل، به تناسب افق زمانی و زبانی مفسران. مثلا نیکلسون
مینویسد: “این قطعۀ رمز آمیز شارحانش را سخت خسته کرده است. هیچیک از
آنان آنچه را که من کلیدحل آن میدانم کشف نکرده اندو آن عبارت است از بازگشت
و اشارت شاعربه وصال روحانی خود با حسام الدین، یعنی عالی ترین نمونه وصل ِ
نفس جزیی با جان جهان است. ” (۱)
شاید نیکلسون با در نظر گرفتن ممکن نبودن دیدار ذات خداوند، تجلی آن را در وجود نازنین
کاتب مثنوی، دیده است که تاکید دارد، منظور از “دلدار” هم اوست. وی برای اثبات
دیدگاهش مصراعی از دیوان شمس را میآورد: “نظّارۀ جمال خدا، جز خدا نکرد”.
ولی این مصراع که در غزلی با مطلع:
لطفی نکرد کان صنم خوش لقا نکرد
ما را چه جرم اگر کرمش با شما نکرد
آمده است، چنان معنی نمیدهد که برای پیوستن به خداوند، وجود واسطهای
مافوق انسانی بنام “انسان کامل” ــ بنا بر برداشت نیکلسون ــ لازم است. البته
مولانا هم در جای جای مثنوی از لزوم پیروی ِ پیر راه سخن میگوید. اما نه در این
ابیات. آن رسم، برای نو سالکان است و نه برای مولانای کامل در طریقت. انقروی
و فروزانفر و زمانی و گلپینارلی نیز همان حضرت حق را منظور مولانا دانستهاند. در
اینجا نظر “ولی محمد اکبر آبادی” روشن کننده معنی ست که مینویسد: ” شاید
که در غلبۀ مستی، توقفی در قافیه افتاده باشد و حضرت مولوی به تکلّف، متوجه
تلازم شعری شدند، از جانب محبوب خطاب آمدکه بجز دیدار من اندیشه مکن. (۲)
بیت دوم:ای شاعر قافیه پردازم! [مولانا از زبان خداوند وجود خود را مخاطب قرار
داده است ] آسوده بنشین و تقلای قافیه سازی و شعر پردازی مکن که در نزد من
تو میزان و ملاک و معیار خوشبختی هستی. [رستگار کسی ست که به مقامی
چون مقام تو دست یافته باشد. ]
بیت سوم و چهارم: حرف وکلام چیست که تو را به تشویش انداخته است؟ حرف
مانند خاری ست که بر دیوار مزارع انگور میگذارند تا دزدی طمع در آن نکند. کلام
و گفتار را کنار میزنم تا در سکوت و خاموشی با تو رابطه ایجاد کنم. [مولانا در جای
چای مثنوی و دیوان بر لزوم سکوت و وجود رابطۀ قلبی میان صاحبدلان تاکید دارد:
چه نزدیک است جان تو به جانم
که هر چیزی که اندیشی بدانم
بیت پنجم: سخنی را که از حضرت آدم (ع) هم پنهان کرده بودم با تو حواهم گفتای
مخزن اسرار هستی! [ تویی که استعداد دانستن این راز را داری ]
حال مشکل اینجاست، آن چه رازی میتواند باشد که خداوند میخواهد تنها با وی
در میان گذارد و حتی ابراهیم خلیل و جبرئیل و عیسی پیامبررا هم از دانستن آن معذور
داشته است؟:
آن دمی را که نگفتم با خلیل
و آن غمی را که نداند جبرئیل
آن دمی کز وی مسیحا دم نزد”
ــ حق ز غیرت نیز بی ما هم نزدــ
” شارحان مثنوی این ابیات را به ظاهر گرفته و پنداشتهاند که مستلزم تفضیل اولیا بر
پیامبران است و بدین نظر آنها را تاویلات شگفت کرده اند؛ یکی از همه معقول تر آنست
که تجلّی ِ حق تعالی تکرار نمیپذیرد؛ (لا تکرارَ فی التّجلّی) و او در هر ذرّهای جلوهای
در میان دارد… بنابر این ممکن است که در دل مولانا یا هر ولّی ِ دیگر رازی افکند، خاص
وی و از آن، لازم نمیآید که مولانا یا ولیّ ِ دیگر بر آدم و خلیل و مسیح ترجیح داشته
باشند” (۳) نویسنده این سطور هم میافزاید خداوند آدم را لباس پیامبری وتعلیم اسما
پوشاند، ابراهیم را بت شکن کرد، مسیحارا تبلیغ محبت الهی معین کرد وجبرئیل را هم
به پیام آوری گماشت. این دل ِ سوختۀ عاشقان اواز مولانا و دیگر اولیاست که کاری جز
عشق ورزیدن به وی ندارند. آن دیگران به انواع کارها روح آدمیان را مستعد میسازند تا
او با خویشتن خویش عشق ورزد:
این من و ما بهر آن بر ساختی
تا تو با خود نرد خدمت باختی
تا من و توها همه یک جان شوند
عاقبت مستغرق جانان شوند
ادامه دارد …
زیر نویس:
۱: ر. آ نیکلسون ــ شرح مثنوی معنوی مولوی ــ دفتر اول، ص۲۶۶ ترجمه حسن لاهوتی
۲: شرح مثنوی ولی محمد اکبر آبادی، دفتر نخست، ص۱۱۶
۳: فروزانفر، بدیع الزمان ــ شرح مثنوی شریف، دفتر اول ص ۴۴۱
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.