گاوکُشِ فرهنگ کُش!

حاج عبدالکریم سروش!

“گآبکُش” شیادترین شوم ترین و زیان‌بخش ترین دست اندرکان نابودی فرهنگی این کشور بوده تا کنون؛ از ایام اولیه حکومت هخامنشیان تا این روزگار حاضرهیچکس به لحاظ عامل محو و نابودی پاکان و درستکاران و فرهیختگان و کتب علمی و ادبی و سیاسی و فرار مغزها این مرز و بوم به پای او نمی‌رسید!

اگر امروز شما را بین چنگیزخان مغول و آقای حسین حاج فرج‌الله گآبکُش؛ عبدالکریم سروش مخیر کنند، کدامشان شیاد ترند!

اگر امروز شما را بین چنگیزخان مغول و آقای حسین حاج فرج‌الله دبّاغ؛ عبدالکریم سروش مخیر کنند، کدامشان را شیاد ترین می‌پذیرید.اگر فرض کنیم که هرگونه اختیاری داشته باشیم و اینکه چنگیزخان مغول و دیگر شیاد ان یا آقای دباغ را بعنوان شیادترین پاکسازان فرهنگی یکی را انتخاب کنیم بنده صد درصد حاج فرج‌الله دبّاغ را انتخاب می کنم. برای اینکه آقای “گآبکُش”، موذی ترین وسالوس ترین و بدسرشت ترین تئوریسین چماقداران و قداره کشان بود که در تاریخ این کشور ظهور کرد و باعث اخراج صدها استاد دلسوز و فرهیخته به جرم بهایی بودن و سیاسی بودن و بستن دانشگاه‌ها انجام شد. هزاران دانشجو از دانشگاههای سراسر کشور اخراج شدند و حق تحصیل برای آنها ممنوع اعلام شد. هزاران دانشجو بخصوص آنهایی که در سالهای آخر پزشکی بودند هیچوقت نتوانستند به کار پزشکی اشتغال ورزند. او و همقطارانش به معنای واقعی پاکسازی کردند و پاکان و درستکاران و فرهیختگان که شامل هزاران روشنفکر، هنرمند، روزنامه‌نگار، معلم، دانشجو و استاد می‌شد را اخراج کردند چرا که جای آنها در بین ریاکارانی از نوع این دکتر نبود.

شما فقط کافیست که استقبال از«هَل مِن ناصر یَنصُرُنی» معروف اش که “دانشگاه ها باید عطروبوی اندیشه اسلامی به خود بگیرند و این گلستان، گلستان معطری باشد که هر کس وارد آن می شود، از همان ابتدا مشامش به این بوی دلنواز عطرآگین شود” را توسط هزاران هزار هواخواه چماق دار کتاب سوزانش که با چاقو، ساطور، پنجه بکس، نانچیکو و انواع آلات و ادوات در بیرون و داخل دانشگاه ها پیدا نمود ببینید. ما در تاریخ ایران هیچ فیلسوفی را نداریم که اینطور در دل چماقداران جا داشته باشد.

چنگیز خان مغول که هیچ، پدرجدش، یسوکای بهادر خان هم خواب اینجور پشتیبانی نابکاران را نمی‌دیدند. نازی ها بهرحال یک چیزی دیده بودند، نشان یک عشقی بود، نشان یک عاطفه‌ای بود که معطوف به طریقت شماره یک می‌شد که دوستش داشتند؛ در او چیزی دیده بودند.

دباغ، قالب شده ترین باسواد این کشور بوده تا کنون؛ از ایام اولیه حکومت هخامنشیان تا روزگار حاضر هیچکس به لحاظ چپانده شدن علمی به پای او نمی‌رسید.

چرا؟ برای اینکه اولاً حقه باز درجه اولی بود، قرآن هم خوانده بود، گآبکُشی را هم وارد بود. چنگیز خان مغول قبل از آقای دباغ که بود؟ یک جوان ۲۰ ساله که از قبیله کیاد، بلند شد آمد نیشاپور چماقدار شد. بعد از چماقداری اش که درس و مکتب و مدرسه‌ای نبود؛ قبلش هم حداکثر یک اسب و شمشیر، اگر آن را هم داشت، من خبر ندارم.

سوادی نداشت. کتاب سوزان قبل از او چی؟ این رو تواریخ برای ما نوشتند، اینها خواندن و نوشتن بلد نبودند. انقدر فاصله زیاد است که لازم نیست ما بخواهیم شواهد تاریخی بیاوریم. نه فقط در ایران، شما سراغ چنگیز خان مغول و نازی ها بروید، این‌ها آدم‌های بافکری، با علمی و با سوادی نبودند.

در تاریخ ما آقای دباغ واقعاً یک نمونه‌ی بی‌نظیر بود در مقام چاچول گری، سابقه نامعلومی داشت. در گذشته او چون در انگلستان بدنبال عرفان و اشراق گنوستیسیسم بود هیچ چیز ناپاکی از او در ایران وجود نداشت. نه مال مردمی را خورده بود. نه آدمی را کشته بود. نه تجاوزی به حق کسی کرده بود.

هیچکدام اینها نبود. حشره موذی بود. ما آدم محیل در تاریخ خودمان کم داشتیم. آدم قلدر داشتیم، ولی رذالت، یک عمل شنیع غیر اخلاقی است. این غیر از این است که شما زورتان زیاد باشد.

محمود غزنوی هم آدم قلدری بود. ولی رذالت حد در بینهایت اصلاً حرف دیگری است. اختناق و خفقانی که در زمان بعد از انقلاب بود که کسی جرأت سخن گفتن نداشت، یک کسی از تهران [اشاره به سروش] برمیخاست و فریاد می‌کشید و مقابل استادان دلسوز و فرهیخته می‌ایستاد و میگفت “دانشگاه ها باید عطر و بوی اندیشه اسلامی به خود بگیرند و این گلستان، گلستان معطری باشد که هر کس وارد آن می شود، از همان ابتدا مشامش به این بوی دلنواز عطرآگین شود” این چه میزانی از رذالت لازم دارد؟!

خلاصه ای در باره حسین حاج فرج‌الله گآبکُش؛ عبدالکریم سروش:

کسی که در زمان حکومت پهلوی، کتابش «تضاد دیالکتیکی» توسط ساواک برای مقابله با ماتریالیست‌ها در زندان ها بطور گسترده پخش شده بود.

کسی که مرام کلامی خود را خمینییسیم می‌داند.

کسی که مطالعه کتابش «نهاد نا آرام جهان» مورد تحسین و تأیید خمینی قرار گرفته بود و او را از این بابت «مسرور و مفتخر» کرده بود.

کسی که در کتاب «قصه ارباب معرفت» زبان تحسین از سید روح‌الله خمینی گشود و نوشت «امام خمینی را پیش از شریعتی شناختم. وقتی دانش‌آموز دبیرستان بودم، پس از رهایی امام از زندان در خیل مشتاقان و هواداران بسیار او به حتم به خانه او رفتم و این نخستین بار بود که او را از نزدیک می‌دیدم. سالیان بعد در دوران دانشجویی کتاب مخفی حکومت اسلامی او را خواندم و در سلک مقلدان او درآمدم. در فرنگ او را بهتر و بیشتر شناختم.» وی بعدها در مورد خمینی گفت او شخصاً آدم خوبی بود.

کسی که در سخنرانی اش در آذر ۵۹ گفت، ریشه تمام مصیبت‌هایی که تاکنون برای بشر پیش آمده از دانشگاه‌ها بوده است… همه مصیبت‌هایی که در دنیا پیدا شده از متفکرین و متخصصین دانشگاهی است… اگر به اسلام علاقه دارید بدانید که خطر دانشگاه از خطر بمب خوشه‌ای بالاتر است.»

کسی که، به عنوان نظریه پرداز پروژه «اسلامی کردن» علوم انسانی، نظام آموزش عالی آن‌ هم با زور و سرکوب چه در ستاد و چه به عنوان روشنفکر دینی مستقل بود. براساس آمار وزارت فرهنگ و آموزش عالی تعداد مدرسین دانشگاه‌ها از ۱۶۸۷۷ در سال تحصیلی ۵۹ـ۱۳۵۸ به ۹۵۴۲ در سال تحصیلی ۶۲ـ۱۳۶۱ تقلیل پیدا کرد. یعنی در فاصله دو سال، ۷۸۳۵ نفر از تعداد مدرسین کم شد. سروش در این سال‌ها از سیاست‌های «ستاد انقلاب فرهنگی» باخبر بود و نقش فکری و ایدئولوژیک در شکل دادن این سیاست‌ها ایفا کرده‌ بود.

کسی که درباره شکنجه، سی و دوسال بعد از انقلاب یعنی زمانی صحبت به میان می آورد که دامادش در سال ۸۹ ۱۳ دستگیر می شود و بقول خودش شکنجه می شود. یعنی اینکه روح لطیف اش غرق در عرفان ملاصدرا و طریقت عشق تا این زمان بوده است که نتوانسته است ترورهای خیابانی، شکنجه، تجاوز و اعدام را در زندان ها را در طول سی و دوسال بشنود و به آنها واکنش نشان دهد.

کسی که پرپر کردن دانشجویان، را از دوران جنبش سبز می داند و هرگز از پرپر شدن دانشجویان و استادان فرهیختگان دوران دهه شصت سخنی به میان نمی آورد و با یک جمله رمانتیک وار ” رویداد انقلاب فرهنگی را باید از ستاد انقلاب فرهنگی جدا دانست، وظیفه این ستاد بازگشایی دانشگاه‌ها بود که در اثر انقلاب فرهنگی تعطیل شده بودند.” همه چیز را توجیه می کند. در حالیکه ۱)«انقلاب فرهنگی اسلامی» حرکت سیاسی برای تثبیت قدرت سیاسی خمینی و حامیانش بود. ۲) «ستاد انقلاب فرهنگی» ستون فقرات ایدئولوژیک‌ـآموزشی «انقلاب فرهنگی اسلامی» بود.

کسی که همچون موسوی هنوز به دوران بازگشت طلایی امام می نگرد.

رذالت هم حدی دارد با تاریخ تا حدی و تا زمانی می توان حیله گری کرد! با فرماسیون و ذبح اسلامی نمی توان به عشق رسید!
*
احمد نایینی
دوشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۷ – ۴ مارس ۲۰۱۹

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com