بر سینه ات نشست
زخم عمیق کاری دشمن
اما،
ای سرو ایستاده نیافتادی
این رسم توست که ایستاده بمیری.
شعر بی نام
بر سینه ات نشست
زخم عمیق کاری دشمن
اما،
ای سرو ایستاده نیافتادی
این رسم توست که ایستاده بمیری.
در تو ترانههای خنجر و خون
در تو پرندگان مهاجر
در تو سرود فتح
اینگونه چشمهای تو روشن
هرگز نبوده است.
با خون تو،
میدان توپخانه
در خشم خلق
بیدار میشود.
مردم
زان سوی توپخانه، بدین سوی
سر ریز میکنند
نان و گرسنگی،
به تساوی تقسیم میشود
ای سرو ایستاده!
این مرگ توست که میسازد.
دشمن دیوار میکشد
این عابران خوب و ستم بر
نام ترا، این عابران زنده نمیدانند
و این دریغ هست، اما
روزی که خلق بداند
هر قطره خون تو محراب میشود.
این خلق،
نام بزرگ ترا
در هر سرود میهنیاش
آواز میدهد
نام تو پرچم ایران
خزر به نام تو زنده است.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.