مارکسیست ها اصالت را به مبارزه مسلحانه داده اند. در این مسیر و با رجوع به آثار منتشر شده در این زمینه کتاب های زیادی درباره شکل و شمایل مبارزات چریکی را منتشر می کند. با وجود این که این مکتب فکری یکی از قوی ترین مکاتب فکری –فلسفی تاریخ را تشکیل می داد اما درباره شکست هایش برای تشکیل حکومت کمونیستی در ایران بحث ها و حرف های زیادی گفته نشده است. به نظر نگارنده علت شکست مارکسیست ها در ایران به دو عامل کلی برمی گردد:
الف. شکست ایدئولوژیک از اسلام گراها
ب. خلا تعریفی مشخص از نسبت میان ایدئولوژی مارکسیسم با هویت ایرانی و تاریخ ایران
شکست ایدئولوژیک از اسلام گراها
واقعیت آن است که دو دسته بزرگ اپوزیسیون سلطنت پهلوی را “مارکسیست ها” و “اسلام گراها” تشکیل می دادند. هر دو دسته دارای ایدئولوگ های بسیار قوی بودند که در بیان مسائل تئوریک و نظریه پردازی بسیار شاخص می نمودند.
با وجود این اسلام گراها با اعتماد به نفس کاذبی، مارکسیست ها را در معرض هجوم شبهات و مسائل تئوریک قرار می دادند. مرتضی مطهری بارزترین چهره شاخص این گفتمان است.
در این میان، حضور کم رنگ گفتمان لیبرالیسم به چشم می خورد. هرچند این تفکر با عنوان “لیبرالیسم ایرانی” آرام آرام جای خود را در سپهر سیاسی ایران محکم تر می کرد اما با این وجود به دلیل موفقیت حکومت کمونیستی در شوروی و تبلیغات فراوان این ایدئولوژی، لیبرالیسم حضور پررنگی در مبارزات سیاسی جامعه ایرانی ندارد.
خلا تعریفی مشخص از نسبت میان ایدئولوژی مارکسیسم با هویت ایرانی و تاریخ ایران
مارکسیست ها از همه چیز می گفتند به جز از هویت ایرانی. هیچ کدام از نظریه پردازان مارکسیست ایرانی نتوانستند نسبتی بین ایدئولوژی شان با هویت ملی و تاریخ ایرانی تعریف کنند. اکنون نیز اینگونه اند.
آنها در برابر واژه “مارکسیسم ایرانی” مقاومت می کنند و آن را یک اصطلاح حقیرانه برای خود قلمداد می کنند. معتقدند مارکسیسم برای آنکه جهانشمول شود باید از درون مرزهای ملی عبور کند.
روز پنجم شهریور ۱۳۶۳ احسان طبری تئوریسین حزب توده در یک برنامه تلویزیونی در رابطه با عملکرد این حزب تصریح کرد «مارکسیسم در جامعه ایران حیثیت خود را از دست داده است.»
باوجودی که معترفند که مارکسیسم ایرانی باید از “انطباق احکام مارکسیست بر کشور خود”[۱] به وجود آید اما از زمان تغییر ایدئولوژی سازمان تا کنون نظریه مدونی در این رابطه ارائه نشده است. از این روز هرگز پدیده «مارکسیسم ایرانی» شکل نگرفت.
چرا پدیده “مارکسیسمِ ایرانی” شکل نگرفت؟
پیش از پاسخ به این سوال ابتدا باید پرسشی را به عنوان مقدمه پاسخ به این سوال جواب داد:
شاخص ها و ویژگی های شکل گرفتن پدیده هایِ این چنینی ( مارکسیسمِ +ایرانی ، لیبرالیسمِ+ ایرانی، انسانِ+ ایرانی و …) چیست؟
یعنی چه عواملی سبب می شود که اسمی به نام “مارکسیسم”، صفتِ “ایرانی” برخود بپذیرد و این ترکیبِ وصفی ، یک پدیده اجتماعی یا سیاسی به نام «مارکسیسمِ ایرانی» خلق کند؟
این عوامل می تواند به خلق یک پدیده این چنینی (مثلا مارکسیسمِ ایرانی) کمک کند[۲]:
i. انطباق دادن احکام مارکسیسم بر “موصوفِ بومی” (ایران)
ii. اندیشیدن با ابزارها و مقولات و مفاهیم مارکسیستی به مسائل بومی کشور خود
iii. مارکسیسم را با واقعیت “موصوفِ بومی” محک بزنیم و میزان درستی و انطباق آن با شرایط کشور خود را تعیین کنیم.
iv. کشف و ساخت مارکسیسمی برخاسته از واقعیتهای “موصوفِ بومی”
v. غلبه عناصرِ صفت (مارکسیسم) بر عناصر صفت های موجود احتمالی در موصوف (ایران)
در تشریح عوامل فوق می توان گفت:
– احکام مارکسیسم نتوانست و نمی تواند به دلیل غیریت ذاتی فلسفه آن بر جامعه ایرانی انطباق پیدا کند. «مارکسیسم مطرح شد بدون آنکه این اندیشه با طبقه کارگر ارتباط برقرار کند.»
– با کدام ابزار،مقوله و مفهوم ایدئولوژیِ خداناباورِ کمونیستی می توان درباره مسائل یک جامعه خداباور اندیشید؟
– مارکسیسم با کدام واقعیت جامعه ایرانی انطباق درست دارد؟
– هیچ کدام از عناصر مارکسیسم بر عناصر ایرانی اعم از هویت ملی و… غلبه پیدا نکرد.
این ناتوانی هنوز در بارزترین مصداق سازمان ها و احزاب مارکسیستی مانند: سازمان مجاهدین خلق و یا سازمان چریک های فدای خلق و… نمود عینی داردآنها، از ارائه نظریه معتبری برای برقراری نسبتی قابل تأمل، میان ایدئولوژی خود و فرهنگ و تمدن ایرانی عاجز اند.
در مقابل اسلام گراها توانستند تا حدودی این پیوند را برقرار کنند. انتشار تز “خدمات متقابل اسلام و ایران” از سوی مرتضی مطهری تلاش برای برقراری این نسبت بود.
لیبرالیسم نیز از زمان ورودش به ایران در تلاش برای تعریف این نسبت بود. کسانی چون محمد مصدق یا محمد علی فروغی فروغی، علی اکبر داور، تیمورتاش، تقی زاده، علی اصغر حکمت از نخستین کسانی بودند که باور به لیبرالیسم را در ساخت فرهنگی،سیاسی،اقتصادی کشور را آغاز کردند. شاید بتوان گفت محمدعلی فروغی را باید مهمترین سیاستمدار ایران درقرن بیستم در ترویج اندیشه لیبرالی دانست.
به صورت اجمال باید اذعان کرد که برخلاف مارکسیسم که نتوانست نسبتش را باید جامعه ایرانی – با وجود غلبه ایدئولوژی مارکسیسم بر لیبرالیسم در آن برهه زمانی- برقرار کند، لیبرالیسم آرام آرام توانسته است پدیده «لیبرالیسم ایرانی» را شکل دهد.
فردای ایران چگونه است؟
غلبه مشی مبارزات مارکسیستی بر “مبارزات مدنی” و “خشونت پرهیز “، که در مبارزات مسلحانه تاکید می شود، هرگز ثمری ندارد؛ همانگونه که ثمری نداشته است.استفاده از شیوه های مارکسیستی- لنینیستی برای مبارزه با رژیم اسلامی آزمودن آزموده هاست. با نگاه تاریخی به سیر مبارزات اپوزیسیونِ پهلوی در می یابیم که تئوری پوسیده مارکسیست ها به واقعیات جامعه ایرانی نمی خورد. مسلح کردن مردم برای ایجاد جنگ خیابانی نه تنها شکست می خورد که در صورت موفقیت ظاهری ممکن است به تجزیه ایران بینجامد.
از آن مهمتر نکته ای که کمتر کسی به آن می اندیشد این است که در صورت چیرگی مارکسیست ها و سرنگونی رژیم دینی در ایران اولین گزینه محتمل درباره آینده ایران خطر مهلک «تجزیه» است.مارکسیسم ظرفیت همگرایی بین قومیت ها و فرهنگ های متکثر ایرانی را ندارد و غلبه سیاسی این ایدئولوژی به از هم گسیختگی مرزهای هویتی و جغرافیایی ایران زمین منجر خواهد.
نکته قابل تأمل این که تحلیل گران تاریخ هنوز نتوانسته اند به این سوال پاسخ دهند که « اگر به جای انقلاب اسلامی، انقلابِ مارکسیست-لنینیستی در ایران اتفاق می افتاد سرنوشت ایران چه می شد؟»
پاسخ به این سوال، نیازمند تأمل و برقراری نسبت میان ایدئولوژی مارکسیسم و هویت ملی و فرهنگ ایرانی است. اگر این اتفاق می افتاد و کمونیست ها به جای اسلام گراها رژیم پهلوی را برمی انداختند ایران، تجزیه می شد و اکنون با یک ایران به هم پیوسته مواجه نبودیم. این مسئله به معنای تأیید کارکرد رژیم دینی در ایران نیست. مسئله، ظرفیت یکی از ادیان آسمانی (اسلام) – به دلیل پیشینه تاریخی مذهب در ایران- برای ایجاد همگرایی و وحدت بین قومیت ها و نژادهای ایرانی است. در چنین شرایطی و با وجود اعتراضات مردمی نسبت به حکومت دینی و احتمال سرنگونی حاکمیت، جایگزینی ایدئولوژی مارکسیسم به جای اسلام، خطر تجزیه، ایران را صدچندان تهدید خواهد کرد.
انسان نه اسیر تقدیر تاریخی است و نه زندانی مشیتی فرا زمینی. از این رو لیبرالسیم به هیچ وجه انفعال و بی عملی را برنمی تابد؛ عمل سیاسی مبتنی بر عقلانیت و محاسبه فایده ـ هزینه را تأیید می کند اما افراطگرایی کور را رد می کند. تاریخ لیبرالیسم تاریخ مبارزه های باشکوه لیبرالها با پادشاهی های مطلقه، کلیسای جبار، ارتجاع مذهبی، فاشیسم، استالینیسم و توتالیتاریسم است.
از این رو مهم ترین وظیفه ذاتی لیبرال ها تعریف جدیدی از نسبت لیبرالیسم با هویت ملی و فرهنگ ایرانی و خلق یک «اَبَر نظریه لیبرالیسم ایرانی» است.
کوتاهی در این امر یا منجر به تثبیت رژیم دینی در ایران خواهد شد یا به احیای ایدئولوژی مارکسیسم خواهد رسید که تجزیه ایران را به دنبال خواهد داشت.
نفی خشونت به معنای نفی مبارزه نیست. بلکه به معنای جهت دهی مبارزه از مشی “خشونت زا” به مبارزات مدنی و “خشونت پرهیز” است.
رهاجنیدی
۱۵/۰۸/۱۳۹۷
[۱] [۱] راه توده- مارکسیسم ایرانی چه معنائی میتواند داشته باشد!-دکتر سروش سهرابی/ شماره ۵۶۷ راه توده – ۱۸ شهریور ماه ۱۳۹۵
[۲] راه توده- مارکسیسم ایرانی چه معنائی میتواند داشته باشد!-دکتر سروش سهرابی/ شماره ۵۶۷ راه توده – ۱۸ شهریور ماه ۱۳۹۵
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
نظرات
با احترام عرض شود که, آن “مارکسیزمی” که میخواهد انقلاب “خلق” کند و یک تنه در ایران (یا هر جای دیگر جهان) انقلابی به وجود بیاورد, خیلی سنگین تر میباشد که چیزی “خلق” نکند و هیچ چیزی هم به وجود نیاورد.
تمامی دغدغه, و هم و غم مارکس و جنبش کارگری و کمونیستی (اگر واقعا خود را بخشی از جنبش کارگری می دانند و نه متکی به برخوردی ابزارگرایانه به طبقه برای صرفا “تصرف قدرت”) خود سازماندهی و خود جوشی طبقهء کارگر و توانمندی کارگران و مردم زحمتکش است. پس بنابرین “خلقِ” انقلاب یک پروژه ای ولنتاریستی, اراده گرایانه و مشروط به دلخواهی “مارکسیستها” نیست بلکه مقوله ای است مستقیما مرتبط به توازن قوا در کشور و از آن بس مهمتر ظرفیت طبقاتی خود طبقهء کارگر, در هر کشوری (برای توضیح بیشتر در مورد مفهوم و مقولهء “ظرفیت طبقاتی” رجوع شود به آثار جامعه شناس سوئدی یورن توربورن).
این کلی گویی هم که “مارکسیست ها اصالت را به مبارزه مسلحانه داده اند.” کاملا بی اساس و تماما پرت و نامربوط است.
برای مثال رجوع شود به مقال “جایگاه مبارزه مسلحانه” که اتفاقا توضیح می دهد که چرا هیچ “اصالت” و ارزش ذاتی, و به خودی خود, در مبارزهء مسلحانه وجود ندارد.
جایگاه مبارزه مسلحانه
هلمت احمدیان
http://cpiran.org/2018/11/maghalat/page1.html
بقیه مطالب این مقالهء ژورنالیستی نیز چیزی نیست جز تکرار مقداری کلیات “ذات گرایانه”, که هر دانشجوی فلسفه نیز در قرن بیست و یکم میداند که در تاریخ بشر و تکامل جوامع بشری هیچ “ذاتی” درمیان نیست, جز تکامل و تحول مداوم و بدون انقطاع. در این مورد نیز رجوع شود به نبشتارهای فیلسوف فرانسوی لوئی آلتوسر .
بهترین دلیل سطحی و نازل بودن این مقاله استناد به شخص احسان طبری به عنوان نظریه پرداز جنبش کارگری در ایران است, که متاسفانه تنها چیزی که طبری و یارانش از آن بهره برده بودند, دگم ها و جزمیات مارکسیزم روسی بود, که خود به نوعی بدترین تحریف در مارکسیزم به حساب می آید.
برای حسن ختام نیز بد نیست یاد آوری شود که, اتفاقا در عرض چند دههء اخیر این “حزب کمونیست ایران” بوده است که همواره و همیشه با تاکید دائم به روش اعتصاب عمومی برای سرنگونی و براندازی ج.ا. پا فشرده است, و تا به حال سه اعتصاب عمومی موفق در کردستان ایران سازماندهی کرده است, که همین امسال شاهد جدید ترین اعتصاب عمومی بودیم.
و پر واضح که اعتصابات عمومی در کردستان تمرینی است برای اعتصاب عمومی سراسری و نهایی که ج.ا. را برانداز و سرنگون خواهد کرد.
موفق باشید
پنجشنبه, ۱۳ام دی, ۱۳۹۷
با تمام این استدلالها، نمی توانید بگوئید مارکسیسم دنبال انقلاب نیست و نمی توانید پاسخ دهید که چرا مارکسیست ها نمی توانند در ایرانف حکومت کنند.
ممنونم از توجه شما
پنجشنبه, ۱۳ام دی, ۱۳۹۷
خدمت شما عرض شود که “مارکسیستها” بخشی از جنبش کارگری در هر کشوری می باشند و هدف غایی و نهایی آنان توانمندی و بهبود در زندگی کارگران و زحمتکشان جامعه است. گاهی اوقات این مهم از طریق اصلاحات و رفورم انجام می گیرد و گاهی نیز از طریق انقلاب.
اما انقلاب هیچگاه به خودی خود و صرفا مبنا به اینکه گروهی “مارکسیست” دلشان میخواهد انقلاب کنند صورت نگرفته, بلکه همیشه و همواره در متن و بستر بحران های شدید ساختاری (مانند بحران کنونی در ایران) صورت گرفته است.
شما را رجوع میدهم به کتاب مفید روزا لوگزامبورگ با نام “اصلاح و انقلاب” که در آن رابطهء ایندو به خوبی تحلیل و بررسی شده اند.
آن “مارکسیست”هایی نیز که فقط عشقشان به قدرت رسیدن و به قول شما “به حکومت رسیدن” است به درد لای جرز می خورند.
پرسشوارهء کمونیستها چگونگی توانمندی و به قدرت رسیدن طبقهء کارگر, زحمتکشان و مردم است.
نقش اساسی نیروهای چپ نیز در این میان فقط میتواند تسهیل کردن (Facilitator)این امر باشد, به مثابه کاتالیزور و نهادینه کردن قدرت کارگری و قدرت مردمی , هر چیزی غیر از این تکرار دوبارهء اشتباهات سابق است و به قول خودمان “همان آش و همان کاسه.”
موفق باشید
پنجشنبه, ۱۳ام دی, ۱۳۹۷