(نقدی بر عقلانیت سکسی در ایران)
سیاست را با سکس[۱] چه کار؟ آیا مسائل جنسی چیزهایی نیستند که باید در پستوی خانه ها و در «روابط خصوصی» افراد جست؟
سکس نه تنها سیاسیست بلکه یکی از سیاسیترین اموریست که در زندگی اجتماعی انسان در طول تاریخ وجود داشته و دارد. در روزگار ما دو فیلسوفِ برجسته بر اهمیت آن در زندگی فردی، اجتماعی و سیاسی تاکید کرده اند. نخست زیگموند فروید بود که با رویکرد روانکاوانه و تحلیل ناخودآگاه تقریبا تمام امور انسانی را حول محور مسائل جنسی بررسی کرد. و دوم میشل فوکو که با رویکردی تبارشناسانه در پی آن است که از دریچه سکس و سامانه آن بر حضور قدرت در ریزترین ساحات آدمی پرده بردارد. اما فوکو بیشتر درصدد پرداختِ قدرت و رابطهی آن با دانش بود[۲] و این فروید بود که شبح امر جنسی را از جزئیترین امور تا کلانترین آن افشا کرد. در اینجا قصد توضیح چند وچون این مهم را در اندیشه فروید نداریم اما با توجه به اهمیت مسئله جنسی و سکس و نسبت آن با سیاست برآنیم تا نشان دهیم که چگونه سیاست و قدرت در ایران به پیچیدهترین شکل ممکن سکس و سامانه آن را با اخلال بنیادین رویهرو کرده است و این اخلال چگونه موجب تاثیر در زندگی اجتماعی افراد شده و کژکارکردهای فراوانی را در عرصههای مختلف زیست اجتماعی به وجود آورده به گونهای که ذهنیت و عقلانیت انسان ایرانی به صورتی پارادوکسیکال- آشکار و مخفی- در بند سکس و مسئله جنسیست. در حقیقت عقلانیت ایرانی عقلانیتی سکسی است و به تعبیر بهتر، ما با بحران جنسی در ایران مواجه هستیم. و تفکر سکسمحور همچون شبحی بر سراسر زیست این انسان سایه افکنده است. این یعنی؛ سکس و میل جنسی سرکوبشده، هستۀ سختی است که مجموعهای از کردارها، ادبیات، نمادها و واکنش های انسان در عرصه های مختلف زیستن به نحوی بی واسطه و حتی باواسطه حول محور آن شکل می گیرد که اغلب با نگاه سطحی و پوست های این مجموعه کردارها قابل درک نیست. چراکه ناخودآگاه خود را از خلال نظام پیچیده و تودرتوی نشانگانیای بازنمایی می کند که اتفاقاً درک و دسترسی به این ناخودآگاه از دریچه شکافتِ همین نظام پیچیده و تودرتوی نشانگانی مُیَسَر میگردد. از دریچه روانکاوی فرویدی «ما هرگز ناخودآگاه را جز از طریق جامه های مبدلش نمی شناسیم. ناخودآگاه بدین معنی کلاهبردار است: هیچ دسترسی به واقعیتِ عریان و بی پیرایه آن نداریم، فقط به نقاب های آن راه میبریم…حقیقت عقلانی بشر را باید در نقاب هایشان جست»[۳]. لازم به ذکر است که این مسئله به معنای آن نیست که چنین شبحی فقط بر فضای این کشور حاکم است و با رجوع به نهان و ناخودآگاه هر انسانی، هستیِ این مسئله بر ما هویدا می گردد. اما وضعیت ایران در طول تاریخ و به خصوص پس از انقلاب۵۷ نوعی “خاص بودهگی” را با خود به همراه دارد[۴] که تحت تاثیر مستقیم سیاست می باشد. سکس در ایران معاصر ویژگی هایی را با خود حمل می کند که اتفاقاً مسأله و بحران سکس در ایران را با اهمیت می نمایند. اینکه سکس امری سیاسی است و سامانه سکس تحت محاصرۀ سیاست فرم می یابد امری است علیحده اما انضمامیَتِ این حقیقت در وضعیت حاکم بر موقعیت انسان ایرانی به نحوی است که پرداختن به آن در کالبد یک بحران را ناگزیر می کند.
گفتن و شنیدن از سکس “تکرار”ی بیپایان است. تکراری که انگار تکراری نمیشود. اینک، نوبتِ خود سکس است تا به زبان درآید و ناگفتههایش را برملا کند. دیالوگهای سکسی شیرین اند و نیش ها را تا بناگوش باز میکنند و گونهها را سرخ و چشمها را براق؛ اما مطمئن نیستیم با به زبان درآمدنِ خودِ سکس چه فُرمی بر چهرهها نقش خواهد بست. اما بعید نیست که اخمهایمان را در هم کند. توقع بیجایی است که سکس به خواستِ خود لب از لب بگشاید و هرچه در نهان دارد و ندارد روی میز بریزد. باید او را از سلولهای انفرادیِ نظم مستقر به اتاق بازجوییِ نقد کشانید و زیر شکنجههای بیرحمانۀ گفتار، مُقِر آورد. شاید بهتر باشد به این مسأله فکر کنیم که اصلاً سکس است که به اتاق بازجویی خِرکِش میشود؟ حتی هویتِ این متهم نیز بر ما روشن نیست و واقعاَ آگاه نیستیم که سوژه ما سکس است یا نه؟!
سخن گفتن از “بحران سکس در ایران” گزافهای روشنفکرانه نیست. اتخاذ رویکردهای روانشناسانه و “تنظیمخانواده”ای نسبت به مقولۀ سکس در ایران، فضایی فانتزی را ترتیب داده است که تنها هنرِ آن پرداختن به الگوها و روشهای رفتاری بینافردی است. روانشناسان و مربیان با حمایتهای سازوبرگهای حقوقی دولت و به مدد جیبِ پر از ریالِ طبقات متوسط و بورژوا، جُنگی از نشریات کاغذی و الکترونیک و کلاسها و محافل آموزشی و برنامههای تلوزیونی و اینترنتی را دایرمدار سکس به راه انداخته اند و به نحوی بالینی و البته از برجِ کنترل و مراقبت که سوژههای بازخواستشوندهشان را یارای مشاهدۀ آنها نیست، رفتارهای سکسی مخاطبان خود را به زعمِ خودشان روزآمد و هنجارمند مینمایند. سازوبرگ آموزش با ایستادن بر دوش سرمایه و زور قانون، آگاهی کاذب و کردارهایی را به سوژههای مورد استیضاح خود عرضه و البته قالب میکنند که گمان بریم سکس امرِ روزمره و رفتاریای است فارغ از هرگونه پیچیدهگی و رها از دهلیزهای پیدا و ناپیدای سیاست. گو اینکه از منظر این مربی-پرستارانِ دلسوز، سروکلۀ سکس تنها در اتاق خوابِ زوجهای موفقی حاضر میشود که آموزشهای رفتاری و بالینی آنها را مو به مو اجرا میکنند. این در حقیقت نوع مبتذل، ناقص، ابتدایی و اخته شده همان روانشناسی راستکیش امریکایی است که با پرتاب مسائل جنسی به ساحت فردی، به خیال خود میتواند عورت راست شدۀ خود را در زیر شلوار پارهاش بپوشاند. یعنی دقیقاً سیاست در ایران به دلیل ویزگیهای ساختاری، مذهبی و فرهنگی حتی نتوانسته این نوع از “بههنجارسازی” بورژوایی را هم به درستی انجام دهد و با حضور ساختاری صُلب و شبهِایدئولوژیک در عرصه اجتماعی ایران، این سامانه تمام حوزه ها (برای مثال دانشگاه و کارکرد معرفتی آن) را با اخلال مواجه ساخته است. در حقیقت انسان ایرانی انسانی پارهپاره است که در کشاکش میل و سرکوب، شکاف برداشته است!
سکس یک سامانه است. سامانهای که فرمِ وضعیتِ سیاسی و اقتصادی یک جامعه را بازنمایی میکند. گرچه این به معنای آن نیست که سکس نمیتواند یک واقعیت باشد؛ سکس واقعیت نیز هست. اما در عین حال از آنجایی میتوان سکس را به مثابه یک مسأله نگریست که واقعیت آن در محاصرۀ یک سامانه باشد. سامانهای که عرصههای سیاست و اقتصاد در فرایند تاریخی خود برساخته و اتفاقاً این سامانه را به جانِ واقعیت انداخته است و آن را به جای واقعیت جا میزند که البته این سامانه در فرآیندی تاریخی، چنان به ساحت کردار و مادیت درآمده که اتفاقاً خود سنخ واقعیت یافته است. نگاه از دریچه پوزیتیویسم کور و ایستا، تاب تجزیه و تفکیک سامانه سکس به مثابه “واقعیتی تاریخی” را از سکس به مثابه “واقعیتی طبیعی” ندارد؛ چراکه پدیدهها را نه به مثابه فرایندی از “شدن” که به عنوان وضعیتی از “بودن” میبیند. از دل این پوزیتیویسم نابینا است که رفتارگرایی، روانشناسی رفتارگرا، روانشناسی رفتارگرای سکس و در نهایت سازوبرگ آموزشی-بالینی-هنجاری تربیت سکسی به مثابه مقولهای فردانی بیرون میزند. اما با اتخاذ نگاهی علمی-انتقادی و البته اجتماعی-دیالکتیکی، و با تأکید بر روانکاوی انتقادی و ناخودآگاه انسان ایرانی متوجه حضورِ وضعی-فرآیندیِ مناسبات اجتماعی پیچیدهای (قدرت، تولید، توزیع، مصرف و ..) میگردیم که در فرایندِ شدنی افسارگسیخته، ماشینی تاریخی را میسازند که فهم و کردار ما از مسائل را زیر چرخدندههای خود لهولورده و تربیت میکند. بدیو میگوید: «این قرن سکس را از چنگ برجستهترین فیگورهای اخلاقیت بیرون کشیده؛ اما آیا بر این اساس اخلاق-زداییاش نموده؟ اخلاقیت میتواند در پس لذتپرستی پنهان شود. امر بایسته فرمان «لذت ببر!» که میتوان دید امروزه همه مجلههای مربوط به نوجوانان را فراگرفته، ساختارهایی را که توسط امر بایستۀ «لذت نبر!» سنتز شدهاند هم حفظ و هم تشدید میکند»[۵] مسأله سکس در ایران کمی متفاوت به نظر میرسد. بحران سکس در ایران، هنوز در میانۀ “فیگورهای اخلاقیت” و “اخلاقیتِ پنهان در لذتپرستی” به سر میبرد. نظام قدرت در ایران از سویی متمایل به صیانت و بازتولید فیگورهای اخلاقی از خلال سازوبرگهای حقوقی و آموزشی و مذهبی است و کماکان سنتهای اخلاقِ جنسی برگرفته از مذهب را در عرصه عمومی به جریان میاندازد و از سوی دیگر محاصرۀ روزافزون انسان ایرانی توسط جهان مدرن، سکس در این کشور را به میدان کشاکش و جدالِ بایستههای سنتیِ مجهز به سازوبرگهای دولت با کردارها و تکنولوژیهای مدرن سکسی مبدل کرده که در لایههای زیرین اجتماعی و نسبتاً نادیدنی، واقعیت یافته است. گرچه هستیِ میل جنسی در طبیعت انسان نیز حقیقتی است ناگزیر که اتفاقاً هم فیگورهای اخلاقی و هم اخلاقیت پنهان در وضعیت تضاد با این میل قرار میگیرند و درواقع یک سوی این کشاکش نیز همین میل جنسیای است که در “نهاد[۶]” انسان حضور دارد. زمانی که از بحران سکس در ایران سخن میگوییم در موضعی آرایش میگیریم تا امکان هجوم انتقادی از بیرون و درون به اندام این ماشین سرکوب (سامانه سکس) برایمان فراهم گردد و از همین رهگذر شاید بتوان تَرَکهای ترمیمناشدنیای را بر تنوارۀ این سامانۀ اتفاقاً واقعی وارد آورد.
نگارندگان در این متن در پی آن اند که از برابرنهاد اندیشه های فروید و فوکو رهیافتی را ترتیب دهند و از طریق آن، وضعیت کنونی جامعه ایران را تحلیل و نقد کنند. با فوکو به سراغ سیاست و قدرت و رد پای آن در سامانۀ سکس میرویم و از طریق فروید نتیجه ردپای قدرت را در ناخودآگاه انسان ایرانی توضیح خواهیم داد. به تعبیر دیگر با تکیه بر اندیشه “قدرتمدار” فوکو و “تحلیل ناخودآگاه” فروید برآنیم تا بحران جنسی در ایران را نشان دهیم.[۷]
سیاست و عقلانیت سکسی در ایران
عقلانیت ایرانی عقلانیتی سکسی است و در پس هر کرداری این عقلانیت سکسی جا خوش کرده است. عقلانیت سکسی عقلانیتی است که جریان مفاهمه و درک از جهان پیرامون در بستری سکسی را شکل می دهد. امروزه انسان ایرانی در پس هر مواجهه و هر بده بستانِ عقلانی به دنبال پاسخ به امیال و احساسات جنسی خود میگردد (که صرفاً به معنای غلبۀ بی چون و چرای ارادۀ به عمل جنسی نیست بلکه این مدعا بر سر فرمهای مختلف کرداریای است که دائرمدار میل جنسی سرکوبشده شکل می گیرد). همانگونه که فروید خود اشاره میکند نظریات وی در باب ناخودآگاه سومین ضربه را بر پیکر انسان خودشیفته که به گمان خود در مرکز ثقل هستی قرار دارد و عقل او است که تنظیمکننده امور هستی است وارد میآورد (در کنار کوپرنیک و داروین). در حقیقت فروید نشان میدهد که چگونه ناخودآگاه و لایۀ پنهانِ درون او(انسان) بر وی و عقلش سوار و مستولی است. در حقیقت، برخلاف آنچه گمان میشود عقل و میل (که آن هم ریشه در ناخودآگاه دارد) در تضاد و تقابل با هم قرار نمیگیرند بلکه عقلانیت، امتدادِ دروندادِ ناخودآگاه است. درواقع به نظر میرسد که بنابر نظریات فروید عقل پیرو و کارگزار ناخودآگاه است. ترم عقلانیت سکسی هم ریشه در همین یافته دارد. به بیان بهتر، ناخودآگاه انسان ایرانی با توجه به ویزگیهای ساختاری و سیاسی که به آن پرداخته خواهد شد منبعث از همین مقوله است. ناخودآگاهِ انسان ایرانی در اشغال امیال، آرزوها، گرهها و رویاهایی است که در فرآیند سرکوب “مضاعف” همواره با منع ورود به ساحت آگاه مواجه شده و هرچه بیشتر کردارها و تصمیمات او را؛ دائرمدار میل جنسی وی، به اسارت درآورده است. کردارها و تصمیمات یک انسان در عرصههایی مانند سیاست، علم، هنر و عشق موقعیت پیدا میکند و انسان ایرانی تحت این سرکوب مضاعف جنسی، با امیال، آرزوها، گرهها و رویاهای جنسی سرکوب شدۀ خود به عرصههای مذکور وارد میشود. درواقع، عقلانیت نمیتواند از ناخودآگاه گسسته و رها باشد. آنچه ناخودآگاه را میسازد، به ناگزیر عقلانیتی معطوف و متناسب به خود را نیز برمیسازد. تصمیمات و کردارهایی که ما بر اساس عقلانیت خود محقق میسازیم در محاصرۀ ناخودآگاه قرار دارند و عقلانیت، درونیِ ناخودآگاه است. اما درمورد انسان ایرانی این واقعیت در کالبد عقلانیتی سکسی واقعیت یافته است. عقلانیت سکسیِ انسان ایرانی نتیجۀ سرکوبی است که سیاست حاکم در ایران در مورد او روا داشته است. گرچه این به معنای عدم حضور دیگر سویههای عقلانی در ساحت زیست اجتماعی او نیست؛ بلکه به معنای غلبۀ عقلانیت سکسی در کنار و مقابل دیگر رگههای عقلانی است.
سیاست یا همان نظم مستقر با اتکاء به سازوبرگهای حقوقی، آموزشی و رسانهای در تکاپوی نهادینهسازیِ وضعیتی برمیآید که منطبق و در راستای ایدئولوژی اوست. درواقع این سازوبرگهای ایدئولوژیک با گسترش هژمونیک و با پشتوانه قدرت (ناشی از ساخت مناسبات و نیروهای تولید) به گونهای مستمر، ناخودآگاه را مورد بمباران قرار داده و به اجزاء و ساخت آن فرم میدهد. این فرآیندِ هجوم تا بدانجا پیشروی میکند که تمامی خطوط و عرصه های ناخودآگاه را اشغال کرده و خود به اجزاء همین ناخودآگاه مبدل میشود. همانگونه که به گفته فروید: «هیچ چیز فراموش نمی شود»؛ یا به تعبیری هر فکر ناخودآگاهی پس از آنکه واپسزده شد به حیات خود ادامه میدهد.[۸] سیاست، دولت، ساختار و اجزاء نظم مستقر، سازوبرگهای ایدئولوژیک، ایدئولوژی و نظامِ نمادینِ رسوخیافته به ناخودآگاه نیز فراموش شدنی نیستند، حتی اگر به آنها آگاهی نداشته باشیم. قوانین، هنجارها، انگارهها، و تمامی الگوها در فرآیند کردار عمومیِ یک جامعه، محلی در واقعیت مییابند که هرچه دیرینتر باشند گو اینکه بیش از بیش و با شدت بیشتر مورد التزام و متابعت سوژههای خود قرار میگیرند. این مقولات امور برسازندۀ سنت اند که بیشترین حد از وجدان مُعذَب و پایبندی را از سوی سوژههای مورد خطاب خود برمیانگیزد. و اتفاقاً پرتاب شدن هر امر جدیدی به این فضا با پیچیدهترین و شدیدترین حد از مقاومت مواجه خواهد شد. این واقعیت ناشی از کردوکاری است که ناخودآگاه صورت میدهد در حقیقتْ سنت، عقلانیتی است که به مدد و در عرصۀ ناخودآگاه فربه و حاکم میگردد. سیاست به عنوان یک دیگریِ واقعا بزرگ با ماشین هایی که در دست دارد هرچه بیشتر وضعیت حاکم بر ناخودآگاه را بازسازی میکند. سیاست با بازخواست و استیضاح دائمی سوژههایش فرصت نفوذ آگاهانه به ساحت ناخودآگاه و تسویه حساب با وضعیتهای آن را از او(انسان) میرباید؛ فرصتی که شاید به مدد یک رخداد و گهگاه بر حسب شانس محقق گردد. گو اینکه سیاست و نظمِ حاکم هم برسازندۀ تدریجی وضعیت ناخودآگاه است، هم بخشی فربه و اشغالگرِ آن و همچنین در محاصره آن.
وانگهی در نسبت دانش-قدرتی که میان سوژۀ بازخواستکننده و سوژۀ بازخواستشونده محل و جریان مییابد، بازخواستکننده با تسلط بر ابزار تولید مادی و به تبع قدرت و سازوبرگهای ایدئولوژیکش ابتکار عمل را از بازخواستشونده ربوده و با صَرفِ هزینه و فعالیت مدام سیاسی-مادی در فرآیند بازتولید بقایِ خود و نظم مستقر، ناخودآگاه سوژههای بازخواستشونده را مدام ورز و تراش میدهد. به گفتۀ فوکو: «سکس فقط مورد قضاوت قرار نمیگیرد بلکه اداره میشود…سکس روشهای مدیریت را ایجاب میکند…دولت باید بداند که سکس شهروندانش چگونه است و شهروندان چگونه از سکسشان استفاده میکنند…»[۹] این بدان معنا نیست که سوژۀ بازخواستکننده خود از محاصرۀ وضعیت حاکم بر ناخودآگاه مبرا و در امان است. او نیز “فردی از همین قبیله است” و در همین جهان به سر میبرد؛ اما در جایگاه “قدرتمند”. در واقع سوژۀ قدرتمند در عینِ سرکوبِ سوژۀ تحت قدرت خود، خود را نیز توأمان مورد سرکوب قرار میدهد چرا که او نیز در محاصره “اصل لذت[۱۰]“ی است که در پی ارضای میل وجودیاش میباشد. در واقع او نیز در کالبد همین نظام دانش، موقعیت و نقش مییابد و به بیانی کارگزار آن است؛ نظامی که به مثابه یک ایدئولوژیْ مناسبات قدرت و تولید مادی موجود را برمیسازد و مشروع مینمایاند. گو اینکه این نظام دانش و ایدئولوژیْ اشغالکننده و مُتِصرِف اصلی ساحت ناخودآگاه است به نحوی که انگار هردو در اشغال یکدیگر اند؛ ناخودآگاه در اشغال سیاست و سیاست در اشغال ناخودآگاه. غافل از اینکه خود او (سوژۀ بازخواستکننده) نیز در همین فرآیند با تبعات این سرکوب دست و پنجه نرم میکند، و این دقیقاً نقطهاست که زیپ شلوار سیاست پاره و عورتش نمایان میشود!
در لابلایِ بحثهای فوکو شاید با این پرسش مواجه شویم که انسان ایرانی هنوز در جهان عصر ویکتوریایی به سر میبرد یا کاملا پا به جهان مدرن گذاشته است؟ یا به بیان دقیقتر انسان ایرانی تحت سیطرۀ “اخلاق جنسی” که ویژگی عصر ویکتوریایی است یا تحت سیطرۀ “اخلاقیتِ پنهان جنسی” که ویژگی جهان مدرن است به سر میبرد؟ در واقع پرسش این است که نظام دانش-قدرت حاکم بر میل جنسی در ایران ساختار و کیفیتی ویکتوریایی دارد یا در محاصره ساختی مدرن است؟ این پرسش قطعاً پاسخِ تَکین و البته شفافی ندارد. چراکه نه میتوان گفت انسان ایرانی کاملاً در یک بوم مدرن به سر میبرد و نه میتوان ادعا کرد که این انسان کاملاً واکنده از جهان و در باتلاق جهان ویکتوریایی یا سنتی غوطهور است. اگر “ما”یی وجود داشته باشد به عنوان مایِ ایرانی، این ما جزئی از ارگانیسمی است که دقیقترین تعبیر درباره آن “جهان” است. اما این به اصطلاح “ما” در عین محاصره در این جهانِ ارگانیکْ جزئی است با ویزگیهای خاص که از سنت به ارث برده و اتفاقاً با اتکاء به سازههای همین جهان ارگانیک در تکاپوی بقا و گسترش سنت است. و همین واقعیت است که وضعیت مایِ ایرانی را خاص و مسائل مربوط به سکس در این بوم را مضاعف مینماید و به دنبال آن سرکوب میل جنسی نیز با توجه به سامانه و ساختار حاکم بر امر جنسیْ سنخی متفاوت و مضاعف پیدا کرده که پرداختن به آن را مهم مینماید.
*ازدواج
ازدواج سازۀ کلان و چتری است که بر موقعیتِ سکسْ مستقر است. سیاست و نظم حاکم در ایران ازدواج را به عنوان تنها الگوی ممکن و مشروع به منظور تأمین میل جنسی به رسمیت میشناسد. درواقع هرآن الگویی که غیر از ازدواج، تامین میل جنسی را ممکن مینماید از سوی سیاست نفی، منع و قابل مجازات شناخته شده است؛ هم به مثابه گناه و هم به مثابه جرم! دستگاه پلیس نیز حساسیت بالایی در مورد کشف این امکانهای نامشروع و مجرمانه نشان میدهد. ازدواج در ایران دستبافتِ سنتهای دیرپای مذهبی و آیینی است و الگوی تکین و محدودِ ناظر بر سکس را در بر میگیرد. ازدواج هم از لحاظ بیرونی و نسبت به دیگر کردارها و الگوهای جنسی امری خاص و تکین است و هم ساختِ درونی آن مالامال از احکام، مقررات و زیرالگوهای رفتاریِ تنظیمگر است. ازدواج در ایران تنها کردارِ حقیقتبخشِ میل و عمل جنسی به شمار میآید و به گونهای هژمونیک و البته ایدئولوژیک تنها امکانی است که سکس را ممکن میکند و واقعی مینمایاند. ازدواج از منظر نظمِ سیاسیِ مستقرْ امری مقدس به شمار آمده و محملی برای انسانسازیست و محور اصلیِ حقیقیِ آن پیوندِ روحی و عاطفی دو جنس مذکر و مونث است.[۱۱] سکس در ساختار ازدواج امری فرعی و البته ناگزیر است و این مقوله بر بنیاد و با غایت ساختن “انسانِ کامل” در کلیت ایدئولوژیک نظم مستقرْ جایگاه مییابد. اجزاءِ ارزشی دیگری نیز مانند بکارت، اصل و نسب، حجب و حیا، مذهبی بودن، تقوای جنسی و بسیاری مقولات دیگر حول محور الگوی ازدواج بر موقعیت انسان ایرانی حاکم گردیده است. اینها دالهای گفتمانی هستند که دائرمدار دال مرکزیِ ازدواج، موقعیت و حاکمیت مییابند. همچنین فرم مشروع دیگری از ازدواج؛ هرچند بسی کمرنگ، وجود دارد و البته نظم حاکم در گفتمان ایدئولوژیک خود کمتر به آن پرداخته است: “ازدواج موقت”! ازدواج موقت الگویی است که سنت های مذهبی مشروعش انگاشته اما سیاستِ ایدئولوژیِ دولت (پس از انقلاب ۵۷) آن را به راحتی هضم و جذب نکرد؛ چراکه در عین داشتن مشروعیت سنتی و ریشهای در تاریخ ایران، این سنخ از ازدواج بدیل و گزینهای در کنار ازدواج دائم است. همچنین، خانواده به عنوان واحد بنیادین جامعه اسلامی[۱۲] و امری مقدس، بر بنیاد ازدواج دائم قرار میگیرد و پرداختن به ازدواج موقت جای ازدواج دائم را در عرصۀ ایدئولوژیکْ تنگ کرده و امکانهای نفوذِ هژمونیکِ غالب بر موقعیت را محدود و تضعیف مینماید. ازدواجِ موقت دقیقاً کارکردی جنسی دارد و توسط مذهب حاکم نیز به رسمیت شناخته شده است، اما “واحد بنیادین” و حتی گسترش و همهگیریِ آن، کلیت ساختارِ ایدئولوژیکِ سیاست در ایران را میتواند به مثابه یک کژکارکرد با اخلال روبرو کند. از همین رو نظم حاکمْ تمرکز گفتمانی خود را بیشتر بر ازدواج دائم مستقر نموده است. گو اینکه ازدواج موقت نوعی روش و الگوی معطوف به وضعیت اضطرارِ جنسی است و سوژه تنها در شرایط دسترسیناپذیری ازدواج دائم؛ آن هم به صورت موقتی و گذرا، امکان و جواز تأمین میل جنسی با روش ازدواج موقت را پیدا میکند. درواقع، ازدواج دائم حقیقت ایدئولوژیک خود را از امر تقدیسشدهای به نام “خانواده” به معنای بنیادین آن کسب میکند و در عین حال خود نیز مُقَوِم و برسازندۀ این واحد بنیادین است.
*خانواده
بدیو رویکرد انتقادی خود را در مورد خانواده از دریچه نگاه فروید چنین ترتیب می دهد : «آنانی که بر علیه کودکخواهان دادخواستها، تقبیحها، سایتهای اینترنتی و اعدام فراگیر گروهی را سازمان میدهند بهتر است به بررسی ساختار بیماریزای خانواده، از جمله جنبههای سکسوال آن، بپردازند. اکثریت قاطع جنایات بر علیه کودکان نه به وسیلۀ پدوفیل نامتأهل کثافت، بلکه توسط والدین، به ویژه مادران صورت میپزیرد. و اکثریت قاطع سوء استفادههای سکسوال، در این مورد به لطف پدران و ناپدران، مربوط به زنای با محارم است. اما در این خصوص لبهایتان را مهر و موم کنید! مادران جنایتکار و پدران زناکار با محارم، که به مراتب از قاتلین کودکخواه پرتعدادترند، مزاحمان و متجاوزان ناخواندهای هستند که در پرترۀ باصفای خانواده، که رابطۀ فرحبخش میان والدین شهروندمان و فرزندان فرشتهخویشان را به تصویر میکشد.»[۱۳] اوصاف بدیو از خانوادۀ واقعی، نشانگر شکاف سرسامآوری است که واقعیت اجتماعیِ این به اصطلاح واحد بنیادین نسبت به ایدئولوژی خانواده و حقیقت هژمونیک آن دارد که توسط نظم مستقر امری حقیقی و عقلانی جا زده شده است. درواقع، گفتههای بدیو، هجومی روانکاوی-انتقادی به تصور روتین و تحمیلشده ای است که از مقوله خانواده داریم. همچنین، خوب است بدانیم که این هجوم اتفاقاً بیشتر ناظر بر حال و روز خانواده در جهان انسان ایرانی و جهانهایی مشابه آن است. چراکه حتی حداقلی ترین ایدهها و روشها برای نفوذ دولت به پسِ پشت دیوارهای خانواده که محصول تفکر و فعالیت غرب است و همچنین با هدف حمایت و نجات فرودستان نظام خانواده (کودکان و زنان) تعبیه شده است در وضعیت سیاسی انسان ایرانی وجود و محلی از اعراب ندارد. گو اینکه، نظم حاکم به واسطۀ برسازی و صیانت از سنت و همچنین صیانت از خانوادۀ هستهای، جز جرائم جنسی که خود به رسمیت شناخته[۱۴] را به رسمیت نمیشناسد و در مقابل، پدرسالاری، مالکیت زن و کودک، مجازاتهای خانگی، خشونت علیه فرودستان خانه و مواردی از این دست جزو ایدهها و روشهای کنترلی و البته بطنی و مشروع نظم مستقر در صیانت از خانوادۀ هستهای به مثابه واحد بنیادین جامعه است. گو اینکه، اتاقها و خانههای اشغال شده توسط جرائم جنسیِ رسمیِ نظم حاکم اساساً خانواده به معنای هژمونیک آن نیستند و محلی که این به اصطلاح جرائم در آنها در حال رخ دادن است، خانه و خانواده نیست. البته لازم به ذکر است که این گزارهها به معنای نفی و انکار خانواده نیست اما زمانی که این واحد به عنوان تنها مسیر رسمی و شدیداً ایدئولوژیک مورد تأکید مضاعف قرار میگیرد و تمام وجود انسانی و زیستی او و همچنین ناخودآگاهش را در آن ذوب و حل مینماید، چنین مخاطراتی را به دنبال دارد. در حقیقت، اینجا بازْ نشان از نادیده انگاشتن ناخودآگاه و ساحت جنسی آن از سوی ایدئولوژی حاکم است. به تعبیر بهتر، وقتی خانوادهْ ایدئولوژیک میشود و تنها مسیر حقیقت و رستگاری انسان به آن محدود میشود، اگر عوامل اخلالی راه رسیدن به ازدواج و تشکیل خانواده را با خطر مواجه کنند تبعات بیشماری که اشاره شد، چندان دور از ذهن به نظر نیامده و این گویای این واقعیت در مورد ناآگاهی ساختار سیاسی از حقایق ناخودآگاه و زیستی آدمی است.
از همین رو دولت پس از انقلاب ۵۷ بیشترین تمرکز گفتمانی خود را بر ازدواج دائم قرار داد اما این تمرکز گفتمانی با یک مسألۀ حاد روبرو شد؛ آن هم تغییر و تحولات اقتصادی و بینالمللی است که گفتمان جمهوری اسلامی را با چالشی اساسی در این زمینه مواجه کرده است: اینکه ازدواج هزینه دارد و امکان های اقتصادی و اجتماعی ازدواج برای افراد روز به روز ضعیف تر و محدودتر می شود. اینکه در مواجهۀ روزافزون از طریق رسانههای پرمخاطب با الگوهای جدید جنسی، امکانهای متنوع و آزادانه و کمهزینۀ سکس و تأمین میل جنسی بیشتر میشود و این عدم توازن مادی در رفاه اقتصادی و مواجهه با الگوهای جدید سکس و همچنین نیازهای درونی و ناخودآگاه جنسی انسان که از سوی نظم مستقر ناممکن و نامشروع خطاب می شود، موجب سرریز و تمایل روز به روز جامعه ناکام از ازدواج به الگوهای جدید جنسی شده است. گرچه این مسأله نیز کماکان با اقتصاد نابسامان سکس در ایران دست و پنجه نرم میکند. این فرآیند که زیر پوستِ نظم مستقر در حال رخ دادن است کشاکش و تضاد مستمری را میان لایههای اجتماعی و عرصۀ سیاست به راه انداخته است. که روز به روز با تَردستیها و رونماییهای جدال آمیزِ هردو سویِ جامعه و ساختار قدرت سیاسی به پیش می رود: گشت ارشاد در مقابل بدحجابی، زنان به ستوه آمده از حجاب اجباری در مقابل گشت ارشاد، قانون امر به معروف و نهی از منکر، دختران انقلاب در مقابل امر به معروف و نهی از منکر و پلیس و …
*پوشش
گفتمان “پوشش” ایدئولوژی مستقر، گفتمانی جنسی است نه به زعم خود، فرهنگی. پوشش به معنای “سِترِ عورت” و مخفی کردن مظاهر جنسی است؛ جسم و اجسام ممنوعهای که ظاهراً تنها در پستوی خانه اجازۀ فاش شدن دارند و بدنهایی که انگار تنها در خانه میتوانند عریان شوند. بنابراین، موج الگوهای جدید جنسی به پستوی خانه ها کشیده شد و خانه به جای محل واقعی واحد بنیادین مقدس، به “خانۀ امن سکس” نیز مبدل گردید. گرچه نظام کیفری و پلیسی در ایران موظف و مجاز است تا درون بستر نیز مجرمان جنسی جامعه خود را تعقیب و در عرصه عمومی به عریان ترین شکل ممکن مجازات کند. موج جدید ناتوانی اقتصادی در دهههای اخیر حتی این سکسهای ممنوعه را به عرصه عمومی نیز کشانید. انسانی که حتی خانۀ امن سکس ندارد به سوی پارک ها، اتوموبیل، کوهستانهای حاشیه شهر و هر نقطهای از شهر یا حاشیه شهر که بتواند میل جنسی خود را ارضا کند روی میآورد و در مقابل، دستگاه کیفری و پلیس نیز با عکسالعملهای گازانبریتر و مجهزتر به جنگ با این فوران ناشی از سرکوب مضاعف میرود.
*بکارت و سن
بکارت ارزشی بود که با ارزشی والا و فراتر به نام ازدواج دائم می توانست دریده شود، اما این روزها برای از دست ندادن شانسِ ازدواج دائم، دوخته میشود. سن در وجه سنتی ازدواج دائم در پایین ترین حد ممکن قرار دارد؛ ظاهراً ایرانِ دوران سنتی، هم سن مذهبی اش و هم اقتضائات زیست اقتصادیاش با هم، همخوان و سازگار بودند. اما شکاف و روزۀ جنسیِ بعضاً یک دههای برای افراد، میان سن سنتی و هنجارین ازدواج با سن واقعی آن، دولت را درگیر تناقضی رو به پارگی نموده است.
سیاست در جامعۀ پساانقلاب با مذهبی نمودن سیاست و قانونگذاریْ الگوهای مربوط به سکس (ازدواج) را وارد ایدئولوژی حاکم نمود و به سازوبرگ های آموزشی، حقوقی و رسانه ای مجهز و مسلح کرد و همچنین با ابزارها و اهداف سیاسی مدرن در پی احقاقِ سنت هایی بود که تاب و کشش ممزوج شدن با جهان مدرن را نداشتند. نتیجۀ این کشاکشِ ایدئولوژی با واقعیت، آنتاگونیسمی جنسی است که روزبهروز بر شدت آن افزوده میشود و جامعۀ ایران را به میدانِ جدالِ سیاستِ سکس با واقعیتِ سکس مبدل نموده است. این تضاد در میان نظم مستقر و لایههای زیرین اجتماعی باقی نمانده و ما امروزه شاهد آنیم که به شکل مخفی و عریانی در عرصه هایی همچون دانشگاه، مدرسه، محیط های عمومی مانند کافه، سینما، مناسبات اقتصادی و طبقاتی با این تضاد روبرو ایم.
عرصه های بیرونزدهگی عقلانیت سکسی
همانطور که بیان شد ناخودآگاه همیشه حضور دارد و به تعبیر فروید «تاریخ ندارد». شکی نیست که بر اساس نظریات روانکاوی، دوران کودکی مهمترین دوره زندگی است که بسیاری از زخم[۱۵]ها و واپسزدگیها در این دوران وارد ناخودآگاه میشود. کودک در پنج سال نخست زندگیاش متوجه میشود که نمیتواند به صورت تمام به کامجوییاش ادامه دهد. کودکی با واپسخوردگیهای آن برای انسان ایرانی که از همان اوان کودکی با سرکوبهای مضاعف (از سوی خانواده و نظم سیاسی حاکم) مواجه است به گونهای که لیبیدو[۱۶] او که همان زیستمایه و منشأ حیات وی میباشد به کل نادیده انگاشته میشود. گو اینکه کودک آلت جنسی ندارد و سوالهایی که به طور طبیعی برای او درمورد مسائل جنسی پیش میآید یا با سکوت و/یا با تنبیه پاسخ داده میشود، که تمام اینها زخمهای واپسخوردۀ عمیقی در این انسان را موجب میشود و این میل های سرکوبشده با توجه به ویژگی «فراموش ناپذیریِ» ناخودآگاه فراموش نشده و به مرور و در بزرگسالی خود را در لباس های مبدلی (بیماری های جنسی و روانی، تپق ها، خواب ها، خرافه و …) و در کالبدِ کنشپریشیهایی خود را نشان میدهد.
با این توصیف به راحتی میتوان دید که با توجه به ویزگیهای مذکور و غلبه عقلانیت سکسی در انسان ایرانی چگونه بحران جنسی خود را در عرصه های مختلف زیست اجتماعی نشان میدهد. به گونهای که رو شدنِ ناخودآگاهِ این انسان که از بدو تولد با سرکوبهای مضاعف جنسی مواجه است را با کمی دقت و نگاه ریزبینانه نسبت به کردارهای روزمرۀ او میتوان مشاهده کرد و اینجا نقطه ای است که “بیرونزدهگی” رخ میدهد و مبدل به زمینۀ بسیاری از کژکارکردهای عرصه عمومی میگردد. به گونه ای که عرصه هایی را که در ادامه به آنها اشاره خواهد شد تحت الشعاع خود قرار میدهد. در حقیقت بیرونزدهگی کردارهایی است که از رهگذر سرکوب مضاعف جنسی رخ میدهد. سرکوب مضاعف جنسی، انسان ایرانی را به عرصههای زیرپوستی و حاشیههایی کشانیده است که کردارهای جنسی او درآمیخته با فضا و کارکردهای آن عرصهها بروز مینماید؛ درواقع زیرپوستی و حاشیهای نسبت به نظم مستقر که اتفاقاً مکان و جغرافیای این بیرونزدهگی در شهر و فضاهای شهری و در نزدیک ترین حدِ مجاورت با نظم مستقر و زیر چترِ آهنین آن، واقعیت مییابد. بیرونزدهگی جنسی دارای وضعیتی دوگانه است. از یک طرف اوج سرکوب مضاعف جنسی را میتوان از فُرم و تعینات کردارهایی با رگههای جنسی، در این عرصهها دریافت و در مقابل، همین عرصهها و کردارهای سوژههایشان به لباسِ آخرین خطوط مقاومت و مخالفخوانی نسبت به نظم سیاسی حاکم درآمده است و از خلال سرکوب مضاعف جنسی، گرایش به عریانی و فَوَران جنسی دارد. این بیرونزدهگیها از طرق مختلف خود را نمایان میکنند و در صورت سرکوب، راه دیگری برای اعلام و حفظ خود مییابند. «یک راه، به گفته فروید این است که فریاد بزند و با مشت به در بکوبد. این است راهی که انسان روانرنجور برمیگزیند، انسانی که نشانههای بیماری اش (هیستری، اجبارهای وسواسآمیز، ماخولیا) همچون مشتهای کوبان فکری واپسزده رفتار میکند که مستمعِ خودآگاه حاضر یا قادر نیست مستقیم به ندای آن گوش سپارد.»[۱۷] چنان که در مقدمه بحث اشاره شد ” سکس و میل جنسی سرکوبشده، هستۀ سختی است که مجموعهای از کردارها، ادبیات، نمادها و واکنشهای انسان در عرصههای مختلف زیستن به نحوی بیواسطه و حتی باواسطه حول محور آن شکل میگیرد که اغلب با نگاه سطحی و پوستهایْ این مجموعه کردارها قابل درک نیست. چراکه ناخودآگاه خود را از خلال نظام پیچیده و تودرتوی نشانگانیای بازنمایی میکند که اتفاقاً درک و دسترسی به این ناخودآگاه از دریچۀ شکافتِ همین نظام پیچیده و تودرتوی نشانگانی، مُیَسَر میگردد”. در حقیقت بیرونزدهگی، پارگیهایی است که بر اندام نظم مستقر نقش میبندد.
سازوبرگ آموزش در ایران در خصوص سکس با چالشهایی روبرو است. آموزش جنسی از محیط خانه و خانواده آغاز نمیشود. نه تنها خانواده فرزندان را مورد آموزش و گفت و گوی جنسی قرار نمیدهد بلکه سکس و سخن گفتن از آن امری است ممنوعه و تابو. حتی اگر کودک یا نوجوانی از سکس بگوید مورد تنبیه و کیفر خانواده قرار خواهد گرفت. سکس و آموختن از سکس در خانه تنها میان زن و مرد (پدر و مادر) مشروع و ممکن است؛ آن هم با اقتدار پدر که سوژۀ اصلی، فعال و آزاد عمل جنسی است و ابتکار عمل جنسی را در دست دارد. از همین رو، کودک، نوجوان و حتی جوانی که آکنده از هیجان و کنجکاوی جنسی است از رهگذر فیلمها و ویدئوهای پورنوگرافیک و سایتها و شبکههای اینترنتی و ماهوارهای، شناخت و تجربۀ جنسی خود را کلید میزند. اینجا یکی از نقاط تضاد و کشاکش الگوهای ایدئولوژیک نظم حاکم و کردارهای مخالفخوانِ جنسیای است که زیر پوست این نظم مستقر در جریان است. این تضاد به یُمن گسترش تکنولوژی و رسانههای دیجیتال در حال رخ دادن و پیشروی است، گرچه این واقعیت در عین مخالفت و مقاومت شدید کیفری و پلیسی نظم ایدئولوژیک در مقابل رسانهها و سرکوب سراسیمۀ آنها است.
مدارس و دانشگاه ها نیز از گذرگاه های بحران جنسی اند. مدرسه فضایی آماده برای ورود به تجربه جنسی است؛ با سوژه های جنسی همجنس. انسان ایرانی با ورود به مدرسه این فرصت را مییابد که در فضایی عمومی اولین رگه های کردار و زبان جنسی را با همجنس های خود به اشتراک بگذارد. علیرغم کنترل و بکارگیری ابزارهای سرکوب جنسیِ سیاست در ایران در جهت نادان و ناآگاه باقی گذاردن دانشآموزان نسبت به سکس و فضاهای زبانی و عمل جنسی؛ ورود به عرصۀ مدرسه و به تَبَع آن پای گذاشتن به خیابانها و کوچه و پس کوچه های شهر و عرصه عمومی، این امکان ایجاد میشود تا در چنین دوره سنیای اولین مواجهههای بَصَری و زبانی با جنس مخالف شکل بگیرد. توأمان با این تجربه، فقدانِ امکانهای هنجاری و مادیِ محقق نمودن عمل جنسی با همجنس و بیشتر جنس مخالف، استمناء و روش های خودارضایی برای او جایگزین سکس میشود. تنها چیزی که انسان ایرانی در دورۀ مدرسه بر اساس واحدهای تعریف و تحمیل شده توسط نظم حاکم در مورد سکس میآموزد در بهترین حالت “اخلاق جنسی” است. وضعیت بحرانی، این بیرونزدهگی را به شکل عریان میتوان در آماری که خودِ نهادهای رسمی منتشر کرده اند مشاهده نمود. نتایج این تحقیق بر دانشآموزان دختر و پسر دورۀ متوسطه در سال ۸۶ و ۸۷ نشان میدهد که ۷۴.۳% دارای رابطه جنسی با جنس مخالف بوده اند و همچنین ۱۷.۵% از این تعداد با همجنس رابطه داشته اند. این شواهد حاکی از آن است که سیاستهای کنترل جنسی و سرکوبهای خانگی (خانواده) نه تنها در کانالیزه، منتفی و محدود نمودن کردار جنسیِ دانشآموزان موفق نبوده اند بلکه وضعیت موصوف نشانگر بیرونزدهگی جنسیای است که ناشی از نادیده انگاشتن ساحت ناخودآگاه و نوع عملکرد آن نسبت به سرکوب و البته اصلِ فراموشناشدنی بودنِ آن است. گرایش به سکس و کردارهای جنسی خواه ناخواه درونیِ انسان است و هرچه شدت و گسترۀ سرکوب بیشتر باشد با بیرونزدهگیِ فزایندهتری مواجه خواهیم شد. درواقع، سرکوب و بیرونزدهگی نسبتی مستقیم و ناگزیر دارند. بنابراین، تنها سیاستی که شاید بتوان از آن دفاع کرد تأمین “امنیت جنسی” و آزاد گذاردنِ فضاهای جنسی است؛ شاید از رهگذر این سیاستِ سلبی و پرهیز از هرگونه مداخلۀ ایدئولوژیک، حدودی از بحران و آسیبهای جنسی تعدیل گردد؛ شاید.
دانشگاه نیز فضای جدیدی برای تجربه الگوها و کردارهای جنسی متنوع است. این درحالی است که در قالب واحدهای درسی متنوعی تحت عنوان “معارف” و “اخلاق” انگاره ها و روش های تقوا و ریاضت جنسی و البته الگوی مشروع عمل جنسی عرضه میگردد. درسهایی مانند “تنظیم خانواده و جمعیت” نیز آموزشهای مرتبط با رفتارها و استانداردهای جنسی زناشویی را در بر میگیرد و محتوای آموزشی آن به فراخور مسائل جمعیتی موجود و سیاستهای جمعیتی و فرزندآوری، تنظیم میگردد. حتی شاهد آنیم که عنوان و ساختار آموزشی این درس نیز با تصمیم متولیان فرهنگِ حاکم، تغییر میکند. این تکاپوی مزبوحانه، در نقطهای به تراژیکترین حد خود میرسد که شاهد واقعیاتی متضاد با آنچه توسط نظم حاکم ترتیب داده شده است روبرو میشویم. دانشگاه به آخرین و در عین حال رادیکالترین مرزهای مقاومت علیه نظم مستقر جنسی مبدل شده است. دانشگاه درگیرترین پایگاهی است که به نحوی افسارگسیخته، امکانهای جنسی متنوع و گسترده ای را نسبت به دیگر عرصه ها فراهم میکند. دانشگاه جایی است که برای نخستین بار جنس مخالف را در نزدیکترین حد مجاورت خود می یابیم و بیشترین فرصتها و امکانهای شکل دادن به تجربیات جنسی فراهم میگردد. دانشگاه در نسبت با نظم ایدئولوژیک حاکم وضعیت دوگانه ای دارد. از سویی دانشگاه جزیرهای است که بیشترین تضادهای کرداری و گفتمانی جنسی را نسبت به نظم حاکم دارد و از سویی دیگر، این درگیری در تضاد وضعیِ مذکور، امکانی را فراهم آورده است تا دانشگاه و عرصه عمومی به بهترین یا شاید بدترین نحو سیاستزدایی شود. گرچه این تضاد، فرمی ژلاتینی دارد و اتفاقا همین فرم ژلاتینی در ید بیضای سوژه های بازخواستکنندۀ نظم حاکم مستقر است. آنان به اقتضای وضعیت سیاسی و اقتصادی و دیگر ملاحظات مقطعی؛ برای مدتی این حد از آزادی و امکان را محدود و در مقابل ممکن است برای مدتی نیز حتی به شکلی افسارگسیخته رهایش کنند.
بیرونزدهگی وجهِ طبقاتی پررنگی نیز دارد. ساخت کلی طبقاتی در ایران که متشکل از فرادست، متوسط و فرودست (با ویزگیهای لایه لایه و کیفی مخصوص به خود) است نیز عرصۀ دیگری از وقوعِ بیرونزدهگی است که به فرمهای مختلف و متناسب با ویزگیهای هر طبقه خود را مینمایاند. درواقع، طبقه واقعیتی اقتصادی و هستۀ برسازندۀ آن، نقش و جایگاه افراد در مناسبات تولید، توزیع و مصرف است؛ که کردارهای جنسی هر طبقه با فُرمی که از همین نقش و جایگاه در مناسبات تولید، توزیع و مصرف ناشی میشود را برمیسازد. سرمایه، امکانها و فرصتهای جنسیِ طبقات در وضعیتی نابرابر به سر میبرد. از همین رو کردار جنسیای که دائرمدار این نابرابری شکل میگیرد نیز به لحاظ طبقاتی در وضعیتی متمایز و متضاد قرار دارد. میل و عمل جنسی برای طبقات فرادست در قالب ازدواج و البته فانتزیهای جنسی سرمایهدارانه (سکسپارتی، گروپسکس و …) فُرم مییابد. طبقه متوسط نیز تا جایی که به لحاظ مالی زورش برسد و البته با روشهای “یواشکی” بتواند در مقابل نظم حاکم مقامت به خرج دهد غالباً به الگوهای روابط آزاد جنسی تن درمیدهد. طبقه فرودست نیز آخرین و در دسترسترین راهکارش ریاضت جنسی با چاشنی خودارضایی و بعضاً تجاوز جنسی است. در حقیقت، امکانهای مالی و ناظر بر دسترسی به حجم سرمایه، هم به لحاظ کمی و هم به لحاظ کیفیتِ الگوها و تکنولوژی های سکسی،منجر به نوعی نابرابری طبقاتی جنسی شده است. فضاهایی مانند کافه، سینما، پارتی، اینترنت و فضای مجازی نیز از جمله خطوط پارگی و برملاشدنِ بیرونزدگی است که کردارها و عقلانیت سکسی خاص خود را توسط سوژههایش شکل داده است.
بیرونزدهگی بحران جنسی در جامعۀ ایران را “نادر فتورهچی” به صورت خلاصه در بیست گزاره بیان کرده است. او نیز چون ما معتقد است تحلیل وضعیت موجود جز با ارجاع به فروید و روانکاوی ممکن نیست. داشتن زندگی “لاکچری”، فساد اقتصادی، تغییر الگوی نسل جوان، سرکوب سازمانیافتۀ میل، زنستیزی و کالابودگی زن، تجارت طبقاتی، جداسازی جنسیتی، حاشیه نشینان جنسی، گفتارهای پورنوگرافیک و ریاضت جنسی و … که در گزاره های فتورهچی به گونهای نشانگر بیرونزدهگی میباشد، مؤیدِ «خاصبودگی» وضعیتِ جامعۀ ما در این زمینه است که جز از طریق شناخت ناخودآگاه انسان ایرانی و نیز رابطۀ دانش-قدرتِ سامانه سکس امکانپذیر نیست.[۱۸]
رسوخ عقلانیت سکسی به لایههای هستهای نظم مستقر
ظهور و بروز عقلانیت سکسی به اینجا محدود نمیشود و همانطور که اشاره شد سوژۀ بازخواست کننده در مقام صاحبِ قدرت هم درگیر همین عقلانیت و سرکوب مضاعف است و به صورت ناخواسته خود را در این سرکوب غرق میکند. در حقیقت صاحبان قدرت و اعمالکنندگان سرکوب نیز ناخودآگاهی دارند که این بیرونزدهگی در جوشهای متورم چرکین در آنان نیز به شیوههای مختلف خود را نشان میدهد: در نهان و ناخودآگاه امام جمعه مشهد چه میگذرد که بخش عمدهای از خطبههایش را «سوفیا لورن»، «فروش سوتین در مشهد» و «زلفهای بربادرفتۀ دختران جوان» و … اشغال کرده است؟ در روان قاری معروف کدام رانه فعال شده است که برای مدتها تیتر اول رسانهها است؟ چرا «معلم مدرسه معین» فانتزیهای جنسیِ خود را در کلاس درس رونمایی میکند؟ و بسیاری پرسشهای دیگر که در رابطه با رسوخ این عقلانیت سکسی به لایههای بنیادین نظم مستقر شکل میگیرد. درخصوص امامجمعۀ مشهد رجوع به آراء فروید و لغزشهای فرویدی شناخت و توضیح رسوخ عقلانیت سکسی در ناخودآگاه انسانهای حاضر در هستهای ترین لایههای نظم مستقر را مُیَسر میسازد. قاری معروف که سمبلِ تربیتِ ایدئولوژیکِ نظمِ مستقر است اوج بیرونزدهگی و رسوخ عقلانیت مذکور را نشان میدهد. یعنی، ابزارهای تربیتیای که نظم مستقر به کار میگیرد (ابزارهای مذهبی) اینجا به عریانترین شکل ممکن بر ضد آن عمل کرده و بازْ نشان از درک ناقص نسبت به ساحت وجود و ناخودآگاه انسان است. حال این که نمونههای موصوف، فُرمهای عریان این بیرونزدهگی است و درمورد آنها شاهد زبان و اعمال جنسی هستیم که نه تنها به شدیدترین نحو ممکن از سوی نظم حاکم نفی و منع شده است بلکه از زاویۀ سنتهای مذهبی نیز نمونههای بارزِ معاصی و کردارهای گناهآلودۀ جنسی و مورد “عذاب اخروی” اند و این اوج رسوخ و گسترش عریانِ بحران جنسی به درون هستۀ ایدئولوژی حاکم و نظم مستقر را نشان میدهد.
به طور کل وضعیتِ مواجهه نظم حاکم با مسائل جنسی را میتوان در قالب مسأله «انکار» دریافت. انکارهای طبقۀ حاکم گواه وجود هستهای از روانپریشی پنهان در ضمیر آنان است؛ که هرآنچه را در واقعیت تأملناکردنی مییابد انکار میکند. بر اساس نظریات روانکاوی هرگاه فکر خاصی انکار میشود راه را برای رسیدن به حقیقت ناخودآگاه هموار میکند، زیرا آنچه بوسیلۀ “نهی” او آشکار میگردد درواقع اندیشهای است چنان دردناک و بیگانه که او قادر نیست قبولش کند. بدین قرار “نهی” او بدل به “آری” میشود. «انکار یا نفی یکی از راههای دست یافتن به شناخت حقیقتی است که واپسزده میشود…یگانه تفسیر مطمئن از “نه” این است که این “نه” اشاره به ناکام بودن دارد»[۱۹]. از همین رهگذر میبینیم سیاست، قانونگذاری، برخورد پلیسی و قهری عمدتاً معطوف به همین انکار هستند. در حقیقت، ایدئولوژی حاکم چیزی را نفی و انکار میکند که در ناخودآگاهش حضور دارد و به آن آری میگوید و آری گویی او را میتوان در همین نقاط بیرونزده شده مشاهده کرد. به تعبیر بهتر، ناخودآگاه در جامههایی مبدل و متنوع، میلِ نهان را نشان میدهد و افشا میکند. حال میتوان گفت که علاوه بر لغزشهای فرویدی و عریانیهای مذکور در مورد قاری معروف تقریباً در تمام ساحات ناخودآگاهِ نظم مستقرْ این میل به ارضای اصل لذت در نهاد ایدئولوژیْ خود را بر ملا میکند.
تمامی حرف و حدیث های این خطوط به این نقطه میرسند که: “انقلاب دروندادِ ممکنِ بحران است و انقلاب جنسی نیز دروندادِ ممکنِ بحران جنسی…”
[۱]. در متن حاضر سکس صرفاً به معنای عمل جنسی منتهی به ارگاسم نیست بلکه معنایی وسیعتر دارد: عمل جنسی، کردارهای جنسی، سامانۀ جنسی و ذهنیت جنسی است که به فراخور جایگاه آن در متن یک یا چند معنای فوق را با خود به همراه دارد.
[۲] . برای مطالعه بیشتر رجوع شود به کتابهای ارادۀ به دانستن اثر میشل فوکو ترجمۀ نیکو سرخوش و افشین جهاندیده؛ کتاب میشل فوکو نوشتۀ بَری اسمارت ترجمۀ لیلا جوافشانی و حسن چاوشیان؛ و کتاب میشل فوکو: دانش و قدرت نوشتۀ محمد ضیمران.
[۳] . کوهن، جاش، چگونه فروید بخوانیم، ترجمۀ صالح نجفی، تهران: رخداد نو، ۱۳۹۳، ص ۴۵ و ۴۶.
[۴] . مباحث متن حاضر حول محور مسائل چند دهه اخیر میگردد و از زمان وقوع انقلاب ۵۷ تا به امروز را در بر میگیرد. این متن بر آن نیست تا تبارشناسی و تاریخ سکسوالیته در ایران را به بحث گذارد. اما برای مطالعه و شناخت بیشتر در مورد وضعیت تاریخی سکس در ایران رجوع شود به: کتاب تاریخ اجتماعی روابط سکسی در ایران نوشتۀ ویلم فلور ترجمۀ محسن مینوخرد انتشارات فردوسی (سوئد) چاپ اول استکهلم سال ۲۰۱۰.
[۵] . بدیو، آلن، این قرن، ترجمۀ فواد جراحباشی، تهران: نشر بیدگل، آذر ۱۳۹۴، ص ۱۲۱.
[۶] . Id.
[۷] . ناگفته نماند فوکو منتقد فرضیۀ سرکوب فروید بود و در کتاب اراده به دانستن سه شَک را در این زمینه مطرح میکند اما در نهایت میگوید شکهای مذکور به معنای نفی سرکوب جنسی در جامعه نیست. بلکه قصد او (فوکو) جا دادن این فرضیه در اقتصاد عمومیِ این گفتمانها در مورد سکس است. جدای از قابل مناقشه بودن بحثهای فوکو نگارندگان بر این باوراند که با توجه به ویزگیهای خاصی که در جامعۀ ایران وجود دارد بدون تأکید و افشای سرکوب از طریق قدرت امکانِ بحث در باب بحران جنسی ناقص و نارسا مینماید.
[۸] . کوهن، جاش، پیشین، ص ۴۷.
[۹] . فوکو، میشل، اراده به دانستن، ترجمه افشین جهاندیده و نیکو سرخوش، تهران: نشر نی، ۱۳۹۲، ص ۳۲ تا ۳۴.
[۱۰] .Pleasure Principle.
[۱۱] . در همین زمینه مرتضی مطهری میگوید: «اسلام اصرار فراوانی دارد که محیط خانوادگی آمادگی کامل برای کامیابی زن و شوهر از یکدیگر داشته باشد، زن یا مردی که از این نظر کوتاهی کند مورد نکوهش صریح اسلام قرار گرفته است. اسلام اصرار فراوانی به خرج داده است که محیط اجتماع بزرگ، محیط کار و عمل و فعّالیت بوده و از هر نوع کامیابی جنسی در آن محیط خودداری شود. فلسفه ی تحریم نظر بازی و تمتّعات جنسی از غیر همسر قانونی و همچنین فلسفه ی تحریم حرمت خودآرایی و تبرّج زن برای بیگانه همین است.» (مطهری، اخلاق جنسی در اسلام و جهان غرب، قم، انتشارات صدرا، بی تا، ص ۴۷)
[۱۲] . اصل دهم قانون اساسی.
[۱۳] . بدیو، آلن، پیشین، ص ۱۱۷.
[۱۴] . در این باره رجوع شود به فصل دوم قانون مجازات اسلامی.
[۱۵] . Trauma.
[۱۶] . Libido.
[۱۷] . کوهن، جاش، پیشین، ص ۴۷.
[۱۸] . در این خصوص رجوع شود به بیست گزارۀ بحران جنسی در ایران که در توییتر نادر فتورهچی منتشر شده است.
[۱۹] . کوهن، جاش، پیشین، ص ۷۹.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.