(به مناسبت ۲۵ مهر، هفتادونهمین سال قتل فرخی یزدی، روزنامه نگار و شاعر آزادیخواه در زندان)
ویراست دوم
**
پیش درآمد
از زمانی که صنیع الدوله، وزیر انطباعات یا به قول امروزیها “اداره کل مطبوعات” شد و درسال۱۲۶۰ خورشیدی (۱۳۰۰ هجری قمری) نخستین ادارهی سانسور کتاب و روزنامه را در ایران پایه گذاشت و حتی پیش از آن در دورهی میرزاحسین خان سپهسالار (اتابک) که “… سانسورچی درکارنبود. حتی آزادی روزنامه را اعلام کرده بودند”، ارباب جراید دیروز که روزنامه نگاران امروزباشند رفتاری دوگانه داشتهاند. گروهی جیره خوار و کاسه لیسان ته ماندههای سفرهی قدرت و حکومت بودهاند وعدهای هم انگار مقدرشده بود نقش وجدان بیدار ویا خواب آلود جامعهی خود را ایفا کنند. عدهای از خوان نعمت شاه وحاکم و خان و ارباب و آقا و آقازاده لقمهای به نیش بکشند و عدهای هم شلاق خورمفتش و بازجوی حکومتها شوند به این جرم که مرکّب قلمشان آغشته به گلاب قمصر آزادگی و لیقهی شرافت و وجدان اجتماعی است، پنهان کار نیستند، حافظی نیستند در مسجدی و دُردی کشی درمجلسی “به تعبیر حافظ”. این سنخ از اهل قلم در گذرگاه فرهنگ مطبوعاتی آرمانهایشان را دورازحرص وآز رقم زدهاند، رنج بردهاند و مطبوعات را به زشتواژههای سالوسی و معرکه گیری سیاسی نیالودهاند. بسیاری از این شیدایان قلم و بیان ازمیان محروم ترین مردم سرزمین ما برخاستهاند و فقر و بی عدالتی و سختیهای زندگی را تجربه کردهاند. به طبقهی خودو مردم خودپشت نکردهاند. گرچه برخی از این اهل مطبوعات در شیوهی کار راه افراط پیمودند و مثل زنده یاد محمد مسعود قلم را به دژواژههای خشن آلودند اما ذات شریف و حق جویی داشتهاند.
نسل امروز ایران که درفضای رسانههای مدرن و جهان سایبری نفس میکشد با تاریخ و زندگی رسانههای جمعی کشورخود، مخصوصا روزنامهها و مجلات آزاد و یا روزنامه نگاران مبارز بیگانه است. بسیاری از جوانان ما به دلایلی از جمله سیاستهای فرهنگی حکومتها مبنی بر خاطره زدایی و تحریف و جایگزینی جعلیاتی در تاریخ، بسیار مسیر فکریشان از تاریخ خود دورمانده و از نام و نشان بسیاری از آزاداندیشان اهل قلم بی خبرندو نمیدانند که مردان و زنان اهل قلم این دیار چه به جد و چه به طنز فولاد زبان وقلم را برای افشای نابخردی حاکمان مستبد، آبدیده کرده اندمثل اشرف الدین گیلانی که بنابه قول یحیی آرین پور”شش ماهه بوده که یتیم شده و دریتیمی ملک و مال و خانهاش را غصب کردهاند و او دچارفقر وتنگدستی شده است” (رک: ازصباتانیما-یحیی آرین پور، چاپ دوم، ۱۳۷۶، امیرکبیر، ص ۶۱) و یا جهانگیرخان صوراسرافیل که “… درکودتای جمادی الاولی ۱۳۲۶ ه. ق به دستور محمدعلی میرزا درباغشاه کشته شد” (همان، ص۷۸).
واکاوی یک نقل قول
آنچه در چهارچوب این نوشته جای میگیرد، اشارهای است به یک نقل قول از فرخی یزدی و بهانهای برای نیم نگاهی به مضامین شعر او.
بسیاری از خوانندگان این سطور نام میرزا محمدفرخی یزدی را شنیده اندو باشعر و زندگیاش آشنا هستند. او هم از میان خانوادهای زحمتکش و متوسط برخاست و مثل محمدمسعودقمی روزنامه نگار و صاحب روزنامهی “مردامروز” جان خویش را درراه آزادی قلم وبیان داد. به هرحال معیارارزشهای دانایی و کمال درعرصهی فرهنگ رسانه را صاحبان همین قلم هایی مشخص کردهاند که خودکامگان هرگاه به قدرت میرسند نخست برای شکستن همین قلمها عربده سرمی دهند حال به دست تشکیلات سازمان یافته خود یا به مدد مردمی دنباله رو و ناآگاه که فرمان پذیران بی چون وچرای قدرتندبا مشتهای گره کرده و هیجانات هیستریک که باشوک سیاستهای افراطی به آنان منتقل میشود.
نام فرخی میرزا محمد، پدرش محمدابراهیم سمساریزدی بود. تولد محمدفرخی در مقدمهی دیوان چاپ ۱۳۵۷، سال ۱۳۰۲قمری و در کتاب “از نیما تاروزگارما” یحیی آرین پور سال ۱۳۰۶ قمری مطابق با ۶۸/۱۲۶۷ خورشیدی نوشته شده است، اودریزد ودرخانوادهای متوسط متولدشد. تحصیلات زیادی نداشت، بلکه فقط در مدارس قدیم از جمله مدرسهی مرسلین یا (مسیونرها)ی انگلیسی دریزد درس میخواند که در ۱۵ سالگی به دلیل سرودن شعرهای انقلابی از مدرسه اخراج شد (رک”: آریین پور، یحیی، از نیما تاروزگارما، ص۵۰۲).
گرایش فرخی از همان ابتدای دوران جوانی به شعر زمانی شدت گرفت که با اشعار سعدی و مسعود سعدسلمان آشنا شد. چنانکه از قول خودش نقل شده است این بیت سعدی در وی بسیار اثر گذار بوده است:
گر در همه شهر یک سر نیشتر است
درپای کسی رود که درویش تراست
با این همه راستی که میزان دارد
میل از طرفی کند که زر بیشتراست.
*
دوخت ودوز عالیجناب سرخ پوش
در شماره ۱۱۱ماهنامهی گزارش به تاریخ خردادماه ۱۳۷۹ مطلبی خواندم به قلم استاد انورخامهای، ایشان آخرین بازماندهی گروه ۵۳ نفر است که به سرکردگی دکتر تقی ارانی بنیانگذاران یکی از هستههای مارکسیست ایران بودهاند و همگی به دستور رضاشاه زندانی و حتی درزندان شکنجه میشدند. برخی از آنان درزندان میمیرند یا کشته میشوند. از جمله دکتر ارانی. انورخامهای تاریخ شفاهی سیاسی ایران است. ایشان در نوشته خود مطالبی دربارهی فرخی یزدی نوشته بودند که نکتههای تازهای دربرداشت. از جمله موضوع دوختن لب فرخی یزدی به فرمان ضیغم الدوله قشقایی حاکم مستبد یزد. این خاطره درست برخلاف آن نوشته هایی است که در دیوان شعر فرخی و در زندگی نامهی او ویا درتمام مطالبی که دیگران دربارهاش نوشته شده است. نباید فراموش کرد که درحافظهی جمعی مردم ما، فرخی یزدی به “شاعر لب دوخته ” شهرت دارد.
آقای انور خامهای در یادداشت خود نوشتهاند: “… من خودم این موضوع (دوختن لب فرخی) را شنیده بودم روزی در زندان از او پرسیدم: “آقای فرخی لبهای شمارا چگونه دوختند؟ راستی خیلی درد داشت؟ “با سادگی عادی خویش جواب داد: مگر لبهای من کرباس بود که بدوزند؟ بعد توضیح داد که حاکم یزد تهدید کرده بود دهانش را خواهم دوخت و منظورش خفه کردن و خاموش ساختن فرخی بوده است… “.
داستان این گونه است که ضیغم الدوله قشقایی حاکم مستبد یزد در زمان احمدشاه قاجار در نوروز هرسال به اصطلاح بارعام میداد. این رسم از دوران کهن در ایران، از دربار شاهان تا خیمه وخرگاه اربابان و حاکمان برگزارمی شد. شاعران هم از این خوان نعمت خود را بی نصیب نمیگذاشتند. شعری در مدح قدرت میگفتند و در پیشگاه حاکم میخواندند و متناسب با درجهی تملق و چاپلوسی خود سکهای انعام میگرفتند. در نوروز سال ۱۳۲۷ قمری (۱۲۸۷ خورشیدی) فرخی چون سرپرشوری داشت برخلاف شاعرانی که برای ضیغم الدوله مدح وثنا میگقتند مسمطی ساخت و آنرا درجشن نوروزی دمکراتهای یزد خواندو ضیغم الدوله را به باد انتقاد گرفت. مسمط فرخی ۱۴ بند و در بحررَمَل مثمّن محذوف {فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن} سروده شده است. در این شعر از شوکت و عظمت ایران باستان میگوید. مخاطب را به مشروطه خواهی دعوت میکند. مردم راخطاب میکند و از ناسپاسی آنان که قدر شوکت و اقتدار ایران را نشناختند گله مند میشود. سیاست روس و انگلیس را زیرسؤال میبرد. شکست روسیه در جنگ با ژاپن را نتیجهی اتحاد مردم ژاپن میداند. به انجمن هاو جلسههای سیاسی انقلابیون در یزد نظری میاندازد و بالاخره با دفاع از قانون اساسی ومجلس شورای ملی که نتیجهی انقلاب مشروطیت است به بند پایانی این مسمط که نوعی اعلامیهی سیاسی است تا شعر به شغل خود اشاره میکند. فرخی پیشهی پارچه بافی داشت که در آن زمان به این پیشه، چرخ ریسی میگفتند:
خود تو میدانی نیَم از شاعران چاپلوس
کز برای سیم بنمایم کسی را پایبوس
یا رسانم چرخ ریسی را به چرخ آبنوس
من نمیگویم تویی در گاه هیجا همچو طوس
لیک گویم گر بقانون مجری قانون شوی
بهمن و کیخسرو و جمشید و اَفریدون شوی.
{هیجا= هیجاء به معنای نبرد، جنگ}.
ضیغم الدوله دستور میدهد فرخی را به خاطر سرودن این گونه شعرها و همچنین نطقها و سخنرانیهای انتقادیاش همراه دیگر همفکران و دوستانش دستگیر و زندانی کنند.
در مقدمهی دیوان فرخی میخوانیم: “فرخی درزندان و محاکمۀ مفتضحانهای که از اوشد دفاع جانانه وشجاعانهای از خودکرد و باشهامت ورشادت هرچه تمامتر از مظالم و سفاکیهای حاکم ستمگر یزد انتقادهاکرد و به همین جهت ضیغم الدوله حکم کرد دهان اورادوختند “.
با وجود چنین مجازاتی که در حق او اعمال شد شاعر جوان بیکارننشست. مسمط دیگری ساخت و از درون زندان آنرا برای دمکراتهای تهران فرستاد:
ای دمکرات بت باشرف نوع پرست
که طرفداری این رنجبران خوی توهست
اندرین دوره که قانون شکنی دلها خَست
گر ز هم مسلک خویشت خبری نیست بدست
شرح این قصه شنو از دو لب دوختهام
تا بسوزد دلت ازبهردل سوختهام.
یاران فرخی درتهران با فرستادن تلگرامی به مجلس شورای ملی و اعتراض به عمل زشت حاکم باعث گردیدند وزیر کشوراستیضاح شود وضیغم الدوله از حکمرانی عزل گردد و حاکم دیگری که خلق و خوی معتدلی داشت به نام حاج فخرالمک جای اورا بگیرد. فرخی بعد از دوماه از زندان یزدفرارمی کندوبه تهران میآید.
منابع معتبر دیگری هم هستند که به قضیهی لب دوختن شاعر اشاره کردهاند. مرحوم آرین پور درکتاب ” از نیما تا روزگارما” در این باره مینویسد: “این اشعار در جمع حزب دمکرات خوانده شد و خبر آن به گوش حکمران رسید فرمان دادتالبان گوینده را بانخ وسوزن دوختند و اورا به زندان انداختند” (از نیما تاروزگارما، یحیی آرین پور، چاپ دوم ۱۳۷۶، ص۵۰۳).
در کتاب “ادبیات نوین ایران” وراکوبیچکوا بانوی ایران شناس اهل چک به نقل از سخنوران نامی ایران مینویسد: “… در پانزده سالگی یک مسمط انقلابی و وطنی سرود و در جشن عید نوروزحزب دمکرات یزدبازخوانی کرد، دستگیر شد، به زندان افتاد و به عنوان تنبیه دهانش دوخته شد… ” (ادبیات نوین ایران از انقلاب مشروطیت تا انقلاب اسلامی، ترجمه و تدوین یعقوب آژنگ. بخش اول نوشتۀ ورا کوبیچکوا و بخش پنجم نوشتۀ دکتر محمدرضاشفیعی کدکنی.).
در منابع دیگر نیز دربارهی این تصمیم شقاوت آمیز ضیغم الدوله قشقایی سخن بسیار نوشته شده است. این نقل قولها نه در رد و نه در قبول نوشتهی آقای انورخامهای است. اما جای پرسش است که باوجود منابع بسیار، خصوصا اشارههای مکرر فرخی یزدی در اشعارش به واقعهی لب دوزی او به فرمان حاکم یزد در زمان احمدشاه قاجار، سندیت گقتهی آقای انورخامهای فقط از این جهت پرسش برانگیز است که آیا فرخی یزدی در زندان قصر با این جواب که: “مگر لب من کرباس بود که بدوزند؟ ” نخواسته است عزت نفس و غرور خود را با بی اهمیت دادن کار حاکم یزد نشان دهد؟ اودر جایی میگوید: “شرح این قصه شنو از دولب دوخته ام” و در شعری از مردم ایران به خاطرسرودن شعرهای خشن و ادبیات خشن عذر خواهی میکند:
فرخی کاین ادبیات سروده است خشن
عذرخواه است صمیمانه زِ اَبناء وطن
هرکه را دوخته شد در ره مشروطه دهن
پُربدیهی است نگوید بجز از راست سخن.
*
روزنامه نگار لب دوخته
فرخی یزدی، روزنامه نگار و شاعر و یک کنشگرسیاسی است. اهل سازش هم نیست. سوسیال دمکراتی است بازمانده از دوران مشروطیت، طرفدارمساوات است همان چیزی که امروز به آن حقوق برابرشهروندی میگوییم.. او برای هیچ بیگانهای پرچم به دست نمیگیرد. پرچم او سه رنگ دارد. سرخ وسفید وسبز. روس و انگلیس برایش مفهومی استعماری دارند. در اوایل جنگ اول جهانی مدتی به بین النهرین میرود. در آنجا هم فعالیتش را کنار نمیگذارد. انگلیسی هاراحتش نمیگذارند. با پای برهنه به ایران برمی گردد. درتهران عدهای از تروریستهای قفقازی به سویش تیراندازی میکنند. بخت یارش میشود و گلولهها به او اصابت نمیکنند. به دلیل مخالفت با قراردادوثوق الدوله معروف به قرارداد۱۹۱۹ که قراربود ایران بین روسیه و انگلیس تقسیم شود همراه میرزاده عشقی به زندان نظمیه (ژاندارمری) میافتد. در کودتای ۱۲۹۹ به رهبری سیدضیاءالدین طباطبایی و رضا خان میرپنج (سردارسپه/ رضاشاه پهلوی) همراه دیگر اعضای حزب دمکرات در باغ سرداراعتماد تحت نظر نگهداری میشوند. و چنانچه در شرح فعالیتهای او میخوانیم در سال ۱۳۰۰ خورشیدی، یک سال بعد از سقوط قاجاریه امتیاز روزنامه “طوفان” را که ارگان حزب دمکرات است میگیرد. به دلیل چاپ مقالات انتقادی از حکومت ۱۴ بار توقیف میشود ولی فرخی هربار با انتشار روزنامهای دیگر به فعالیتش ادامه میدهد. و: ” با در دست داشتن امتیازات روزنامههای دیگر عقاید سیاسی و نظریات خودرا در آن روزنامهها منعکس مینمود. چنانچه روزنامۀ پیکار، قیام، طلیعه، آینۀ افکار و ستارۀ شرق روزنامه هایی بودند که پس از توقیف طوفان هرنوبت منتشر میشدند” (مقدمۀ دیوان، ص ۱۰).
در سال ۱۳۰۷ از طرف مردم یزد به نمایندگی مجلس شورای ملی انتخاب میشود و در دورهی نمایندگیاش با فراکسیون اکثریت مجلس درگیر میشود و این اختلافها که گاهی به کتک کاری با نمایندگان میانجامید باعث شد فرخی ایران را ترک کند وبه مسکو برود. در سرزمین شوراهاهم که بهشت موعود کمونیستهای جهان بود فرخی یزدی دست از فعالیت نکشید و از رژیم کمونیستی شوروی انتقاد میکرد. همین باعث شد مجبوربه ترک مسکو شود. به برلین رفت و دولت آلمان نازی هم به دلیل انتشار مقالات انتقادیاش از حکومت ایران فرخی را از برلین اخراج کرد. تیمورتاش وزیر دربارکه بعدها با آمپول هوا و به دستور رضاشاه کشته شد در سفرش به آلمان به فرخی امان نامه داد و او باز گشت و دورهی دوم روزنامهی طوفان را راه انداخت که تا سال ۱۳۰۷ ادامه یافت. و در این سال برای همیشه لغو امتیاز شد. فرخی همیشه تحت نظر بود. به دلیل بی پولی مقروض شده بود. یکی از کاغذ فروشان از وی شکایت میکند و از عدلیه (دادگستری) برایش اجرائیه صادر میشود. به زندان میافتد. فشار بازجوها و شکنجه هایی که میبیند عرصه رابراوتنگ میکند و با خوردن تریاک اقدام به خودکشی میکند که نجات مییابد. دوسال بعد در تاریخ بیست و پنجم آبان ماه ۱۳۱۸ در زندان میمیرد. او در بدترین شرایط زندان با نوشتن شعر و خواندن برای زندانیان دیگر پیامش را به خارج زندان میرساند. مانند غزل زیرکه گمان زده میشود آخرین شعر اوست و همین غزل باعث قتل او میشود زیر:
بایداین دور اگر عالی و گردون باشد
گنگ وکور وکر و سرگشته چوگردون باشد
در محیطی که پسند همه دیوانه گری است
عاقل آن است که در کِسَوت مجنون باشد
خسرو کشورما تا بُوَد این شیرین کار
لاله سان دیدۀ مردم همه در خون باشد
عذر تقصیر همی خواهد و گوید مأمور
کاین جنایت حسب الامر همایون باشد
هرکه زین پیش جوان مُرد و چنین روز ندید
باید از مرگ به جان شاکر و ممنون باشد
نقطهی مرکز آیندۀ ما دانی کیست؟
آنکه امروز از این دایره بیرون باشد
کاوه درجامعۀ کارگری بارنیافت
به گناهی که طرفدارفریدون باشد
لایق شاه بوَد قصر نه هرزندانی
حاکم جامعه گر ملت و قانون باشد
فرخی از کرم شاه شده قصرنشین
به تواین منزل نو فرخ و میمون باشد.
اما این تمام ماجرای مرگ شاعرنیست. بعدازشهریور۱۳۲۰ وتبعیدرضاشاه اسناد مرگ فرخی و بسیاری از زندانیان سیاسی فاش میشود. در زمان رضا شاه دو تن از جلادان هراس انگیز و معروف به نام سرپاس مختاری شکنجه گر و پزشک احمدی عامل اصلی مرگ فرخی شناخته میشوند. پزشک احمدی از پزشکان شهربانی بود و کارش این که با آمپول هوا زندانیان مخالف را به قتل برساند. او همین جنایت را با فرخی کرد اما درنامه رسمی اداره آگاهی علت مرگ فرخی یزدی اینگونه اعلام شد:
“محمدفرخی فرزندابراهیم در تاریخ ۲۵/۷/۱۳۱۸ به مرض مالاریا و نفریت فوت کرده است”.
این پزشک جنایتکار بعد از شهریور۱۳۲۰ دستگیر، محاکمه و بدارمجازات آویخته شد.
*
ورود به متن شعر فرخی
شعر فرخی آمیزهای است از شعر سیاسی محض و شعرعاشقانهی یک شاعرحساس که هم مردم دوست است و هم وطن را عزیز میشمارد و هم شباهنگام معشوق را در خلوت ازی ناب مست میکند و درب را حتی برمهتاب میبندد. تضادی کاملا چشم گیر از خشم وخروشی انقلابی، مهرورزی به مردم، نفرت از مستبدان به اضافهی احساسات عاشقانه و رمانتیک یک انسان عاشق.
آنچه در چهارچوب این نوشته جای میگیرد، اشارهای است به یک نقل قول از فرخی یزدی و بهانهای برای نیم نگاهی به مضامین شعرش. در شعرفرخی روح حماسی و انتقادی شعر اجتماعی درست شانه به شانهی ظرافتهای عاشقی درحرکتاند. این درهمجوشی در حوزهی نقد و زیباشناسی شعر در ساختار یک شعر چندان منطقی به نظر نمیرسد. البته دیدگاه امروزشعرفارسی با آنچه از مشروطیت تا ظهورنیماشاهدآن هستیم نسبت به مجموعهی زندگی همچون شعر کلاسیک و نو، دونگاه متفاوت است اما وجه مشترکشان همانادری نگاهی فرامتنی خلاصه میشود. هستی شناسی شاعر. یعنی همان مفهوم گسترده که درفضای فرهنگی جامعه نشو و نما یافته، رشد کرده و درقالب زبانیِ همسازگار با روح زمانه معنا و مفهوم خاص خودرایافته است. اما شاعرانی چون فرخی با ذهنیتی تربیت یافته در ادب کهن فارسی بیشتر ین سعی خودرا در رسانهای کردن شعر به کاربردهاند. شایدبه همین علت است که چندپارگی محتوایی شعرشان بیشتر است.
در این قسمت گشت و گذاری داریم در دیوان فرخی یزدی. شعر اورا نه دربوتهی نقد ادبی و یا تقسیم بندی و تعاریف امروزی شعر فارسی و نه در قالب حوزههای سبک شناسی و زیباشناسی شعر بررسی میکنیم بلکه ار منظر شعرمطبوعاتی (ژورنالیستی) میکاویم.
در تاریخ ادبیات مشروطیت ایران فرخی یزدی در زمرهی شاعران مشروطیت مطرح است که سرانجام شعرش و زندگیاش تا دوران شکست مشروطیت و استقرار خودکامگی رضاشاه پهلوی ادامه مییابد.. در واقع شعر فرخی در جایگاه شعرسیاسی نشسته است و از همین روست که به قول دکترشفیعی کدکنی” نه در نقد سنتی و نه در نقد مدرن میگنجد” (ترجمهی مقاله دکترشفیعی کدکنی در تاریخ ادبیات نوین ایران).
فرخی یزدی و دو سه شاعر دیگر مانند اشرف الدین گیلانی، میرزاده عشقی، ابوالقاسم لاهوتی، عارف قزوینی شعر خود را وقف مبارزه با نابسامانیهای اجتماعی کردهاند و به صراحت باید گفت اگر شعر اینان در حوزهی نقد و زیبایی شناسی شعر کمتر با عنایت منتقدان روبرو میشود نه به دلیل نازل بودن و مناسبتی بودن برخی از کارهایشان، بلکه به دلیل این است که در حوزهی صورخیال شاعرانه و زیباشناسی مضمون و محتوا، اصولاً شعر مشروطیت با اسلاف خود فاصله گرفته است و از زبان رسمی و درباری و زبان تعقیدهای کلیشهای دور شده است و مضامین شعر هم به موضوعات اجتماعی گرایش پیدا کرده است. دکتر شفیعی کدکنی در کتابی تفصیلی به زبان انگلیسی با عنوان” تاریخ ادبیات فارسی آغاز دورهی اسلامی تاامروز” که در سال ۱۹۸۱ در انتشارات جرج موریسون (لیدن-لندن،ای جی. جی. بریل) چاپ شده است، بخشی را به ادبیات دورهی مشروطیت اختصاص داده است. دکتریعقوب آژند این بخش کتاب را به فارسی ترجمه کرده و در کتاب “ادبیات نوین ایران، از انقلاب مشروطیت تا انقلاب اسلامی “گنجانده است. دکتر شفیعی کدکنی در باره تفکر و محتوای شعر مشروطیت این مضامین را در هفت گروه جای میدهد:
” ۱-وطن،
۲-آزادی و قانون،
۳- فرهنگ نو و تعلیم و تربیت جدید،
۴-تمجید از علوم جدید،
۵- زنان-مسألۀ زنان و برابری زن و مرد،
۶- نقادی اصول اخلاقی کهن،
۷- مبارزه با خرافات مذهبی (و گاه علیه خود مذهب). “
ایشان این مضامین هفتگانه را از صادرات غرب میداند که البته جای بحث و گفتگو دارد. به هر حال دردیوان فرخی یزدی تقریبا با چنین تفکرا ت و محتوایی مواجه هستیم و معتقدم نمیتوان روح آزادگی و آزادی خواهی و اندیشهی برابرطلبی حاکم بر ادبیات صدسالهی ایران را به راحتی با انگ حکومت پسند “صادراتی بودن و غرب زدگی” خدشه دارکرد. گرچه جرقههای تجدد طلبی و گزاره هایی که دکتر شفیعی بدانها اشاره دارد ریشه در فرهنگ غرب دارد اما این نگاه دکتر شفیعی سمت و سویی فرصت طلبانه دارد و بیشتر به مذاق سیاستگذاران فرهنگی نظام اسلامی خوش میآید که با شعار غرب ستیزی میخواهند جامعه را در سنتهای گذشته نگاه دارند. نسبت دادن هرصدای حق طلبانهای که درفضای شعر و ادبیات مشروطه پیچیده است به غربزدگی و صادراتی بودن، بی انصافی است.
شعر فرخی یزدی را باید در حال و هوایی متفاوت خواند و ارزیابی کرد. شاعر از عنفوان جوانی تا دم مرگ، محیط پیرامونی زندگیاش را درکام هیولای استبداد سیاسی و فرهنگی گرفتار میبیند. حق ابراز عقیدهی آزاد از وی گرفته شده است. به حزب دمکرات که باشعار برابری و عدالت به میدان آمده است معتقد است. این تفکر سیاسی باعث شده است شاعر خواسته و ناخواسته در غزلهایش به سبک رئالیسم سوسیالیستی ناخنکی بزند. اما به نظر میرسد فرخی احاطهی چندانی به فوت وفن این سبک نداشته باشد. در غزلهای فرخی بیشتر محورهای افقی یک شعر هماهنگ نیستد. به گونهای که گاه بسیاری از ابیات درعین هماهنگی دراجزای غزل، مضمونی بیگانه با هم دارند. به چند نمونه از این گونه غزلهای فرخی اشاره میکنیم:
درغزل شماره ۱ دیوان فرخی با مطلع \
گلرنگ شد در ودشت ازاشکباری ما
چون غیرخون نبارد ابربهاری ما
در سرتاسر غزل نوعی حسرت عاشقانه موج میزند. اما بیت پنجم پیامی دیگر دارد. پیامی با رنگ و بوی اجتماعی:
یک دسته منفعت جو با مشتی اهرمن خو
باهم قراردارند در بیقراری ما.
در غزل شمارهی ۲ با مطلع:
دوش یارم زدچوبرزلف پریشان شانه را
مو به مو بگذاشت زیرباردلها شانه را.
فضای سبکبال و رؤیایی سبک هندی و ظرافت خیال شاعرانه در دوبیت آخر غزل تبدیل به بیان خشک رئالیستی یک دیدگاه سیاسی تبدیل میشود و آن غزل سنتی به مضونی اشاره میکندکه هیچ ربطی به محور همانگ عمودی خود ندارد. انتقاد از عدلیه (دادگستری) که سنخیتی با زلف و شانه و رخسار معشوق ندارد:
این بنای دادیارب چیست کز بیداد آن
دادها باشد به گردون، محرم وبیگانه را
از در و دیواراین عدلیه بارد ظلم و جور
محوبایدکردیکسر این عدالتخانه را.
در غزل شماره ۳با مطلع:
بی سر وپایی اگردرچشم خوارآیدترا
دل به دست آرش که یکروزی به کارآیدترا
مابا یک قطعهی اجتماعی سروکارداریم با واژه هایی مثل “دولت”، “ملت”، “حقوق”که از نیمههای غزل موضوع شکل دیگری پیدا میکند و پای”نگار” و بلبل شوریده” و “سرو دلجو به میان کشیده میشود و هجرانی از معشوق به جایی میرسد که:
فرخی بسپارجان و زانتظار آسوده باش
گربه بالینت نیامد درمزارآیدترا.
در غزل ۷ مطلع غزل به گونهای آغاز میشود که خواننده منتظراست سخن از هجرانی معشوق کلاسیک غزل فارسی را زمزمه کند:
زبسای دیده سرکردی شب غم اشکباری را
به روز خویش بنشاندی من و ابربهاری را
اما دربیت دوم با فضایی متفاوت روبه رو میشود و تا پایان غزل به ورطهی شعرسیاسی درمی غلتد. شعر رنگ انتقادی و اعتراض پیدا میکند:
غنا با پافشاری کرد ایجادتهی دستی
خداویران نمایدخانۀ سرمایه داری را
وکالت چون وزارت شدردیف نام اشرافی
چه خوب آموختنداین قوم علم خرسواری را
زجورکارفرما کارگر آن سان به خودلرزید
که گردد روبرو کبک دری بازشکاری را
ومقطع غزل خطاب به معشوق است:
زبس بی آفتاب عارضت شب راسحرکردم
زمن آموخت اختر شیوۀ شب زنده داری را
از این نمونهها دردیوان فرخی دیده میشود ولی به معنای این نیست که تمام غزلها یا رباعیها، مسمطها و قطعات او چنیناند. دو شعر بسیار معروفش که یکی عاشقانه و دیگری سیاسی است، هریک در هماهنگی کامل و یکدستی محورافقی و عمودی است.
غزل شماره ۱۳۵ با مطلع معروف:
شب که دربستم ومست از مینابش کردم
ماه اگر حلقه به درکوفت جوابش کردم
و غزل سیاسی شماره ۱۸۰ با مطلع:
آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی
دست خودزجان شستم از برای آزادی
هرکدام از شورانگیزترین غزلیات فرخی یزدی است که در حافظهی جمعی مردم نقش بسته است. این نکته را اضافه کنم که غزل دربارهی آزادی در اوایل انقلاب به صورت یک سرود خوانده شد و جالب است که بیتی ازاین شعر نخستین شعری بود که توسط سازندگان سرود در حکومت اسلامی و نوپای ایران سانسورشد:
شیخ ازآن کنداصرار برخرابی احرار
چون بقای خود بیند درفنای آزادی.
ویژگی شعر سیاسی و انتقادی، محصوصا اگر نقشی ژورنالیستی هم داشته باشد در این است که تأثیر گذاری خود را مدیون شفافیت پیام و دوربودن از فضای رمانتیک است. شاعر سوسیال دمکراتی چون فرخی یزدی کوشیده است سمت وسوی شعرش درسبک رئالیستی و انتقادی باشد و در این راه، در برخی از کارهایش موفق بوده است و دربرخی هم نه. اما نباید فراموش کرد اوشعرهای بسیاری را درشرایط وحشتناک زندان سروده است و نه از سرعافیت طلبی. بنابراین حتی اگر این تصویر سازیهای دورن متنی و درآمیختهی “معشوق”را در نمونههای ارائه شده به مفهوم “آزادی” تعبیرکنیم باز از دو پارگی شعر چیزی نمیکاهد.
*
قافیههای پرخاشگر
نظام فکری فرخی یزدی همسو با حزب دمکرات است اما او که سرخورده از رهبران بی خاصیت احزاب است راه “اقدام فردی” را پیش میگیرد:
ز لیدرهای جمعیت ندیدم غیرخودخواهی
از آن باجبرکردم اختیار اقدام فردی را…
اشعار و مقالات فرخی با دوعنصربازدارندهی تاریخی که ساختار سیاسی و اجتماعی کشوری کهن یعنی ایران را شکل داده است درتعارض کامل است. این دوعنصر چیزی نیست جز خودکامگی نهادینه شده در نظام پادشاهی و تعصبات ریشه دار مذهبی که ادامهی حکومت دینی ساسانی است اما به شکلی دیگر. این دوعنصر که با ساختارجمعیتی ایران سرشته شده، لااقل در بیش از یکصدسال گذشته باعث گردیده است حرکتهای آزادیخواهانهی مردم به شکست بیانجامد. نفوذ سیاسی قدرتهای بزرگ استعماری راهم اگر درنظر داشته باشیم به این انسداد دامن میزند. همهی این عوامل بدون شک در تمام حوزههای اجتماعی اعم از سیاسی، اقتصادی و فرهنگی تأثیر میگذارند. ادبیات و هنر هم از این ویژگیها بی نصیب نیست. مخصوصا زمانی که میخواهد خودرا به ابزاری سیاسی تبدیل کند. واژهها در ذهن خلاق نویسنده و شاعر به شکلی ناباورانه قربانی سیاست میشوند. ذبح میشوند. درواقع آنچه از قلم برکاغذمی نشیند بازتاب ادراک و احساسی زخم خورده است. زخم خودکامگی سیاسی و زخم سالوس مذهبی و اقتصادی. اینها درکنار هم چون دوُوال پا بردوش فرزانگان یک جامعه سوارند وقصدپیاده شدن هم ندارند.
شعرتند وبُرندهی فرخی یزدی، اگرچه بالایه هایی از رمانتیسیسم عامیانه وبه تعبیر انورخامهای سوسیالیسم عامیانه در آمیخته است، اما در ذات خود و درمقایسه با دیگر شاعران هم دورهاش از شجاع ترین وصادقانه ترین شعرهای بعدازمشروطیت درسبک کهن شعر فارسی است و از این نظر گوی سبقت را از بسیاری شاعرانی ربوده است که ادعای تعهد اجتماعی در ادبیات را تکرار میکنند.
قافیه پردازی فرخی، تکرار طنین فریاد آرمانخواهانهی اوست. این ابزار کلامی در دست شاعر لب دوختهی ما انگار تنها وظیفهاش درهم ریختن نظم نوین و آمرانهی رضاشاه است و ایجاد جمهوری متکی بر مردم سالاری. امروز که به تجربههای جهان نگاه میکنیم و الگوهای تباه شدهی جمهوری هایی با اسمهای گوناگون را به یاد میآوریم شاید برای لحظهای به آرمانگرایی سماجت آمیز این روزنامه نگار و شاعر نگاهی نقادانه تر داشته باشیم. زنگ تکراری ردیفها و قافیههای شعر فرخی برایمان چندان تازگی نداشته باشد. و شکست و فروپاشی جمهوری هایی را به یاد بیاوریم که به مراتب از حکومت دیکتاتوری رضاشاه وجمهوری دیکتاتوری آتاتورک خشن تر، ناکارآمدتر و هراس انگیز تر بودهاند. انگار شاعرلب دوخته میخواهد با تکرار این صداهای موزون، مردم خواب زده، استبدادزده و ترسیده از چکمه پوشان را متقاعدکند که راه دیگری هم برای زندگی وجود دارد. به چند نمونه از این قافیه اندیشی شاعر نگاه کنیم:
این وجیه الملهها هستند قاصر یا مقصّر
برکَنید از دوششان پاگونِ صاحب منصبی را.
* مادرایران نشد از مردزاییدن عقیم
زان زن فرخنده را فرزانه فرزندیم ما
*نصیب مردم دانا بجز خون جگر نبوَد
درآن کشور که خلقش کرده عادت هرزه گویی را
ز لیدرهای جمعیت ندیدم غیرخودخواهی
ازآن با جبر کردم اختیار اقدام فردی را
* رشتۀ تسبیح سالوسی بدآمد درنظر
زین سپس دست من و زلف تو وزُنّارِخوب
نام آزادی ز بدکیشان نمیآید به ننگ
کشورویران مارا بود اگر احرارخوب
* شهری که شه و شحنه وشیخش همه مستند
شاهدشکند شیشه که بیم عسسی نیست
آزادی اگر میطلبی غرقه به خون باش
کین گلبن نوخواسته بی خاروخسی نیست
* شهری خراب و شحنه و شیخش همه خراب
گویا دراین خرابه به غیر از خراب نیست.
*از ره داد ز بیدادگران بایدکشت
اهل بیداد، گراین است و گرآن بایدکشت
*پیش عاقل، بی تخصص گرعمل معقول نیست
پس چرا درکشور ما این عمل معمول نیست
واردات وصادرات ماتعادل چون نداشت
هرچه میخواهی درایران فقرهست وپول نیست
*باعوامل تکفیر، صنف ارتجاعی باز
حمله میکنددائم بربنای آزادی
شیخ ازآن کنداصراربرخرابی احرار
چون بقای خودبیند درفنای آزادی…
این نمونهها را میتوان تا چندین وچندصفحه ادامه داد. آنچه در همین چندبیت برجسته است روشی است که امروزه روز درعرصهی اعتراضات اجتماعی و سیاسی مردود شناخته شده است. یعنی بازتولید خشونت برای ازبین بردن خشونت. این شیوه شاید درزمان خود برای بسیاری پذیرفته بود. اما امروز فرزانگان جهان سرسختانه دربرابرچنین شیوهای مقاومت میکنند. به هرحال نمیتوان انکارکرد که فرخی یزدی پرورش یافتهی جامعهای است پرازتضاد و خشونت، بی عدالتی، فساد دستگاه حکومتی مجهز به سیستم سرکوب، جهل و بیخبری عمومی، درچنین جامعهای کفایت و لیاقت، مدیریت و درایت زیرموج سنگین و کوبندهی متغیرهای بازدارندۀ توسعه اقتصادی، فرهنگی وسیاسی خرد و مضمحل میشوند. قدرت این متغیرهای بازدارنده درذهن وروح مردم، گاه بسیار خطرناک نر ازحکومت پادشاهی مستبد یا حاکمی مرتجع است چراکه جهل عمومی و بی اعتنایی تودهها به سرنوشت خود مؤثرترین فاکتوربرای سلطنت مطلقهای است که در آن تاج شاه با دیگراشکال مطلقیت سیاسی هیچ فرقی ندارد. در چنین جامعهای اشرافیت نوکیسه و طبقهی جدیدی شکل میگیرد که به دلیل فقدان خردورزی و بی ایمانی به عدالت عمومی برای حفظ منافع خود چارهای جز ایستادگی دربرابرمردم ندارد.
ادبیات و هنرسیاسی دراین فضای پرتشنج تنها درصورتی از مرزهای زمان میگذرد که شرایط تاریخی مشابهی نیاز اجتماعی به آنرا احساس کند. به عبارتی، استمرارخودکامگی و جانشینی شیوهای تازه از خودکامگی. اگرچه شعرسیاسی، شعری است مصرفی و محدود، درعین حال این محدودیت، مطلق نیست و اگر شعر ازویژگیهای فرازبانی برخوردارباشد چون لوح محفوظ در حافظهی تاریخی جای میگیرد. حوزههای گستردهای وجود دارند که شعر میتواند در آنها به صدایی مشترک بین انسان هایی با فرهنگ، زبان یا ویژگیهای سیاسی تبدیل شود. بارزترین نمونههای آن را در ماندگاری نام و آثار شاعران و نویسندگانی میتوان دید که شهرتی جهانی یافتهاند و این شهرت صرفا به معنای سیاسی بودن یا نبودن آثارشان نیست. شعر نرودا، لورکا، ناظم حکمت، الوار، شاملو، اخوان، محمود درویش و…. و… نمونه هایی از شعر جهانیاند. در نقطهی مقابل، هستند بسیاری آثار که گرچه از تمام ویژگیهای یک اثر خوب برخوردارند اما در مرزهای محدودبومی خود باقی ماندهاند.
*
بیگانه ستیزی
فرخی نه تنها با عوامل داخلی که به نظراو باعث بی عدالتی هستند میجنگد. در شعر و مقالههای خود مردم را از فسادحاکم آگاه میکند با خرافات و “سنخ ارتجاعی”می ستیزد. وثوق الدوله را به دلیل قراردادننگین ۱۹۱۹ دست نشاندهی روس و قوام السلطنه را عامل انگلیس معرفی میکند. کابینهی سردارسپه را هم که در آن زمان تنها نقطهی امید مردم بوده است به بادانتقاد میگیرد و شخص سردارسپه (که بعدرضا شاه میشود) را دیکتاور میخواند. شدیداً موضعی ضد انگلیسی دارد. او به تیره بختی تاریخی ایرانیان آگاه است.
تیره بختی در این است که سلسله جنبانان نفوذ بیگانگان در کشورهایی چون ما غالباً پشت چهرهی وجیه المله هایی پنهان شده اندکه چه بسا مقبولیت مردمی دارند و حتی خودرا درهالهی دروغین مقدس نمایی پوشاندهاند. دههها باید بگذرد تا ماهیت واقعیشان از پرده اسراربرون افتد و واقعیت مشمئزکننده تر این که هواداران و سینه چاکان این سیاست بازان فریبکار حتی با افشاشدن این چهرهها باز حاضر به پذیرش اشتباه خود نیستند.
فرخی یزدی شعرهای بسیاری در بارهی نفوذ سیاسی انگلیس وروسیه تزاری دارد. او دست نشاندگان را رسوا میکند. شکوه و شکایت شاعر از دولت فخیمه آشکار است. مثل غزل شماره ۵۳ با مضمون:
مرگ هم درشب هجران به من ارزانی نیست
بی تو گر زنده بمانم زگرانجانی نیست…
و در ادامه غزل موضوع سیاسی میشود و چنین ادامه پیدا میکند:
فتنه درپنجۀ یک سلسله لرد است مدام
کارآن سلسله جز سلسله جنبانی نیست
ملل از سرخی خون روی سفیدند ولیک
هیچ ملت به سیه بختی ایرانی نیست.
یا در رباعی زیر، فرخی با مهارتی ادیبانه از صنعت ایهام بهره گرفته است و دو نام خاص”قوام=قوام السلطنه” و “وثوق=وثوق الدوله” را که به سرسپردگی و انگلیسی بودن متهم بودند در معنای لغوی خود گنجانیده است. قوام السلطنه را وابسته به دولت انگلیس و وثوق الدوله را که میخواست قرارداد۱۹۱۹ را امضا کند وابسته به کمپانی هندشرقی میخواند:
بدبختی ایران ز دوتن یافت قوام
این نکته مسلّم خواص است و عوام
آن دولت انگلیس را بود وثوق
این سلطنت هنود را هست قوام.
که در مصرع آخر منظورش از سلطنت هنود کمپانی هند شرقی است.
در ترجیع بندی نیز وزیر امورخارجۀ انگلیس لردکرزن را به باد تمسخر میگیرد. کرزن به دلیل شکست قرارداد۱۹۱۹ طلبکارانه ایران را به باد انتقاد میگیرد و از اینکه نقشهی تقسیم ایران عملی نشد عصبانی میشود:
تا بود جان گرانمایه به تن
سرِما و قدم خاک وطن
بعدازایجاد صد آشوب و فِتَن
بهرایران زچه رو در لندن
لردکرزن عصبانی شده است
واردمرثیه خوانی شده است.
یا در بارهی نصرت الدوله، قطعهای دارد که در همان مضمون قرارداد است:
نصرت الدوله درفنای وطن
در اروپا کند تلاش ببین
گاه پاریس و گه ژنو اورا
با لبی پر ز ارتعاش ببین
در بر لرد کرزنش دائم
باصدای جگرخراش ببین
همچودلال در فروش وطن
دائمش مشتری تراش ببین
از لوید جرج بیشتراصرار
دارد این گرگ بچه فاش ببین
تا وطن را به انگلیس دهد
کاسۀ گرمتر ز آش ببین.
در یک جمع بندی باید یادآوری کنیم که فرخی یزدی نشانهای ماندگار از روزنامه نگاران و شاعران و کنشگران سیاسی است که بیش از آنکه خود را در ایدئولوژی حزبیشان غرق کنند، آن مرام و مسلک را به اعتبار کشور ومردمشان برگزیدهاند. عمده ترین وجه اندیشهی او آزادی است. اگرچه دچارعصبیت میشود میخواهد عدالت را با خون و خشونت بر کرسی بنشاند. اما این همهی راه و رسم او نیست. بارزترین وجه شعر او استفاده از فنون شعر و توانایی و طبع روانش در پردازش هنرمندانه مضامین اجتماعی، سیاسی و عاشقانه است که شعر ژورنالیستیاش را از دیگرشاعران کلاسیک بعدازمشروطیت ممتاز میکند. شجاعت فرخی یزدی همراه با قدرت شاعریاش در مضامین سیاسی و ژورنالیستی او جلوه میکند او در انواع قالبهای عروضی کهن متبحر است. اما چند غزل او توانستهاند در حافظهی جمعی ما جای بگیرند.
یادآوری تاریخ تأسیس اولین اداره سانسور در سال ۱۳۰۰ قمری به فرمان وزیرانطباعات عصرناصرالدین شاه، شاید به درک این واقعیت تلخ کمک کند که زخمهای کهنهی ناشی از تحدید و تهدید نویسندگان و روزنامه نگاران و آزادندیشان هیچ گاه گره گشا و راه گشای نظامهای حکومتی برای تحمیل یک اندیشهی خاص بر تمامی جامعه نیست چون چنین توهمی اصولا مغایر با خردمندی است. پرسش همیشه تکرارشونده در ذهن ما این است که به راستی چه رابطهای است میان آزادی اندیشه و بیان و نفرت عمیق جباران و به قول فرخی یزدی”صنف ارتجاعی”مسلط بر باورمندیهای مردم که این چنین سمج و کینه توزانه برای خفه کردن هرصدایی سازماندهی میشوند و از تمام قدرت خود استفاده میکنند تا مبادا در این پهندشت ایران زمین ردپایی از عبور مسافران آزادی و کرامت انسانی باقی بماند؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابعی که در این نوشته از آنان بهره پرفته شده است:
۱- اندیشۀ ترقی و حکومت قانون در عصرسپهسالار، فریدون آدمیت، انتشارات خوارزمی ص۳۸۷ به بعد.
۲- همان
۳ و۴ – از صبا تا نیما یحیی آرین پور جلد دوم، انتشارات امیرکبیرصص۶۱ و ۷۸
۵- دیوان فرخی یزدی، ناشر (بی نام)، چاپ تهران کلیه شعرهای فرخی یزدی از این دیوان انتخاب شده است ۱۳۵۷
۶- از نیما تاروزگارما، یحیی آرین پور، انتشارات مازیار۱۳۷۶ ص۵۰۳
۷و ۸ -ادبیات نوین ایران از انقلاب مشروطیت تا انقلاب اسلامی، ترجمه و تدوین یعقوب آژند: بخش اول نوشتۀ ورا کوبیچکوا و بخش پنجم ترجمۀ مقالۀ دکتر محمدرضاشفیعی کدکنی.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.
The comments are closed.