معلمی
این روزها
کار سختی ست
سختی کار معلمان ادبیات
دو چندان است
نه فصاحت دیگر به کار می آید
نه بلاغت گره گشاست
در تعریف ردیف ساده مانده ام
این روزها
چه برسد به حروف قافیه
در ادبیات را
باید از این به بعد تخته کرد
کارو بارمان ردیف نیست
اوضاع و احوالمان
به هم ریخته
نظم ندارد
بد جور قافیه را باخته ایم
غزلی ناب بودیم
با انبوهی از دردهای گفته و ناگفته
اینک شده ایم
درست شبیه شعرحجم
آن هم
از نوع موج نو
بی وزن و اعتبار
دلار از سکه انداخت
سمرقند و بخارا را
باید با حافظ خداحافظی کنیم
فضیلت قناعت
جای سخاوت عاشقانه را
در ادبیات گرفت
اگرچه نصایح سعدی هم
کارساز نشد
ادبیات دیگر
سخنی در خور مخاطب امروز ندارد
تنها آرایه عینی کلام
این روزها
تکرار ندارم است
آن هم
ردالعجز علی الصدر
از سر صبح تا انتهای شب
از سر برج تا برج دیگر
من نمی دانم
چطور می شود ؟!!!
به چشمهای پر از حسرت آموخت
« جور دیگر باید دید »
دلار جای سرو و چنار قد یار
شد مشبه به
تمام آرزوهای به باد رفته نسل امروز
یار شد استعاره از دلار
غم نان
عاقبت
کار خودش را کرد
دشت چشمانت را فروختم
با این همه
« زندگی باید کرد »
بزرگترین حماسه ای که
اینروزها
می توان سرود
زنده ماندن است
نه زندگی
سهراب!
********
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.