این متن سخنرانی ایرادشده در جلسهای به دعوت انجمن آزادی اندیشه به مناسبت چهلمین سالگرد انقلاب است. (پاریس، ۲۷ اکتبر ۲۰۱۸).
۴۰ سال پس از بهمن ۵۷، آنچه امروز پیش از هر چیز دیگری قابل مشاهده است، همرأیی عمومی علیه انقلاب ۵۷ و بعضاً نفرت از آن است. بزرگترین انقلاب مردمی قرن بیستم، بداهت و ضرورت تاریخی خود را در چشم بسیاری از مردم از دست داده است. فرزندان انقلاب دیگر پدران و مادران انقلابیشان را درک نمیکنند. ایدهی انقلاب بحرانی و پروبلماتیک شده، و در سطح نظری نیز تئوریها غالباً کفاف واقعیت را نمیدهند، امری که عنوان جلسه امروز، «انقلاب پرسشناکشده» نیز ناظر به آن است.
برخلاف آنچه از عنوان جلسه برمیآید، آنچه موجد ابهام، معما و تردید است پیش از آنکه در ساحت نظریهها، ایدهها و ارزیابیها باشد، بدواً در خود واقعیت به عنوان کلیتی دائماً در حال تغییر (و البته همواره از پیش ایدئولوژیک) و در خود تاریخ است. آنچه به شکلی بیسابقه معماگونه، مبهم، غیرقابل فهم شده است، خود تاریخ و فهم و درک ما از حرکت تاریخی جامعه است — درکی که خود پدیدهای تاریخی است. آنچه پروبلماتیک شده، درک تاریخی ما از تاریخمندیمان و نگاه ما به مقولههای آینده و گذشته، چگونگی ترکیب این مقولهها، و مفاهیمی همچون گذر، جهتمندی وغایت است.
چیزی که میخواهم بگویم این است که در فاصله زمانی اولین جرقههای انقلاب ۵۷ تا امروز که چهل سالگی این انقلاب را جشن میگیریم یا لعن میکنیم، در فاصله ۱۹۷۰ تا انتهای قرن بیستم، چیزی بر سر «تاریخ» آمده است، و ریشهی اصلی ابهام و تردید و پرسش همینجاست.
از این بابت، برای پاسخ به چرایی پروبلماتیزه شدن انقلاب ۵۷، به جای نظریههای انقلاب بدواً باید به خود تاریخ بازگشت، و بر مبنای همین بازگشت، نظریه را بازسازی کرد. مشکل بخش عمدهای از نظرات انقلاب ۵۷ این است که به اندازهی کافی در بستر تاریخ قرار داده نشده و زمینهمند (contextualiser) نشدهاند. زمینهمند کردن انقلاب ۵۷ اما به هیچ وجه مأموریت آسانی نیست.
نخست، به دلیل ماهیت انقلاب به عنوان پدیدهای که فینفسه از منطق علیت تاریخی فراتر میرود و رشتهی تاریخ را پاره میکند. انقلاب بنا به تعریف تحول نابههنگام و معجزهآمیزی است که گذر تاریخیای را – از دورهای به دورهای دیگر، از نظمی به نظم دیگر — ممکن میکند که در روند و دینامیسم به اصطلاح خودبهخودی تاریخ به نظر ناممکن میآید.
زمینهمند کردن انقلاب ۵۷ اما به دلیل مضاعفی نیز کار بسیار دشواری است: به دلیل مختصات تاریخی خاص انقلاب ۵۷ و این موضوع اصلی صحبت من است.
نخست اما این پرسش: انقلاب ۵۷ را در بستر کدام تاریخ باید زمینهمند کرد؟ تاریخ فقه شیعی؟ تاریخ اجتماعی-سیاسی مسلمانان؟ تاریخ مدرنیته در ایران؟ تاریخ تحولات ژئوپلیتیک منطقه و جهان؟ در بستر شِمای تاریخی توالی شیوههای تولید یا دینامیسم درونی شیوهی تولید سرمایهداری؟ تاریخ خودآگاهی جوامع پیرامونی و کشورهای جهان سوم – «مردم بدون تاریخ» به قول هگل؟ یا اصلاً در بستر تاریخ روشنگری و ناخرسندیهای آن؟
این کثیر و چندگانه شدن ایدهی تاریخ – چیزی که در قرن نوزدهم قابل تصور نبود — خود البته بخشی از صورت مسئله و در شکل کنونیاش پدیدهای نوظهور، همبستهی بحران یا تحول پارادایمیای است که تاریخمندی در انتهای قرن بیستم از سر گذرانده است.
انقلاب ۵۷ درست مقارن با تغییر و تحول رخ داد. انقلاب ایران درست زمانی اتفاق افتاد که به نظر دیگر دوران انقلابهای بزرگ به سر آمده بود. ایرانیها بزرگترین رخداد تاریخیشان را زمانی زندگی کردند که جهان در آستانهی شنیدن وعدهی «پایان تاریخ» بود؛ درست زمانی که «عصر اکستریمها» یا نهایتها (به زبان هابزبام) داشت جای خود را به دورهی «اکستریمیسم مرکز» و میانهروی افراطی میداد.
برای شناخت روح دوران در آن زمان (و از نقطه نظری جهانی و غیردرونگرا) کتابهای دورانسازی که در فرانسه همزمان با انقلاب ایران منتشر شدند میتوانند سنجهی خوبی از سمت و سویی به دست بدهند که جهان در آن دوران در حال گذار به آن بود.
مهمترین کتاب سال ۱۹۷۸، با احترام به «شرقشناسی» ادوارد سعید، کتاب «اندیشدن به انقلاب فرانسه» فرانسوآ فوره بود که در آن فوره از پایان عصری میگوید که با انقلاب فرانسه گشوده شده بود و از تعلق انقلاب به گذشته مینویسد. مهمترین کتاب سال ۱۹۷۹، کتاب «وضعیت پست مدرن» لیوتار است که ایدهی محوری آن نقد کلانروایتهاست. از این دو کتاب تا ایدهی «پایان تاریخ» فوکویاما راه زیادی نیست.
در چنین فضایی است که فیگوری همچون فوکو میتواند نظریهپرداز انقلاب ایران باشد؛ و درست به همین خاطر فوکو، برای تبیین انقلاب ایران به سراغ ایدهای میرود که مدتی بود آن را کنار گذاشته بود: ایدهی بیرون افتادن از تاریخ.
در یک کلام، تغییر رژیم در ایران مصادف با گذاری تاریخی و تحولی پارادایمی در فهم هژمونیک از تاریخ در حال رخ دادن بود. و این انقلاب ایران را به یک مورد خاص و ویژه بدل میکند. آغاز نمادین این گذار تاریخی را میتوان کودتای شیلی در ۱۹۷۳ گرفت و نقطه عطف آن را فروریختن دیوار برلین در سال ۱۹۸۹.
سه خصلت عمده را میتوان برای تعین بخشیدن به این تحول برشمرد:
۱) پایان دورهی انقلابهای ضد استعماری و ضد امپریالیستی، و کسوف هر نوع سیاست یوتوپیایی.
۲) آغاز دوران شیانگارانه شدن، موزهای شدن گذشته و بالقوگیهایش، مکانمند شدن خاطره (به قول پییر نورا)، شکلگیری وسواس هویت و ظهور انواع دعویها برای بازیابی میراث ملی، قومی و هویتی ربودهشده، مشابه آن چیزی که پس از فروپاشی شوروی در جمهوریهای تازه استقلالیافته مشاهده کردیم.
۳) و نهایتاً آغاز دورهای از خصوصی شدن آینده و فردی شدن سرنوشتها، عصر درک آینده همچون چیزی قبلاً تجربهشده، آینده به منزله دژاوو (به قول پل ویرنو، فیلسوف ایتالیایی)، و نهایتاً پیشخرید شدن و مصادرهی توانها و رویاها و در یک کلام خود آینده.
کلیت این تحول معرف نوعی بحران در تاریخ و تجربهی زمان است. بنا بر آنچه رینهارت کوزلک مینویسد، اگر زمان در ساختار مدرنش در فاصله و تنش دیالکتیکی میان گذشته و آینده، میان میدان تجربه و افق انتظار، درک و تجربه میشود، و اگر در این پارادایم، این آینده و افق پیش رو است که به کنشهای حال حاضر افراد معنا میبخشد، در پارادایم جدید، فاصله میان تجربه و چشمانداز آینده چنان افرایش پیدا میکند که گذشته و آینده ارتباط دیالکتیکی خود را از دست میدهد. آنچه باقی میماند هژمونی حال حاضری متورم، خودبسنده و پایانناپذیر است که تجربیات پیشین و انتظارات پیش رو را در خود میبلعد. این رژیم تاریخی جدید را فرانسوآ آرتوگ، تاریخنگار، «پرزانتیسم» (présentisme) یا حالگرایی مینامد. طی این تحول پارادایمی، نگاه آینده-محور به تاریخ جای خود را به نگاهی حال-محور میدهد.
سلطهی این حال پایانناپذیر و توتالیتر در عین حال مربوط میشود به زمانمندی خاص دورهای که در آن سرمایهداری پس از سیطرهی جهانی به حدود تاریخیای رسیده که برای تداوم انباشت، شروع به بسط خویش در زمان و مصادره و تصرف آینده و گذشته کرده است.
درچنین شرایطی – تکه پاره شدن تاریخ یونیورسال و از جادررفتگی جهتمندی آیندهمحور — است که نفس ایدهی بازگشت و احیای گذشته امکانپذیر میشود، ایدهای که اهمیت محوری در انقلاب ایران داشت و هم مخالفان رژیم و هم دربار، هم شریعتی و هم نصر در آن شریک بودند.
هر گونه زمینهمند کردن و قرائت تاریخی انقلاب ایران بدون در نظر گرفتن این تغییر پارادایمی گمراهکننده یا دستکم تقلیلگرایانه است؛ معضلی که اغلب نظریههای انقلاب ۵۷ به آن دچاراند.
این تغییر پارادایم درست از وسط انقلاب ۵۷ میگذرد: اگر تمایز اسپینوزایی میان قدرت برسازنده و قدرت برساخته را مبنا بگیریم، نیرویی که برسازندهی انقلاب بود، و نیرویی که در رژیم حقوقی-سیاسی جمهوری اسلامی تبلور یافت و حافظ آن بود، به دو ساحت زمانی و به دو پارادایم تاریخی مجزا تعلق دارند.
چیزی که منتقدان آرای فوکو در مورد انقلاب ایران غالباً به آن بیتوجه اند، تأکید فیلسوف بر همین تمایز است: تمایز میان خیزش و تأسیس یک نظام حقوقی-سیاسی جدید. فوکو ناظر و مفسر شورش ایرانیها و بُعد برسازندهی انقلاب ۵۷ بود و درست همانطور که علی شریعتی ایدئولوگ وجه برسازندهی انقلاب ۵۷ بود. در مقابل، تجسم سرشت جمهوری اسلامی و بعد برساختهی انقلاب را باید در چهرههایی همچون بهشتی و مطهری، و از آن بارزتر در خامنهای و هاشمی رفسنجانی جستجو کرد. نظام جمهوری اسلامی یعنی رد شریعتی که مدام کمرنگتر میشود و مأموریت هاشمی رفسنجانی که پیوسته برجستهتر میشود.
تحول در فقه و الهیات شیعه زمینهی ایدئولوژیکی بود که انقلاب ۵۷ را ممکن کرد و اصلاحات ارضی، تحول سیاسی-اجتماعیای که نیروی لازم را برای تحقق انقلاب و تأسیس نظام جمهوری اسلامی فراهم آورد. اما این تحول ایدئولوژیک مشروط به دو دقیقهی ناهمگون تاریخی بوده است. و در جریان گذر از یک نظام تاریخی به نظام دیگری تحقق و تعین یافته است.
اگر وجه برسازندهی انقلاب مشروط است به مبارزات مارکسیستی، ضد امپریالیستی و ضد استعماری سالهای دههی هفتاد، وجه برساختهی آن مشروط به زمانمندی جهانی است که پس از ورود تاچر و ریگان به قدرت شاهد آن هستیم. اگر پیش از انقلاب و در جریان قیام، این کمونیسم است که به محتوای بیشکل و تعیننیافتهی اسلام سیاسی شکل میدهد، پس از انقلاب و در جریان تثبیت نظام حقوقی سیاسی جمهوری اسلامی این جهتگیری نئولیبرالیستی است که به این محتوای هنوز پرنشده تعین میبخشد.
به همین ترتیب، اگر فوکو نظریهپرداز نیروی برسازندهی انقلاب ۵۷ است، مناسبترین تفسیرها را در مورد نیروی برساختهی انقلاب میتوان از زبان کسانی همچون انزو تراورسو و فردریک جیمسون شنید. فردریک جیمسون انقلاب ایران را نمونهای از «ضدمدرنیسم متأخر» جهان سوم برمیشمارد و تراورسو انقلاب ایران را در کنار نسلکشی در کامبوج و به قدرت رسیدن ریگان و تاچر، سمپتوم «بازگشت یا ریفلاکس موج ضد امپریالیسم پس از جنگ» جهانی دوم میداند.
اگر استعارهی موج را جدی بگیریم، در برخورد موج با ساحل، جفت جفت نقاط و لحظههای متناظری از پیشروی و پسروی آب وجود دارند که در آنها مرز خشکی و دریا یکی است و به نظر موج در موقعیت یکسانی قرار دارد، اما واقعیت این است که جهتمندی و حرکت موج در این نقاط کاملاً متضاد است. انقلاب ۵۷ در پیشروی و پسروی چنین موجی محقق شده است: موج مبارزات ضد استعماری و ضد امپریالیستی پس از جنگ جهانی دوم، که بعدتر بعضاً پسروی آن در قالب برخی نظریات پسا استعماری صورتبندی شد. انرژی ضد استعماریای که مارکسیسم در پیشروی این موج آزاد کرده بود، در پسروی آن، جای خود را به نوعی نسبیگرایی و جوهرگرایی فرهنگی داد که یکی از مهمترین خصلتهای ایدئولوژیک جمهوری اسلامی است. در رفت و آمد این موج، معنای خیلی چیزها از جمله معنای مفاهیمی مثل استقلال و هویت، رهایی و زندگی نیک، توسعه و ترقی تغییر کرد. ایدهی انترناسیونالیسم جای خود را به جهانیسازی داد. انقلابیهایی که در واگن اول تاریخ در حال حماسهسازی بودند، به واگن آخر تبعید شدند و بعضاً حتی نوعی احساس شرم و پشیمانی بر آنها غالب شد. به همین ترتیب، در همین فاصله، یوتوپیا جای خود را به تروما داد.
نظریههای انقلاب یا متمرکز بر پیشروی موجی هستند که انقلاب را شکل داد یا پسروی آن موج. و از این بابت، اغلب نگاه و رویکردی یکسویه دارند.
موج ضد امپریالیستی پس از جنگ جهانی دوم به عنوان پسزمینهی اصلی حرکت انقلابی در ایران با همه محدودیتهای تاریخیاش، همان موجی است که پیشتر باعث ملی شدن صنعت نفت در ایران شد.
از کرامتالله دانشیان نقل قول میکنم: «مبارزات کامبوج در حال رهایی، لائوس، ظفار و انقلاب مقدس فلسطین را به خاطر آورید. جنبشهای مسلحانه و ظفر نمون باسک اسپانیا توپاماروس آرژانتین و ارتش آزادیبخش ترکیه و اریتره حبشه را از یاد نبرید. در ایران نیز جنبش هیچگاه از پا نیفتاده است.» (دفاعیات کرامتالله دانشیان در دادگاه، ۱۳۵۲) این موج به طور مشخص از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ نیرو گرفته بود.
انقلاب مشروطه و انقلاب اکتبر دو «وهله» کلیدی در تاریخ خودآگاهی سوژه ایرانی است. غالباً نقطهی آغاز بیداری نفس ایرانی و ورودش به تاریخ، مواجههی تروماتیک با دیگری «پیشرفته» و کشف «عقبماندگی» خویش متعاقب شکست در جنگهای ایران و روس در نظر گرفته میشود. انقلاب مشروطه و انقلاب اکتبر حقیقتاً صحنهی تعینیافتگی این آگاهی اولیهاند. اگر در انقلاب مشروطه، زخم مواجهه با دیگری در قالب تضاد استبداد و قانون درونی شد، این انقلاب اکتبر بود که به این زخم تعین بیرونی بخشید. ایرانیها پس از انقلاب اکتبر فهمیدند که پیشرفت دیگری و توسعهنیافنگی آنها نه به سادگی یک مسئلهی تصادفی و نه صرفاً یک مسئلهی درونی که مسئلهای جهانی و ناشی از قواعد نظام حاکم بر جهان یعنی سرمایهداری و بازیگران اصلی آن یعنی قدرتهای امپریالیستی است.
انقلاب مشروطه در ایران و روسیه کم و بیش همزماناند. فاصلهای که تاریخ با شتاب زیاد در روسیه از ۱۹۰۵ تا ۱۹۱۷ پیمود، در ایران اما هرگز طی نشد، و واقعیت مسیرش از وعدهی تاریخ جدا شد.
به طور خلاصه، انقلاب ۵۷ نه فقط به لحاظ نیروهای حاضر در آن یک انقلاب مرکب (hybride) است، بلکه متأثر از یک پیچخوردگی تاریخی است که وجه مرکب آن را مضاعف میکند. نظر به این پیچخوردگی مضاعف، ما صرفاً و به سادگی با یک انقلاب شکستخورده روبرو نیستیم، بلکه در عین حال با انقلابی غیرقابل دسترس و ناپدیدشده مواجهایم، انقلابی که دسترسی به دستکم بُعدی از آن به ویژه نظر به زمانمندی هژمونیک پس از دهه ۸۰ – و درک و تصور آن ورای دیوار بلند زمانِ حالِ متورم و پایانناپذیری که در آن گرفتار شدهایم — به هیچ وجه کار آسانی نیست.
از این بابت، فاصلهی ما با انقلاب ۵۷ نه یک پیوستار کمّی ۴۰ ساله بلکه یک گسست کیفی است؛ اگر امروز انقلاب پروبلماتیک و چالشبرانگیز به نظر میآید، اگر فرزندان انقلاب منطق کنش پدران و مادران را نمیفهمند، اگر خود پدران و مادران بعضاً از انقلاب روی برگردانده و پشیمان شدهاند، از جمله به خاطر همین گسست است. به عبارت دیگر، امروز ما زیر سایهی تجربهی تاریخیای هستیم که خود تاریخ آن را از ما دزدیده است، و پیامدهای رخدادی را داریم تجربه میکنیم که آن را به تمامی از سر نگذراندهایم.
این وضعیت ابهامآمیز تغییر نخواهد کرد مگر آنکه تاریخ دوباره بیدار شود و موجهایی که به عقب نشستند دوباره پیشروی کنند. در این خصوص و در شرایطی که امروز حتی خود فوکویاما از ضرورت «بازگشت سوسیالیسم» سخن میگوید، نشانههای روشنی برای امیدواری وجود دارد.
در همین زمینه
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.