دوست عزیزی دارم که بیست سالی است باهم مراوده داریم و هرگاه که فرصتی دست دهد دیداری تازه می کنیم و از ری و روم و بلخ و بخارا سخن می گوییم. ایشان دانشجوی دوره ی دکتری علوم سیاسی دانشگاه فردوسی مشهد است. چند ماه پیش در یکی از همین دیدارها گفت که قرار است در پاییز امسال کنگرهی هزارهی خواجه نظامالملک توسی در دانشگاه فردوسی مشهد برگزار شود. سپس گفت که یکی از اساتید گروه علوم سیاسی این دانشگاه به تازگی نسخهیی خطی از سیاست نامهی خواجه نظامالملک را کشف کردهاند که در کتابخانهی عمومی تبریز نگهداری میشود و قصد تصحیح و چاپ آن را دارند. گفتم چه نسخهیی؟ گفت نسخهی نخجوانی. خندهام گرفته بود. دوستم پرسید چرا میخندی؟ گفتم نسخهی نخجوانی سیاستنامه را که سالها پیش در دههی چهل شمسی، دکتر جعفر شعار تصحیح و چاپ کرده است. چند روز بعد بخشی از مقدمهی چاپ دوم دکتر جعفر شعار را که نوشته است دکتر علی رواقی متن چاپی سیاست نامه را با نسخهی نخجوانی مقابله کرده است و از ایشان بابت آن تشکر کرده است، برای دوستم فرستادم. دوستم به تذکر من بسنده نکرد و کتاب سیاست نامه ی خواجه نظام الملک تصحیح دکتر جعفر شعار را از کتابخانه به امانت گرفت و به نزد استاد گروه علوم سیاسی و دانشجویان دورهی دکتری برد و ایشان را از چاپ نسخهی نخجوانی سیاستنامه در پنجاه سال پیش مطلع کرد. حال پرسش این است که دانشجو یا استاد رشتهی تازه تأسیس علوم سیاسی دانشگاه فردوسی که اندک آشنایی با متون کهن و نسخههای خطی ندارد، دانشی بیش از دکتر علی رواقی و دکتر جعفر شعار دارد که مدعی تصحیح نسخهیی خطی از سیاست نامه ی خواجه نظام الملک می شود؟ بماند که بیش تر این استادان و دانشجویان حتی نسخه ی چاپ شده ی سیاست نامه را هم ندیده اند و نخوانده اند.
باری، زمان گذشت تا این که حدود یک ماه پیش در فضای مجازی اطلاعیهیی را دیدم مشعر بر برگزاری دورهی یک هفتهیی به اصطلاح «ورک شاپ» تحت عنوان «سومین دورهی مدرسهی علوم سیاسی با موضوع میراث نظامیه برای مدرسهی علوم سیاسی».
یکی از این کارگاه ها «نسخه شناسی سیرالملوک و تکنیکهای نسخه خوانی» است که دانشجوی دورهی دکتری آقای محمد عثمانی ارائه می دهد. در پایین برگهی اطلاعیه شماره تلفنی هم گذاشته اند جهت اطلاع بیشتر. چند روز پیش با همین شماره تلفن تماس گرفتم و از آقایی که پاسخگو بودند، پرسیدم آقای عثمانی چه تخصصی در زمینهی نسخه های خطی دارد و تاکنون چه متن های کهنی تصحیح کرده است؟ ایشان پاسخ داد که آقای عثمانی دانشجوی ترم آخر دکتری علوم سیاسی دانشگاه فردوسی مشهد است و چند متن تصحیح کرده است و در دانشگاه دبی تاریخ تمدن اسلامی تدریس میکند. پرسش من برای معرفی دقیق متنهایی که آقای عثمانی تصحیح کرده است، بی پاسخ ماند و ایشان ادامهی بحث و دریافت اطلاعات بیش تر را به گفتوگوی تلگرامی موکول کرد. در گفتوگوی تلگرامی نیز اطلاع مستندی ارائه نکردند و به تکرار همان سخنان پیشین بسنده کردند. متن گفتوگوهای تلگرامی من و ایشان در زیر آمده است. اصرار من به این که ایشان برای ارائهی مدرکی دال بر صحت ادعای آقای عثمانی که در دانشگاه دبی تدریس میکند، به جایی نرسید. دانشگاه دبی-کدام دانشگاه؟- چه گونه به کسی که در ایران دانشجوی دکتری علوم سیاسی است، کرسی تدریس تاریخ تمدن اسلامی می دهد؟
داستان به همین جا ختم نشد. پنج شنبه پانزدهم شهریور در کانال تلگرامی هزارهی خواجه نظام الملک آگهی مشروح تری را دیدم که نوشته بود «کارگاه پنجم چهارشنبه ۲۱ شهریور آقای محمدعثمانی متخصص نسخه شناسی و خوانش متون قدیمی که از دکتر ایرج افشار و دکتر احسان یارشاطر آموخته است به نسخههای قدیمی سیرالملوک اشاره خواهند کرد و برای نمونه چند صفحه را بررسی و از شرکتکنندگان می خواهد که یک صفحه نسخه قدیمی را بازخوانی کنند». همین چند سطر که نقل کردم، جای حرف بسیار دارد. از نثر شلخته و مغلوط این چند سطر که بگذریم، باید پرسید که آقای محمدعثمانی چه سندی میتواند ارائه دهد که مؤید آموختن ایشان نزد استاد ایرج افشار و دکتر احسان یارشاطر باشد؟ این چند سطر موهم این معنی است که استادان زنده یاد ایرج افشار و احسان یارشاطر کلاس و کارگاه نسخهشناسی و نسخهخوانی داشتهاند و آقای عثمانی محضر این بزرگان را دریافته است و نزد ایشان نسخهخوانی و نسخهشناسی آموخته است. تا آنجا که من میدانم رشتهی تحصیلی تخصصی زنده یاد استاد ایرج افشار کتابداری و کتاب شناسی بوده است و در این زمینه آموزش داده است، آن هم در دهههای چهل و پنجاه شمسی که احتمالن آقای محمدعثمانی هنوز به دنیا نیامده بوده است. دیگر زمینهی کاری استاد ایرج افشار نشر مجلههای راهنمای کتاب و آینده و فرهنگ ایران زمین بوده است که سن و سال آقای عثمانی به اینها نیز قد نمیدهد. میماند تخصص دیگر استاد ایرج افشار که تصحیح بسیاری از متنهای کهن و متأخرتر است. ممکن است استاد زنده یاد ایرج افشار در دهههای هفتاد و هشتاد شمسی-به یاد بیاوریم که استاد ایرج افشار درسال۱۳۸۹ شمسی از این جهان خاکی رحلت کرده اند- کلاسهای آزاد و متفرقهیی در زمینهی تصحیح متنهای کهن و شناخت نسخههای خطی برگزار کرده باشد و آقای عثمانی توانسته باشد در این کلاس های فرضی شرکت کرده باشد؛ با توجه به سن تقویمی آقای عثمانی. سؤال این است: آیا آقای عثمانی سند و مدرک معتبری دال بر درک محضر استاد ایرج افشار در اختیار دارد که پرسشگری همچون بنده را قانع کند؟ درچه زمان و مکانی؟
اما مورد زندهیاد دکتر احسان یارشاطر از مورد زندهیاد استاد ایرج افشار جالبتر است. استاد یارشاطر که چند روز پیش پس از عمری طولانی و سرشار از کار مفید و خدمت به فرهنگ ایران از جهان خاکی رحلت کردند، تخصص اصلیاش دانشنامه نویسی است و دانشنامهی ایران و اسلام و از آن مهمتر ایرانکا یادگار ماندگار ایشان است. استاد احسان یارشاطر قبل از آغاز به کار دانشنامه نویسی، چند کتاب تألیف کرده است از جمله داستانهای شاهنامه، داستانهای ادبیات ایران باستان، شعر فارسی در عهد شاهرخ، دستور زبان گویشهای تاتی جنوبی، ترجمهی الاشارات و تنبیهات ابن سینا، نقاشی نوین(بانام مستعار ا.ی.«رهسپر») و مشارکت در ویراستاری و نوشتن برخی مجلدات تاریخ ایران کمبریج.
در طول عمر پر برکت و رشک برانگیز زنده یاد دکتر احسان یارشاطر، متن کهنی به تصحیح ایشان منتشر نشده است. طبیعی است که ایشان دستی در این کار نداشته است و ادعایی هم در این زمینه و همچنین کلاس آموزش نسخه خوانی و نسخه شناسی که کسی بتواند ادعا کند نسخه شناسی را از ایشان آموخته است. از آن مهم تر، زنده یاد دکتر احسان یارشاطر قبل از به دنیا آمدن آقای محمد عثمانی-متخصص نسخه شناسی و خوانش! متون قدیمی- از ایران به امریکا مهاجرت کرده است. پس نتیجه این میشود که آقای محمد عثمانی در دههی هفتاد و هشتاد یا نود شمسی به امریکا رفته باشد و نسخهشناسی و خوانش متون قدیمی را در آنجا و در محضر زنده یاد دکتر احسان یارشاطر آموخته باشد؛ که اثبات این ادعا نیز نیاز به ارائه ی سند و مدرک معتبر دارد.
ماجرا به همین جا ختم نشد و براثر بیکاری جست و جویی برای یافتن اطلاعاتی دربارهی متخصص نسخه شناسی و خوانش! متون قدیمی، در فضای مجازی کردم و به کانال تلگرامی آقای محمد عثمانی با عنوان «کتابخانه و مرکز اسناد قلم- محمد عثمانی» رسیدم. ناگفته نگذارم که در عین افسردگی، با مرور مطالب این کانال و «نوشته» های ٱقای محمد عثمانی قدری رفع کسالت و افسردگی کردم. از جمله در مطلبی از ایشان به این نکته برخوردم که تاکنون به اشتباه واژه ی «ارزان» را، که دیگر اثری از آن در این سرزمین نیست، به کار می برده ایم و درست آن «عرزان» است!
ازدیگر یافته های بنده این بود که آقای «متخصص نسخه شناسی و خوانش! متون قدیمی» علاوه بر استادان ایرج افشار و احسان یارشاطر، محضر استادان عرب را نیز درک کرده است؛ از جمله محمد عابد الجابری، محمد ارکون و حسن حنفی.
سخن پایانی این است: روزگاری استادان فاضل و بزرگواری در دانشگاه فردوسی مشهد، از جمله استادان رجایی بخارایی، فیاض، یوسفی و متینی حضور داشته اند و کنگرههای آبرومند و پر بارو بری برای بزرگداشت فردوسی و بیهقی و ناصرخسرو برگزار کردهاند؛ چه بر سر این دانشگاه آمده است که کسانی که «ارزان» را «عرزان» می نویسند و در کتابی که درباره ی سیاست در گلستان سعدی چاپ می کنند، ابتدایی ترین اصول نگارش تحقیقی در این زمینه را نمی دانند و «دیباچه» ی گلستان سعدی را جایی «مقدمه» و جایی «پیشگفتار» می نویسند و فرق میان نثر و نظم فارسی نمی دانند (ر.ک.به کتاب «سیاست نامه ی سعدی» انتشارات تیسا، از روح الله اسلامی، «استاد» گروه علوم سیاسی دانشگاه فردوسی و از بانیان کنگرهی هزارهی خواجه نظام الملک. دربارهی این «متاب» مفصل باید نوشت.) و در کلاس دورهی دکتری علوم سیاسی با تلگرام بازی میکنند، کنگرهی هزارهی خواجه نظامالملک را برگزار میکنند؟ یعنی زمین خدا تا این حد از حجت خالی شده است؟
دیگر این که چنین کسانی مدعی تبیین و ترویج «اندیشهی ایرانشهری» با توجه به سیاست نامهی خواجه نظام الملک توسی اند. اندیشهی ایرانشهری که به سردمداری «فیلسوف ایرانشهر» دکتر سید جواد طباطبایی، چندسالی است در فضای علمی و سیاسی ایران مطرح شده است. کسانی که بعید می دانم اثر مهم دکتر جواد طباطبایی دربارهی خواجه نظام الملک را به دقت خوانده باشند. چون که اگر این گونه بود، می دانستند که دکتر جواد طباطبایی در کتاب خود از سه نسخهی چاپی سیاست نامه ی خواجه نظام الملک استفاده کرده است و دیگر محلی برای اظهار این ادعا که نسخهی نخجوانی سیاست نامهی خواجه نظام الملک را کشف کردهاند، نمیماند.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
نظرات
با سلام. یک سال تلاش برای برگزاری هزاره نظام الملک را نویسنده ای ناشناس که تنها یکبار تلفنی زنگ زد، چگونه زیر سوال می برد. هزاره ای که سه پیش نشست، نمایشگاه عکس، کارگاه، تمبر، نمایش نامه خوانی و سه پنل تاریخ، ادبیات سیاست با ۲۵ سخنران داخلی و خارجی داشت. فقط برای جذب اسپانسر ۸۰۰ نامه زدم و نویسنده محترم بدون دانش و فهم اقدامات صورت گرفته تنها نقد می کند به سنت نقادان آرمان گرا. لطفا سایت همایش به آدرس https://ickhajenizam.um.ac.ir/ و کانال همایش به آدرس @ickhajenizam_fum بنگرید. نقد کردن بدون سند و پشتوانه با گزاره های پراکنده متنی علمی و تحلیلی نیست. روح اله اسلامی.
سه شنبه, ۱۳ام آذر, ۱۳۹۷
در جدال با جولان رجاله ها
غزلواره ی هفت
اسماعیل خویی
چگونه باید گفت که در محله ی کوران، چراغ گردان بودن هیچ افتخار ندارد
چگونه باید گفت؟
با چه زبانی باید گفت که این قلندر بی عار دیگر از بی افتخار بودن عار ندارد
چگونه باید گفت؟
با چه زبانی باید گفت تا باور کنند که این قلندر بی کار دیگر با هیچ کس کار ندارد.
همین که من با او، در او یافتم
دوست داشتن و دوست داشته شدن
آیا بس نیست؟
مگر کی ام من؟
گرفتم این که در این گلخن حقارت
که خشک و تر در آن با یکدیگر می سوزند،
بزرگوارتر از من کس نیست.
مگر کی ام من؟
زلال و سرشارم
چرا که دوستم می دارد و دوستش می دارم.
نه!
این زمانه مرا،بی گمان، نمی داند، می دانم
و مرگ پیش رس از من انسانی دیگر، انسانی برتر خواهد آفرید
و نیک می دانم که این نفرت سترون
کابوسی است که خواهد گذشت
و آینده در سپیده یی از عشق بیدار خواهد شد
و آفاق بینش از نوازش و لبخند سرشار خواهد شد
و سنگ نیر گواهی خواهد داد
که دوست داشتن در سرشت انسان است
و سرنوشت انسان است.
من، آی آیندگان!
در او، با او
خورشیدی شدم فراتر از شب اکنونیان
و این سیاهی بی روزن را با لبخندی شکافتم
و زآن سوی شب اکنونیان
در نهاد شما راه یافتم
و بر نهاد شما تافتم
چرا که او یک شب با من، در من برهنه شد
و آفتاب شما در جانم، بر بازوانم دمید.
چون مخاطب این وجیزه دانشجویان محترم گروه علوم سیاسی دانشگاه مشهد هستند، به ایشان سلام می کنم.
اما بعد؛ بنده در اواخر شهریور ماه امسال مطلبی درباره ی دروغ ها و ادعاهای نادرست آقای محمد عثمانی راجع به نسخه شناسی و تلمذ ایشان نزد زنده یاد احسان یارشاطر و چند موضوع دیگر، نوشتم. نخست این نوشته را به روزنامه یی برای انتشار ارائه کردم، اما از چاپ کامل مطلب عذر خواستند و من نیز به دلیل مخالفتم با سانسور،علی الاطلاق، از چاپ ناقص مطلبم در روزنامه منصرف شدم و به انتشار آن در تلگرام اقدام کردم. به دوستان معدودم فرستادم و از ایشان خواستم اگر مطلب بنده را پسندیدند، در انتشار آن در فضای مجازی بکوشند.
دوست عزیز ی پنج شنبه شب گذشته( پانزدهم آذرماه) به بنده اطلاع دادند که مطلب موصوف را تریبون زمانه منتشر کرده است و نیز افزودند که «روح الله اسلامی» عضو «هیئت» علمی دانشگاه فردوسی، کامنتی کوتاه زیر مطلب بنده نوشته اند. از آن جا که نه کامپیوتر و لب تاپ دارم و نه تلفن ثابت که وای فای داشته باشم و تنها از بسته های معمولی اینترنت ایرانسل استفاده می کنم، از ایشان خواستم که کامنت مکتوب تحت مطلبم را برایم کپی کند و بفرستد. همچنین از جوابیه ی آقای عثمانی به مطلب بنده، در کانال تلگرامی ایشان«کتابخانه و مرکز اسناد قلم» خبر دادند. قابل ذکر است که بنده مطلبم را برای تریبون زمانه نفرستاده ام؛ حتمٱ کسی از دوستان که مطلب من را خوانده است و پسندیده است، از سر لطف، آن را فرستاده است. شاید نیاز به تذکر باشد که من- شخصٱ- متأسفانه تاکنون ایمیل برای کسی یا جایی نفرستاده ام و معدود دفعاتی که نیاز به ارسال ایمیل بوده است، دست به دامن دوستان عزیزم شده ام. تا این جا گمان می کنم اندکی ابهام زدایی کرده باشم. پس می پردازم به پاسخ به نوشته ی آقای عثمانی و دو تن از استادان ایشان که تاکنون زحمت نوشتن مطلبی، هرچند کوتاه و مختصر، را به خود داده اند.
آقای محمد عثمانی به جای این که به پرسش ها و ابهام های بنده راجع به ادعاهای دروغشان پاسخ دهند، مبلغی ناسزا نثار بنده کرده اند و بر ادعاهای دروغ خود پای فشرده اند. ایشان بنده را به حقد و حسد متهم کرده اند. ایشان چه شخصیت و جایگاهی دارند که حقد و حسد من را برانگیزند؟ موجود مفلوک دروغ پردازی که سراپا عقده است، به جز برانگیختن ترحم و ریشخند، حس دیگری نمی تواند در کسی برانگیزد. ایشان مدعی اند بنده، خانمی را «بسیج» کرده ام که «ضد و نقیض بر کلام با دکتر اسلامی برآید»! بنده خانمی را نمی شناسم که ایشان را بسیج کرده باشم تا ضد ونقیض با «دکتر» آقای عثمانی بر کلام برآید! احتمالٱ این خانم، مانند بنده آگهی ورک شاپ نسخه شناسی آقای عثمانی را در فضای مجازی دیده اند و با «دکتر» آقای عثمانی تماس گرفته اند. این که بین این خانم و «دکتر» آقای عثمانی چه سخنانی رد و بدل شده است، بنده بی اطلاعم. فقط می توانم نوشتن مطلب خود و انتشار محدود آن در تلگرام را تأیید کنم.
سپس آقای عثمانی درفشانی کرده اند و فرموده اند:«مه فشاند نور و سگ غوغو کند». این که خودشان را مه قلمداد کرده اند که مشغول نورفشانی اند و بنده را سگ فرض کرده اند که «غوغو» کرده ام؛ نور افشانی های ایشان در کانال تلگرامیشان مضبوط است و شدت و ضعف نور آن معلوم. اما قسمت دوم که فرموده اند «سگ غوغو کند»، از این که بگذریم سگ های منطقه ی مسکونی ایشان به جای «عو عو» ، «غو غو» می کنند؛ شاید از دوست عزیز بنده و هم کلاس خود شنیده باشند که من در روستای محل سکونتم به سگ ها رسیدگی می کنم و در حد توان و مقدوراتم به آن ها غذا می دهم. درثانی بنده سگ را اشرف بر بوزینه های انسان نما می دانم؛ چون که سگ موجودی است که دروغ نمی گوید، عقده یی و ناسپاس نیست و صفت های نیک بسیار دیگری دارد.
بعد از این افاضات مشعشعانه، همچنان بر طبل دروغ های شاخدار خود می کوبند و می گویند:«من پیش افشار چه خواندم و یارشاطر به من چه آموخته و عابدالجابری و ارکون را چگونه بهش رسیدم، در مقام اول به تو چه و در مقام دوم آره پیش همه هم درس خواندم و آموخته ام و هم کار مشترک کرده ام، فاش می گویم و در آن مدعی ام». مشکل اصلی بنده با ایشان هم همین است. اگر از احسان یارشاطر آموخته ای، کجا و در چه دانشگاهی و چه سندی برای اثبات آن داری؟ کار مشترکی که با این چند نفر کرده ای، چیست و کجا منتشر شده است؟ پرسش نامعقولی به نظر نمی آید.
در پایان هم نوشته اند: «آخرین نسخه مراجعه شده مربوط به دراک(کذا فی الاصل) بوده و ایشان از آن نسخه و عدم چاپ آن خبر داده بود. اجازه می دادی که نسخه نوجوانی(بازهم کذا فی الاصل) بدست می آمد و تصحیح و احیاء می شد، آن گاه بر طبل دانایی می کوبیدی». احتمالٱ منظور ایشان از «دراک» باید «هیوبرت دارک» باشد که سیرالملوک خواجه نظام الملک را تصحیح و منتشر کرده است. برای اطلاع این عالم فرزانه و متخصص نسخه شناس و همچنین دانشمندان گروه علوم سیاسی دانشگاه مشهد که از شیادی و دروغ پردازی های ایشان دفاع می کنند، باید عرض کنم که «هیوبرت دارک» اطلاعی از نسخه ی نخجوانی تبریز نداشته است و سیرالملوک خود را بر اساس چند نسخه مضبوط در هند و پاکستان و ترکیه و یکی دو جای دیگر تصحیح کرده است. اگر به مقدمه ی هیوبرت دارک بر سیرالملوک مراجعه کنید، خواهید دید که ایشان هیچ سخنی از نسخه ی نخجوانی نگفته است. از نسخه ی نخجوانی چند سال بعد در تصحیح دکتر جعفر شعار استفاده شد.
اما چند نکته ی دیگر هم در باره ی آقای عثمانی عرض کنم. ایشان اشکالات بنده را به گیر دادن به غلط های تایپی کانالشان، منحصر می کنند و آن را ناشی از مشکلات اندرویدی می دانند. اما بنده مدعی ام ایشان از نوشتن یک متن شسته رفته و مفهوم به زبان فارسی عاجزند. نه فقط آن متنی که به جای «ارزان» نوشته اند «عرزان»، بلکه در بیش تر نوشته های ایشان علاوه بر غلط های املایی، غلط های بسیار انشایی نیز به چشم می خورد. از آن گذشته روی صفحه کلید موبایل جای حروف الف و عین کنار هم نیست که به اشتباه به جای هم استفاده شوند.خارج از شوخی، کانال ایشان وسیله ی خوبی برای خنده و تفریح است.
در همین کانال «کتابخانه و مرکز اسناد قلم» عکسی از جلد کتاب زمان و حکایت پل ریکور که اخیرٱ ترجمه و منتشر شده است، گذاشته اند و زیر آن نوشته اند: «این سه جلد زمان و حکایت پل گریمور را برای اولین بار با ولع تمام به زبان عربی خواندم. اکنون که به زبان فارسی ترجمه شده، خواندنش را به محققین حوزه اندیشه سیاسی توصیه اکید می کنم». این مفلوک عقده یی اگر راست می گوید که متن عربی کتاب را خوانده است، دست کم ترجمه ی عربی این کتاب را به استادان و دانشجویان گروه علوم سیاسی دانشگاه مشهد نشان دهد. درثانی روی جلد کتاب به فارسی نوشته است«پل ریکور»، ایشان «گریمور» را از کجایشان درآورده اند؟! کسی که ریکور را گریمور می بیند، می تواند متن فارسی ریکور را بخواند و بفهمد؟ عربی اش پیش کش! هرچند زبان مادری اش عربی باشد. راستی این «پل گریمور» کیست؟ کسی آن را می شناسد؟ احتمالٱ «دکتر» عثمانی خواهند گفت این هم از اشتباهات اندرویدی است!
در همین کانال فایلی صوتی با صدای خودشان گذاشته اند و متنی را که مربوط به بیست وچندسال پیش است و احتمالٱ از یکی از مجلات روشنفکری دهه ی هفتاد برداشته اند، رو خوانی می کنند. چون در آغاز و پایان فایل صوتی نمی گویند که نویسنده ی مطلب کیست، شنونده علی القاعده می پذیرد که از آن خود گوینده است. در جایی از این فایل صوتی از ژیل دلوز و گتاری سخن می گوید که اخیرٱ مطلبی نوشته اند. هنگام رسیدن به نام گتاری، نمی تواند نام گتاری را تلفظ کند و به تته پته می افتد. درثانی، ژیل دلوز در اوایل دهه ی هفتاد شمسی فوت شده است و «دکتر» عثمانی قصه ی ما این را نمی داند و مطلبی مربوط به بیست و چند سال پیش را به اسم خود به قالب می زند.
ایشان همچنین در نوشته یی که در شماره ی ۹، آذرماه ۱۳۸۶ مجله ی آیین چاپ کرده اند، در انتهای مطلبشان نوشته اند «کارشناسی ارشد علوم سیاسی (گرایش اندیشه سیاسی) دانشگاه تربیت مدرس». آیا ایشان مدرک کارشناسی ارشد خود را از دانشگاه تربیت مدرس گرفته اند یا دانشگاه غیر انتفاعی مفید قم؟
آخرین شاهکار ایشان نقل یک رباعی منسوب به خیام است، به این صورت:
«با این دوسه نادان که چنین می دانند
از جهل که دانای جهان افشانند
خر باش که این جماعت از فرط خری
هرکو،نه خب است،کارش می خوانند»
یک نفر این رباعی را برای بنده بخواند و معنی کند؛ علی الخصوص مصرع چهارم. افشانند، خب و کارش می خوانند یعنی چه؟
و اما در پاسخ به کامنت «روح الله اسلامی» عضو «هیئت» علمی گروه علوم سیاسی دانشگاه مشهد.
ایشان نوشته اند:« یک سال تلاش برای برگزاری هزاره نظام الملک را نویسنده ای ناشناس که تنها یک بار تلفنی زنگ زد، چگونه زیر سوال می برد. هزاره ای که سه پیش نشست،نمایشگاه عکس، تمبر،نمایشنامه خوانی و سه پنل تاریخ ادبیات سیاست با ۲۵ سخنران داخلی و خارجی داشت. فقط برای جذب اسپانسر ۸۰۰ نامه زدم و نویسنده محترم بدون دانش و فهم اقدامات صورت گرفته تنها نقد می کند به سنت نقادان آرمانگرا». این نمونه ی نثر یک استاد علوم سیاسی است که دانشجوی دکتری تربیت می کند. کاری به نثر گوریده پوریده و شلخته اش ندارم – داوری را به خواننده یی وامی گذارم که آن را می خواند-؛ این استاد علوم سیاسی نمی داند که مطلب بنده در سی ام شهریور در تریبون زمانه منتشر شده است، در حالی که همایش هزاره ی بین المللی ایشان دو ماه بعد در سی ام آبان ماه برگزار شده است. درثانی، من همایش برگزار نشده را نقد نکرده ام و نمی توانسته ام نقد کنم؛ به این دلیل ساده که هنوز برگزار نشده است. آنچه من درباره ی این همایش نوشته ام این است که اظهار تأسف کرده ام که چنان کسانی بانی برگزاری همایش خواجه نظام الملک شده اند، با اشاره به روزگار طلایی دانشگاه فردوسی و برگزاری کنگره های آبرومند برای فردوسی و ناصرخسرو و بیهقی. همین. والبته برگزاری بی رونق و آبکی و حقیرانه و مفتضحانه ی این همایش و نحوه ی استقبال دانشجویان دانشگاه فردوسی از آن، بر تأسف بنده صحه گذاشت. آن گونه که همین عضو «هیئت» علمی گروه علوم سیاسی دانشگاه فردوسی مشهد، در پاسخ به سخن مؤدبانه ی دانشجویی از همین گروه علوم سیاسی چنان از کوره در رفت که نوشت: «شما که احتمالٱ ترم یک هستید هیچ نمی دانید و هیچ نمی فهمید… مشتی احمق بی شعور چپ و راست کشور را گرفته اند که فهمی از دولت،ملت و منافع ملی ندارند. هر رویدادی را در سیاست لمپنیستی خود تعریف می کنند. در سالن همه نخبگان نشسته بودند،کسی سالن را ترک نکرد. آخر شما چه میدانید علم و دانش و کشور و سیاست چیست؟». این دانشجو نوشته است: «سلام احتمالٱ خود استاد هم میدونند که افتتاحیه اصلٱ مد نظرش نبود چون با حضور پر برکت!!آقای آخوندی دانشجویان محل برگزاری همایش را ترک کردند و اینکه از خود همکاران ایشون هم(بقیه اساتید علوم سیاسی) فقط برای چند دقیقه کوتاه اومدن نشستن و با ایشون احوال پرسی کردن و بعدشم چون صبح بود رفتند یک قهوه میل کردن و رفتن بیرون! امیدوارم استاد ازین رک گویی من ناراحت نشن که انشاءالله همینطور است». عین نوشته ی دانشجو را نقل کردم؛ هرچند که این گونه نوشتن را قبول ندارم. اما این «مشتی احمق بی شعور چپ و راست کشور را گرفته اند» چه کسانی هستند؟ عضو «هیئت» علمی دانشگاه فردوسی لطفٱ پاسخ دهید.
این روایت مختصر و مفید برنامه ی صبح همایش هزاره ی بین المللی خواجه نظام الملک -پنل سیاست- بود از زبان یک شاهد عینی. هیاهوی بسیار برای هیچ!
اما سخن اصلی بنده طرح پرسش از آقای محمد عثمانی بود که مدعی نسخه شناسی و تلمذ در محضر استاد ایرج افشار و دکتر احسان یارشاطر و تدریس تاریخ تمدن اسلامی در دانشگاه دبی شده اند. عضو «هیئت» علمی گروه علوم سیاسی دانشگاه فردوسی مشهد، چه پاسخی به پرسش بنده و ادعاهای شاگرد خود دارد؟
در بوق و کرنا کرده اند که همایش هزاره ی خواجه نظام الملک «بین المللی» است. از سخنرانان داخلی و اعتبار علمی آنان و تخصصشان درباره ی خواجه نظام الملک و سیاست نامه اش می گذریم، چون که آثار این نخبه ها در اختیار مراجعه کنندگان است و می توان به نقد و سنجش آن پرداخت؛ اما محض اشاره عنوان سخنرانی یکی از دانشمندان داخلی را ذکر می کنم تا حساب کار دست خواننده ی این مطلب بیاید: «سخنرانی دکتر شهرام یوسفی فر رئیس انجمن ایرانی تاریخ با محوریت خواجه نظام الملک و مسئله «ارزی» در دوره سلجوقیان». ( منقول از کانال تلگرامی هزاره ی خواجه نظام الملک).
اما نکته،بخش بین المللی! همایش است. خانمی ژاپنی که از قرار مسموع در یکی از دانشگاه های ایران درس خوانده است و با همسر ایرانی اش در کرج زندگی میکند و دو نفر از دو دانشگاه بی نام و نشان در ویرانه یی به اسم عراق را آورده اند و تمام. این که این سه دانشمند بین المللی چه تخصص و کارنامه ی علمی دارند، بر بنده نامکشوف است. اگر دوستان دانشجوی علوم سیاسی اطلاعی دارند، بفرمایند.
کسانی که با کتاب و کتاب خوانی سروکار دارند، می دانند که جمعه های آخر هر ماه در پردیس کتاب مشهد جلسه ی معرفی و نقد و بررسی کتاب با حضور نویسندگان و مترجمان کتاب های معرفی شده برگزار می شود. جمعه های پردیس کتاب مشهد فقط با یک پوستر و آگهی در کانال تلگرامی پردیس کتاب اطلاع رسانی می شود و هر جلسه ی آن با استقبال شایسته ی دوستداران کتاب برگزار می شود و حضور مشتاقان به حدی است که به قول معروف جای سوزن انداز نیست. حال پرسش این است: چرا همایش هزاره ی بین المللی! خواجه نظام الملک با این همه امکانات دولتی و غیر دولتی و پول بیت المال و تبلیغات رسانه یی مختلف و برگزاری پیش نشست و پس نشست و نمایشگاه عکس و کارگاه(یکی از این کارگاه ها نسخه شناسی «دکتر» عثمانی بود که به علت ازدحام جمعیت شرکت کننده در کارگاه کنسل شد!) و ۸۰۰ نامه یی که عضو «هیئت» علمی همایش برای جذب اسپانسر «زده است»، این گونه سوت و کور برگزار می شود و با بی اعتنایی،حتی دانشجویان دانشگاه فردوسی، روبه رو می شود؟ اشکال کار کجاست؟
«استاد گرانقدر و بزرگوار» آقای عثمانی، دکتر سید محمد علی تقوی، نیز نخودی در آش ایشان انداخته اند و فرموده اند: «از قول من در کانال تلگرامیتان بنویسید چه ضعیفند کسانی که تمام هنر نمایی شان تخریب دیگران است که آن هم خلاصه می شود در یافتن ناشیانه یک اشتباه تایپی یا برابرنهادن دیباچه و مقدمه و پیشگفتار.»
در جواب این «استاد گرانقدر و بزرگوار» باید عرض کنم که اولٱ ضعیف و ایضٱ حقیر، کسانی اند که دروغ و پلشتی را می بینند و سکوت می کنند و از آن بدتر از دروغ و پلشتی دفاع می کنند. به چه دلیل؟ خود بهتر می دانند. درثانی، قصد من از قلمی کردن وجیزه ی «چه بر سر دانشگاه فردوسی مشهد آمده است؟» تخریب کسی نبوده است، بلکه از سر دریغ و دردی بوده است که دانشگاه فردوسی مشهد به چونان ابتذالی دچار شده است که چنین شعبده بازی هایی درآن صورت می گیرد و هیچ کس هم، به قول عوام، ککش نمی گزد. ارادت به خالق شاهنامه و نام سترگش-فردوسی- را هم می توانید به آن بیفزایید. ثالثٱ، به قول این «استاد گرانقدر و بزرگوار» «هنرنمایی بنده در یافتن ناشیانه ی یک اشتباه تایپی یا برابرنهادن دیباچه و مقدمه و پیشگفتار» خلاصه نشده است. بیش تر نوشته های ایشان در کانال تلگرامیشان پر از اشتباهات املایی و انشایی است، چند موردش را محض نمونه پیش از این آورده ام.
مدعای بنده، که بیش تر پرسش است، در میان گذاشتن ادعای دروغ شاگرد نابغه ی ایشان است که مدعی آموختن نسخه شناسی در محضر زنده یاد احسان یارشاطر -که تقریبٱ همان روزها رحلت کرده بودند- و همچنین تدریس تاریخ تمدن اسلامی در دانشگاه دبی شده است. همچنین مختصری راجع به نسخه ی نخجوانی سیاست نامه ی خواجه نظام الملک نوشته بودم. ناگفته نماند که اندکی از طنز استفاده کرده بودم تا تلخی ماجرا را شاید کم کرده باشم.
این که این «استاد گرانقدر و بزرگوار» اشاره یی به موضوع اصلی سخن من -بیان کردن دروغ شاخدار شاگرد نابغه شان و اصرار در پاسخ گویی هر کس که به ماجرا مربوط است- نکرده است و به سادگی از کنار آن -همچون دیگر عضو «هیئت» علمی گروه علوم سیاسی دانشگاه مشهد گذشته است، به خودشان مربوط است. اما پرسش همچنان باقی است: چرا کسی که عمرش از چهل نگذشته است و رشته ی تحصیلی اش ربطی به شناخت نسخه های خطی متون کهن فارسی ندارد و از نوشتن مطلب ساده ی بی غلطی به زبان فارسی عاجز است، در محیط علمی دانشگاه فردوسی مشهد ادعا می کند که نسخه شناسی را از احسان یارشاطر آموخته است؟ احسان یارشاطری که در تمام عمر پربرکت خود نسخه یی خطی را تصحیح نکرده است و در این زمینه فعالیت نداشته است و از آن مهم تر زمانی از ایران به امریکا مهاجرت کرده است که نابغه ی نسخه شناس قصه ی ما در کتم عدم بوده است.
اما داستان متاب «سیاست نامه ی سعدی» نوشته ی روح الله اسلامی عضو «هیئت» علمی گروه علوم سیاسی دانشگاه فردوسی مشهد. بنده به اصرار دوست عزیزم که دانشجوی دکتری علوم سیاسی دانشگاه فردوسی مشهد است، این متاب را با اکراه خواندم و نظر مختصرم درباره ی آن را برای ایشان مکتوب کردم. این دوست نازنین بیست ساله ی بنده، نیک می داند که من به جز آثار دکتر حسین بشیریه، هیچ وزن و ارجی برای نوشته های دیگر استادان و صاحبان عناوین دکتری و مهندسی علوم سیاسی که در دانشگاه های ایران اشتغال دارند، قائل نیستم و این متاب را هم محض خاطر عزیزشان و به اکراه خواندم .
اما این که این «استاد گرانقدر و بزرگوار» دکتر عثمانی فرموده اند «برابر نهادن دیباچه و مقدمه و پیشگفتار» تمام هنرنمایی بنده بوده است؛ باید عرض کنم که نه استاد! بحث برابر نهادن دیباچه و مقدمه و پیشگفتار نیست، سخن من این بوده است که سعدی شیراز بخش آغازین گلستانش را «دیباچه» نام نهاده است، نه مقدمه یا پیشگفتار. امروز هر دانش آموز دبیرستانی هم می داند که این سه واژه مترادف و هم معنای یکدیگرند. منظورم اشاره به پرت بودن عضو «هیئت» علمی گروه علوم سیاسی دانشگاه مشهد بوده است که به ابتدای گلستان سعدی نگاهی نکرده است که عنوان «دیباچه» را ببیند و در متاب خود واژه ی دیگری را به کار نبرد. در مورد این متاب و دیگر متاب هایی که هر هفته به بازار مکاره و درعین حال بی رونق کتاب ایران سرازیر می شود، سخن بسیار است. این زمان بگذار تا وقت دگر.
سخنم را با شعری از اسماعیل جان خویی،شاعر ارجمند مشهدی آغاز کردم. ایشان نزدیک به چهار دهه است که به تعبیر خودش در بی درکجای لندن عمر می گذراند و این جا نیست تا ببیند که رجاله ها در زادگاهش جولان می دهند.
پنج شنبه ی گذشته که به مشهد رفته بودم، کتاب «رفوزه ها» اثر شاعر طنزپرداز ابوالفضل زرویی نصرآباد را که اخیرٱ درگذشت، به سفارش دوستی برایشان تهیه کردم. جمعه که برمی گشتم، در اتوبوس کتاب را تا رسیدن به روستا تورق می کردم، تا این که به مثنوی زیبایی در صفحات آخر کتاب برخوردم که بسیار مناسب این مقال است. سخن را با نقل شعر زیبای ابوالفضل زرویی نصرآباد به پایان می برم.
حمزه مؤمنی زاده، ۱۸ آذر۱۳۹۷.
در توضیح این نکته که «چراغ دروغ بی فروغ نیست» و در بیان چند نشانه از ابنای زمانه فرماید:
«مهتری گر به کام شیر در است»
برخی آن را می آورند به دست
نه که با یاری تلاش و نبوغ
بلکه با اتکا به لاف و دروغ
این یکی با کمال روداری
می کند شکوه از گرفتاری
که:«من ازبس که خوب و معقولم
توی ده تا اداره مشغولم
کس به کاری مبادرت نکند
تا که با بنده مشورت نکند
نه که عضو فلان و بهمانم
نیست فرصت که سر بخارانم»
(بعد این نکته ها که عرض کند
از تو خواهد که پول قرض کند)
آن یکی رد شده، سوار موتور
از در خانه ی فلان «اکتور»
عشوه می آید و به ناز و قمیش
می دهد پز که:«بعله،هفته ی پیش
من و عباس۱وجعفر۲و محمود۳
رفته بودیم خانه ی مسعود۴
محسن۵آمد ولی نه با بهرام۶
تازه او هم رسید موقع شام
نه که مسعود کار واجب داشت
نصفه شب پا شدم بیام، نذاشت
همه گفتن: همین یه مرتبه رو
باش و بد بگذرون یه امشبه رو!»
نوجوانی هم از کناره ی پیست
-که رسد سن او به زور به بیست-
می کشد آه و با صدای بلند
-تا که البته دیگران شنوند-
گوید از سوز دل،به خویش و به غیر:
«یاد آن روزهای جبهه به خیر
شدم آن جا در آن کشاکش روح
توی والفجر هیجده، مجروح
نصفه شب، حاجی و من و کاوه
آمدیم از دوکوهه تا پاوه
از گروهان ما، حسن گرجی
زنده ماند و من و رضا برجی!»
(وسط شعر، با تمام وجود
بر رضا برجی،از حقیر، درود)
توی این دوره ی شلوغ،پلوغ
می توان یافت از دروغ،فروغ.
۱.کیارستمی
۲.پناهی
۳.شناخته نشد،احتمالٱ کلاری
۴.کیمیایی
۵.مخملباف
۶.بیضایی
رفوزه ها؛ابوالفضل زرویی نصرآباد، کتاب نیستان،چاپ سوم،۱۳۹۳،صفحات ۴۲۸ تا۴۳۰.
چهارشنبه, ۱۷ام بهمن, ۱۳۹۷
در جدال با جولان رجاله ها
غزلواره ی هفت
اسماعیل خویی
چگونه باید گفت که در محله ی کوران، چراغ گردان بودن هیچ افتخار ندارد
چگونه باید گفت؟
با چه زبانی باید گفت که این قلندر بی عار دیگر از بی افتخار بودن عار ندارد
چگونه باید گفت؟
با چه زبانی باید گفت تا باور کنند که این قلندر بی کار دیگر با هیچ کس کار ندارد.
همین که من با او، در او یافتم
دوست داشتن و دوست داشته شدن
آیا بس نیست؟
مگر کی ام من؟
گرفتم این که در این گلخن حقارت
که خشک و تر در آن با یکدیگر می سوزند،
بزرگوارتر از من کس نیست.
مگر کی ام من؟
زلال و سرشارم
چرا که دوستم می دارد و دوستش می دارم.
نه!
این زمانه مرا،بی گمان، نمی داند، می دانم
و مرگ پیش رس از من انسانی دیگر، انسانی برتر خواهد آفرید
و نیک می دانم که این نفرت سترون
کابوسی است که خواهد گذشت
و آینده در سپیده یی از عشق بیدار خواهد شد
و آفاق بینش از نوازش و لبخند سرشار خواهد شد
و سنگ نیر گواهی خواهد داد
که دوست داشتن در سرشت انسان است
و سرنوشت انسان است.
من، آی آیندگان!
در او، با او
خورشیدی شدم فراتر از شب اکنونیان
و این سیاهی بی روزن را با لبخندی شکافتم
و زآن سوی شب اکنونیان
در نهاد شما راه یافتم
و بر نهاد شما تافتم
چرا که او یک شب با من، در من برهنه شد
و آفتاب شما در جانم، بر بازوانم دمید.
چون مخاطب این وجیزه دانشجویان محترم گروه علوم سیاسی دانشگاه مشهد هستند، به ایشان سلام می کنم.
اما بعد؛ بنده در اواخر شهریور ماه امسال مطلبی درباره ی دروغ ها و ادعاهای نادرست آقای محمد عثمانی راجع به نسخه شناسی و تلمذ ایشان نزد زنده یاد احسان یارشاطر و چند موضوع دیگر، نوشتم. نخست این نوشته را به روزنامه یی برای انتشار ارائه کردم، اما از چاپ کامل مطلب عذر خواستند و من نیز به دلیل مخالفتم با سانسور،علی الاطلاق، از چاپ ناقص مطلبم در روزنامه منصرف شدم و به انتشار آن در تلگرام اقدام کردم. به دوستان معدودم فرستادم و از ایشان خواستم اگر مطلب بنده را پسندیدند، در انتشار آن در فضای مجازی بکوشند.
دوست عزیز ی پنج شنبه شب گذشته( پانزدهم آذرماه) به بنده اطلاع دادند که مطلب موصوف را تریبون زمانه منتشر کرده است و نیز افزودند که «روح الله اسلامی» عضو «هیئت» علمی دانشگاه فردوسی، کامنتی کوتاه زیر مطلب بنده نوشته اند. از آن جا که نه کامپیوتر و لب تاپ دارم و نه تلفن ثابت که وای فای داشته باشم و تنها از بسته های معمولی اینترنت ایرانسل استفاده می کنم، از ایشان خواستم که کامنت مکتوب تحت مطلبم را برایم کپی کند و بفرستد. همچنین از جوابیه ی آقای عثمانی به مطلب بنده، در کانال تلگرامی ایشان«کتابخانه و مرکز اسناد قلم» خبر دادند. قابل ذکر است که بنده مطلبم را برای تریبون زمانه نفرستاده ام؛ حتمٱ کسی از دوستان که مطلب من را خوانده است و پسندیده است، از سر لطف، آن را فرستاده است. شاید نیاز به تذکر باشد که من- شخصٱ- متأسفانه تاکنون ایمیل برای کسی یا جایی نفرستاده ام و معدود دفعاتی که نیاز به ارسال ایمیل بوده است، دست به دامن دوستان عزیزم شده ام. تا این جا گمان می کنم اندکی ابهام زدایی کرده باشم. پس می پردازم به پاسخ به نوشته ی آقای عثمانی و دو تن از استادان ایشان که تاکنون زحمت نوشتن مطلبی، هرچند کوتاه و مختصر، را به خود داده اند.
آقای محمد عثمانی به جای این که به پرسش ها و ابهام های بنده راجع به ادعاهای دروغشان پاسخ دهند، مبلغی ناسزا نثار بنده کرده اند و بر ادعاهای دروغ خود پای فشرده اند. ایشان بنده را به حقد و حسد متهم کرده اند. ایشان چه شخصیت و جایگاهی دارند که حقد و حسد من را برانگیزند؟ موجود مفلوک دروغ پردازی که سراپا عقده است، به جز برانگیختن ترحم و ریشخند، حس دیگری نمی تواند در کسی برانگیزد. ایشان مدعی اند بنده، خانمی را «بسیج» کرده ام که «ضد و نقیض بر کلام با دکتر اسلامی برآید»! بنده خانمی را نمی شناسم که ایشان را بسیج کرده باشم تا ضد ونقیض با «دکتر» آقای عثمانی بر کلام برآید! احتمالٱ این خانم، مانند بنده آگهی ورک شاپ نسخه شناسی آقای عثمانی را در فضای مجازی دیده اند و با «دکتر» آقای عثمانی تماس گرفته اند. این که بین این خانم و «دکتر» آقای عثمانی چه سخنانی رد و بدل شده است، بنده بی اطلاعم. فقط می توانم نوشتن مطلب خود و انتشار محدود آن در تلگرام را تأیید کنم.
سپس آقای عثمانی درفشانی کرده اند و فرموده اند:«مه فشاند نور و سگ غوغو کند». این که خودشان را مه قلمداد کرده اند که مشغول نورفشانی اند و بنده را سگ فرض کرده اند که «غوغو» کرده ام؛ نور افشانی های ایشان در کانال تلگرامیشان مضبوط است و شدت و ضعف نور آن معلوم. اما قسمت دوم که فرموده اند «سگ غوغو کند»، از این که بگذریم سگ های منطقه ی مسکونی ایشان به جای «عو عو» ، «غو غو» می کنند؛ شاید از دوست عزیز بنده و هم کلاس خود شنیده باشند که من در روستای محل سکونتم به سگ ها رسیدگی می کنم و در حد توان و مقدوراتم به آن ها غذا می دهم. درثانی بنده سگ را اشرف بر بوزینه های انسان نما می دانم؛ چون که سگ موجودی است که دروغ نمی گوید، عقده یی و ناسپاس نیست و صفت های نیک بسیار دیگری دارد.
بعد از این افاضات مشعشعانه، همچنان بر طبل دروغ های شاخدار خود می کوبند و می گویند:«من پیش افشار چه خواندم و یارشاطر به من چه آموخته و عابدالجابری و ارکون را چگونه بهش رسیدم، در مقام اول به تو چه و در مقام دوم آره پیش همه هم درس خواندم و آموخته ام و هم کار مشترک کرده ام، فاش می گویم و در آن مدعی ام». مشکل اصلی بنده با ایشان هم همین است. اگر از احسان یارشاطر آموخته ای، کجا و در چه دانشگاهی و چه سندی برای اثبات آن داری؟ کار مشترکی که با این چند نفر کرده ای، چیست و کجا منتشر شده است؟ پرسش نامعقولی به نظر نمی آید.
در پایان هم نوشته اند: «آخرین نسخه مراجعه شده مربوط به دراک(کذا فی الاصل) بوده و ایشان از آن نسخه و عدم چاپ آن خبر داده بود. اجازه می دادی که نسخه نوجوانی(بازهم کذا فی الاصل) بدست می آمد و تصحیح و احیاء می شد، آن گاه بر طبل دانایی می کوبیدی». احتمالٱ منظور ایشان از «دراک» باید «هیوبرت دارک» باشد که سیرالملوک خواجه نظام الملک را تصحیح و منتشر کرده است. برای اطلاع این عالم فرزانه و متخصص نسخه شناس و همچنین دانشمندان گروه علوم سیاسی دانشگاه مشهد که از شیادی و دروغ پردازی های ایشان دفاع می کنند، باید عرض کنم که «هیوبرت دارک» اطلاعی از نسخه ی نخجوانی تبریز نداشته است و سیرالملوک خود را بر اساس چند نسخه مضبوط در هند و پاکستان و ترکیه و یکی دو جای دیگر تصحیح کرده است. اگر به مقدمه ی هیوبرت دارک بر سیرالملوک مراجعه کنید، خواهید دید که ایشان هیچ سخنی از نسخه ی نخجوانی نگفته است. از نسخه ی نخجوانی چند سال بعد در تصحیح دکتر جعفر شعار استفاده شد.
اما چند نکته ی دیگر هم در باره ی آقای عثمانی عرض کنم. ایشان اشکالات بنده را به گیر دادن به غلط های تایپی کانالشان، منحصر می کنند و آن را ناشی از مشکلات اندرویدی می دانند. اما بنده مدعی ام ایشان از نوشتن یک متن شسته رفته و مفهوم به زبان فارسی عاجزند. نه فقط آن متنی که به جای «ارزان» نوشته اند «عرزان»، بلکه در بیش تر نوشته های ایشان علاوه بر غلط های املایی، غلط های بسیار انشایی نیز به چشم می خورد. از آن گذشته روی صفحه کلید موبایل جای حروف الف و عین کنار هم نیست که به اشتباه به جای هم استفاده شوند.خارج از شوخی، کانال ایشان وسیله ی خوبی برای خنده و تفریح است.
در همین کانال «کتابخانه و مرکز اسناد قلم» عکسی از جلد کتاب زمان و حکایت پل ریکور که اخیرٱ ترجمه و منتشر شده است، گذاشته اند و زیر آن نوشته اند: «این سه جلد زمان و حکایت پل گریمور را برای اولین بار با ولع تمام به زبان عربی خواندم. اکنون که به زبان فارسی ترجمه شده، خواندنش را به محققین حوزه اندیشه سیاسی توصیه اکید می کنم». این مفلوک عقده یی اگر راست می گوید که متن عربی کتاب را خوانده است، دست کم ترجمه ی عربی این کتاب را به استادان و دانشجویان گروه علوم سیاسی دانشگاه مشهد نشان دهد. درثانی روی جلد کتاب به فارسی نوشته است«پل ریکور»، ایشان «گریمور» را از کجایشان درآورده اند؟! کسی که ریکور را گریمور می بیند، می تواند متن فارسی ریکور را بخواند و بفهمد؟ عربی اش پیش کش! هرچند زبان مادری اش عربی باشد. راستی این «پل گریمور» کیست؟ کسی آن را می شناسد؟ احتمالٱ «دکتر» عثمانی خواهند گفت این هم از اشتباهات اندرویدی است!
در همین کانال فایلی صوتی با صدای خودشان گذاشته اند و متنی را که مربوط به بیست وچندسال پیش است و احتمالٱ از یکی از مجلات روشنفکری دهه ی هفتاد برداشته اند، رو خوانی می کنند. چون در آغاز و پایان فایل صوتی نمی گویند که نویسنده ی مطلب کیست، شنونده علی القاعده می پذیرد که از آن خود گوینده است. در جایی از این فایل صوتی از ژیل دلوز و گتاری سخن می گوید که اخیرٱ مطلبی نوشته اند. هنگام رسیدن به نام گتاری، نمی تواند نام گتاری را تلفظ کند و به تته پته می افتد. درثانی، ژیل دلوز در اوایل دهه ی هفتاد شمسی فوت شده است و «دکتر» عثمانی قصه ی ما این را نمی داند و مطلبی مربوط به بیست و چند سال پیش را به اسم خود به قالب می زند.
ایشان همچنین در نوشته یی که در شماره ی ۹، آذرماه ۱۳۸۶ مجله ی آیین چاپ کرده اند، در انتهای مطلبشان نوشته اند «کارشناسی ارشد علوم سیاسی (گرایش اندیشه سیاسی) دانشگاه تربیت مدرس». آیا ایشان مدرک کارشناسی ارشد خود را از دانشگاه تربیت مدرس گرفته اند یا دانشگاه غیر انتفاعی مفید قم؟
آخرین شاهکار ایشان نقل یک رباعی منسوب به خیام است، به این صورت:
«با این دوسه نادان که چنین می دانند
از جهل که دانای جهان افشانند
خر باش که این جماعت از فرط خری
هرکو،نه خب است،کارش می خوانند»
یک نفر این رباعی را برای بنده بخواند و معنی کند؛ علی الخصوص مصرع چهارم. افشانند، خب و کارش می خوانند یعنی چه؟
و اما در پاسخ به کامنت «روح الله اسلامی» عضو «هیئت» علمی گروه علوم سیاسی دانشگاه مشهد.
ایشان نوشته اند:« یک سال تلاش برای برگزاری هزاره نظام الملک را نویسنده ای ناشناس که تنها یک بار تلفنی زنگ زد، چگونه زیر سوال می برد. هزاره ای که سه پیش نشست،نمایشگاه عکس، تمبر،نمایشنامه خوانی و سه پنل تاریخ ادبیات سیاست با ۲۵ سخنران داخلی و خارجی داشت. فقط برای جذب اسپانسر ۸۰۰ نامه زدم و نویسنده محترم بدون دانش و فهم اقدامات صورت گرفته تنها نقد می کند به سنت نقادان آرمانگرا». این نمونه ی نثر یک استاد علوم سیاسی است که دانشجوی دکتری تربیت می کند. کاری به نثر گوریده پوریده و شلخته اش ندارم – داوری را به خواننده یی وامی گذارم که آن را می خواند-؛ این استاد علوم سیاسی نمی داند که مطلب بنده در سی ام شهریور در تریبون زمانه منتشر شده است، در حالی که همایش هزاره ی بین المللی ایشان دو ماه بعد در سی ام آبان ماه برگزار شده است. درثانی، من همایش برگزار نشده را نقد نکرده ام و نمی توانسته ام نقد کنم؛ به این دلیل ساده که هنوز برگزار نشده است. آنچه من درباره ی این همایش نوشته ام این است که اظهار تأسف کرده ام که چنان کسانی بانی برگزاری همایش خواجه نظام الملک شده اند، با اشاره به روزگار طلایی دانشگاه فردوسی و برگزاری کنگره های آبرومند برای فردوسی و ناصرخسرو و بیهقی. همین. والبته برگزاری بی رونق و آبکی و حقیرانه و مفتضحانه ی این همایش و نحوه ی استقبال دانشجویان دانشگاه فردوسی از آن، بر تأسف بنده صحه گذاشت. آن گونه که همین عضو «هیئت» علمی گروه علوم سیاسی دانشگاه فردوسی مشهد، در پاسخ به سخن مؤدبانه ی دانشجویی از همین گروه علوم سیاسی چنان از کوره در رفت که نوشت: «شما که احتمالٱ ترم یک هستید هیچ نمی دانید و هیچ نمی فهمید… مشتی احمق بی شعور چپ و راست کشور را گرفته اند که فهمی از دولت،ملت و منافع ملی ندارند. هر رویدادی را در سیاست لمپنیستی خود تعریف می کنند. در سالن همه نخبگان نشسته بودند،کسی سالن را ترک نکرد. آخر شما چه میدانید علم و دانش و کشور و سیاست چیست؟». این دانشجو نوشته است: «سلام احتمالٱ خود استاد هم میدونند که افتتاحیه اصلٱ مد نظرش نبود چون با حضور پر برکت!!آقای آخوندی دانشجویان محل برگزاری همایش را ترک کردند و اینکه از خود همکاران ایشون هم(بقیه اساتید علوم سیاسی) فقط برای چند دقیقه کوتاه اومدن نشستن و با ایشون احوال پرسی کردن و بعدشم چون صبح بود رفتند یک قهوه میل کردن و رفتن بیرون! امیدوارم استاد ازین رک گویی من ناراحت نشن که انشاءالله همینطور است». عین نوشته ی دانشجو را نقل کردم؛ هرچند که این گونه نوشتن را قبول ندارم. اما این «مشتی احمق بی شعور چپ و راست کشور را گرفته اند» چه کسانی هستند؟ عضو «هیئت» علمی دانشگاه فردوسی لطفٱ پاسخ دهید.
این روایت مختصر و مفید برنامه ی صبح همایش هزاره ی بین المللی خواجه نظام الملک -پنل سیاست- بود از زبان یک شاهد عینی. هیاهوی بسیار برای هیچ!
اما سخن اصلی بنده طرح پرسش از آقای محمد عثمانی بود که مدعی نسخه شناسی و تلمذ در محضر استاد ایرج افشار و دکتر احسان یارشاطر و تدریس تاریخ تمدن اسلامی در دانشگاه دبی شده اند. عضو «هیئت» علمی گروه علوم سیاسی دانشگاه فردوسی مشهد، چه پاسخی به پرسش بنده و ادعاهای شاگرد خود دارد؟
در بوق و کرنا کرده اند که همایش هزاره ی خواجه نظام الملک «بین المللی» است. از سخنرانان داخلی و اعتبار علمی آنان و تخصصشان درباره ی خواجه نظام الملک و سیاست نامه اش می گذریم، چون که آثار این نخبه ها در اختیار مراجعه کنندگان است و می توان به نقد و سنجش آن پرداخت؛ اما محض اشاره عنوان سخنرانی یکی از دانشمندان داخلی را ذکر می کنم تا حساب کار دست خواننده ی این مطلب بیاید: «سخنرانی دکتر شهرام یوسفی فر رئیس انجمن ایرانی تاریخ با محوریت خواجه نظام الملک و مسئله «ارزی» در دوره سلجوقیان». ( منقول از کانال تلگرامی هزاره ی خواجه نظام الملک).
اما نکته،بخش بین المللی! همایش است. خانمی ژاپنی که از قرار مسموع در یکی از دانشگاه های ایران درس خوانده است و با همسر ایرانی اش در کرج زندگی میکند و دو نفر از دو دانشگاه بی نام و نشان در ویرانه یی به اسم عراق را آورده اند و تمام. این که این سه دانشمند بین المللی چه تخصص و کارنامه ی علمی دارند، بر بنده نامکشوف است. اگر دوستان دانشجوی علوم سیاسی اطلاعی دارند، بفرمایند.
کسانی که با کتاب و کتاب خوانی سروکار دارند، می دانند که جمعه های آخر هر ماه در پردیس کتاب مشهد جلسه ی معرفی و نقد و بررسی کتاب با حضور نویسندگان و مترجمان کتاب های معرفی شده برگزار می شود. جمعه های پردیس کتاب مشهد فقط با یک پوستر و آگهی در کانال تلگرامی پردیس کتاب اطلاع رسانی می شود و هر جلسه ی آن با استقبال شایسته ی دوستداران کتاب برگزار می شود و حضور مشتاقان به حدی است که به قول معروف جای سوزن انداز نیست. حال پرسش این است: چرا همایش هزاره ی بین المللی! خواجه نظام الملک با این همه امکانات دولتی و غیر دولتی و پول بیت المال و تبلیغات رسانه یی مختلف و برگزاری پیش نشست و پس نشست و نمایشگاه عکس و کارگاه(یکی از این کارگاه ها نسخه شناسی «دکتر» عثمانی بود که به علت ازدحام جمعیت شرکت کننده در کارگاه کنسل شد!) و ۸۰۰ نامه یی که عضو «هیئت» علمی همایش برای جذب اسپانسر «زده است»، این گونه سوت و کور برگزار می شود و با بی اعتنایی،حتی دانشجویان دانشگاه فردوسی، روبه رو می شود؟ اشکال کار کجاست؟
«استاد گرانقدر و بزرگوار» آقای عثمانی، دکتر سید محمد علی تقوی، نیز نخودی در آش ایشان انداخته اند و فرموده اند: «از قول من در کانال تلگرامیتان بنویسید چه ضعیفند کسانی که تمام هنر نمایی شان تخریب دیگران است که آن هم خلاصه می شود در یافتن ناشیانه یک اشتباه تایپی یا برابرنهادن دیباچه و مقدمه و پیشگفتار.»
در جواب این «استاد گرانقدر و بزرگوار» باید عرض کنم که اولٱ ضعیف و ایضٱ حقیر، کسانی اند که دروغ و پلشتی را می بینند و سکوت می کنند و از آن بدتر از دروغ و پلشتی دفاع می کنند. به چه دلیل؟ خود بهتر می دانند. درثانی، قصد من از قلمی کردن وجیزه ی «چه بر سر دانشگاه فردوسی مشهد آمده است؟» تخریب کسی نبوده است، بلکه از سر دریغ و دردی بوده است که دانشگاه فردوسی مشهد به چونان ابتذالی دچار شده است که چنین شعبده بازی هایی درآن صورت می گیرد و هیچ کس هم، به قول عوام، ککش نمی گزد. ارادت به خالق شاهنامه و نام سترگش-فردوسی- را هم می توانید به آن بیفزایید. ثالثٱ، به قول این «استاد گرانقدر و بزرگوار» «هنرنمایی بنده در یافتن ناشیانه ی یک اشتباه تایپی یا برابرنهادن دیباچه و مقدمه و پیشگفتار» خلاصه نشده است. بیش تر نوشته های ایشان در کانال تلگرامیشان پر از اشتباهات املایی و انشایی است، چند موردش را محض نمونه پیش از این آورده ام.
مدعای بنده، که بیش تر پرسش است، در میان گذاشتن ادعای دروغ شاگرد نابغه ی ایشان است که مدعی آموختن نسخه شناسی در محضر زنده یاد احسان یارشاطر -که تقریبٱ همان روزها رحلت کرده بودند- و همچنین تدریس تاریخ تمدن اسلامی در دانشگاه دبی شده است. همچنین مختصری راجع به نسخه ی نخجوانی سیاست نامه ی خواجه نظام الملک نوشته بودم. ناگفته نماند که اندکی از طنز استفاده کرده بودم تا تلخی ماجرا را شاید کم کرده باشم.
این که این «استاد گرانقدر و بزرگوار» اشاره یی به موضوع اصلی سخن من -بیان کردن دروغ شاخدار شاگرد نابغه شان و اصرار در پاسخ گویی هر کس که به ماجرا مربوط است- نکرده است و به سادگی از کنار آن -همچون دیگر عضو «هیئت» علمی گروه علوم سیاسی دانشگاه مشهد گذشته است، به خودشان مربوط است. اما پرسش همچنان باقی است: چرا کسی که عمرش از چهل نگذشته است و رشته ی تحصیلی اش ربطی به شناخت نسخه های خطی متون کهن فارسی ندارد و از نوشتن مطلب ساده ی بی غلطی به زبان فارسی عاجز است، در محیط علمی دانشگاه فردوسی مشهد ادعا می کند که نسخه شناسی را از احسان یارشاطر آموخته است؟ احسان یارشاطری که در تمام عمر پربرکت خود نسخه یی خطی را تصحیح نکرده است و در این زمینه فعالیت نداشته است و از آن مهم تر زمانی از ایران به امریکا مهاجرت کرده است که نابغه ی نسخه شناس قصه ی ما در کتم عدم بوده است.
اما داستان متاب «سیاست نامه ی سعدی» نوشته ی روح الله اسلامی عضو «هیئت» علمی گروه علوم سیاسی دانشگاه فردوسی مشهد. بنده به اصرار دوست عزیزم که دانشجوی دکتری علوم سیاسی دانشگاه فردوسی مشهد است، این متاب را با اکراه خواندم و نظر مختصرم درباره ی آن را برای ایشان مکتوب کردم. این دوست نازنین بیست ساله ی بنده، نیک می داند که من به جز آثار دکتر حسین بشیریه، هیچ وزن و ارجی برای نوشته های دیگر استادان و صاحبان عناوین دکتری و مهندسی علوم سیاسی که در دانشگاه های ایران اشتغال دارند، قائل نیستم و این متاب را هم محض خاطر عزیزشان و به اکراه خواندم .
اما این که این «استاد گرانقدر و بزرگوار» دکتر عثمانی فرموده اند «برابر نهادن دیباچه و مقدمه و پیشگفتار» تمام هنرنمایی بنده بوده است؛ باید عرض کنم که نه استاد! بحث برابر نهادن دیباچه و مقدمه و پیشگفتار نیست، سخن من این بوده است که سعدی شیراز بخش آغازین گلستانش را «دیباچه» نام نهاده است، نه مقدمه یا پیشگفتار. امروز هر دانش آموز دبیرستانی هم می داند که این سه واژه مترادف و هم معنای یکدیگرند. منظورم اشاره به پرت بودن عضو «هیئت» علمی گروه علوم سیاسی دانشگاه مشهد بوده است که به ابتدای گلستان سعدی نگاهی نکرده است که عنوان «دیباچه» را ببیند و در متاب خود واژه ی دیگری را به کار نبرد. در مورد این متاب و دیگر متاب هایی که هر هفته به بازار مکاره و درعین حال بی رونق کتاب ایران سرازیر می شود، سخن بسیار است. این زمان بگذار تا وقت دگر.
سخنم را با شعری از اسماعیل جان خویی،شاعر ارجمند مشهدی آغاز کردم. ایشان نزدیک به چهار دهه است که به تعبیر خودش در بی درکجای لندن عمر می گذراند و این جا نیست تا ببیند که رجاله ها در زادگاهش جولان می دهند.
پنج شنبه ی گذشته که به مشهد رفته بودم، کتاب «رفوزه ها» اثر شاعر طنزپرداز ابوالفضل زرویی نصرآباد را که اخیرٱ درگذشت، به سفارش دوستی برایشان تهیه کردم. جمعه که برمی گشتم، در اتوبوس کتاب را تا رسیدن به روستا تورق می کردم، تا این که به مثنوی زیبایی در صفحات آخر کتاب برخوردم که بسیار مناسب این مقال است. سخن را با نقل شعر زیبای ابوالفضل زرویی نصرآباد به پایان می برم.
حمزه مؤمنی زاده، ۱۸ آذر۱۳۹۷.
در توضیح این نکته که «چراغ دروغ بی فروغ نیست» و در بیان چند نشانه از ابنای زمانه فرماید:
«مهتری گر به کام شیر در است»
برخی آن را می آورند به دست
نه که با یاری تلاش و نبوغ
بلکه با اتکا به لاف و دروغ
این یکی با کمال روداری
می کند شکوه از گرفتاری
که:«من ازبس که خوب و معقولم
توی ده تا اداره مشغولم
کس به کاری مبادرت نکند
تا که با بنده مشورت نکند
نه که عضو فلان و بهمانم
نیست فرصت که سر بخارانم»
(بعد این نکته ها که عرض کند
از تو خواهد که پول قرض کند)
آن یکی رد شده، سوار موتور
از در خانه ی فلان «اکتور»
عشوه می آید و به ناز و قمیش
می دهد پز که:«بعله،هفته ی پیش
من و عباس۱وجعفر۲و محمود۳
رفته بودیم خانه ی مسعود۴
محسن۵آمد ولی نه با بهرام۶
تازه او هم رسید موقع شام
نه که مسعود کار واجب داشت
نصفه شب پا شدم بیام، نذاشت
همه گفتن: همین یه مرتبه رو
باش و بد بگذرون یه امشبه رو!»
نوجوانی هم از کناره ی پیست
-که رسد سن او به زور به بیست-
می کشد آه و با صدای بلند
-تا که البته دیگران شنوند-
گوید از سوز دل،به خویش و به غیر:
«یاد آن روزهای جبهه به خیر
شدم آن جا در آن کشاکش روح
توی والفجر هیجده، مجروح
نصفه شب، حاجی و من و کاوه
آمدیم از دوکوهه تا پاوه
از گروهان ما، حسن گرجی
زنده ماند و من و رضا برجی!»
(وسط شعر، با تمام وجود
بر رضا برجی،از حقیر، درود)
توی این دوره ی شلوغ،پلوغ
می توان یافت از دروغ،فروغ.
۱.کیارستمی
۲.پناهی
۳.شناخته نشد،احتمالٱ کلاری
۴.کیمیایی
۵.مخملباف
۶.بیضایی
رفوزه ها؛ابوالفضل زرویی نصرآباد، کتاب نیستان،چاپ سوم،۱۳۹۳،صفحات ۴۲۸ تا۴۳۰.
چهارشنبه, ۱۷ام بهمن, ۱۳۹۷