چطور جامعه ایرانی به وضعیتی دچار می شود که در آن، افراد می توانند در کنار هم زندگی کنند، با هم غذا بخورند، با هم بخوابند، عشقبازی کنند، بچه دار شوند، سرمایه گذاری مالی مشترک داشته باشند، با هم در یک کارخانه یا شرکت کار کنند، از اعضای یک خانواده باشند، همکلاسی باشند، رفیق و دوست قدیمی باشند اما درباره احساساتشان و افکارشان به یکدیگر دروغ بگویند؟
صحبت از هیجان های عاطفی نیست که گاه همه ی ما دچارش می شویم. صحبت از روابطی است که مثل بازی حکم هستند، آدم ها در آن رو بازی نمی کنند. وقتی رو بازی نکنی دائم دلهره داری، دائم باید دچار استرس و دودلی شوی، دائم باید از زندگی ات ناراضی باشی و فکر کنی این چیزی نیست که تو می خواهی. وقتی رو بازی نکنی دست و دلت می لرزد برای خوشبختی که نیست. این خوشبختی کجا رفته؟ در بیشتر این فیلم ها و سریال ها از جمله سعادت آباد، زمانه و … مساله، مساله دروغ است. مساله، اتفاقا مساله آدم هایی است که دستشان به دهنشان هم می رسد. تحصیلکرده اند، درآمد کافی دارند و اهل موسیقی و فرهنگ و برنامه های تفریحی درست و حسابی هم هستند! اما لابد یک چیزی در زندگی شان کم است. عشق؟ مگر آدم ها در بقیه کشورهای دنیا عاشق نمی شوند؟ چرا ساختار جامعه ایرانی به گونه ای است که در آن عشق و مصلحت و دوستی و … همه چیز و همه چیز باید با دروغ و فریب و در خوشبینانه ترین شکل با نگفتن همه ی حقیقت گره بخورد؟
فقط از خودم سوال می کنم. این چیزی که می نویسم انگشت اتهام نیست به سمت چیزی. انگشت حیرت است؛ مانده ام که چنان وضعیتی اگر سلامت روانی افراد جامعه را از آنها نگیرد پس چه چیزی را باید نشانه بگیرد؟!
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
نظرات
چه انتظاری دارید ازجامعه ای که هزارجور گرفتاری دارد وهم استبداد و بدبختی حاکم است. این فیلم ها انعکاس زندگی واقعی هستند. درضمن حتی درجوامع دموکراتیک و خوشبخت هم آدم ها طبق یک تحقیق جامع حداقل سه دروغ در روز می گویند. که این البته شامل دروغ های کوچک و بی اهمیت هم میشود. مثلا دوست شما زنگ می زند و شما حالتان بد است اما برای اینکه اورا ناراحت نکنید می گویید که حالم خوبه. خوب این دروغ به کسی ضرری نمی زند و مصلحتی است.
اما درایران اگر شما دروغ نگویید زندگی تان را باید تعطیل کنید. درضمن فراموش نکنید که اغلب مردان وهم زنان همه درتئوری خدای اخلاق اند اما درعمل گرفتار هزار جور ترس و معلوم است که برای حفظ خود دروغ می گویند. مثال خانم درطبقه بالا درحال حرف زدن با دوست پسرش است. آقا و دوبچه درطبقه پایین پای تلویزیون. آقا می گوید با کی حرف می زنی خانم می گوید با لیلا همکارم. این خانم از زندگی اش ناراضی است و به خودش حق می دهد که به شوهرش خیانت کند. یعنی همان رفتار معمولی بشری که همه جا معمول است. خب حالا چاره چیست؟ تنها راه چاره شاید این باشد که به آدم ها باید یاد داد که سعی کنند عزت نفس و احساس شرم را درخود تقویت کنند. تا درشرایط سخت هم بتوانند به خودشان کمی سخت بگیرند و دروغ نگویند. من شخصا گاهی مجبورم دروغ های کوچک مصلحتی بگویم. ولی وقتی نخواهم درمورد موضوعی مهم حرف بزنم. به جای اینکه دروغ بگویم. خواهم گفت می بخشید حرف زدن دراین مود برای من آسان نیست و به همین دلیل ترجیج می دهم که سکوت کنم. فروغ
چهارشنبه, ۱۶ام اسفند, ۱۳۹۱
خانم یا آقای ناشناس،..
والا ما که تو همین اصفهان خودمون داریم زندگی می کنیم،.. این چیزهایی که شما دارید تعریف می کنید و نمی بینیم،.. نمی دونم شما کجا تشریف دارید،.. اما ظاهرن خیلی به ایرانیان بد بین هستید
چهارشنبه, ۱۶ام اسفند, ۱۳۹۱
در جامعه ای که ما در ان زندگی میکینم چنین اتفاقهایی می افتد و بدون شک در هر جامعه ای وجود دارد اما اینکه شما ندیده اید شاید ناشی از این است که شما جزو ادمهایی هستید که زیاد بیرون از خانه و جامعه نمی آیید و یا شاید هم با چشمان بسته راه میروید که شاهد چنین اتفاقهایی نیستید
پنجشنبه, ۱۷ام اسفند, ۱۳۹۱