با جان گرفتن شعار زن زندگی آزادی، از زنانه بودن جنبشی که این روزها در بطن کشور جریان دارد، بسیار خوانده‌ایم و شنیده‌ایم. تصاویر زنان و دخترانی که حجاب از سر برمی‌دارند و روسری‌هایشان را آتش می‌زنند، زیباترین لحظات این جنبش قلمداد می‌شوند و اینکه زنان و دختران در همه عرصه‌ها پیشرو اعتراض‌اند چیزی است که همگان بدان اذعان دارند. دختران در مدرسه‌ها مقنعه‌ها را از سر برمی‌دارند و گیسوانشان در برابر تخته‌سیاه و در لنز دوربین‌ها ثبت می‌شود. زنان بسیاری در کوچه‌ها و خیابان‌ها شال و روسری‌ها را روی شانه می‌اندازند و با شهامت و صلابت از مقابل نیروهای سرکوب که این روزها در همه‌جای شهر دیده می‌شوند، عبور می‌کنند. به راستی چه‌چیز این بدن‌ها را چنین مصرانه و شجاعانه به‌سوی رهایی سوق می‌دهد؟

 پی بردن به رمز و راز شجاعتی که این‌چنین در بدن زنان دمیده شده دست‌کم برای خود ما زنان دشوار نیست. همه ما می‌دانیم که وقتی بی‌حجاب از مقابل این نیروها رد می‌شویم در دلمان چه می‌گذرد و با این حال همه شجاعتمان را جمع می‌کنیم تا مبادا ترس غلبه کند و دستمان سمت روسری برود. همه ما می‌دانیم از کودکی تا به امروز چه بر سر بدن‌هایمان آمده ‌است. همه ما می‌دانیم چه بر ما گذشته و همین گذشته است که از دید من به ما جرات می‌دهد تا از قید این انقیاد رها شویم.

تجربه بلوغ برای ما دختران بسیار از متفاوت از آن‌ چیزی است که مردان گمان می‌کنند. بلوغ برای ما یک فرآیند نیست، یک لحظه است. لحظه‌ای که به ناگاه کودکی را به دستگاه تولید مثل بدل می‌کند. با ظهور نشانه‌های بلوغ یا به تعبیر بهتر نشانه‌های زنانگی، ما دختربچه‌ها به‌ویژه آنان که در خانواده‌های سنتی و مذهبی به دنیا آمده‌ایم، از همبازی‌های پسرمان جدا شدیم. از بازی کردن در کوچه با بچه‌های همسایه و از تنها ماندن با پسرهای فامیل در خانه مادربزرگ منع شدیم. لباس پوشیدنمان باید متفاوت می‌شد. رفتارمان می‌بایست تغییر می‌کرد. اگر پریود بودیم نباید پدر و برادرهایمان می‌فهمیدند. این رازی بود میان ما و مادر. ما خجالت می‌کشیدیم از اینکه مردان اطرافمان بفهمند بدن ما در حال تغییر است و حجاب که اکنون باید سفت و سخت‌تر از قبل رعایتش می‌کردیم، وسیله‌ای بود برای پنهان کردن این تغییرات.

سال‌های تحصیل در مدارس دخترانه شباهت غریبی به گذراندن دوره‌های تفتیش عقاید قرون وسطایی دارد. بدن‌های دختران در مدارس تحت سخت‌ترین شکنجه‌های روانی برای ورود به جامعه‌ای تربیت می‌شوند که در آن نقشی جز اطاعت نداشته باشند. حجاب در مدارس نه به‌عنوان یک واجب دینی بلکه به‌ مثابهٔ یک ایدئولوژی سرکوب در دختران نهادینه می‌شود. چرا که اولا دختران در سه سال ابتدایی تحصیل از حیث احکام اسلامی به سن تکلیف نرسیده‌اند و حجاب بر آن‌ها واجب نیست. دوما در اکثریت قریب به اتفاق مواقع و به‌ویژه در کلاس‌های درس دختران، مردی حضور ندارد که نیاز به رعایت حجاب باشد. صف صبحگاهی آیینی است تا در آن ضمن ادای احترام به پیشوا و اعلام برائت از استکبار جهانی، فاکتورهای کنترلی بر بدن دانش‌آموزان اعمال شود. لباس فرم تیره‌رنگ و گل و گشاد، کوتاه و تنگ نشده باشد. کسی شلوار جین نپوشیده باشد. ناخن‌ها بلند یا لاک‌زده نباشند. حتی یک عدد از شمار موهای زائد صورت دختران کم نشده باشد و هیچ‌گونه آثاری از آرایش روی صورت‌ها دیده نشود.

 جالب‌تر آنکه بسیاری از خانواده‌های مذهبی تاکید دارند بر سر دختران از سنین کودکی و حتی پیش از سن تکلیف روسری یا حتی چادر بپوشانند تا به حجاب عادت کنند. از دل روابط پدرسالارانۀ همین خانواده‌هاست که ایدئولوژی بسیجی، تولید و بازتولید می‌شود. پسرانی که از کودکی سرکوب خواهرانشان را مشق می‌کنند. در تمامی عرصه‌های زندگی خواهر (حتی خواهر بزرگتر از خودشان) حق دخالت دارند. برای رفت و آمدها و نوع پوشش آن‌ها تعیین تکلیف می‌کنند و اجازه دارند در صورت سرپیچی جنس مونث، آن‌ها را کتک بزنند. پدر آن‌ها را موظف می‌کند که اگر مردی مزاحم خواهرتان شد، خواهرتان مقصر است، او را کتک بزنید. اگر خواهرتان روابط مشکوکی داشت او را کتک بزنید. اگر خواهرتان پوشش مورد تایید شما را نداشت نگذارید از خانه بیرون برود. پس از ازدواج و زمانی که این وظایف به همسر محول می‌شوند هم سایه پدر و برادران در حمایت از همسر حاضر است. حق همیشه با مردان و پدرسالاران است.

در مقیاس کلان‌تر و در ایدئولوژی دستگاه حاکم، بدن زنانه موجودیتی غیررسمی است. بدن زنانه تنها تا زمانی که پوشانده شود حق دارد در انظار حاضر باشد، آن هم نه در همه‌جا. این بدن زنانه است که هر جا پای آبروی مرد در میان باشد، می‌بایست پنهان شود، طرد و یا حتی حذف شود. این بدن زنانه است که نشان «بکارت» را با خود را حمل می‌کند و هرجا که خارج از چارچوب ایدئولوژی حاکم این نشان را گم کند، مشروعیت خود را از دست می‌دهد. این بدن زنانه است که اگر در معرض آزار و تجاوز قرار گیرد، به‌طرز تناقض‌آمیزی برای آسیبی که متحمل شده، شماتت می‌شود. این بدن زنانه‌ است که باردار می‌شود و بار دیگر در مواجهه با این تغییر هیچ اختیاری از خود ندارد.

بسیاری از ما در این زیست غیررسمی به سر می‌بریم. تمامی وجوه زندگی ما در عرصه‌ای از غیررسمی بودن و ممنوعیت‌ قرار دارند. بسیاری از ما روابط خود را پنهان می‌کنیم. جای جای بدن‌های ما پر از زخم‌ها و آسیب‌هایی است که هرگز‌ بازگو نشده‌اند چرا که خود ما برای زخم‌هایمان شماتت خواهیم شد. لحظه به لحظۀ سال‌هایی که گذراندیم با قربانی شدن بدن زنان عجین شده ‌است. نام‌های بسیاری را به خاطر می‌آوریم: رومینا، سحر، ندا، مونا، شیلر، مهسا، ماهو، نیکا و بسیاری دیگر که نامشان را هم نمی‌دانیم. چه بسیارند گروه دیگری از زنان که به زحمت و به‌واسطه نوع پوشش و رفتار، خودشان را در چارچوب رسمی تعریف شده جای می‌دهند، اما دست آخر در ربع روز‌های ماه، نجس تلقی شده و از ورود به اماکن مقدس منع می‌شوند. زنانی که خواسته یا ناخواسته دخترانی سرخورده و پسرانی زورگو را در دامان خود پرورش می‌دهند.

پس بگذارید ماهیت زنانه این جنبش را به یورش بدن‌های زخم‌خورده‌ای نسبت دهیم که از حبس شدن در چارچوب‌ها به ستوه آمده‌اند. زنانگی این جنبش را به تنانگی بدن‌هایی پیوند بزنیم که از پنهان شدن و از پنهان کردن بیزار شده‌اند. ما آمده‌ایم تا موجودیتمان را فریاد بزنیم، زن بودنمان را، گیسوانمان را و اندام‌هایمان را‌. ما شجاعتمان را از همین زخم‌ها می‌گیریم. 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)