با استناد به آرشیو!

وضعیت بین المللی

۱۸ مارس ۱۹۲۱ روسیه شوروی و جمهوری لهستان در شهر «ریگا» قرارداد صلحی امضاء کردند، که طبق آن نصف بلاروس با جمعیتی حدود ۴ میلیون نفر و تمامی غرب اوکرائین با جمعیتی بیش از ۱۰ میلیون نفر، در مالکیت لهستان قرار می گرفت. مرزهای اتحادشوروی سوسیالیستی از ۳۰ کیلومتری شهر مینسک آغاز می شد. در تفاوت با قرار داد «برست» قرارداد ریگا به مدت ۱۸ سال تمام، یعنی تا سپتامبر ۱۹۳۹مرزهای غربی اتحاد شوروی را تعیین می کرد، که بطور عینی جزئی از اجزای  توافقنامه سیستم ورسای بود، که کشورهای آنتانت در سال ۱۹۱۹ تحمیل کردند.

در مطبوعات شوروی هیچ تحلیل قیاسی مابین قراردادهای صلح «برست» و «ریگا»صورت نگرفته است و حتی آنها را در چارچوب حل و فصل بین المللی پس از جنگ اروپا (هم در رابطه با آلمان قیصری (۱۹۱۸) و هم پلان آنتانت) مورد بررسی قرار نگرفته است. اما باید گفت در همان ایام چنین دیدگاههایی وجود داشته است. چنانکه “کلاراتسکین” از نامه لنین نقل می کند: «آیا شما اطلاع دارید که قرار داد صلح با لهستان در آغاز با مقاومت شدید روبروشد. دقیقا همانطور که در رابطه با قرار داد صلح برست ـ لیتوفسکی، روی داد. من مجبور شدم  در مقابل مخالفتی شدید مقاومت کنم. چونکه من در جبهه قبول شرایط صلح، که بدون شک برای لهستان بسیار مطلوب و برای ما بسیار مصیبت بار بود، قرار داشتم».

لنین در بسیاری از سخنرانی های خود در آن دوران بارها اشاره کرده بود که: «با توجه به حملات پی در پی که علیه ما جریان دارد و موقعیت فوق العاده نا مناسب نیروهای ما، و برای پیشگیری از حملات زمستانی دشمن، ما مجبور شدیم در امضای قرارداد صلح عجله کنیم». و نهایتا«برای ما مرزها زیاد مهم نیست، بگذار ما در مرزها، بخش کوچکی از اراضی را از دست دهیم. برای ما حفظ جان دهها هزار کارگر و دهقان، حفظ امکان صلح برای ایجاد ساختمان سوسیالیسم مهم است، نه از دست دادن بخش کمی از اراضی».

آن چه مربوط به اهمیت بین المللی قرارداد صلح «ریگا» است، باید گفت که با توجه به رقابت کاپیتالیسم و سوسیالیسم در آن زمان، به نظر من بهترین توصیف کاریکاتوری است که در سال ۱۹۲۰در یکی از روزنامه های فرانسه و بعدها در بسیاری از نشریات غربی منعکس گردید، می باشد: بر روی کره زمین دو حلقه قرار گرفته است ـ در کنار یکی از حلقه ها رئیس جمهور آمریکا “ودرو ویلسون” قرار گرفته است.(زیر آن نوشته شده «۱۴ ماده» و «ناسیونالیسم») ؛ و در کنار حلقه دیگر و.ا.لنین (زیر آن نوشته شده «۲۱ شرط کمینترن» و «انترناسیونالیسم»).

با همه کمدی نمایی، کاریکاتوریست بسیار دقیق محور اصلی تضاد را نشان داده: ۱۴ ماده مربوط به صلح بعد از جنگ و. ویلسون  بر مبنای «ایده ملی» قرن نوزدهم در مورد تعیین سرنوشت ملت در تشکیل دولت مستقل.

مهمترین نتیجه به اجرا گذاشتن این ایده فروپاشی امپراطوری اتریش ـ مجارستان و امپراطوری عثمانی بود که بانیان قرارداد ورسای طراحی کرده بودند.  در ماهیت امراین تلاش بخشی از رهبران ایالات متحده آمریکا برای اجرای دکترین «مونرو» در ۱۸۲۳ برای آمریکای لاتین بود، که بعد از گذشت صد سال تلاش داشتند در اروپا و خاورمیانه بکار بگیرند. به جای موجودیت صدها ساله دو امپراطوری، ترکیبی از کشورهای کوچک، اساسا تک ملیتی شکل گرفت. و. ویلسون معتقد بود که ایالات متحده آمریکا با تکیه بر توان اقتصادی و نظامی خود می تواند این طرح را به اجرا بگذارد. همچنانکه در مورد «جمهوری های موزی» در آمریکای مرکزی اجرا کرد.

و.ا. لنین و بلشویکها برعکس، در مقابل ایده ناسیونالیسم، پرنسیب انترناسیونالیسم را قرار دادند. پرنسیب ایجاد «جمهوری جهانی شوراها»، نمونه اولین چهار کشوری که در سال ۱۹۲۲ در اتحاد شوروی متحد شدند. نقش رهبری پرولتاریا را در این مبارزه «جهانی» برای اتحاد جمهوری های سوسیالیستی را می بایست، کمینترن اجرا کند. با ۲۱ شرط پذیرش که می بایست تشکیل حزب کمونیست واحد پرولتری تمام جهان را تامین کند.

اما اشکال از همان آغاز پیش آمد: در دستگاه رهبری وزارت امور خارجه آمریکا، انزوا طلبی سنتی دست بالا را گرفت و سنای آمریکا اساس قرارداد سیستم ورسای را رد کرد. به همین دلیل ضامن اساسی این «ترکیب ناسیونالیستی» در اروپا، بالاجبار فرانسه و بریتانیا، که در گذشته رقیب هم بودند، شدند. البته در این ایام، آنها آن توان اقتصادی که آمریکا صاحب بود، نداشتند. گذشته از این، آنها از جنگ های امپریالیستی بیرون آمده بودند و با مشکلات عدیده داخلی و اعتراضات شدید اجتماعی در داخل کشور خود روبرو بودند. به همین دلیل فرانسه و انگلستان از کل «ایده ملی» و .و ویلسون فقط جنبه نظامی ـ اجتماعی آن یعنی مبارزه علیه ایده انترناسیونال، علیه دکترین انقلاب جهانی پرولتری، کمینترن و علیه اولین میهن پرولتاریای جهان، اتحاد شوروی را بر گزیدند.

از همین جا دسته بندی مرزی علیه اتحادشوروی شکل گرفت (فنلاند، لهستان، چکسلواکی،جمهوری های پری بالتیک،رومانی). وظیفه این آنتانت کوچک ممانعت از اتحاد نظامی و اقتصادی آلمان و روسیه شوروی بود، که بر اثر جنگ و مداخلات نظامی از رمق افتاده بودند.

تمامی این مسائل از طرف “ک. رادیک” در پنجمین کنگره کمینترن در ۱۹۲۴، بر اساس یادشتهای فوقالعاده سری”د. لیود جرج” از شرکت کنندگان کنفرانس صلح پاریس ۱۹۱۹ بر ملا گردید.

لیود جرج بی اساس نگران انقلاب جهانی نبود. در خود انگلستان و اروپا در ۱۹۱۹خیزش انقلابی زحمتکشان علیه کاپیتال بسیار گسترده بود. غیر از روسیه، جمهوری شوراها (هرچند برای مدت زمانی کوتاه) در مجارستان، اسلوواکی و باواریا بر قرار گردیده بود.

استالین اولین بار در مصاحبه با روزنامه نگار آمریکایی”روی گوارد” در اول مارس ۱۹۳۶، بعدا در قانون اساسی مصوبه همان سال و نهایتا در «درسنامه کوتاه» ۱۹۳۸ کاملا از دکترین مارکسیستی انقلاب جهانی پرولتری دوری جست.

اما لیود جرج روزنامه ها را می خواند و می دانست که در آوریل ۱۹۱۷ و . ا . لنین  در ایستگاه قطار فنلاند در شهر پتروگراد، سخنرانی معروف خود را با این شعار خاتمه داد: «زنده باد انقلاب سوسیالیستی جهانی».

در دومین برنامه حزب کمونیست روسیه (بلشویک) ۱۹۱۹ که به بسیاری از زبانهای خارجی ترجمه گردیده بود، همان هدف پیروزی جهانی کمونیسم بر کاپیتالیسم قید شده بود: (وظیفه ما، وظیفه کمینترن، همان «انقلاب جهانی پرولتری و ایجاد جمهوریهای شورایی در سرتاسر جهان است» ).

همچنان که و . ویلسون موفق نشد، و . ا. لنین نیز نتوانست در سالهای ۱۹۲۳ ـ ۱۹۱۹ طرح اتحاد شوروی «جهانی» را عملی سازد. اما خود ایده ناسیونالیسم و انترناسیونالیسم در دهه ۲۰ و آغاز دهه ۳۰ سمتگیری اصلی مبارزات اتحاد شوروی سوسیالیستی با بقیه کشورهای سرمایه داری  را تعیین می کرد. (امتناع از قبول اولویت حقوق بین المللی بر دیکتاتوری پرولتاریا ( به بهانه بورژوازی بودن آن)، اولویت به مناسبات دوطرفه به جای مناسبات چند طرفه و همه جانبه (به منظور ایجاد تفرقه در جبهه واحد امپریالیسم)، امتناع از عضویت در سازمانهای بین المللی از جمله جامعه ملل (تا سپتامبر ۱۹۳۴)، کمیته المپیک و …

* * * * *

مذاکرات دیپلماتیک ما بین اتحادشوروی و لهستان در اکتبر ۱۹۲۰ تا مارس ۱۹۲۱ در رابطه با توافق مقدماتی و نهایی صلح »ریگا» در نشریات شوروی و لهستان به اندازه کافی مورد بررسی قرار گرفته است و تمامی اسناد اساسی این قرار داد به چاپ رسیده است.

پرنسیبهای اساسی قرارداد ریگا بطور همه جانبه در کنفرانس نهم حزب کمونیست (بلشویک) در سپتامبر ۱۹۲۰ مورد بررسی قرار گرفت. در جریان کنفرانس حزبی مباحثات بسیار شدیدی در مورد دلایل عدم موفقیت ارتش سرخ علیه لهستان صورت گرفت و دوباره مسئله چشم انداز رشد انقلاب در اروپا و در رابطه با آن، استراتژی و تاکتیک سیاسی دولت شوروی مطرح گردید.

اما در مورد آن «مباحثات شدید» که لنین در نامه خود به کلاراتسکین به آن اشاره کرده بود، در نشریات تحقیقاتی شوروی فعلا انعکاسی نداشته است. اگر صحبتهای درگوشی در مورد صلح برست و مخالفین و . ا . لنین یعنی گروه »چپ ها» و یک نفر یعنی بوخارین را در نظر نگرفت.

در ضمن، آنچه مربوط به بوخارین است، باید گفت که او در تفاوت با ۱۹۱۸ دیگر مخالف اصلی لنین محسوب نمی شد. (این رل را کامنف و تروتسکی بر عهده گرفتند)، و مباحثات اصلی در کنفرانس نهم حزب، نه تنها مسئله ضرورت انعقاد فوری قرارداد صلح با لهستان، بلکه بسیار مبرم تر از آن، یعنی راههای گسترش آتی انقلاب جهانی و حفظ دستاوردهای سوسیالیسم در اتحاد شوروی بود.

برای درک کامل اهمیت چرخش حزب هم در سیاست خارجی (قرارداد ریگا) و هم در سیاست داخلی (نپ)، بر مبنای پا فشاری و . ا. لنین در ۱۹۲۱، باید یک بار دیگر به خاطر آورد، که انقلاب اکتبر از دیدگاه بلشویک ها و احزاب کمینترن، همچون «آغاز انقلاب جهانی پرولتری» مد نظر بود.

گذشته از این باید این حقیقت تاریخی را بیان کرد، که«کمونیسم جنگی» (این اصطلاح متعلق به تروتسکی است) تنها زاده شرایط جنگ داخلی و دخالت خارجی نبود. چنانکه از همان دوران تا امروز برخی از تاریخ دانان ما اذعان می کنند. «کمونیسم جنگی» قبل از هر چیزی  جزئی از دکترین ورود فوری «پرش به کمون» از طریق تشدید مبارزه طبقاتی در کشور بود.

یکی از اقدامات تراژدیک این «پرش» لغو «منشور در مورد زمین» بود، که در دومین کنگره شوراها به تصویب رسیده بود. این منشور روز ۱۹ فوریه ۱۹۱۸ بر اساس قانون «در مورد اجتماعی کردن زمین» لغو گردید. و باید گفت، که آن نوسانات دائمی دهقانان مابین سرخ ها و سفیدها، و آن ویژگی خونین و عمومی جنگ داخلی روسیه، از همین جا ناشی می شود.

البته تمامی این اقدامات در جهت تحکیم پشت جبهه  برای کمک به انقلاب جهانی در حال رشد بود، که روسیه شوروی «پشت جبهه موقت» آن محسوب می گردید. البته تا زمان پیروزی نهایی پرولتاریای اروپا، که بعدا طبق نظریه تروتسکی: «کشور عقب مانده ما را بوکسر و از لحاظ تکنیکی و سازماندهی به ما کمک خواهند کرد. و بدین ترتیب از طریق اصلاحات و تغییر متدهای کمونیسم جنگی، ما می توانیم وارد فاز اقتصاد واقعی سوسیالیستی شویم».

به همین دلیل در بحبوحه حمله ارتش سرخ به طرف ورشو، دومین کنگره کمینترن بیانیه ای در مورد «جنگ شوروی ـ لهستان» منتشر کرد: «کارگران و کارمندان! اگر سرمایه داران بی وجدان در مورد تهدید استقلال لهستان فریاد می زنند، برای آن است که هجوم تازه ای را علیه روسیه شوروی سازمان دهند. اما این را بدانید که استثمارکنندگان شما می لرزند، می ترسند و … چونکه اگر زیر ضربات ارتش سرخ دولت لهستان سقوط کند و کارگران لهستان حکومت را در دست بگیرند، آنوقت کارگران آلمان، اتریش، ایتالیا، فرانسه راحت تر می توانند از قید استثمار کنندگان خود رهایی یابند و بدنبال آن کارگران انگلستان و آمریکا».

در این رابطه می توان به سخنان “بلا کون” (رهبر جمهوری شوروی مجارستان) در نهمین کنفرانس حزب کمونیست روسیه (بلشویک) اشاره کرد: «برخی رفقا در غرب هستند که خود را کمونیست می دانند و سیاست روسیه شوروی را امپریالیستی می خوانند، ننگ بر این رفقا! برای اینکه آنها می گویند که گویا توده های مردم آلمان، لهستان و جنوب شرقی اروپا در باره امپریالیسم بلشویکی صحبت می کنند. اما این دورغ است و مطلقا چنین چیزی وجود ندارد. نه تنها رفقای ما در مجارستان، بلکه پرولتاریای چکسلواکی،اتریش و جنوب شرقی اروپا در انتظار ارتش سرخ هستند. نه همچون ارتش امپریالیستی، بلکه همچون ارتش کمونیستی روسیه، همچون ارتش آزادیبخش و … . من به شما اطمینان می دهم، که انقلاب جهانی نضج یافته و ارتش سرخ در صورت حرکت خود مورد حمایت قیام مسلحانه پرولتاریای این کشورها قرار خواهد گرفت».

در ژویئه ۱۹۲۰ م . ن. توخاچفسکی فرمانده جبهه غرب، مسئول حمله به ورشو، فرمانی را امضاء کرد که در متن آن چنین نوشته شده بود: « به زور سرنیزه ما خوشبختی انسانی و صلح را برای زحمتکشان تامین خواهیم کرد. به پیش به سوی غرب».

برنامه تسریع انقلاب جهانی در اروپا به کمک ارتش سرخ  و برقراری حاکمیت سیاسی پرولتاریای اروپا به شکل شوروی، دقیقا در «مانیفست کنگره دوم کمینترن» که در اوت ۱۹۲۰ در مسکو بر گذار شد، قید گردیده بود. در این مانیفست گفته می شد: «انترناسیونال کمونیستی حزب قیام انقلابی پرولتاریای جهان است. آلمان شوروی در اتحاد با روسیه شوروی از تمامی کشورهای امپریالیستی نیرومندتر خواهد بود. پرولتاریای جهانی تا زمانی که تمامی جهان را در جمهوری های شورایی تحت یک فدراسیون  جمع نکند، از پای نخواهد نشست».

لازم است قید شود، که در سال های ۱۹۲۰ ـ ۱۹۱۹ نظریه انقلاب جهانی در تفسیر تندروانه آن (تروتسکی و بوخارین)، نه پرنسیب حاکمیت دولتی بورژوازی را قبول داشت و نه قراردادهای بورژوازی (قراردادهای سری دوران تزار در سالهای ۱۹۱۸ ـ ۱۹۱۷ علنا افشا و به چاپ رسیده بود) و نه مناسبات دیپلماتیک جهانی را. تروتسکی که از نوامبر۱۹۱۷ در صدر وزارت خارجه قرار گرفت، در اولین دیدار خود با کارمندان وزارتخانه اعلام کرد، انقلاب جهانی احتیاجی به دیپلماسی، نه بورژوازی و نه پرولتر، ندارد. چونکه زحمتکشان تمام جهان بدون این هم زبان مشترک پیدا خواهند کرد و احتیاجی به این «کاست واسطه ها» ندارد.

برخورد تروتسکی به مناسبات دیپلماتیک با دولت های بورژوازی در جریان صلح برست خود را بروز داد: «نه صلح نه جنگ». شبیه این برخورد با صلح ریگا نیز روی داد: «شعار ما می تواند به جای خود باقی بماند، دیپلماسی به ریگاه می رود و ارتش سرخ به ورشو».

در نظریه انقلاب پی در پی جهانی با شرکت ارتش سرخ، تروتسکی تنها نبود. پس از انعقاد قرارداد صلح برست ن.ای. بوخارین در ماه مه ۱۹۱۸ در تزهای برنامه دوم حزب کمونیست روسیه (بلشویک) در رابطه با مسئله تناسب ملت و طبقه نوشت: «در اینجا صحبت بر سر حق ملت در تعیین سرنوشت خویش نیست. بلکه بر سر حق طبقات زحمتکش است. این بدان معناست که به اصطلاح اراده «ملت» برای ما مقدس نیست. اگر ما بخواهیم اراده ملت را بدانیم، باید مجلس موسسان این ملت را فرا خوانیم. به همین دلیل است که در باره حق جدایی طبقات زحمتکش هر ملتی صحبت می کنیم، نه در مورد حق ملت در تعیین سرنوشت خود. در زمان دیکتاتوری پرولتاریا، نه مجلس موسسان بلکه شوراهای زحمتکشان تصمیم می گیرند. و اگر در هر گوشه ای در روسیه، همزمان دو مجلس «مجلس موسسان» ملت مفروض و کنگره شوراها تشکیل شود و مجلس موسسان خواهان جدایی باشد و کنگره پرولتاریا مخالف آن ـ آنوقت ما علیه «موسسان» با تمام وسایط تا حد استفاده از اسلحه، از تصمیم پرولتاریا حمایت می کنیم».

در این شرایط، سیاست خارجی روسیه شوروی از دیدگاه بوخارین چگونه می تواند باشد؟ این چنین: «موقعیت جمهوری شوروی یک موقعیت منحصر به فرد است. این تنها سازمان دولتی پرولتاریا در میان سازمان های غارتگر بورژوازی در جهان است. به همین دلیل فقط این دولت پرولتری حق حمایت دارد. گذشته از این، باید آن را همچون اهرم مبارزه پرولتاری جهانی علیه بورژوازی جهانی نگاه کرد».

وحتی پس از گذشت ۴ سال در شرایط «نپ» و آغاز سیاست همزیستی مسالمت آمیز با دنیای سرمایه داری، بوخارین در چهارمین کنگره کمینترن در نوامبر ۱۹۲۱ تزهای خود رادر باره حقانیت «صدور انقلاب» تکرار کرد: «هر دولت  پرولتری حق حمایت از طرف ارتش سرخ را دارد»، چونکه «پیشروی ارتش سرخ، اشاعه سوسیالیسم، حاکمیت پرولتاریا و انقلاب است».

تا فاجعه دروازه های ورشو، این شرایط ظاهرا کم و بیش موجود بود: در ۱۹۲۰ م. و . فرونزه کمک کرد تا حاکمیت شوراها در بخارا برقرار گردد. در سالهای ۱۹۲۱ ـ ۱۹۲۰ تحت رهبری س . م . کیروف شوراها در قفقاز حاکم شدند.

برقراری حاکمیت شوراها در لهستان، و در صورت پیروزی در آلمان، مجارستان … مد نظر اکثریت رهبران آن وقت کمینترن بود. مشابه مورد آذربایجان، که در آوریل ۱۹۲۰ کمیته انقلابی موقت به رهبری ن . نریمانف ارتش یازدهم به فرماندهی کیروف را به کمک خواست، در لهستان نیز تابستان ۱۹۲۰کمیته انقلابی به رهبری دزرژنسکی و ماخلفسکی تشکیل شده بود.

اما بر خلاف آذربایجان، در لهستان علیرغم تمام تلاش ها و فراخوان های کمیته انقلابی، قیام عمومی علیه کاپیتالیستها و آنتانت روی نداد. برعکس اکثریت مردم علیه ارتش سرخ وارد عمل شدند و تمامی راههای ارتباطی به ورشو را تخریب کردند.

د. و . پولیان، عضو شورای نظامی ارتش پانزدهم جبهه غرب، بیان کرد: «… ما هیچ جا با حمایت فعال پرولتاریای لهستان روبرو نشدیم، پرولتاریای صنعتی لهستان را ندیدیم. می گویند که اکثریت مطلق ارتش لهستان همان کارگران لهستانی بودند. به همین دلیل  همه می گویند که در ارتش لهستان ناسیونالیزم و شوونیزم رخنه کرده و این در ارتش نقش بزرگی ایفا می کند.

یکی دیگر از شرکت کنندگان مسئله لهستان، از جمله استالین که آنوقت عضو شورای نظامی جبهه جنوب غربی بود، اعتراف می کند که نتوانستند حمایت مردم محلی را کسب کنند. همین کمیته های انقلابی لهستان اسلحه ها را به طرف ارتش سرخ برگرداندند و …

و . ا . لنین با دقت بسیار این اخبار را تجزیه و تحلیل می کرد. در گزارش سیاسی کمیته مرکزی حزب به نهمین کنفرانس حزبی، و.ا. لنین برخورد کلیشه ای فرماندهی ارتش سرخ در جنگ علیه لهستان، همچون جنگ داخلی با کالچاک و دنیکین را مورد انتقاد قرار داد و گفت: «ما زمانی توانستیم بر کالچاک و دنیکین پیروز شویم، که ترکیب اجتماعی ارتش آنها تغییر کرد.

اما د.و. پولویان با نظر لنین موافق نبود: «زمانی که ما با دنیکین و کالچاک می جنگیدیم، آنجا عناصر ناسیونالیست و شوونیست وجود نداشت و آن دهقانانی که در ارتش دنیکین بودند، هیچ چیز مشترکی با افسران دنیکین نداشتند. اما در ارتش لهستان ایده ملی (ناسیونالیستی) بورژوا، دهقان و کارگر را دور هم متحد کرده بود و این در همه جا به چشم می خورد».

پولویان در ماهیت امر، به مسئله اساسی و ریشه ای اشاره دارد ـ برخورد آشکار ناسیونالیسم و انترناسیونالیسم: «ما یکی از دو واریانت را در نظر داشتیم، یا انقلاب اجتماعی در اروپای نضج یافته، که آن وقت این انقلاب اجتماعی بورژوازی لهستان را درهم می کوبد، و یا برعکس، که در این صورت تسخیر ورشو از طرف ما نتیجه عکس خواهد داد. چونکه کاپیتالیست های اروپا نمی توانستند قبول کنند که ما قرارداد ورسای را نقض کرده ایم».

هر چند در نهمین کنفرانس حزبی بیشتر به جنبه نظامی شکست ارتش سرخ در دروازه ورشو اشاره گردید و تا حدی اصل مسئله در سایه قرار گرفت. آیا اروپا در اوت ۱۹۲۰ آماده انقلاب سوسیالیستی بود؟ اما باید گفت که اکثریت نمایندگان کنفرانس (تروتسکی، دزرژینسکی، بوخارین، کامنف و دیگران) به این سئوال جواب مثبت دادند و عدم موفقیت ارتش سرخ را صرفا شکست نظامی می دانستند.

اقلیت نمایندگان (رادک، پولویان، یورنف، خاداروفسکی و …) دارای دیدگاه جداگانه ای بودند.

کارل رادک در سخنرانی خود مربوط به وضعیت بین المللی پس از شکست ورشو، در کنفرانس گفت: «دلیل اصلی شکست ورشو، تحلیل اشتباه  شرایط انقلابی در اروپا بود. نیروی نظامی چیز خوبی است که اگر لازم باشد به انقلاب مشخصی کمک کند. اما برای درک کردن وضعیت در این یا آن کشور ما اسلحه دیگری داریم ـ مارکسیسم! بنا براین لازم نیست ارتش سرخ را فرستاد». در مباحثه با تروتسکی و کامنف او صراحتا گفت: «تصمیم از لحاظ سیاسی اشتباه بود».

در رابطه با حوادث جهانی آن دوران ک . رادک گفت: «رفقای کمونیست آلمان به ما گفتند: اگر تا مرز آلمان پیشروی کنید، این فقط می تواند جنب و جوش بیشتری در جنبش آلمان بوجود آورد. اما بر سر قیام نباید حساب کرد. در مورد وضعیت انگلستان بوخارین می گوید که انتظار قیام در آنجا را نداشت، و فرانسه بدتر از آن ـ باید دید چه چیزی ما را ترغیب کرد تا اینگونه بی محابا عمل کنیم».

* * * * *

مبارزه حول قرارداد صلح ریگا ارتباطی مستقیم با تدوین استراتژی گذار از «کمونسیم جنگی» به سیاست نوین اقتصادی(نپ) داشت. «حمله نظامی موفق نشد، سرمایه داری جهانی آن را درهم کوبید و ایستاد. اکنون زمان  بالانس (هماهنگی) مابین کاپیتالیسم و سوسیالیسم است. البته در شرایط افت چشمگیر جنبش انقلابی در اروپا و گسترش آن در شرق». و.ا.لنین در ۱۹۲۲ ـ ۱۹۲۱ معتقد بود که این یک دوره طولانی خواهد بود. در شرایطی که دیکتاتوری پرولتاریا در اتحاد شوروی به احتمال زیاد مجبور خواهد بود سوسیالیسم را به تنهایی در محاصره کشورهای سرمایه داری بسازد. اما با کمک فعالانه جنبش انترناسیونالیستی پرولتاریای جهانی، که مانند سالهای ۱۹۲۰ ـ ۱۹۱۹،  این جنبش بین المللی می تواند مداخلات نظامی آتی سرمایه داری جهانی علیه شوروی را با مشکلاتی روبرو سازد.

هر چند که و.ا.لنین  هنوز قبل از انقلاب اکتبر ثابت کرد، که انقلاب سوسیالیستی، نه در یک سری کشورهای پیشرفته صنعتی (چنانکه مارکس و انگلس معتقد بودند)، بلکه در کشورهای عقب افتاده نیمه مستعمره با رشد متوسط سرمایه داری، می تواند پیروز شود. با این حال، چنانکه لنین در سخنرانی تابستان ۱۹۲۱ در سومین کنگره کمینترن اشاره کرد و در اکتبر ۱۹۱۷ پیروز شد، ولی بلشویکها فکر می کردند: «یا انقلاب  جهانی به کمک ما خواهد آمد، که آنوقت پیروزی ما تامین خواهد شد، و یا اینکه ما انقلاب متواضعانه خود را در اذهان انجام خواهیم داد، که در صورت شکست هم ما وظیفه خود را انجام داده ایم و به امر انقلاب خدمت کرده ایم و تجربه ما می تواند مورد استفاده انقلابات دیگر قرار گیرد. برای ما کاملا روشن بود، که بدون حمایت انقلاب جهانی پیروزی انقلاب پرولتری (روسیه) غیر ممکن است (لنین ـ مجموعه آثار روسی جلد ۴۴ ص ۳۶). در این سخنرانی مقابل معتبرترین جلسه کمونیست های جهان و.ا.لنین در ادامه گفت: «قبل از انقلاب  و همچنین بعد از انقلاب، ما فکر می کردیم یا اکنون و یا در بدترین حالت، بسیار سریع انقلاب در بقیه کشورها ، کشورهای رشد یافته سرمایه داری روی خواهد داد، و در غیر اینصورت ما باید نابود شویم».

اما تلاش های متهورانه (هول دادن) این انقلاب جهانی در کشورهای پیشرفته سرمایه داری اروپا (قبل از همه در آلمان) با موفقیت روبرو نشد. «در حقیقت ـ لنین می گوید ـ جنبش بر روی آن خط مستقیم پیش نرفت! چنانکه ما انتظار داشتیم».

اکنون چکار باید کرد؟ حال بحرانی ترین لحظه رسیده است. نسل مارکسیست های انقلابی روسیه و دیگر کشورهای خارجی، در آغاز در محافل، و بعدا در عمل، در جنگ داخلی۱۹۲۰ ـ ۱۹۱۸ به این اعتقاد رسیده بودند، که هدف نهایی آنها، بلاواسطه انقلاب جهانی است. اما اکنون باید راه دیگری را جستجو کرد.

برای درک چرخش اصولی در متدهای آینده مبارزات انقلابی هم در روسیه شوروی و هم در مقیاس جهانی، اسناد «کمینترن» لنین دارای اهمیت استثنایی است. به نظرما در اولین چهارسال (۱۹۲۲  ۱۹۱۹) کنگره های کمینترن، لنین ماهیت مراحل سالهای (۱۹۲۰ ـ ۱۹۱۹) و (از ۱۹۲۱ به بعد) استراتژی جهانی کمونیسم، که سیاست های خارجی و داخلی حزب کمونیست روسیه(بلشویک) بخشی از آن بود، تحلیل کرده است.

باید گفت که اجزاء استراتژی نوین جنبش کارگری بین المللی برمبنای جستجوی مصالحه معقولانه (در اساس نپ، نظریه این مصالحه وجود دارد)، قبلا از طرف لنین مورد بررسی قرار گرفته بود. از جمله: در سال ۱۹۱۸ در مباحثه بر سر صلح برست؛ در مقاله «وظایف نوبتی دولت شوراها»، در «بیماری کودکی چپ روی در کمونیسم» که در سال ۱۹۲۰چاپ گردید (قبل از حمله به ورشو)، ودر کنگره دوم کمینترن در بحث مربوط به فرم تشکیلاتی این سازمان بین المللی کارگری.

گذشته از این، در لحظه فراخوان کنگره سوم کمینترن در مسکو، تابستان ۱۹۲۱ شرایط طور دیگری بود. چنانکه و.ا.لنین اشاره می کند: «جنگ با لهستان، یا دقیقتر، لشکرکشی زوئیه و اوت ۱۹۲۰، شرایط سیاست بین المللی را از ریشه تغییر داد».

در گزارش تزها در باره تاکتیک حزب کمونیست روسیه، در سومین کنگره کمینترن که از طرف لنین تهیه گردیده بود، گفته می شد: «هرچند نا استوار و بسیار سست، اما درهر حال نوعی بالانس بوجود آمده، که جمهوری سوسیالیستی (روسیه) می تواند برقرار باشد. البته نه مدت طولانی در محاصره کشورهای سرمایه داری».

اینکه در تزها صحبت در مورد «نه مدت طولانی» است، کاملا قابل توضیح است. در اینجا بلشویکها تجارب خود را مد نظر داشتند. در ۱۹۱۹ جمهوری فدراتیو سوسیالیستی مجارستان  تنها ۱۳۳ روز برقرار بود؛ حکومت شوراها در اسلواکیا ـ سه هفته، در باواریا ـ دوهفته، حتی قبلا به شیوه انقلاب اکتبر، قیام ها و کودتاهای پرولتری در فنلاند، استونی و لهستان در نطفه خفه گردیدند. تقریبا همه جا بر علیه قیام مسلحانه طبقه کارگر، ضد انقلاب بین الملل  وارد میدان شد.

دقیقا بر اساس تجارب و.ا.لنین در گزارش تاکتیک حزب کمونیست روسیه در کنگره کمینترن نوشت: بورژوازی جهانی «انتظار می کشد، در کمین لحظه است، که شرایط به او امکان دهد که جنگ را از سر گیرد».

تاکتیک نوین کمینترن از دیدگاه لنین چگون باید باشد؟ لنین در سخنرانی خود در سومین کنگره کمینترن اینگونه جواب می دهد: «… ما باید از این تنفس کوتاه استفاده کنیم، برای اینکه تاکتیکهای خود را با این زیگزاگ های تاریخ هماهنگ کنیم».

خط مشی  استراتژیک کمینترن، یعنی سرنگونی یوغ سرمایه داری جهانی از طریق انقلاب جهانی، به جای خود باقی ماند. هم در کنگره سوم و هم کنگره های بعدی.

اما متد (تاکتیک) دستیابی به این هدف نهایی به شکل اساسی تغییر کرد. یکی از دلایل اصلی (در کنار تغییر عمومی شرایط بین المللی و افت جنگ های انقلابی در غرب)، آن چیزی بود که بعدها «بهای» انقلاب نامیده شد. در مقالات و سخنرانی های و.ا.لنین در پایان سال ۱۹۲۰ و در سالهای ۱۹۲۲ ـ ۱۹۲۱ مسئله در مورد «بهای» انقلاب جهانی یکی از مسائل اصلی است. لنین در سخنرانی خود، در کنگره سوم کمینترن به این مسئله اشاره کرد، که موفقیت های دوران «کمونیسم جنگی»، دفاع از انقلاب در روسیه و حمایت ازپرولتاریای جهانی در سایه «معجزه» ای امکان پذیر شد، که «خلق روس و طبقه کارگر» با تمامی «مصیبت ها، احتیاجات و محرومیت ها»، نایل شدند.

و.ا.لنین مخالف صلح طبقاتی و حل شدن کاپیتالیسم در سوسیالیسم بود، که پس از جنگ جهانی اول در دهه ۱۹۳۰ ـ ۱۹۲۰ در اذهان رهبران طبقه کارگر اروپا، فعالین انترناسیونال ۲ (آمستردام» و ۵/۲ (وین) رفرمیست های انترناسیونال رسوخ کرده بود. او کاملا طرفدار آموزش مارکسیسم در مورد قهربه مثابه«قابله» تاریخ بود و همچنین پیش بینی می کند: «بسیار محتمل است که در کشورهای دیگر هم، دقیقا به همین صورت کار پیش رود». (یعنی همچون شوروی پس از ۱۹۱۷).

در سومین کنگره کمینترن و.ا.لنین قاطعانه علیه «چپ روها» (بلا کون و دیگران) با آن «تئوری هجوم» آنان، و علیه تروتسکی با آن برنامه «پیچاندن مهره» موضع گرفت. در ۱۳ نوامبر ۱۹۲۲ در کنگره چهارم کمینترن لنین “نپ” را همچون شاهراه اصلی ایجاد بنیان  سوسیالیسم در شوروی و دیگر کشورها، از جمله کشورهای سرمایه داری کاراکتریزه کرد. او تاکیدکرد که هیئت های نمایندگی کنگره موظفند، نپ را بیاموزند. او گفت: «من نمیدانم تا چه مدتی قدرت های سرمایه داری به ما این امکان را می دهند که در آرامش بیاموزیم. اما هر لحظه که از عملیات نظامی و جنگ دوریم، ما این زمان را باید برای آموزش استفاده کنیم، و هر بار دوباره بیاموزیم».

کمی دیرتردر یکی از آخرین مقالات خود («در مورد کوپراسیون») او نوشت: «… ما مجبوریم به تغییر اساسی تمام دیدگاههای خود به سوسیالیسم اذعان کنیم. این تغییر اساسی عبارت از این است، که قبلا ما مرکز ثقل را بر مبارزه سیاسی، انقلاب، تسخیر حاکمیت و … گذاشتیم و باید می گذاشتیم. اما اکنون مرکز ثقل  به سازماندهی صلح آمیز امر «فرهنگی» منتقل می گردد. اگر مناسبات بین المللی نبود و ما موظف نبودیم بخاطر مواضع خود در عرصه بین المللی مبارزه کنیم، آنوقت من حاضر بودم بگویم که مرکز ثقل کارما به فرهنگ پروری انتقال یافته است».

در اینجا گذار و.ا.لنین از ارزیابی نپ همچون یک چرخش تاکتیکی (که تروتسکی و همفکران چپ رو در حزب کمونیست روسیه و کمینترن موافق آن بودند) به ارزیابی آن همچون یک چرخش استراتژیک ( که بوخارین و همفکرانش در حزب کاملا موافق آن بودند)، کاملا مشخص است. لنین این چرخش را «جدی و دراز مدت» نامید. متاسفانه لنین در سالهای ۱۹۲۳ ـ ۱۹۲۲ فرصت نیافت این چرخش استراتژیک را هرچه بیشتر و دقیقتر در سیاست حزب کمونیست  روسیه (بلشویک) و هم در سیاست کمینترن مستدل و جا اندازد. چرخشی که کمک شایانی به انعقاد قرار داد ریگا نمود.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com