میگویند جسد مومیایی شدهی رضا شاه پهلوی پیدا شد. عکسها نیز تا حدی مؤید این ادعا هستند. این حادثه میتواند حامل درسی باشد. از این رو، احتمال را مبنا میکنم برای بیان یک فکر.
به نادرست و از فرط تعصب و تحریک و نادانی، آرامگاه رضا شاه را ویران کردند. اما نام او ویران نشد. خواه ناخواه بخشی از تاریخ ایران با این نام گره خورده است. حالا، ایشان گویی به فراخوان پاسخ دادند و یک باره سر از خاک برآوردند. حادثهی کوچک زمین شکافی پیرامون زیارتگاه اکنون به حادثهای بزرگ خروج رضا شاه مبدل شده است. حادثهای که یک بار دیگر خرد اسلامگرایان حاکم را به چالش میکشد.
آیا آنان دوباره به این نعش بی احترامی خواهند کرد و نابود یا گمگورش خواهند کرد، یا این که پس از چهار دهه آن اندازه هوش و تعقل در جایی ذخیره شده است که از این کار پرهیز کنند و احترام انسانی را که فصلی از تاریخ ایران با نام او گره خورده است نگهدارند؟
پاسخ خرد روشن است. از کنفوسیوس دوران باستان چین تا فلاسفهی یونان و انجیل مقدس و شعر مولوی و پند سعدی همه بر یک قانون زرین تأکید کردهاند:
« آن چه برخود روانمیداری بر دیگران روا مدار!»
آیا رهبران جمهوری اسلامی میخواهند که اگر مخالفان آنان چیره شدند با زنده و مردهی آنان با احترام رفتار کنند؟ بدون شک پاسخ مثبت است. این پاسخ مثبت مشروط به آن است که آنان، آنچه را برخود روانمیدارند بر مخالفان خود روا ندارند. اگر آنها میخواهند نیرویی تربیت نشود که مهار بگسلاند و خواهان ویران کردن مزار خمینی و دیگر سران جمهوری اسلامی شود، باید که خود از ویران کردن آرامگاه و گورگاه مخالفان خود پرهیز کنند. کدام هوش و خردی میپذیرد که یک رژیم یا مخالفان آن بکوشند تا نسبت به خود تولید نفرت کنند؟ آیا چنین میلی عنصری از خرد در خود دارد؟
من یک چپ سبز هستم در سیاست و یک آتئیست در جهانبینی. باور مذهبی ندارم و سخت از واژهی شاه و شاهزاده و از نظام موروثی بیزارم. در رژیم پیشین دو دوره در زندان بودم و در سه بازداشتگاه به حد مرگ شکنجه شدم. به من بی حرمتی شد، حقوقم پایمال شد، بدون محاکمهی قانونی محکوم شدم و هنوز هم جای شکنجهها بر تن من موجود است. اما آیا این همه میتواند مبنای قضاوت من در بارهی رژیم پیشین باشد؟ نه! آیا میتوانم بدون محاکمهی سیاسی خودم دیگران را محاکمه سیاسی کنم؟ نه! ارزیابی من از آن رژیم مبنای شخصی ندارد. مبنای گروهی هم ندارد. مبنای ایدئولوژیک داشت اما این را هم دیگر ندارد. من بر مبنای سنجش امکانات آن رژیم برای انجام کارهای بیشتر و بهتر، با قیاس رفتار آن رژیم در پیوند با قوانین دموکراتیک و حقوق بشر، با ارزیابی سهم آن رژیم در پیشرفت و پس رفت ایران و غیره قضاوت میکنم. همچنین، نوع برخورد من با شاهان پهلوی نمیتواند بدون توجه به نوع تأثیر رفتار من بر قضاوت دنیا راجع به میهنم باشد. با توجه به چنین مسایلی، همانگونه که در نوشتهی چند قسمتی «از نگاهی دیگر» گفتهام، وقتی به قاهره سفر کردم به دیدار آرامگاه محمد رضا پهلوی رفتم، از این که دولت مصر به او احترام گذاشت خرسند شدم، با احترام بر گور او سخن گفتم، از کارهایی مغایر حقوق بشر او انتقاد کردم و از کارهای مثبت او برای ایران تمجید کردم. و وقتی گوربان مصری پیش آمد و کنار من ایستاد، به خاطر احترامی که او و دولتش به مرده شاه گذاشتند به او پاداش دادم و با بدرودی در خور از آن محل خارج شدم. از این کار احساس رضایت کرده و میکنم. این کار را نه به خاطر خودم و آن مرده بلکه به خاطر میهنم انجام دادم. از دید خودم، این نوعی اشرافیت فرهنگی بود که من از آن پاسداری میکنم. به این دلیل، به آنهایی که شاید سیراب از خشم روزی جای جمهوری اسلامی را بگیرند میگویم، که آرامگاه مردگان را به حال خود بگذارید. با زنده و مرده حاکمان و مخالفان دموکراسی آنگونه رفتار کنید که آن رفتار را برای خود میپسندید. با آنها به سبک خودشان رفتار نکنید. اجرای قوانین دموکراتیک و پایبندی تام به حقوق بشر باید سناریو برخورد را تعیین کند. پایان بدهیم ویرانگری فرهنگی را. توحش را پایان بدهیم. بی احترامی به انسان را تمام کنید. این را با بلندترین صدا به جمهوری اسلامی میگویم. این ضعف و بدفرهنگی و توحش است که هم اعدام کنید و هم گور مقتولان را ویران کنید. که نگذارید هزاران انسانی که به اذعان بسیاری از خودتان ددمنشانه اعدام شدند گور و گورستان داشته باشند. به خود آیید، اگر چه میدانم که شما تمام مکانیزم های به خود آمدن را نابود کرده اید. شما خود بیچارهترین کسان در چنگ نظام فاسد و منحطی هستید که ساختید.
نعش رضا خان را بگذارید در گوشهای از خاک میهنش آرام گیرد. اگر شما جایی برای او ندارید، شاید ما، در گورگاههای بسیاری که داریم، خانه ای به او بدهیم. من اگر میتوانستم، این کار را میکردم.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
نظرات
مرتیکه ی قلدر, دزد, تریاکی (و به قول شاملو) بی همه چیز.
ارتشبد فریدون جم در خاطراتش اشاره دارد به اینکه چگونه هنگامی که رضا شاه را, قبل از تبعیدش, در لباس غیر نظامی دیده, بی اختیار دست به گریه زده است.
شاید این گریه به خطر آن بوده است که آقای جم برای اولین و آخرین بار چهرهء واقعی و حقیقی این مردک را, بدون چند روز منقل و وافور, می دیده.
چهارشنبه, ۵ام اردیبهشت, ۱۳۹۷
جناب ممبینی ، احترام به جسد “رضا شاه ” که در آن شکی نیست را بهانه ای کرده اند که پاسیفیزم سیاسی خود را که باید به شاه هم احترام گذاشت ، هم خوب بوده و هم بد بوده و خلاصه عیسی مسیح وار باید همه را بخشید و با همه مهربان بود و ” هامی و کامی ” بود ،را به رشته قلم در آورند . جامعه ما در حال حاضر در مرحله و دوران ” همه خوبند ” نیست اگر به حرف جناب ممبینی گوش می کردیم الان باید در دوران سلطنت اعلیحظرت می بودیم ، البته همین طرز بر خورد در مورد حکومت فعلی هم می گوید : صبر کنید شلوغ نکنید اصلاح می شود . چنین تفکراتی برای به بایگانی موزه تفکرات شکست خورده مناسب است نه بیشتر .
چهارشنبه, ۵ام اردیبهشت, ۱۳۹۷
متاسفانه تفکرات قرون وسطایی هنوز دست از سر ما برنداشته و به نظر نمی رسد به این زودی ها سایه سنگین توحش ازمان دور شود،این را دستکم از دو نظر پیشین می توان دریافت.مدام در پی انتقامیم.حتی دشمنی را هم بلد نیستیم،یاد نگرفته ایم.ما هیچ چیز را آنطور که باید بلد نشده ایم.کینه هامان ریشه دار و محبت مان سطحی و دروغین است.روشن بینی و تعادل فکری نویسنده این متن بسیار قابل احترام است.این که علیرغم سختی های از سر گذرانده در حکومت پیشین،فریب رژیم حاضر و ایدئولوژی هایش را نخوری کم نیست.بفهمی که پاسخ خشونت را با خشونت نمی دهند با تعقل می دهند وانسانیت. انسانیتی که اگر نباشد سنگ روی سنگ بند نمی شود.درست مثل سنگ ها این مملکت که هیچ روی هم بند نمی شوند و با روشی که متاسفانه اغلب افرادش پیش گرفته اند خدا می داند عاقبتش چه باشد.هر چند که حالاش هم وضعش بسیار ناخوشایند است.
یکشنبه, ۹ام اردیبهشت, ۱۳۹۷