این مطلب را امروز یکی از دوستانم فرستاد رفتم و دیدم وبلاگ سعید کاشانی است دلم برای جوانی ام و روزهای دانشجویی در تهران پر زد. اوایل سال های هفتاد ، سعید کاشانی تازه از فرنگ برگشته ، خوش لباس و خوش صبحت بود و ما برای کلاس های او سرو دست می شکستیم .
فلسفه و زیباشناسی فقط چهار واحد بود اما من قد چهل واحد از او یاد گرفتم
حالا امروز بعد از این همه سال دوباره پیداش کردم یک نفس مطلبش را خواندم هنوز هم قلم او پرشور است و همچنان دغد غه ی حقوق بشر، آزادی فردی و جامعه مدنی را دارد :
روز دوشنبه ۳۰ بهمن به لطف یکی از دوستان فیسبوکی باخبر شدم که آقای دکتر حداد عادل پاسخی دربارۀ مطالب مطرحشده در نوشتۀ آقای دکتر سروش به مناسبت روز جهانی فلسفه و مذمت برخی استادان فلسفه منتشر کردهاند که در آن نامی از من نیز برده شده است و یکی دو مطلب نیز ایشان نوشته بودند که اکنون لازم میدانم برای خود ایشان و نیز خوانندگان و پیگیران این بحث روشن کنم. اما قبل از پاسخ به مطالب آقای دکتر حداد مطالبی را که یکی دو ماه قبل در صفحۀ فیسبوک خودم منتشر کرده بودم، برای کسانی که در جریان این مناقشه نبودهاند، مرور میکنم.یکی دو ماه پیش، در فیسبوک، در ۱۶ نوامبر ۲۰۱۲ (جمعه ۲۶ آبان ۹۱)، در حسب حالی از آقای صدرا میردامادی به مطلبی دربارۀ سرقت ترجمۀ کتابی از آقای دکتر علی حقی برخوردم که در آنجا با استناد به مطلبی از آقای دکتر سروش آقای دکتر غلامعلی حداد عادل به سرقت این ترجمه و چاپ آن به نام خودشان متهم شده بودند. از آنجا که ویراستاری کتاب آقای دکتر حداد عادل به درخواست خودشان و علی رغم میل ناشرشان در سال ۷۶–۷۵ به عهدۀ من بود، در دم یادداشتی در ذیل آن حسب حال نوشتم و بعد آن را بهطور مستقل در صفحۀ خودم نیز نشر دادم. سپس، با توجه به نظرهایی که دوستان در ذیل مطلب من نوشتند مطلب مشروحتری نوشتم تا بیشتر جوانب این موضوع را شکافته باشم. این دو مطلب از این قرار است:
دکتر سروش در نامۀ اخیرش «دربارۀ دکتر داوری» مطلبی را دربارۀ ترجمۀ کتابی از دکتر حداد نقل کرده است که به نظر من نمیتواند درست باشد، یا دست کم مشکوک است: کتاب «نظریۀ معرفت در فلسفۀ کانت» به قلم یوستوس هارتناک را من برای دکتر حداد عادل ویرایش کردم. به نظر من ادعای علی حقی دربارۀ دزدیدن ترجمۀ او نمیتواند درست باشد، چون من دستنویس حداد را دیدم. حداد اگر می خواست از کتاب او بدزدد همان متن تایپی او را میفرستاد برای چاپ نه اینکه آن را با دست خودش بنویسد. دکتر سروش نباید در این جا به صرف ادعای حقی، و بدون بررسی، این اتهام را «صادق» تلقی می کرد. این از انصاف در قضاوت دور است. هرکس هر ادعایی داشته باشد، در اموری این چنین، یا باید آن را به دادگاه ببرد و آن را به طور قانونی ثابت کند، یا خاموش باشد و آن را به خدا واگذارد. نقل اتهامهای دیگران هم علیه اشخاص نارواست. از دکتر حداد می توان به دلایلی دیگر و درست تر و منطقی تر انتقاد کرد، نه صرفا بنا به اتهامی آن هم در خصوص ترجمۀ کتابی نحیف که ترجمهاش هیچ آبرویی هم برای هیچ کسی نیست. ¯¯¯¯¯¯ دوستان گرامی، مقصود من از نوشتن مطلب قبلی این بود که نکتهای را متذکر شوم در خصوص انتشار «ادعا» یا «اتهام» ثابتنشدهای که کسی علیه کسی ایراد کرده است. مسألۀ من این نبود که بگویم چه کسی راست میگوید یا دروغ. مسأله این بود که این میتواند پروندهای قضایی باشد که هنوز دادرسی نشده است. بنابراین، نقل اتهام و اثباتشده انگاشتن آن درست نیست. اما من در مقام شاهد میتوانم چیزی را بگویم که شاید آقای حقی یا دیگران از آن خبر نداشتهاند. همان طور که میدانید، یکی از زیانهای کار ترجمه برای مترجمان امکان ترجمههای متعدد از اثری واحد است که ممکن است بهطور همزمان انتشار یابد و زحمت مترجم و ناشر را نامأجور کند. بنابراین، یکی از دعاوی مترجمان علیه ترجمههای رقیب همواره این است که ترجمههای بعدی احتمالاً رونویسی همان ترجمه با اندک تغییرات جزئی باشند، ولی وقتی دوترجمه همزمان منتشر میشوند مسأله گونهای دیگر میشود. در خصوص ترجمۀ آقایان دکتر حداد عادل و حقی مسأله بدین گونه است. آقای حقی ظاهرا ترجمۀ این کتاب را در مقام رسالۀ کارشناسی ارشد خود در سال ۱۳۶۷ به راهنمایی آقای دکتر حداد عادل به انجام رساندهاند. اما این کتاب در سال ۱۳۷۶ با دو ترجمه به قلم استاد راهنما و دانشجو منتشر شده است، این را که کدام یک چندماه یا چند هفته زودتر و کدام یک چندماه یا چند هفته دیرتر منتشر شد من نمیدانم. اکنون مسأله این است: آقای دکتر حداد عادل ترجمۀ آقای حقی را دیده است و حال آنکه آقای حقی ترجمۀ آقای دکتر حداد عادل را ندیده است! در اینجا آقای حقی ادعا میکند که استاد راهنما از رسالۀ او استفاده کرده است. برای اثبات این اتهام راههایی قانونی وجود دارد که کارشناسان حقوقی و مالکیت معنوی اینها را باید بررسی کنند. اما این طور که من میتوانم با توجه به شواهد استنباط کنم و قضاوت کنم: ۱) ترجمهها همزمان منتشر شده است و بنابراین میتوان مقایسه کرد که اینها چقدر به یکدیگر شباهت دارند؟ ۲) دستنوشت هردو مترجم احتمالا موجود است و آنها را نیز میتوان با یکدیگر مقایسه کرد؟ ۳) این امکان که استاد راهنما متن را از روی متن دانشجو رونویسی کرده باشد منتفی نیست، اما با توجه به اینکه استاد راهنما سرش شلوغتر از این حرفها بوده است میتوان شکهایی را مطرح کرد: ۱) کسی که متن تایپشده یا دستنویس مترجم نخست را در اختیار دارد چرا باید آن را دوباره با خط خودش بنویسد، و حال آنکه بهراحتی میتوانست از همان استفاده کند یا بدهد کسی دستنویس مترجم نخست را ماشین کند؟ ۲) چگونه میتوان اثبات کرد که مترجم دوم با آگاهی از عزم مترجم نخست برای انتشار اثرش باز به انتشار اثر اقدام کرده است؟ ۳) از اینکه برخی استادان دانشگاه از مشقهای دانشجویانشان برای انتشار استفاده کردهاند نمیتوان نتیجه گرفت که همه این کار را میکنند؟ بنابراین، گمان من این است اگر در اینجا واقعا حقی از کسی ضایع شده است، پرونده برود دادگاه بررسی شود، وگرنه متهم کردن کسی و آن را نقل کردن دور از انصاف و مروّت است. همین. آقای دکتر حداد عادل در مطلبی که در پاسخ به اشارۀ آقای دکتر سروش به ادعای آقای دکتر علی حقی نوشتهاند تاریخ نخستین آگاهی خود از این ادعا یا اتهام را به مطلبی یا مصاحبهای در روزنامۀ اعتماد (اسفند ۱۳۸۷) نسبت میدهند که در آنجا آقای دکتر سروش نخستین بار این اتهام را علیه ایشان مطرح کرده است و سپس از این جانب نیز گلایهای کردهاند: از قضا در آن روزنامه اعتماد که سروش نخستین بار این تهمت را آنجا به من زده، آقای حنایی کاشانی هم، که ویراستار ترجمه من بوده، مقالهای در تقدیر از استاد عبدالمحمّد آیتی دارند و آن مقاله همراه با عکس ایشان در صفحه ۵ ویژهنامه آن روزنامه، در فاصله چند سانتیمتر از تهمت سروش به چاپ رسیده است. ای کاش میدانستم سعید حنایی کاشانی، که با من در ویراستاری ترجمه کتاب هارتناک کندوکاوها و کنکاشها داشته، با خواندن این عبارت از قول سروش که «جز ترجمهای که آن هم مال شاگرد اوست چیزی منتشر نکرده» چه احساسی پیدا کرده است. من در ادامه پاسخ این گلایۀ ایشان را به همراه پاسخی به این پرسش ایشان میدهم که چرا به زعم ایشان و با وجود استفساری که ایشان از آقای دکتر علی حقی کردهاند من بر این گمانم که منشأ رواج این اتهام خود آقای دکتر علی حقی بودهاند و نه آقای دکتر سروش، چنانکه ایشان در ذیل توضیح دوم من نوشتهاند: «آقای حنایی کاشانی در این توضیح خود ادّعای سرقت ترجمه آقای حقّی را به آقای حقّی نسبت میدهد. من مبنای این انتساب را نمیدانم». و اما دربارۀ روزنامۀ اعتماد و نوشتۀ من دربارۀ استاد مرحوم دکتر آیتی. نمیدانم چرا آقای دکتر حداد عادل بر این گماناند که انتشار مطلب و عکسی از من در همان صفحهای که نخستین بار آقای دکتر سروش این اتهام را از قول آقای دکتر علی حقی علیه ایشان مطرح کردند لازم میآورد که من نیز آن صفحه را خوانده باشم یا دیده باشم؟ روزنامهای مطلبی از من خواسته است، من آن را نوشتهام و فرستادهام، اما (۱) من روزنامهخوان نیستم که بدانم هرروز در صفحات روزنامهها یا دیگر مجلات چه چیزهایی منتشر میشود، حتی اگر از خودم چیزی در آن روزنامه منتشر شده باشد (۲) آنقدر شیفتۀ دیدن نوشتهها یا عکس خودم نیستم که بروم حتماً آن روزنامه را بخرم و به یادگار نگه دارم. البته اگر روزنامهها نسخۀ الکترونیکی داشته باشند، شاید بروم ببینم که آیا مطلب من عیناً منتشر شده است یا نه. در این خصوص اصلاً به یاد ندارم که روزنامۀ «اعتماد» آن تاریخ را دیده باشم یا آن اشارهای را که آقای دکتر سروش کردهاند. یقیناً، اگر آن مطلب را دیده بودم آقای دکتر سروش و دیگر خوانندگان را از این قضاوت شتابزده برحذر میداشتم و دست کم در وبلاگ و وبگاه خودم چیزی در این خصوص منتشر میکردم. اما من اکنون میتوانم به آقای دکتر حداد عادل و دیگر خوانندگان یادآور شوم نخستین بار این «ادعا» یا «اتهام» را کی و کجا و شنیدم و چه واکنشی نشان دادم و چرا بر این گمانم که منشأ شیوع این اتهام خود آقای علی حقی بودهاند.
در اواخر تابستان ۷۶ یا ۷۷ بعد از ظهری در جلسهای در محل انتشارات طرح نو به دعوت آقای حسین پایا گرد آمده بودیم تا به همراه آقایان دکتر آرش نراقی و دکتر ابراهیم سلطانی و هومن پناهنده و دکتر غلامرضا کاشی به سخنان آقای مراد فرهادپور دربارۀ «پدیدارشناسی هگل» گوش بسپاریم و به بحث و تبادل نظر بپردازیم. در پایان جلسه آقای حسین پایا مرا مخاطب قرار دادند و گفتند (۱) آقای علی حقی مدعی شدهاند که ترجمۀ دکتر حداد عادل کپی ترجمۀ ایشان است و (۲) بر من خرده گرفتند که چرا اصولاً حاضر شدهام با/ برای آقای دکتر حداد عادل کار کنم. در پاسخ به ایشان گفتم که اولاً من از ترجمۀ آقای حقی هرگز اطلاعی نداشتهام و ثانیاً آنچه من ویرایش کردهام دستنوشت آقای دکتر حداد عادل بوده است که با خط خوش و با خودنویس یا رواننویس و بر روی کاغذهای بیخط کاهی نوشته شده بوده است (البته تا جایی که میتوانم به خاطر بیاورم). و اما کار با آقای دکتر حداد عادل هم به درخواست خودشان و بهواسطۀ رابطۀ استاد – شاگردی بوده است و من از این کارها نه فقط برای آقای دکتر حداد بلکه برای دیگر استادانم نیز انجام دادهام و از این بابت شرمنده هم نیستم، حالا آن استاد هر گرایش سیاسی و فکری که میخواهد داشته باشد، و لازم باشد باز هم انجام خواهد داد. من هم دانشجوی آقای دکتر سروش بودهام و هم دانشجوی آقای دکتر داوری و هم دانشجوی آقای دکتر حداد عادل و آقای دکتر پورجوادی و آقای دکتر دینانی و آقای دکتر جهانگیری و آقای دکتر مجتهدی و آقای دکتر اعوانی و آقای دکتر شیخ و بسیاری افراد دیگر. برخی از استادانم برای من حتی پدری کردهاند و من از این بابت از ایشان سپاسگزارم، اما این به این معنا نیست که من وابستگی جناحی یا فکری یا خطی به کسی دارم، چنانکه حاضر نشدم به رغم دعوت آقای دکتر حداد عادل برای اشتغال نیمه وقت در «دانشنامۀ جهان اسلام» به این مرکز بروم. و پس از آن هم ایشان همواره از این بابت از من دلخور بودند و این دلخوری را پنهان هم نکردند. به هر تقدیر این بود آنچه من میتوانم دربارۀ سابقۀ این مطلب بگویم. بنابراین، از نظر من روشن است که «ادعا» یا «اتهام» سرقت ترجمه نمیتواند «ساختۀ» آقای دکتر سروش بوده باشد، گرچه شاید آقای دکتر سروش آنچه را در پشت سر در گردش بوده است بهطور علنی اعلام کرده است. آقای دکتر سروش هم مانند من شاید این «اتهام» را از کسانی دیگر شنیده باشد و چون به «ناقلان» اعتماد داشته است باور کرده باشد که این اتهام را خود آقای علی حقی مطرح کرده است و بعد قضاوتش این بوده باشد که این اتهام از آنجا درست است که آقای علی حقی دانشجوی آقای دکتر حداد عادل بودهاند و همین کتاب را با ایشان کار کردهاند. اکنون با آنچه میتوانیم آن را «انکار رسمی» آقای دکتر علی حقی بنامیم، این پرسش پیش میآید که چه کسی نخستین بار این ادعا را از خود آقای دکتر حقی شنیده است و چگونه میتواند این ادعا را اثبات کند؟ آیا آقای دکتر سروش این «ادعا» را از خود آقای علی حقی شنیدهاند؟ آیا آقای پایا این ادعا را از خود آقای حقی شنیدهاند؟ آیا دانشجویان آقای حقی این ادعا را از ایشان شنیدهاند و اگر شنیدهاند حاضرند شهادت بدهند؟ جامعۀ ما همانطور که آقای دکتر سروش بارها بهدرستی متذکر شدهاند جامعهای «حقوقمحور» نیست. یک دلیل آن را باید در همین «حس مظلومیت»ی دید که همۀ افراد این جامعه را در بر گرفته است. وقتی از کسی حقی پایمال میشود به جای آنکه آن را علنی اعلام کند و به دنبال استیفای حقوق خود برود و به محاکم رجوع کند، سعی در ویرانسازی شخصیت «ظالمی» میکند که دستش را از او کوتاه میبیند. از همین روست که شایعه و غیبت و بدگویی در پشت سر افراد فراوان میشود، به این امید که افراد «ظالم» از این رهگذر شاید بسی بیشتر از این بابت زیان ببینند. اما، واقعیت این است، که گاهی همین سخنان بیپایه و اساس بر هر ظلم بزرگتری سرپوش میگذارد و به حکم «مشت نمونۀ خروار» سبب بیاعتمادی به همۀ سخنان بحقی میشود که بسی مهمتر از خطاهای شخصی افراد است. به گمانم در این ادعایی که آقای دکتر سروش به نقل از آقای دکتر حقی مطرح کردند جای بسی عبرتها برای ماست، مایی که دلمشغول «حقوق بشر» و «جامعۀ مدنی» و «آزادیهای فردی» هستیم: (۱) اگر کسی از قول کسی سخنی را برای ما نقل کرد، نخست مطمئن شویم که آن سخن را واقعاً خود آن شخص گفته است. (۲) اگر سخنی از کسی علیه کسی میشنویم، نخست از آن شخص دلیل بخواهیم، و سپس اگر جایی آن را بازگو کردیم مطمئن باشیم آن شخص از روی ترس یا از روی چیزی دیگر مدعای خود را «حاشا» نخواهد کرد. پس، در این موارد حتماً سندی داشته باشیم. (۳) قضاوت کردن در دعواهای طرفینی کاری دشوار است، از قضاوتهای شتابزده بپرهیزیم و اشخاصی را که حقی از آنان ضایع شده است تشویق کنیم که دادخواهی خود را علنی کنند و به محاکم رجوع کنند و اگر از محکمه ناراضی بازگشتند آن را مستدل با افکار عمومی در میان بگذارند. |
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
نظرات
مرسی از این مطلب خیلی خوب بود من هم خوب یادمه هامون زمان ما بود خوب حرف می زد و خوب نقد می کرد و چقدر محافظه کار نبود
شنبه, ۵ام اسفند, ۱۳۹۱
تا دلتان بخواهد این فرهنگ پر است از تهمت و افشاگری و …. از ملا صدرا گرفته که برخی نوشته هایش را کپی برداری و دزدی از فلان کس می دونستند تا همین خود سروش که قبض وبسط اش را تعدادی کپی برداری وسرقت ادبی معرفی کردند تا هدایت که مجلات و روزنامه های زمانش او را دزد می نامید…. همه وهمه پر است از این داستان تکراری
شنبه, ۵ام اسفند, ۱۳۹۱