روح انگلستان هم در جریان به قدرت رسیدن رضاشاه نبود – مصاحبه دکتر صادق زیبا کلام با نسیم بیداری ( از صفحه فیسبوک دکتر زیبا کلام)
یکی از نظرات بحثانگیز و جنجالی شما دفاعتان در تلویزیون ایران در اسفند ۱۳۸۸ از رضاخان بود. هیچ نویسنده و صاحبنظر ایرانی بعد از انقلاب تا آن شب صریح و علنی از رضاخان دفاع نکرده بود. چه شد که از رضاخان دفاع کردید با توجه به تصویری که از او در اذهان ایرانیان وجود دارد و این باور که به صورت یک اجماع میان مورخین، تحلیلگران سیاسی، نویسندگان و صاحبنظران در آمده که او چیزی بیش از یک عامل انگلستان نبود. انگلستان او را به روی کار آورد و او را بر سریر قدرت نگاه داشت و عقلاً و منطقاً او نمیتوانست به جز براورده کردن منویات و خواسته های بریتانیا به راه دیگری برود. علیرغم همه اینها و علیرغم کارنامه سیاه حکومت رضاخانی شما قرص و محکم و بدون هیچ گونه اما و اگری از او به عنوان خادم یاد کردید و تا آنجا که من مصاحبهها و نوشتههایتان را دنبال کردهام شما نه تنها دفاع از رضاخان را پس نگرفتهاید بلکه هر بار هم که از شما پرسیدهاند که آیا واقعاً شما از رضاخان دفاع میکنید، همان پاسخ را دادهاید و از رضاخان دفاع کردهاید. اصلاً چی شد که آن شب شما در مورد رضا خان صحبت کردید چون تا آنجا که به خاطر دارم آن مجموعه برنامهها در مورد صنعت نفت و ملی شدن آن بود؟
با نام و یاد حضرت حق، شما درست میگویید. آن برنامهها اساساًَ در مورد رضاشاه نبود و بحث نفت و ملیشدن نفت توسط مرحوم دکتر مصدق بود. شما میدانید که آغاز ورود انگلستان به مقوله نفت به امتیاز دارسی در سال ۱۹۰۱ برمی گردد. حدود ۶ سال بعد یا درستتر گفته باشم بعد از ۶ سال تلاش در تپهماهورها و بیابانهای خوزستان، انگلیسیها توانستند در مسجدسلیمان به نفت برسند. در آن ۶ سال دارسی به آستانه ورشکستگی میرسد چون جستجو برای نفت در بیابانهای خوزستان بسیار پرهزینه بود و او کلی هزینه میکند اما به نفت نمیرسید. در عین حال مقادیر زیادی هم بدهی بالا میآورد از جمله به برخی از بانکهای انگلستان. جالبه که دارسی تصمیم میگیرد که جستوجو برای نفت رادرایران تعطیل کند و شماری از پرسنل و تأسیسات شان را هم از ایران خارج میکنند. مابقی هم قرار بود که طی یک برنامه رسماً زمانبندی شده خارج شوند که درست قبل از ترک ایران یکی از چاههایی که در مسجد سلیمان در حال حفر کردن بودند به نفت میرسد
یعنی اگر آن چاه هم به نفت نمیرسید دارسی یا انگلیسیها از ایران رفته بودند؟
آره، دقیقاً. عرض کردم تصمیم به خروج از ایران شروع شده بود و شماری از پرسنل شرکت هم خارج شده بودند و واقعاً شانس و تصادف بود. و الا انگلیسی ها شروع به خارج شدن از ایران کرده بودند و شماری هم بازگشته بودند
رضاشاه چگونه وارد این قضایا میشود؟
رسیدن به نفت برنامه شرکت دارسی را تغییر میدهد، سهام شرکت به شدت افزایش پیدا میکند و حالا خیلیها حاضر هستند که به شرکت وام بدهند از جمله بانکهای انگلستان. در ضمن در این مقطع دولت انگلستان هم مقدار زیادی از سهام دارسی را خریداری میکند بعد هم شرکت زمینهای زیادی از شیخخزعل در آبادان میخرد و اقدام به تاسیس پالایشگاه میکند. خب امتیاز دارسی این بود که حق انحصاری جستوجو برای نفت به وی واگذار شده بود. ایران در هزینهها سهمی نداشت و همه هزینهها برعهده شرکت بود و ما فقط در سود شریک بودیم به میزان ۱۶ درصد
یعنی خود دولت ایران سرمایهگذاری و هزینه نمیکرد و شریک نبود؟
خیر، حسب قرار داد یا همان امتیاز نامه دارسی ما فقط در سود شریک بودیم و شرکت هر قدر ضرر و زیان میکرد، یا هزینه میکرد برعهده خودش بود. امتیاز دارسی ادامه داشت تا سال ۱۹۳۳ یا ۱۳۱۲ که رضاشاه آن را ابطال نمود و خواهان تنظیم یک قرارداد جدید با انگلستان میشود
اگر اشتباه نکنم مخالفین رضاخان همین اقدام او را یکی از دلایل وابستگی او به لندن میداننند و آن شب هم همین موضوع ازسوی شرکتکنندگان دیگرمطرح شد و شما از این اقدام رضا شاه دفاع کردید درست نمی گویم؟
کاملاً درست می فرمایید . مخالفین رضاشاه ابطال امتیاز دارسی و انعقاد قرارداد ۱۹۳۳ با انگلستان را یکی از دلایل اصلی وابستگی رضاشاه به لندن میدانند.اما آنان دو نکته اساسی را در نظر نمی گیرند.اولا و بر خلاف ادعای آنان انگلستان با ابطال امتیاز دارسی به شدت مخالفت می کرد و حتی لندن خیلی جدی به فکر اشغال نظامی تاسیسات نفت خوزستان و آبادان بود. مگر اینکه ما بگوییم همه آن برنامهها جنگ زرگری بود و بریتانیا برای رد گم کردن آن همه مخالفت با ابطال امتیاز دارسی میکرد. یا مثلا اینکه لندن خیلی جدی بفکر اشغال نظامی آبادان بود همه ظاهری بود. ثانیا قرار داد ۱۹۳۳ دارای برخی تغییرات و امتیازات بنفع ایران بود که آن را به مراتب بهتر از امتیاز دارسی میکرد
یعنی واقعاً برای ایران قرارداد ۱۹۳۳ بهتر از امتیاز دارسی بود؟
بله تردیدی به خودتان راه ندهید. خیلی از بندهای قرارداد ۱۹۳۳به مراتب پیشرفته تروبهتر از امتیاز دارسی بود. البته در قرارداد جدید انگلستان هم مفادی گنجاند که بالطبع به نفعش بود
پس چرا مخالفین رضاشاه این قرارداد را یکی از دلایل عمده وابستگی رضاشاه به انگلستان میدانند؟
برای اینکه هیچکدام آنها نه علم و اطلاع زیادی از امتیاز دارسی دارند و نه از قرارداد ۱۹۳۳. ببینید در فرهنگ سیاسی ما فرض بر آن است که رضاشاه را انگلیسیها بر روی کار آوردند. بنابراین می بایست هر تصمیم و سیاست و اقدام رضاشاه در جهت مصالح و منافع انگلستان باشد از جمله قرارداد ۱۹۳۳
اگر قرارداد۱۹۳۳ واقعاً به نفع ایران بود پس چرا ۱۷ سال بعد دکتر مصدق و آیتالله کاشانی آن قرارداد را کنسل کردند و نفت رو ملی کردند؟
من نگفتم قرارداد ۱۹۳۳ از صدر تا ذیل به نفع ایران بود. همه حرفم این است که در مقایسه با امتیاز دارسی به مراتب بهتر بود. رضاشاه در آن قرارداد بیش از آن نمیتوانست و قدرت نداشت که از انگلستان امتیاز بگیرد
یعنی شما قرارداد ۱۹۳۳ را یک برنامه طراحی شده از سوی انگلستان نمیدانید؟
به هیچوجه. این تصورات ناشی از نگاه ایدئولوژیک و ایدئولوژیکزده به تاریخ است و تقلیل تاریخ به تئوریهای توطئه و فرضیههای داییجان ناپلئونی که متأسفانه در ایران خیلی رواج دارد به دلیل عقبماندگی علمی مملکتمان. خیلیها که قرارداد ۱۹۳۳ را سند خیانت رضاشاه و وابستگی او به انگلستان میدانند حتی زحمت اینکه چند دقیقه آن را بخوانند و با امتیاز دارسی مقایسه کنند را هم به خودشان نمیدهند
قرارداد جدید چه مزیت هایی نسبت به امتیاز دارسی داشت ؟
من نمی خواهم وارد جزییات بشوم و اصلا موضوع مصاحبه مان هم قرارداد ۱۹۳۳ نیست ولی خیلی کلی به چند تا انهم فقط اشاره می کنم. اولا به در خواست ایران مبنا محاسبه سود یا حق الامتیاز ایران از اساس تغییر یافت. تا قبل از آن میزان حق الامتیاز ایران ۱۶% از سود خالص شرکت بود. یکی از موارد شکایت ایران هم همین بود چون شرکت میگفت سود امسال اینقدر بوده و امسال سود کم شده یا بها نفت در بازار جهانی آمده پایین یا فروش کم بوده یا هزینه ها بالا بوده و قس علیهذا. ایران هم اعتراض میکرد یا حتی به دادگاه در لندن شکایت میکرد اما خیلی بجایی نمی رسید چون واقعا هم در آن سال سود شرکت پایین بوده.اما در قرار داد جدید ایران توانست مبنا محاسبه حق الامتیاز را از سود خالص شرکت به میزان نفتی که شرکت از ایران استخراج کرده بود تغییر دهد. یعنی اگر شرکت حتی در یکسال ضرر هم کرده بود یا بها نفت در بازار پایین آمده بود برای ایران فرقی نمی کرد و بر اساس نفتی که شرکت استخراج کرده بود حق الامتیاز میگرفت. در امتیاز دارسی حق بهره برداری نفت در ایران انحصارا به دارسی داده شده بود در حالیکه در قرارداد جدید انگلستان فقط در مناطق مشخصی از کشور حق بهره برداری داشت و ایران می توانست با کشورهای دیگر یا شرکت های دیگر قرار دادهای جدید ببندد.سوم که فکر میکنم خیلی مهم بود این بود که شرکت موظف میشد هر سال یک در صد مشخصی از مسئولین و متخصصین شرکت و صنعت نفت را از ایرانیان بگذارد
مگر قبلا ایرانیان در تاسیسات نفتی نبودند؟
ببینید یکی از معضلات بنیادی ما در نفت این بود که ما اساسا متخصص نداشتیم.نه مهندس داشتیم، نه تکنیسین، نه مدیر ، نه متخصص،نه کارشناس ، نه حسابرس ، نه حقوقدان نه هیچ چیز دیگر
مگر ایرانی ها در صنعت نفت کار نمی کردند؟
چرا کار میکردند ولی کارهای شان مثل کارهای افغانی ها در ایران بود. خدمتکار ، عمله،جوشکار، کارگر ساده، مستخدم،باغبان، حداکثر راننده و مشکل اساسی این بود که ما اساسا هیچ علم و اطلاعی از گرداندن آن دستگاه عظیم نفت نداشتیم.رضا شاه هم این را می دانست و اصرار داشت که شرکت در چهارچوب قرارداد جدید میبایستی متعهد می شد که هر سال یک در صد مشخصی از ایرانیان را در کارهای تخصصی اعم از فنی و مهندسی ، امور مالی ، حقوقی ،مدیریتی و غیره وارد نماید.
آیا ما این تخصص ها را داشتیم؟
خیر نداشتیم
مگر دانشگاه نداشتیم آن موقع؟
خیر نداشتیم. دانشگاه تهران یکی دو سال بعدش توسط رضاشاه تاسیس شد
پس ان نیروی متخصص از کجا می بایستی تامین می شد؟
در قرارداد جدید شرکت متعهد میشد که دانشگاه نفت آبادان را برای تربیت کادر فنی ایرانی تاسیس کند.بعلاوه یک دانشکده پرستاری و یک دانشکده برای تربیت کادر مالی و حسابداری و این چیزها تاسیس کند. یعنی در حقیقت دانشگاه نفت آبادان از دانشگاه تهران زودتر تاسیس شد و اساتید و کادرهایش و برنامه هایش همه انگلیسی بودند.ایضا آن دانشکده پرستاری و حسابداری و امور مالی. بهمین خاطر است که دانشگاه نفت آبادان از استاندارد بالایی برخوردار بود
آیا قرار داد جدید منافع و امتیازاتی برای انگلستان در بر نداشت؟
قطعا اینگونه بود.از جمله اینکه انگلستان طول مدت قرداد را که در دارسی ۶۰ سال بود به ۹۰ سال افزایش داد. یا در دارسی پیش بینی شده بود که پس از پایان ۶۰ سال کلیه تاسیسات شرکت به دولت ایران انتقال می یافت اما در قرارداد جدید این بند حذف شده بود.و خوب این نکته ها به تنهایی از نظر مورخین ما سبب می شود تا بگویند رضا شاه خائن بوده و بر رویکار آمدنش توسط انگلستان بوده است در نتیجه هر کاری هم کرده یا نکرده به دستور انگلستان و در جهت منافع انگلستان بوده است
ولی آقای دکتر همه اسناد و مدارک حکایت از نقش انگلستان در کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ که منجر به روی کار آمدن رضا خان و سپس رضاشاه میشود دارند
کدام اسناد و مدراک؟
آیا رضاخان یا به قول شما رضاشاه خودش بعدها نمیگوید که انگلیسیها من را روی کار آوردند اما من را نمیشناختند و نمیدانستند با کی طرف هستند؟
من هم این نقل را بسیار شنیدهام اما از شما یک پرسش منطقی ساده دارم. بهنظر شما اگر انگلیسیها یک فردی را روی کار بیاورند آیا آن فرد بعداً خواهد گفت که “انگلیسیها من را روی کار آوردهاند” ؟ ولوآنکه بگوید “البته آنها اشتباه کردند و من را نمیشناختند”؟ خود شما، یا بنده یا هر فرد دیگری آیا ممکن است خیلی ساده و در روز روشن بیایم بگوییم که انگلیسیها یا آمریکاییها یا دیگران ما را به روی کار آوردند؟ یا برعکس، اگر هم بالفرض بنده و شما و یا رضاخان را انگلیسیها بر روی کار آورده باشند، ما آن را انکار نماییم؟
ولی فقط اذعان و اعتراف رضاخان نیست بلکه شواهد و قرائن و مستندات بسیار دیگری مورخین و صاحبنظران ارائه کردهاند که نشان میدهد انگلستان طراح کودتای رضاخان ـ سیدضیا در سوم اسفند ۱۲۹۹ بوده و بعدا هم به تثبیت رضاخان و نهایتا تغییر سلسله قاجار و تأسیس سلسله پهلوی کمک می کند
کدام شواهد وقرائن و مستندات؟
اگر اجازه بفرمایید بنده آنها را فقره به فقره و جز به جز فهرست میکنم
حتما بفرمایید
دلیل اول همان اسناد و مدارک است که میگذرم. دلیل دوم: مسئله شخصیت خود رضاشاه و پیشینه اجتماعی اوست. قبول دارید که او یک فرد نظامی بوده که از خانوادهای پایین آمده و از سن ۶ سالگی بجای رفتن به مدرسه و تحصیلات وارد قشون قزاق میشود چگونه ممکن است که چنین فرد کم سواد ی معمار نوسازی و مدرنیته شود؟ آیا غیر از این است که اقدامات و کارهای او از جای دیگری به وی دیکته میشده. دلیل سوم: با توجه به اینکه رضاخان کاملاً خارج از الیگارشی قدرت در ایران بود و به هنگام کودتا در پایتخت احدی او را نمیشناخت، چگونه ممکن بود که بدون برخورداری از یک پشتیبان نیرومند بتواند ظرف دو، سه سال بعد از کودتا آنقدر نیرومند شود که نه تنها به قدرت بلامنازع ایران تبدیل شود بلکه سلسله قاجار را که نزدیک به ۱۴۰ سال قدمت و ریشه داشت و تمامی اعیان و اشراف، تمام مراکز قدرت به نوعی مستقیم و غیر مستقیم به آن وابسته بودند و از آن حاکمیت یا در حقیقت از جایگاه طبقاتی و قدرت خودشان با تمام توان دفاع میکردند، همگی خیلی ساکت و آرام و بدون مقاومت تسلیم مردی گمنام شوند که تا یکی،دو، سه سال قبل از آن کسی حتی نام او را هم نشنیده بود؟ به نظر شما به عنوان یک مورخ این ها خیلی عجیب و غیرطبیعی به نظر نمیرسد؟ چهارم: برنامههای فرهنگی و سیاستهای اجتماعی حکومت رضاشاه است. احیای ایران قبل از اسلام و احیای فرهنگ پارسگرایی، مبارزه منظم با اسلام و روحانیت و کشف حجاب و سایر سیاستهای ضداسلامی حکومت رضاشاه است. پنجم: برخی از اقدامات رضاشاه از جمله کشیدن راهآهن از جنوب کشور به شمال که بعدا دیدیم که چگونه مورد بهرهبرداری انگلستان در جنگ جهانی دوم قرار گرفت در حالی که بسیاری از جمله دکتر مصدق معتقد بودند که احداث آن مسیر برای راهآهن خیانت بود، یا همان قرارداد ۱۹۳۳ که باز دکتر مصدق و خیلی از ملیون آن را خیانت میدانستند. ششم: صرف آن همه بودجه برای ایجاد ارتشی که حتی ۲۴ ساعت هم نتوانست در جریان اشغال خاک ایران در شهریور ۱۳۲۰ مقاومت کند و تسلیم شد، حالا من به قضیههای دیگر حکومت رضاخان از جمله سرکوب آزادیخواهان، روحانیون، اسلامگرایان و اسلامخواهان، ملیون و میهنپرستان نمی پردازم یعنی واقعاً هیچ جنبهای از حکومت رضاخان را نمیتوان سراغ گرفت که بتوان گفت سیاستها و اقدامات رضاشاه به نفع کشور و مردم بوده است؟
خوب شما یک لیست کامل از کیفرخواست رسمی و تاریخی که ظرف ۳۳ سال بعد از انقلاب همواره علیه رضاشاه مطرح شده ارائه کردید و از این بابت من از شما ممنونم چون هیچ چیز رو جا نیانداختید. فیالواقع همه کسانی که رضاشاه را خائن می دانند هم همین نکات را میگویند. من سعی میکنم یه موارد کیفرخواست شما یکی، یکی جواب بدهم. ضمن آنکه برخی از موارد اتهامی مورد ادعای شما را من نمیدانم که اساساً چه ربطی به انگلستان پیدا میکند؟ مثلاً اینکه در زمان رضاشاه از نظر فرهنگی به فرهنگ و تمدن ایران قبل از اسلام خیلی توجه می شود و با ایجاد فرهنگستان زبان فارسی یا پارسی سعی میشود که لغات عربی را از زبان فارسی کنار بگذارند و به جای آن لغات و اصطلاحات فارسی بیاورند، این چه ربطی به انگلستان پیدا میکند؟ اگر واقعاً شما اعتقاد دارید که این کار نقشه انگلستان بوده، آن وقت با ادامه آن در جمهوری اسلامی چه جوری میخواهید کنار بیایید؟ تلاش در جهت احیای به قول شما فرهنگ قبل از اسلام در ایران اسلامی امروز اگر شدیدتر از زمان رضاشاه نباشد ، یقیناً کمتر هم نیست. فرهنگستان زبان فارسی جمهوری اسلامی هم هر روز یک دو جین لغت عربی را حذف میکند و جای آن لغات و اصطلاحات فارسی میآورد. یعنی همان کاری که رضاشاه میکرد. توجه به عید نوروز و آداب و سنن ایران قبل از اسلام اگر امروز در جامعه ما از زمان رضاشاه بیشتر ترویج نشود کمتر هم ترویج نمیشود. صدها مؤسسه و شرکت دولتی، بانک، شرکتهای دولتی، هتل و غیره بعد از انقلاب ایجاد شده و اکثر آنان نامهای قبل از اسلامی دارند. پاسارگاد، پرسپولیس، آریا، داریوش، پارسیان، اهورا، مزدک و… پر از نامهای اینچنینی است. اینها تازه موسسات دولتی جمهوری اسلامی هستند. من در جای دیگری هم گفتهام که ما ایرانیها نسبت به اعراب یک بغض و کینه و نفرت تاریخی داریم. فرق هم نمیکند که رضاشاه باشد یا جمهوری اسلامی. یا در مورد راهآهن که شما میفرمایید، احداث راهآهن در ایران یک آرزویی بوده در میان ایرانیان از زمان امیرکبیر تا به امروز. از جمله مفاد امتیاز رویتر در زمان حاج میرزاحسینخان سپهسالار احداث راه آهن بوده. مقدمات احداث راهآهن در زمان رضاشاه در سال ۱۹۱۰ آغاز میشود. یعنی ۱۰ سال قبل از آغاز جنگ جهانی دوم و اشغال خاک ایران و استفاده انگلستان از آن راهآهن برای رساندن کمک به جبهه شرق در روسیه. میدانید اینها یعنی چی؟
یعنی چی؟
یعنی دولت انگلستان به کمک آینه بین،رمالی، کف بینی یا فال قهوه پیشبینی کرده بود که ۱۰ سال دیگر فاشیستها به رهبری آدولف هیتلر در آلمان به قدرت میرسند، بعد جنگ جهانی دوم میشود ، بعد آلمانها موفق میشوند که همه اروپا را اشغال نمایند ، بعد هیتلر علیرغم پیمان عدم تجاوز با استالین رهبر روسیه به آن کشور حمله میکند؛ بعد در استالینگراد غول نیرومند ارتش آلمان متوقف می شود، بعد روسها در دفاع از مملکت و انقلابشان حماسهآفرینی میکنند و به کمک زمستانهای معروف روسیه برای اولین بار از آغاز جنگ جهانی دوم موفق میشوند تا ارتش آلمان را متوقف نمایند، بعد انگلستان متوجه میشود که از این فرصت باید استفاده کند و به جبهه شرق یا به روسیه کمک و تسلیحات و سوخت برسانند و تنها مسیر ممکن از خلیج فارس به شمال ایران و روسیه است ودر نهایت از راهآهن ایران که رضاشاه از جنوب کشور به شمال کشیده بود استفاده کردند. یعنی انگلستان همه اینها را در سال ۱۹۳۰ میدانست و پیشبینی کرده بود و به رضاشاه دستور داده بود که راهآهن ایران را از جنوب به شمال بکشد که ۱۰ سال بعدش انگلیسیها بتوانند از آن در جنگ بهره برداری کنند…؛
ولی دکتر مصدق هم مسیر جنوب به شمال را محکوم کرده بود؟
ببینید دو تا مسئله رو با هم قاطی نکنید. یک مسئلهاین است که شما بگویید آن مسیر اقتصادی نبود و باید مسیر دیگری انتخاب میشد. این ظاهراً نظر دکتر مصدق بوده که رضاشاه به دلیل مستبد و یک دنده بودن نظر دیگری را برنمیتابد و بر روی نظر خودش اصرار میکند. این یک مسئله است. اما آنچه که شما و سایر مخالفین رضا شاه دارید میگویید آن است که انگلستان به رضاشاه میگوید که آن مسیر را انتخاب کند چون بعدا خودش میخواسته از آن مسیر استفاده کند. این دو تا خیلی با هم فرق میکند. کسانی که قائل به نظر دوم هستند مطمئناً رضا شاه هر مسیر دیگری هم که انتخاب میکرد باز میگفتند که به دستورات انگلستان بوده و اگر فیالمثل رضاشاه مسیر شرق به غرب یعنی مسیر خرمشهر، کرمان، زاهدان و پاکستان را انتخاب میکرد، باز مخالفان وی میگفتند که او به دستور انگلستان این کار را کرده چون انگلستان میخواست دو منطقه اصلی مستعمراتیاش یعنی عراق و منطقه خلیج فارس را به منطقه مهم مستعمراتی دیگرش که شبه قاره هند بوده متصل کند
من دلایل دیگری هم ذکر کردم؟
به همه آنها اشاره خواهم داشت. مثلاً سیاستهای ضداسلامی که فرمودید. اولاً رضاشاه ضددین و ضد اسلام نبود
آقای دکتر این را که جدی نمیگویید؟
کاملاً هم جدی میگویم. اتفاقاً رضاشاه کاملاً دارای اعتقادات سنتی دینی بوده. برای شفا پسرش محمدرضا که بعداً شاه شد، و به واسطه بیماری مهلکی که پبدا کرده بود وً دکترا قطع امید کرده بودند، رضاشاه به مشهد میرود و متوسل به حضرت امام رضا (ع) میشود
بیماریاش چی بوده؟
یک بیماری عفونی بوده درست نمیدانم. شاید دیفتری و شاید هم حصبه بوده
و شفاء محمدرضا را میگیرد؟
ظاهراً اینجوری میشه. چون تب محمدرضا پایین نمیآمده و گفتم پزشکان عملاً ازش دست شسته بودند اما مدت کمی بعد از توسل رضاشاه به امام رضا (ع) تب پایین میاید و چند روز بعدش قطع میشود و پسرش بهبود مییابد
حتی اگر این داستان را هم بپذیریم باز هم نمیتوانیم سیاستهای ضداسلامی رضاخان را نبینیم؟
ببینید اینجا هم همان داستان راهآهن تکرار میشود. اولاً آن تصمیمات و سیاستها به واسطه آن نبود که رضاشاه میخواست تیشه به ریشه اسلام بزند چون از ناحیه اسلام احساس خطر و تهدید برای حکومت یا سلطنتش میکرد یا فیالمثل مخالفت و رویارویی نیروهاهای اسلامی و اسلامگرایان یا روحانیون و مراجع و علماء بر علیه حکومتش و رژیمش خیلی گسترده بود و او ناچار به رویارویی با آنان بوده
غیراز این بود؟
کاملاً غیر از این بود. محض اطلاع شما، مخالفین و منتقدین رضاشاه یا زندانیان جدی سیاسیاش کمونیستها و گروه مارکسیست دکتر تقی ارانی موسوم به گروه ۵۳ نفر موسوم بودند . مابقی هم کمونیستها و چپگرایان قدیمی یعنی چپگرایان یا کمونیستهای قدیمی دوران مشروطه بودند که به دلیل فعالیتهای کمونیستی و کارگری در صنعت نفت و سایر تشکیلات کارگری به زندان افتاده بودند. مثل سید جعفر پیشهوری که بعداً یعنی بعد از سقوط رضاهشاه در شهریور ۱۳۲۰ شد رهبر فرقه دمکرات آذربایجان، رضا روستا و این دست افراد
یعنی ما در زمان رضاشاه جریانات اسلامگرا نداشتیم؟
نه ما در زمان رضاشاه جریانات اسلامگرا یا متفکرین اسلامگرا به تعبیر امروزه نداشتیم. تعداد معدودی از روحانیون به برخی از سیاستهای رضاشاه اعتراض کرده بودند که آنها هم سرکوب و ساکت شده بودند. حوزه و علما و مراجع هم کاری به کار رضاشاه نداشتند و به امور حوزه مشغول بودند
ولی بالاخره قبول دارید که سیاستهای ضداسلامی داشته؟
ببنید رضاشاه به زعم خودش مصمم بود و داشت چهره ایران را تغییر میداد. ایران عقب مانده و درمانده عصر قاجار را میخواست بدل به یک جامعه مدرن نماید. برای همین بود که صنایع مدرن تاسیس کرد، راهآهن کشید، دانشگاه تهران را ایجاد نمودآموزش و پرورش اجباری تاسیس کرد، دادگستری مدرن تاسیس کرد، صدها کیلومتر راه شوسه کشید، یک نظام اداری جدید شامل ۱۴ وزارتخانه که تمامی کشور را در بر میگرفت را ایجاد نمود، ژاندامری و نیروی انتظامی مدرن ایجاد کرد ، یک ارتش مدرن شامل نیروی زمینی، هوایی و دریایی برای اولین بار در ایران ایجاد نمود، ثبت اسناد، ثبتاحوال، شناسنامه، نام و نام فامیل، کتوشلوار واکسیناسیون، نظام وظیفه و بیمارستان تاسیس کرد، بسیاری از قبایل و عشایر را که مایه بیثباتی و هرجمرج و ناامنی میشدند به خصوص در مواقعی که دولت مرکزی ضعیف میشد را وادار به اسکان اجباری نمود، برای روحانیون امتحان اصول و فقه گذارد و فقط روحانیونی که این امتحانات را با موفقیت می گذراندند میتوانستند ملبس به لباس روحانیت شوند و سایر امور دیگری از این دست. بخشی از مدرنیزاسیون رضاشاه شامل زنان میشد یعنی او معتقد بود که زنان بایستی از خانه به در آیند و در وهله نخست تحصیل نمایند و در مرحله بعدی وارد خدمات اجتماعی و بازار کار شوند. از نظر رضاشاه نمیشد زنان در حالی که با روبنده و چادر و چاقچور بودند وارد خدمات اجتماعی شوند. کارمند شوند، پزشک شوند، پرستار شوند، معلم شوند و غیره .در حالی که آنگونه محجبه باشند. بنابراین در سال ۱۳۱۴ دستور داد که کشف حجاب شود و زنان در ملاء عام با چادر و حجاب ظاهر نشوند
شما همواره گفتهاید که با بند بند وجودتان لیبرال هستید، آیا این سیاست راه محکوم نمیکنید؟
چرا با همه وجود آن را محکوم میکنم و با آن مخالفم. ولی حرفم چیز دیگری است. حرفم این است که اینها چه ربطی به انگلستان پیدا میکند؟ اینکه در ایران زنان چادر به سر کنند یا نکنند چه سودی و چه تأثیری برای انگلستان دارد؟ وانگهی اگر انگلستان اینقدر مخالف اسلامی شدن و اسلامی بودن و حجاب زنان است در مملکت خودش دهها هزار انگلیسی مسلمان امروزه محجبه هستند و سرکار و بیرون از منزل با حجاب ظاهر میشوند. دولت انگلیس هم هیچ کاری به کارشان ندارد. در بسیاری از ادارهجات دولتی خانمهای مسلمان با حجاب دارند کار میکنند و حتی یک نفر هم از آنها تا به امروز نگفته که من چون محجبه بودم، من چون مسلمان بودم، من چون نماز میخواندم کار فرمایم مرا اخراج کرد. فیالواقع اگر چنین کاری و اتفاقی بیفتاد آن خانم یا آن آقا میتواند علیه کارفرما اعلام جرم نماید. آن وقت چگونه میشود که همان انگلستان که خودش کاری به کار حجاب و اعتقادات شخصی ودین ایمان شهروندانش ندارد در مملکت دیگری ۶۰۰۰ کیلومتر آن طرفتر بگوید که رضاهشاه دستور بده که زنان در ایران دیگر محجبه در ملاء ظاهر نشوند؟
حتی اگر بپذیریم که سیاستهای ضداسلامی رضاخان به دستور انگلستان نبوده باشد، نفس این سیاستها را آیا شما منکر میشوید؟
مشکل شما این است که فرضتان را بر روی این قرار دادهاید که در زمان رضاشاه یک سیاست مشخص، طرحریزی شده، برنامهریزی شده و منظم و با حساب و کتاب وجود داشت که با اسلام مبارزه شود و بالطبع فرض بعدی تان هم این می شود که انگلیسیها رضاشاه را بروی کار میآورند که او این کارها را انجام دهد. من با اصل فرضیه شما مشکل دارم. من اساساً قائل به این نیستم که رضاشاه به دنبال اجرای یک برنامه ضداسلامی یا ضددینی بالفرض مثل استالین یا برخی رژیمهای کمونیستی دیگر بوده. عرض کردم مسئله کشف حجاب یا برخی سیاستهای دیگر که به اجرا گذارده میشود را میباستی در چارچوب برنامه مدرنیزه کردن رضاشاه دید . نه به عنوان اینکه رضاشاه مشکل خاصی با مذهب و روحانیون داشته. اصلاً تنها چیزی که بر سر راه اقدامات و سیاستهای رضاشاه نبود و مقاومت نمیکرد، مذهب و روحانیون بودند. شما یک مورد به من نشان بدهید که رضاشاه میخواست آن را به اجرا بگذارد و به واسطه نقش مذهب و اسلام یا مخالفت اسلامگرایان یا روحانیون نتوانست یا نشد یا آشوب و درگیری و زد و خورد با مذهبیها پیدا شد و او نتوانست آن کار یا آن سیاست را به اجرا بگذارد؟ حتی مسئله کشف حجاب هم عرض کردم به دلیل مبارزه با دین یا اسلام نبود، اینجوری نبود که مشکل رضاشاه با مذهب و اسلام باشد و او به واسطه آنکه خواسته باشد اسلام را تضعیف کند و مردم را بیدین کند، خواسته باشد تا زنان حجاب را کنار بگذارند. مشکل او یا هدف او این بود که گفتم میخواست زنان وارد عرصه فعالیتهای اجتماعی شوند. برای او اصلاً مهم نبود که زنان نماز بخوانند یا نخوانند، به اسلام اعتقاد داشته باشند یا نداشته باشند، به زیارت بروند یا نروند، روزه بگیرند یا نگیرند، او هیچ کاری به این کارها نداشت. حکومت او به هیچ روی علیه اسلام تبلیغ نمیکرد. بلکه هدفش این بود که زنان با برداشتن پوشیه و حجاب بتوانند وارد عرصههای کار در بیرون از خانه شوند. قرآن شریعیات و فقه جز دروس آموزش و پرورش رضا شاه بود و در همان دانشگاهی که تأسیس کرد یکی از نخستین دانشکدههایی که ایجاد شد همین دانشکده الهیات و معارف اسلامی امروز بود که البته اسمش دانشکده معقول و منقول بود. هر کس میتوانست به مکه میرفت، هر کس میخواست به زیارت حضرت امام رضا (ع)، حضرت معصومه (س) و سایر مراکز زیارتی میرفت و حکومت رضاشاه مطلقاً مانعی برای کسی قائل نمیشد. حالا شما هیچکدام اینها را نمی خواهید ببینید و برای خودتان یکسری تئوری های توطئه ساختهاید که رضاشاه از طرف انگلستان مأموریت داشت که با اسلام مبارزه کند. ازتان میپرسم که مگر مشکل انگلستان با اسلام چی بود؟ شما جوابی ندارید. میپرسم آن سیاستهای ضداسلامی که رضاشاه به قول شما به دستور انگلستان اجرا میکرد کدام بود، جوابی ندارید. میفرمایید کشف حجاب، میگویم که کشف حجاب ربطی به خصومت با اسلام نداشت. آن زنان اگر به هر دلیلی و بنا به هر اعتقاد دیگری هم آنجوری محجبه بودند رضا شاه باز هم سعی میکرد که حجابشان را بردارند تا بتوانند بروند بیرون از خانه کار کنند
درخصوص روی کار آمدن رضاخان؟
ببخشید شما و دیگران خیلی استناد به اسناد و مدارک و دلایل میآورید که رضاخان را انگلیس سرکار آوردند. اما بگذارید خدمتتان یک نکته بنیادی را عرض کنم. اگرچه برای شما پذیرش و باورش سخت است، ولی زمانیکه رضاخان میرپنج از قریه آقبابا قزوین به راه میافتاد یه طرف تهران که کودتا کند، روح دولت انگلستان و وزارت خارجه آن کشور هم در جریان این کار نبود
آقای دکتر چی دارید می گویید ؟
همین که خدمتتان عرض کردم. روح دولت انگلستان در لندن هم در جریان آن کودتا نبود
یعنی مقامات سفارت انگلستان در تهران و کلنل اسمایس، ژنرال آیرونساید و سایر مقامات و فرماندهان نیروهای انگلیسی در ایران مستقل از لندن عمل میکردند؟
ببینید من و شما میتوانیم تا صبح بنشینیم با هم بحث کنیم اما ببینید دکتر سیروس غنی کتابی نوشته تحت عنوان «ایران: برآمدن رضاخان، بر افتادن قاجار و نقش انگلیسیها» که اصل کتاب به زبان انگلیسی میباشد و آقای حسن کامشاد آن را به فارسی ترجمه کرده و انصافاً هم ترجمه خوب و روانی است. همانطور که از عنوان کتاب برمیآید درخصوص وقایع و تحولات ایران در سالهای حول و حوش کودتا ۱۲۹۹ است. یعنی یکی، دو سال قبل از کودتا ، دو، سه سال بعد از کودتا و تثبیت رضاخان. البته یک فصل هم دارد که مربوط به پایان حکومت رضاشاه است. نکته مهم این کتاب……؛
خبرنگار : ببخشید کتاب چه سالی انتشار یافته؟
سال ۱۳۷۷
نکته مهمی که می خواستید اشاره بفرمایید چی بود ؟
داشتم میگفتم که محور اساسی کتاب آن است که کودتا چگونه اتفاق میافتاد و رضاخان چگونه ظرف چند سال بعد از آن موفق میشود قدرتش را کاملاً تثبیت کرده و تبدیل شود به رضاشاه. نکته بسیار بسیار مهم این کتاب آن است که کلاً بر روی مکاتبات و اسناد و مدارک آرشیو رسمی حکومت انگلستان نوشته شده. یعنی بر روی آنچه که مسئولین سفارت انگلستان در تهران برای لندن مینویسند و متقابلاً پاسخهای لندن یا وزارت خارجه انگلستان به سفارت در مورد مسائل و تحولات ایران. یعنی کتاب مبتنی بر روی صدها سند، گزارش و مستندات رسمی حکومت انگلستان در آن چند سال قبل و بعد از کودتاست. شما وقتی این کتاب را مطالعه میکنید یک اتفاق یا سئوال مهم برایتان میافتاد
چه اتفاقی؟
یک سطل آب سرد بر روی همه باورها و ذهنیاتتان مبنی بر اینکه رضاخان را انگلیس روی کار آورد ریخته میشود. یعنی شما متوجه میشوید که چرا بنده میگویم حتی روح دولت انگلستان در لندن هم از اینکه رضاخان رهبر آینده ایران خواهد شد خبر نداشت. چه برسد به اینکه دولت انگلستان آن را طراحی هم کرده باشد. مگر اینکه ما بگوییم که همه آن اسناد و مدارک و گزارشات دروغ هستند. در غیر این صورت اگر اسناد و مدارکی که در آن کتاب آمده درست باشد یعنی واقعیت داشته باشد، در آن صورت و در یک جمله به روی کار آمدن رضاشاه اصلا به انگلستان ارتباطی پیدا نمیکند
خوب شما میفرمایید اساس کتاب آرشیو مکاتبات دولت انگلستان یعنی سفارت آن کشور در تهران و وزارت خارجه است یعنی انتظار دارید که بیایند بنویسند ما رضاخان را به روی کار آوردیم؟
چطور در مورد کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ شما به اسناد و اعترافات مقامات آمریکایی و انگلیسی استناد میکنید و میگویید که خودشان اعتراف کردهاند و درست هم میگویید خودشان گفتهاند که ما آن کودتا را طراحی کردیم، اما شما میگویید که طبیعی است که انگلیسیها در مورد کودتای رضاخان نگویند که ما کودتا کردیم؟ بینید فقط خواندن آن کتاب نیست. خیلی نکات دیگری هم است که تقلیل کودتا سوم اسفند ۱۲۹۹ و به قدرت رسیدن رضاخان و نهایتاً ظهور رضاشاه و عصر رضاشاه در ایران به انگلستان و طراحی آن کشور را با اشکالات اساسی روبهرو میکند. نه به قدرت رسیدن رضاخان ارتباطی به انگلستان پیدا میکند، نه اقدامات و کارهای او در سالهای بعد از کودتا، نه زمینههای برچیدن سلسله قاجارها و به روی کار آمدن سلسله پهلوی و به اصطلاح رضاشاه شدن رضاخان ارتباطی به انگلستان پیدا میکند، نه اقدامات و سیاستهای رضاشاه بعدی به انگلستان ارتباطی پیدا میکند. محض اطلاع شما روابط میان انگلستان و رضاشاه همواره خراب، سرد و پر از بد گمانی بود. مهمترین دلیل این امر هم این است که انگلستان سرانجام با اشغال خاک ایران رضاشاه رو ساقط نمود. به نظر شما اگر رضاشاه واقعاً آدم انگلستان و وابسته به انگلستان بود، انگلستان نیاز داشت که ایران را اشغال نظامی کند در شرایطی که بهشدت درگیر جنگ با آلمان بود و برای اشغال ایران مجبور بود بخشی از ارتشش را به هر حال به ایران آورد؟ اگر رضاشاه واقعاً مأمور انگلستان بود، انگلستان چرا دیگر نیاز داشت که به ایران حمله نظامی کند ، ایران را اشغال کند که عامل و نوکرشان را برکنار نمایند، از کشور اخراجش کنند و هرگز هم اجازه ندهند که دیگر به ایران بازگردد حتی بعد از پایان جنگ؟
دلایل اینکه چرا اعتقاد دارید که رضاخان به ایران خدمت کرده را نفرمودید؟
ببینید شما به جای تئوریهای مرموز و پیچیده توطئه و فرضیههای دایی جان ناپلئونی پیرامون کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و چگونگی به روی کار آمدن رضاخان و تبدیل شدنش به رضاشاه که یک عمری هست به آنها چسبیدهاید، چارهای ندارید که به واقعیتهای جامعهشناختی ایران سالهای اواخر قاجار و ایران بعد از پایان جنگ جهانی اول یعنی ایران سالهای اواخر دهه ۱۲۹۰ بازگردید. مادام که شما این کار را نکنید نه میتوانید بفهمید که نقش انگلستان در معادلات تحولات ایران چگونه بود، نه میتوانید بفهمید که اساساً شرایط سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ایران در آن مقطع چگونه بود و رجال سیاسی ما چه نقشی داشتند و قدرت چگونه بود و نه هیچ چیز دیگر. در مرحله بعدی شما میبایستی به وضعیت ایران بعد از کودتا بازگردید. به وضع دربار و حکومت، به وضع مجلس، به وضع انگلستان، به وضع رجال و سیاسیون، به وضع عمومی مملکت و مهمتر از همه اقدامات و عملکرد رضاخان میرپنج در آن سالهای مهم بعد از کودتا یعنی سالهای ۱۳۰۰ تا ۱۳۰۴ که رضاخان نهایتا تاجگذاری کرده و رضاشاه میشود، نگاه کنید. این یعنی بررسی و تحقیق بر روی ۶، ۷ سال از تاریخ ایران که از پردردسرترین، پرحادثهترین، پیچیدهترین و پر فرازونشیبترین مقاطع تاریخ ایران معاصر است. مقطعی از تاریخ ایران است که بهدلیل ضعف شدید حکومت مرکزی ما با یک کنشگرسیاسی نیرومند به نام دولت یا حکومت سروکار نداریم بلکه با مجموعهای از کنش گران سیاسی یا بازیگران سیاسی سروکار داریم. از قدرتهای خارجی یعنی انگلستان و روسیه گرفته تا رجال و شخصیتهای پرنفوذ قاجار، دربار، دولت یا قوه مجریه، مجلس، روسای خوانین، عشایر و ملاکین بزرگ، رهبران سیاسی و جنبشهای سیاسی و اجتماعی، اشراف تا روزنامهنگاران با نفوذ جملگی در عرصه قدرت و رقابت سیاسی هستند. برخی البته به انگلستان متمایلاند اما برخی هم نیستند. به این مجموعه پیچیده از بعد از کودتا سوم اسفند ۱۲۹۹ یک عنصر دیگر هم اضافه میشود به نام رضاخان میرپنج یا رضاخان سردار سپه که به تدریج رشد کرده و برای خود جای باز میکند. تا آنجا که من میدانم ما تا به امروز نخواستهایم سیر تحولات سیاسی و اجتماعی این ۶، ۷ سال را اینگونه مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم. یعنی مشابه کاری که سیروس غنی کرده. در عوض از همان اول یک تئوری توطئه گذاشتهایم وسط به این عنوان که انگلستان برای حفظ منافعش در ایران نیاز به یک قدرت نیرومند و یک شخصیت نیرومند داشت و این مهره را در وجود رضاخان متجلی دیدند و او را انتخاب کردند که کودتا کند و بعد هم کمکش کردند تا پادشاه شود و سلسله پهلوی را برچیدند. بعد هم چون نگران اسلام بودند به او گفتند که علیه اسلام باشد و علیه مذهب کار کند و بعد هم به او گفتند که قرارداد ۱۹۳۳ را ببندد و بعد هم که تاریخ مصرفش به پایان رسید او را کنار گذاردند و پسرش رو به جایش نشاندند. در این میان هم البته خیل عظیمی از سرسپردگان آنگلوفیل، فراماسونها، لیبرالها، لائیکها و ماسون ها را دستور دادند که با رضاخان به قول شما همکاری کند. این میشود روایت و حکایت آن ۶، ۷ سال که بنده معتقدم با هیچ ۶، ۷ سال دیگری از تاریخ ایران شاید به استثنا مشروطه از نظر اهمیت سیاسی قابل مقایسه نباشد
آیا به واسطه کارهای رضاخان بعد از آنکه رضاشاه شد معتقدید که او به ایران حکومت کرده؟
اهمیت رضاشاه برای من بیشتر در همان چند سال بعد از کودتا است که او هنوز پادشاه نشده و رضاشاه نشده و رضاخان سردار سپه است
مگر در آن چند سال چکار کرد؟
شرحش خیلی مفصل است و من هم دیگر خسته شدهام. اما باید عرض کنم که در فاصله انقلاب مشروطه تا کودتا یعنی از ۱۲۸۵ تا ۱۳۰۰ در طی آن ۱۵ سال شیرازه ایران از هم پاشیده میشود. قدرت مرکزی در طی آن ۱۵ سال منظماً رو به انحطاط میرود، قدرتهای محلی اعم از جنبشهای ترقیخواهانه تا راهزنان و گردنه بگیران، رؤسای قبایل و عشایر هر یک در منطقهای بدل به یک حکومت یا قدرت خود مختار شدهبودند. در سیستان و بلوچستان بلوچها عملاً برای خودشان مستقل از حکومت مرکزی حکومت میکردند؛ در خراسان در مشهد و برخی شهرهای دیگر کلنل محمدتقیخان پسیان خرجش را از دولت مرکزی جدا کرده بود؛ در گیلان قیام جنگلیها به رهبری میرزا کوچکخان عملا خرجش را از دولت مرکزی جدا کرده بود و اسم حکومتش را هم به تقلید از انقلابیون روسیه گذارده بود جمهوری سوسیالیستی سوویت گیلان ؛ در آذربایجان شیخ محمد خیابانی در رأس فرقه دمکرات آذربایجان خرجش را از تهران جدا کرده بود؛ در کردستان اسماعیل آقاسیمتقو یاسیمکو اعلام استقلال کرده بود و خرجش را از دولت مرکزی جدا کرده بود؛ در خوزستان شیخ خزعل در محمره یا خرمشهر امروزی اعلام استقلال کرده و خرجش را از دولت مرکزی جدا کرده بود؛ در لرستان و جنوب هم طوایف متعدد الوار، بختیاریها، قشقاییها، چهارلنگهها، درهشوریها، دشمن زیاریها، بویر احمدی ها، جلال وندها و چندین جین قبیله و عشیره دیگر بر فارس ، کهگیلویه و بویراحمد و بوشهر برای خودشان حکومت میکردند و کاری به دولت مرکزی نداشتند. فقدان امنیت باعث شده بود تا تجارت و اقتصاد عملاً فلج شود. وضع اقتصادی آنقدر خراب بود که دربار ایران بامقرری ماهی ۰۰۰/۱۵ تومان که از سفارت انگلستان دریافت میکرد سرپا بود و خرج خورد و خوراکش میکرد. جنگ جهانی اول در فاصله سالهای ۱۲۹۷ – ۱۲۹۳ آن وضع اسفناک را بدتر نمود. روسها مناطق شمالی کشور را اشغال کردند و انگلستان جنوب را وامپراطوری عثمانی هم مناطق غرب کشور را. جنگهای چهار ساله میان آنان باقیمانده رمق ایران را هم گرفته بود. مختصر مواد غذایی که تهیه میشد ارتش های بیگانه آن را تصاحب میکردند. وبا، دیفتری، طاعون، جنگ، قحطی و گرسنگی دمار از روزگار ایرانیان در آورده بود. حدس زده میشود که در طی آن ۱۵ سال بالاخص در دوران جنگ نزدیک به ۲ میلیون نفر از جمعیت ایران از پای درآمدند. اگر آ ن شرایط همچنان استمرار می یافت هیچ بعید نبود که بخش هایی از ایران از آن جدا می شدند. بزرگترین ، برجسته ترین و در عین حال دشوار ترین و مهمترین کار رضاخان سرکوب منظم قدرت هایی بود که در آن ۱۵ سال خلا قدرت مرکزی در منطقهشان برخاسته بودند. رضاخان از سوم اسفند ۱۲۹۹ که کودتا کرد چکمه از پای درنیاورد تا دو مرتبه ایران را یکپارچه کرد. او زمانی چکمه از پای درآورد که نه شیخ خزعلی مانده بود نه اسماعیلخان سیمتقو نه شیخ محمد خیابانی نه میرزا کوچک خان، نه کلنل محمدتقیخان پسیان و نه هیچ یک از دیگر نیروهای خارج از مرکز. من منکر نیستم که ذات قیام جنگلیها و میرزا کوچکخان یا ذات فرقه دمکرات و شیخ محمد خیابانی یا ذات کلنل محمدتقی پسیان با امثال شیخ خزعلی یا بسیاری از رؤسای قبایل و عشایر یکسان نبود. صد البته که میرزا کوچک خان یا شیخ محمد خیابانی انسانهایی وطنپرست، ملی و به دنبال اصلاحات دمکراتیک بودند. من اذعان دارم که آنان به مراتب از رجال و سیاسیون حاکم در تهران وطنپرستتر، ملیتر، درستتر و دمکراتیک تر بودند. اما واقعیت آن است که در آن وضعیت بلبشو سره و ناسره به دلیل ضعف حکومت مرکزی همه درهم ریخته بودند. همه آنان به هر حال در برابر حکومت مرکزی در تهران قرار گرفته بودند و رضاخان باغیرت، تعصب و یک عرق ملی واقعاً همه قدرتهای گریز از مرکز را سرجایشان نشاند و امنیت را مجددا بعد از بیش از ۱۵ سال نا امنی در کشور برقرار کرد. این دستاورد او بنظر من خیلی مهم تر از اقدامات بعدیاش در زمینه نوسازی، تغییرات و مدرنیزه کردن ایران بود. من واقعاً معتقدم او توانست ایران را مجدداً یکپارچه نماید
میدانم خسته شدهاید ولی از نظر توسعه سیاسی حاکمیت رضاشاه را چگونه ارزیابی میکنید.
زیر صفر. از نظر توسعه سیاسی و آزادیهای مدنی ما دهها سال پس رفتیم و عقبگرد کردیم. حکومت رضاشاه مصداق کامل یک حکومت ترس و وحشت، یک حکومت پلیسی و دیکتاتوری محض بود. من در عین اینکه میگویم رضاخان سردار سپه ناجی ایران شد، در عین حال هم همواره گفتهام که من اگر در زمان رضاشاه بودم نه یکبار بلکه ۵۰ بار حداقل اعدام میشدم. رضاشاه مطلقاً و بالمره چیزی بنام انتقاد، اعتراض، انتقاد سازنده و این چبزها را قبول نداشت. او هرچه میکرد درست بود و بنفع مملکت. چون واقعاً اینگونه تصور میکرد که همه اقداماتش بنفع مردم و برای پیشرفت مملکت است. بنابراین اگر شما از او و برنامهها یا سیاست هایش انتقاد میکردید از نظر وی آدم خائنی بودید چون آن برنامه و آن اقدامات جملگی در جهت پیشرفت، آبادانی و ترقی مملکت بود. بنابراین اگر شما انتقاد و اعتراضی به کارها و اقدامات او میکردید در حقیقت مخالف پیشرفت و ترقی ایران میبودید. خصوصیتی که همه دیکتاتورها در طول تاریخ داشتهاند و خود را مظهر درستی و خدمت برای مملکت و مردمشان میپندارند. رضاشاه هم قطعاً از این منظر تفاوتی با استالین، پل پوت رهبر خمرهای سرخ ، صدام حسین، معمر قذافی، حسنی مبارک و مابقی نداشت
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.