**
می شنوم ز دورها همهمه های نیمه شب
هست کسی که می دهد دل به هوای نیمه شب
ابر ، کشیده روی مَه پرده ی نازکی. مگر
خواب گرفته چشم او زیرردای نیمه شب؟
باد نمی وزد ولی
برگ درخت می چکد
گونه ی خاک تر شد از
حال و هوای نیمه شب
کوه بلند می زند ، تن به تن ستارگان
درّه خموش مانده با تن تننای نیمه شب.
نیست به لب ترنمی در شب سرد خستگان
می شنوم ز خویشتن زمزمه های نیمه شب.
آمدن سحرکجا؟ این شب در به در کجا؟
پای گریز ماند و این بی سروپای نیمه شب.
غزلی از محمدعلی شاکری یکتا
پنجشنبه, ۲۶ام بهمن, ۱۳۹۶
اضافه شده توسط تریبون شاعران و نویسندگان نویسنده مطلب: محمدعلی شاکری یکتامطالب منتشر شده در این صفحه نمایانگر سیاست رسمی رادیو زمانه نیستند و توسط کاربران تهیه شده اند. شما نیز میتوانید به راحتی در تریبون زمانه عضو شوید و مطالب خود را منتشر کنید.

نظرات
بیشتر به … می ماند تا شعر
پنجشنبه, ۲۶ام بهمن, ۱۳۹۶