«جانان من اندوه لبنان کشت ما را / و رنه غم «ایران» رژیم پهلوی داشت» این شعر پرده از یک واقعیت برمیدارد و شوخی نیست. همهی ما بارها از خود پرسیدهایم چه اتفاقی افتاد امروز به جایی رسیدیم که حفظ منافع ملی ایران و سرمایههای مادی و فرهنگی آن در اولویت هزارم حاکمیتمان هم نیست؟!
برای یافتن پاسخ این پرسش باید کمی تاریخ خودمان را ورق بزنیم.
تا پیش از صفویه و حتا تا میانههای دوران این خاندان، تصوف بر عواطف ملت ما غلیان داشت زیرا تفسیری رحمانی از دین داشتند سازگار با روحیهی ایرانی.
از میانههای دوران صفویه بیشتر فقیهان شیعه که اصالتا اهل جبل عامل لبنان بودند به خاطر فشارهای حکومت سنی عثمانی به ایران کوچ کردند و ساکن شدند. بعدها هم فرزندان اینها میان ایران و عراق در کوچ بودند. این گروه هیچ وقت خودشان را ایرانی نمیدانستند. امثال مجلسی حتا شاهنامه خواندن را حرام اعلام کرده بودند چون به قول خودشان حکایت رستم و سهراب و اسفندیار رد بود بر شجاعت امیرالمومنین. از همان روزگار شاهان به دلایل سیاسی و به خاطر کاهش نفوذ صوفیان، رفته رفته به فقیهان به عنوان جایگزین آنها نزدیک شدند. اندک اندک به دلیل نقش قدرت سیاسی، از تعداد مریدان اهل تصوف کاسته شد و بر تعداد مقلدان فقها افزوده گشت. ضمن آنکه جدای از روابط خوب فقیهان با شاهان، این گروه در پیش مردم خود را سهیم در قدرت معرفی نمیکردند در حالی که کم و بیش در دوران مختلف به واقع در قدرت شریک بودند.
اما از این برگ تاریخ و تاثیر آن بر جامعه که بگذریم، رواج ایدئولوژی جهانوطنیِ مارکسیستی از دههی بیست برای رسیدن به آرمان دیکتاتوری کارگران در جهان، تاثیر خود را روی روشنفکری ایرانی گذاشت. در دههی چهل یک اتفاق فرهنگی در ایران افتاد که شرایط را برای قبضهی قدرت توسط فقها در سالهای بعد فراهم کرد. نسلی از روشنفکران مذهبی روی کار آمدند که برخلاف روشنفکران آزادیخواه نسلهای قبل یعنی برخلاف میرزا آقاخان کرمانیها، طالبوفها، امیرکبیرها و فروغیها که همو غمشان پیشرفت ایران بود، این نسل دغدغهی ایران نداشت. امثال شریعتی و آلاحمد دغدغهی امت اسلام داشتند و نه دغدغهی ایران. این نسل با نوشتهها و سخنرانیهای خود هویت ایرانی را تضعیف کرد و تحت تاثیر آموزههای سوسیالیستی، حرف از حکومت مستضعفان مومن بر جهان زد!
نسل روشنفکری پیشین به درستی علت عقب ماندگی ما را در درون خودمان و کارنامهی تعصبات مذهبیمان جستجو میکرد که از پیشرفت دانش در مراحل اولیه جلوگیری کرد. نسل اول دشمن غرب نبود. منتقد غرب بود ولی دانش غرب را برای ایران -با حفظ هویت فرهنگی ایرانی- میخواست. اما روشنفکران مذهبی دههی چهل عقبماندگی امت مسلمان را فقط به خاطر دور شدن از فرامین راستین دینی و کارشکنیهای دنیای مسیحیت میپنداشتند. مسیحیتی که در قدرت و بسط آن در جهان چندین قرن با اسلام در رقابت بود. رقابتی که اوج آن در جنگهای صلیبی بر سر فلسطین یا در فتح بیزانس مسیحی توسط ترکان مسلمان جلوه کرده بود.
طبق همین دو نگاه متفاوت روشنفکران آزادیخواه نسلهای اول و دوم با روشنفکران مذهبیِ نسل سومِ موثر از سوسیالیست، راه حلها هم متفاوت بود.
راه حل روشنفکران نخست چنگ زدن به تاریخ و فرهنگ و زبانها و گویشها ایرانی بود در کنار کسب دانش روز غربی برای آباد ساختن میهنی به نام ایران. در این نگاه کسب خودباوری با بازخوانی آثار همهی دانشمندان، اندیشمندان و ادیبان ایرانی مثل ابنسینا، بیرونی، فردوسی، فارابی، رازی، خیام، مولانا، سعدی، حافظ و… به اندازهی کسب دانش و فن روز غرب، ضروری بود.
اما راه حل روشنفکران دههی چهل بازگشت به فرامین اسلامی برای احیای دوبارهی قدرت امپراتوری اسلام، اتحاد امت اسلام و دوری جستن از فرهنگ غرب بود. در این نگاه کسانی مثل ابنسینا یا میبایست جنبهی ایرانیشان پررنگ نشود و در دایرهی امت مسلمان تفسیر بشوند یا میبایست به عنوان پزشکان درباریِ خدمت نکرده به خلق رنج دیده مورد بیمهری قرار بگیرند. البته تفسیر اسلامی از همهی ادیبان، اندیشمندان و دانشمندان ایرانی ممکن نبود زیرا آثار آنها گاه با فرامین اسلامی سازگار نمیافتاد اما در هرصورت این تلاش شده که مثلا روی شیعه بودن فردوسی مانور داده شود یا روی مومن بودن زکریای رازی و خیام که وصلههایی نچسب بود.
در این تفسیر از موقعیت ما در جهان، سرمایهگذاری برای احیای امپراتوری اسلام ضروری بود و در این میان وطن اهمیت نداشت.
در نگاه روشنفکران نسل نخست، آزادی اولویت داشت و با ترویج آزادی، رفته رفته برابری اقتصادی و حقوقی نیز ایجاد میشد.
ولی در نگاه روشنفکران متاخر، برابری در اولویت بود تا جایی که حتا شده آن را با زور و گرفتن آزادی میبایست در جامعه ایجاد کرد. غافل از آنکه در نبود آزادی، برابری یک نمایش مسخره بیشتر نیست و کسی هم نمیتواند آزادانه به نبود برابری و وجود اختلاف طبقاتی اعتراض کند.
آنچه ما ایرانیان در سالهای اخیر با پوست و خون خود از نزدیک احساس کردیم، آش وَرهم شوریست دست پخت همین روشنفکران متاخر. هیزم این آش مردم و سرمایههای ایران بودند که به پای خورندگان آش یعنی فقهای مستقر در حاکمیت، سوختند.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.