فیلسوفانِ نُنُر! / بهزاد قلیپور
https://t.me/behzad_gholipour
از نظر دانشآموختگانِ فلسفه و – کم و بیش – همهی فلسفهخوانانِ نیمپخته، معنی ابتذال و لودگی چیست؟ این روزها آنان غالبا چگونه این کلمات را بهکار میبرند؟ و موقعی که به کار میبرند، وضع روحیشان چگونه است.
گیرم که [نزد ایشان]، ولخرجیِ زیاد برای مصرف اینگونه واژهها در خطاب به «دیگران»، صرفا یا غالبا ناشی از این حقیقتِ مسلم باشد که اکثر مردم (بالاخص تودههای فرهنگ: هنرمندان، خوانندگان، نویسندگان،…) به معنای دقیق کلمه سطحینگر هستند و آگاهانه، نیمهاگاهانه یا ناآگاهانه در خدمتِ آمال و خواستههای قدرتِ حاکمهاند و به سودآوری از طریق چاپلوسی مشغولاند حتی اگر رنگهای اخلاقی زینتبخشِ ظاهر کارشان باشد؛ اما خطای «عدمِ پایبندی به ارزشهای خود» را که به پای دیگران نمیتوان نوشت.
آخر نقد و سنجش هم نزد فلسفهآموختگان دانشگاهی اصول و ارزشی دارد. بیهوا که نمیشود بدون بررسیِ یک اثر هنری یا نوشتهی ادبی، و صرفا با تکیه بر مقایسهی چند نام، آن را مصداقی از ابتذال و لودگی فرهنگ و هنر قلمداد کرد. چرا باید بیاهمیت بپنداریم این مسئله را که فلسفهخوانان و فلسفهدانان از تمام عمیقنگری و دقتنظر و وسواس فکری خود – که در نگاه به آثار برجستهی فلاسفه از خود نشان میدهند و همهی زوایا را میسنجند – دست بشویند و در بررسیِ نمونههای شاخص هنری و فرهنگی نزدِ تودهها، صرفا یا غالبا آه و ناله سر دهند که: وای چه ابتذالی! چه پاچهخواریِ بیشرمانهای! چه عوامفریبیای!
ابتذال و لودگی و سطحینگری را که نمیشود با سطحیسنجیهای کوتاه و ناله سر دادنهای فلسفی به نقد کشید. امروزه اینگونه ایرادگیریها همهجا – حتی گاها نزد برخی اساتید فلسفه – مشاهده میشود. آنها بهخاطر شیوع اینهمه سطحینگری و چاپلوسیگری چنان از کوره در رفتهاند که در مجموعه یادداشتهای کوتاه و ناقصی که منتشر میکنند، ناتوان از مدیریتِ منطقی احساساتِ خویش، مفهومِ خود نقد و بررسی را هم به ابتذال کشیدهاند و سرشان به ابراز خشم و انزجار گرم شده است.
نهایت مزیتی که در اینگونه بررسیها و نظرات پراکنده ممکن است به چشم آید، اشاراتی در حد چند کلیدواژهی مبهم و بشدت نیازمندِ تبیین است. آن هم کلیدواژههایی که برای فهمِ مخاطبِ عام – یعنی کسی که مخاطبِ این یادداشتهای کوتاه است – دور از دسترس است.
اما بگذارید صریحتر بگوییم. در میان اینهمه پراکندهنویسیها، یادداشتها و نقدهای سرشار از «نکوهش بدون تبیینِ استدلالها و بدون روشنگری» نسبت به برنامهها، فیلمها و سریالهای پرتماشاگر، نشانههای آشکاری از چیزی به مراتب سخیفتر و چاپلوسانهتر دیده میشود که عمیقا گدایانه و ناشی از حسادت است: فلسفه آن اندازه نزد اکثریت مهجور و منزوی و غریب است که رهروان فلسفه از طریق این یادداشتهای پر از خشم و تهاجم میخواهند توجهات عمومی بیشتری را جلب کنند! آوردن اسامی و عناوین پرطرفدار بازیگران و فیلمها، در قالبِ گزارشی از احساسات شخصی در نقابِ نقد، تهی از مقاصدِ پنهان تبلیغاتی نیست. شاید در بازاری که فیالمثل هگل و کانت خریداری ندارد، شاهدِ اینگونه نوشتههای بازاری از سوی فلسفهمسلکان بودن، چندان هم عجیب نباشد.
گمان مبرید که نزد این فلسفهخوانان، تنها نمونههای امروزی کارهای هنری ست که مصادیق بارز سطحیاندیشی اند، – آن قدر سطحی که ارزش بررسیِ غیرسطحی را هم ندارند! – بلکه گستردگی شمولیتِ این مفهوم [یعنی سطحینگری]، اساسا غیرقابل مهار است. یک قدم هم جای دوری نرویم، اصلا همین متنِ پیشرو، همین شیوهی اعتراض بر نحوهی اعتراضاتِ کسانی که آنها را به عمیقنگریشان شناختهایم، مگر خود مصداق آشکار دیگری از سطحینگری نیست؟
فیلسوفان عزیز، لطفا ننر نباشید!
بگذارید قدرتِ تحلیل و منطق شما، در کنار نیشهای انتقادیتان همزیستی کند! گر نه، هر گونه اثرگذاری و قابلیتِ ایجاد گفتمان و تفکر در مخاطبانتان ابتر خواهد ماند. شما دست میانمایگان را هم در لودگی از پشت بستهاید. اجازه بدهید در آشوبِ آه و فغانتان نیز فلسفه باشد.
توصیهی صِرف به عدم اظهار نظر در بارهی متون فلسفی غامض، و حملهی غیرمستدل – یا کمتر مستدل – به کجفهمیهای شایع درباره آن، بی هیچ تلاشی برای نمایاندنِ کژیها و صرفاً اتکاء به لحن انتقادی شدید و گاهاً همراه با تمسخر، بدون بهرهگیری از زبان انتقادی سازنده و مناسب، چه بسا باعث گریز کامل شنونده از هر گونه رویگردانی به سوی فلسفه شود حال آن که باید شیوه و راههای مناسب را به او نشان داد.
آیا نباید – حتی اگر «پیشاپیش» فرض کنیم که نظر ما صحیح است – بدلحنی و توصیف عمق کجفهمیهای مشاهده شده در نظرات یک فرد را تا هنگام نشان دادنِ دلایل و تا زمان ارایه توضیحات استدلالی به تعویق بیندازیم یا دستکم با این استدلالها همراه سازیم؟
به تجربه دریافتهام که شدیداللحنترین انتقادها علیه مراجعهی زودهنگام به خوانش برخی فلسفههای پیچیدهی معاصر، با این که اغلب و اساساً دغدغههایی به حقاند، اما همچنین غالباً نه تنها بیتأثیرند، که گهگاه به واکنشهای معکوس منجر میشوند و نمیتوانند مانع کنجکاویِ مردم در تلاش برای به چنگِ «فهم» آوردنِ این متون فلسفهی پیچیده گردند. هر قدر که توصیفهای انتقادی ما در مقابل این کنجکاویها – که بجای درک متن، دستکم بدواً کژفهمی به بار میآورند – بیشتر شامل توصیفاتی از قبیل مزخرف، احمقانه، و غیره باشد و برعکس کمتر شامل استدلال و نشان دادن پیشنیازهای ورود به خوانش متون فلسفی مذکور و اهمیت این کار باشد، نتیجهای جز ایجاد دیوار مقاومتیِ صِرف و انزجار متقابل نخواهد داشت. البته زبان انتقادی همواره خاصیت نیشزنندگی دارد و برخی کلمات مانند بیمعنایی و مزخرف بودن حاوی اهانت و تمسخری نیست. اما گاه انتقاد بیش از شرح موضوع، چنان مشغول چنین توصیفاتی میشود که فراموش میکند حتی مخاطبان عام و سطحینگر نیز تا این حد از شأن انسانی برخوردارند که راه و چاه را همراه با توضیحاتی قانعکننده از منتقد بشنوند. بنابراین هر چه منتقد از شنیدن کژفهمیها و چرت و پرتها کمتر از کوره در رود و صبورتر مسئله را بشکافد نیشهای انتقادیاش اثرات مثبت بیشتری خواهد داشت.
هر چه باشد بعید است که کنجکاوی ما در مسیر فهم از همان ابتدا مسیرش را گم نکند؛ بعید است که این گم شدن را با استناد به اخلاقیات بشود احمقانه و یکسره بیارزش خواند؛ بعیدتر آن که این کنجکاوی و اظهارنظرهای شخصی مبتدیان را، توهین به اساتید و اهالیِ پیشکسوت مطالعات فلسفی یا پژوهشگران آزاد تلقی کرد: چنین تلقیهایی اهداف انتقاد را عقیم میکند.
از سوی دیگر، حتی در بالاترین سطوح دانش نیز کم نیستند کسانی که به پیچیدگی متون فلسفی انتقاد دارند و معتقدند که هر متنی قابل نشر به زبان سادهتر نیز هست. به عبارت دیگر، اگر چه پیچیدهنویسی گاهی یک ضرورت است اما تنها شیوهی ضرور و درست پرداختن به امور هم نیست.
تجربه شخصیام به من میگوید که کژفهمی در مورد افلاطون و سقراط کم از هایدگر و نیچه نیست.
من پس از سالها ور رفتن با هایدگر، و آشنایی با افلاطون از همان دوران نوجوانیام، هنوز نه تنها پروندهی اینها را نبستهام بلکه همواره به مرور زمان دید تازهای در باره آنها پیدا میکنم.
مهم این است که کژفهمیها و نحوهی مواجهه خویش با آثار فلسفی و اساسا با هر «چیزی» را روز به روز بهتر و صحیحتر نماییم. پرداختن به این خاصیت [یعنی کژفهمی]، و کوشش در یافتن علت پیدایش آن آنقدر وسیع و جذاب است که اگر در موردش بیندیشیم، اولاً در برابر نقدهایی که ما را به کژفهمی متهم میکنند ژست قهری و منفی و مقاومتی به خود نمیگیریم. و ثانیاً مخالف نیز ژست صرفا آراسته به لحن انتقادی شدید و گاه تمسخرآمیز – با کمترین استدلال و احترام – را به خود نمیگیرد.
کژفهمی اگر درباره امور و مفاهیم بهاصطلاح پیچیده، مهم و آکادمیکی علم و فلسفه باشد، منِ «روشنفکر» یا متفکر و فیلسوف یا منِ تحصیلکرده و دارای مقالات ثبت شدهی پُرارجاع در ژورنالهای معتبر، منی که روزنامهها و مجلات تخصصی هر ماه مصاحبهای را با من ترتیب میدهند، چه برخوردی با مخاطبانم میکنم؟ با حالتی رنجور و نالان آنها را مشتی ابله، گلهها و تودههایی خواهم خواند که میخواهند خود را – هنوز دو سه کتاب نخوانده – به بزرگان عالم علم و فلسفه بچسبانند. در توصیف کژفهمیشان از چنین کلماتی استفاده خواهم کرد: بلاهت، نادانی، زشت، حال بهمزن، انگلهای جامعه، کوتهفکر، بدفهمی تهوعآور، شرمآور… .
البته، راستی هم آنقدر کجفهمی در میان هست که این شیوهی برخورد متفکران را بتوان درک کرد. اما آنچه مهم است تفاوتی ست که میان چند دسته از متفکران وجود دارد:
عدهای که تنها به توصیف میزان کژفهمی و اثرات استعاری آنها بر تهوع، حالات گوارشی و مغزی و یا بر احساسات پاک یا بحق متفکر میپردازند!
عدهای که علاوه بر توصیف متنوع و برشماری ویژگیهای مخاطبانِ تندرو و کجفهم، در هر مورد راستفهمیِ مقابل کجفهمی را نیز با استنادهای علمی برمیشمارند.
آنهایی که کژفهمی را بعنوان پدیدهای مجاز و ناگزیر در دنیای مطالعه فهمیدهاند و با ادبیاتی نه حملهور بلکه مداراجویانه مخاطب خود را به مطالعهی فلان مرجع و کتاب و مقاله سوق میدهند تا او خودش به کژفهمیای – اگر واقعا هست – پی ببرد.
شیوع کژفهمی و سطحینگری نزد عوام چیزی عجیب و خلاف انتظار نیست اما شیوع برخوردهای عامیانه و سادهانگارانه نزد خواص و اهالی تفکر چه؟!
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.