یونانیان دو اصطلاح برای ارجاع به زمان داشتند «خرونوس» که به زمان تقویمی و زمان عادی ارجاع میدهد و «کیروس ». کیروس را میشود به فارسی، بزنگاه تصور کرد. لحظهای تعین کننده که جریان و روزمرگی زمان عادی را قطع می کند. کیروس به معنی شانس هم هست؛ لحظهای مناسب که میتواند همه چیز را تغییر دهد. او الزاماً سیر طبیعی زمان را تغییر نمیدهد بلکه زمانی است کاملاً از نظر کیفی متفاوت. کیروس زمانی است که منتظر آن نیستیم. وقتی گذر میکند را باید دریافت. موقع عمل نه قبل و بعد او بلکه درست بموقع و زمان گذر اوست.
در داستان ضحاک ماردوش هم، فریدون که در فکر انتقام «ابتین»، پدرش و «پرمایه»، دایه اش است منتظر فرصت مناسب است. این فرصت را شورش کاوه، اهنگری از فرودستان فراهم میآورد. کاوه همان کسی است که حاضر نمیشود براستشهاد نامه ضحاک امضای خود را بزند و شاه ماردوش ستمکار را عادل بخواند. او چرم پاره اش را بر سر چوب میکند و مردم را به قیام فرا می خواند. چرم پاره کاوه، نماد قدرت مردمی است که به همت خود حکومت ظلم را سرنگون می کنند. فریدون پا در رکاب نمیکند مگر آن زمان که از قیام کاوه و ضعف ضحاک باخبر می شود. چون به مردم معترض می پیوندد چرم کاوه را به دیبا و گوهر می آراید و درفش کاویانش میخواند.
طبقه متوسط ایرانی که همواره امید به بخشی از قدرت، اصلاحطلبان داشته و سیاست را فقط از راه کنشگری حداقلی خود در جامعه ممکن میداند، داستان فریدون و شورش کاوه آهنگر را در ارتباط با جنبش فراگیر این روزها در شهرهای از یاد رفته ایرانی را می تواند همان زمان کیروس خود بداند.
مردمان مأیوسی که به خاطر خشمشان در به آتش کشیدن سمبلهای قدرت ، ثروت و استبداد مورد بازخواست، و به خاطر شعارهایشان محکوم به نداشتن حافظه تاریخی می شوند. آنها که شورشان بی موقع و به خاطر نداشتن رهبر بخوانید همان فریدون، محکوم به شکست تلقی شده ; جنبشی فراگیر، عاری از بوی مذهبی و دینی و فرقه ای و قومی به وجود آوردند، جنبش آنها جمعی و کثرت گراست حتی از منظر سیاسی. الترناتیو خود آنها هستند که همزمان به خیابانها می آیند، خودشان را به نمایش میگذارند ، خودی که حق دیده شدن، حق سیاست ورزی و اظهار بیان نداشت. آنها با نمایش خشمشان از نبود آزادی و عدالت اجتماعی، نه حافظه تاریخی که حافظه ای طولانی تر، حافظه ستم را به نمایش میگذارد.چیزی تغییر کرده دوره ای به سر آمده. سکوت و تحقیر و عدم همراهی دست را برای سرکوب مردمانی که در اعتراضشان حق دارند باز میگذارد.
اعتراضی به حق نقشه سیاستِ موجود در ایران را که در تمام دههای گذشته تنها از مسیر انتخابات جمهوری اسلامی گذر می کرد اکنون بر هم زده است. نقشه ها به شکلی ناگفته رابطهای با مفهوم قدرت برقرار می کنند. آنچه آنها نشان میدهند انعکاسی است از یک قدرت سیاسی، نقشه ها غالباً و تنها در خدمت همان قدرت سیاسی هم باقی می مانند. شورش شهروندان نامرئی جمهوری اسلامی در ابهر، ایذه، تویسرکان، قهدریجان ،دورود و مسجد سلیمان … خوانش جدیدی برای نقشه ایران پیشنهاد می دهد. جنبش مردمان از یاد رفته، کارتوگرافی زیبای از شورش را ترسیم کرده، در این نقشه جا برای همگان، برای بیان همه محرومیتها و تبعیضها و اعتراض به همه جنایتهای فرامرزی و داخلی جمهوری اسلامی وجود دارد، برای از یادرفتگان جنبش سبز، آنها که با زخمهایشان به کنجی خزیدند. اگر به آخرین تصویرهای جنبش سبز بنگریم، درمی یابیم جنبش زحمتکشان در آخرین نفسهای جنبش سبز آغاز شده بود. در این میان همه احزاب، سازمانها و گروههایی که در دهه شصت سرکوب و تخریب شدند میتوانند غیبت خود را ببینند. اینکه چطور غیبت آنها، زمان حال جمهوری اسلامی را شکننده کرده است. جمهوری اسلامی که با تقلیل همه زمانها به زمان حال به جنگ گذشته ایران و خصوصا انقلاب ۵۷ رفته بود، حالا در حالگرایی خود اسیر مانده. این جنبشی است فراگیر برای همه مردمانی که در جغرافیای ایران زندگی می کنند. همه مردمانی که فراموش شده بودند.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.