جایگاه مردم در منظومه فکری اصلاح طلبی

در واقع همه آنانی که با حکومت جمهوری اسلامی زاویه داشتند اما ترجیح دادند امر تغییر را نه با براندازی که از رهگذر اصلاح پی بگیرند، لزوما اصلاح طلب به معنای تشکیلاتی و سازمانی و حتی گفتمانی و ایدئولوژیک آن نبودند. ترجیح گذار آرام و عاری از خشونت به وضع مطلوبتر یا دموکراتیک، درنظرگرفتن شرایط وخیم حاکم بر منطقه و هراس از سوریه ای شدن ایران، و در نهایت فقدان آلترناتیو واقعی و عینی قابل اتکا، از عمده دلایل روی آوردن بخش عمده ای از نیروهای زاویه دار با نظام مستقر به پروژه و جناح اصلاح طلب ایران بود.

صد البته هر نظام حکومتی که حامل عقلانیت باشد باید به شدت از چنین رویکردی استقبال کند اما علی الظاهر نظام حاکم بر کشور ما به حدی از نبود عقلانیت حتی متعارف رنج میبرد که خودخواسته درصدد نابودی این فرصت گران بها برآمده است. البته برای شخص من چندان دور از ذهن نبود که هسته سخت قدرت نتواند وخامت وضع را درک کند، چرا که مدتی مدید است با عقلانیت وداعی ظاهرا جاودان کرده و امید چندانی به احیای مشاعر از دست رفته اش نیست. اما حداقل از دیگر لایه حکومت چنین انتظاری چندان بیراه نبوده و نیست، مخصوصا آن بخش خارج از قدرت که به ظاهر وظیفه گفتمانی برای خود قائل بودند نه اجرایی و مدیریتی، و قطعا دارای نفوذ کلامی نسبتا مناسب جهت اقناع هم گفتمانیهای خود در داخل قدرت. و اکنون شرایط به حدی از وخامت رسیده که دارد برای شنیدن صدای انقلاب مردم دیر میشود و ظاهرا هنوز دوستان اصلاح طلبمان نمیخواهند یا نتوانسته اند حداقل رئیس جمهور را به این باور برسانند که نوع کلام و سیاست ورزی دولت ابدا پاسخگوی انتظارات به حق جامعه ایران نیست.

این نوع استیصال و انفعال اصلاح طلبان درون و بیرون قدرت ناشی از درک عقیم آنان از امر سیاسی به طور عام و جایگاه مردم در منظومه فکری و سیاسی اصلاح طلبی است. اساسا تصور وجود امر سیاسی در غیاب مردم محلی از اعراب ندارد و متاسفانه این آسیبی است که دامنگیر جریان اصلاح طلبی ایران شده است. در حقیقت برخلاف آنچه گاها در تراوشات نظری نظریه پردازان رفورمیست وطنی میبینیم، در عمل نقش و جایگاه مردم به حدی تحدید شده که تنها هنگامه حضور آنان در همان روز انتخابات شروع و به پایان میرسد. پیامد منطقی این امر تقلیل سیاست به لابی یا همان چانه زنی از بالاست که به دلیل نبود توازن قوا این استراتژی سریعا به شکست انجامیده و رئیس جمهور منتخب با بیشترین میزان رای سالم در تاریخ انتخابات ایران نه تنها نمیتواند زن یا فردی غیرتشیع را وارد هیئت دولت کند بلکه حتی بیستمین گزینه اش هم برای وزارت علوم مورد قبول قرار نمیگیرد!

هسته سخت و جناح وابسته به آن، پول و سلاح و نهادها و مناصب مهم حکومت را در اختیار دارد، گمان نکنم درک این مساله بدیهی دشوار و نیاز به توضیح چندانی داشته باشد که در مقابل، تنها سرمایه قابل اتکای اصلاح طلبان و دولت، عقبه اجتماعی است. در واقع تنها طریق ایجاد توازن قوا جهت پیشبرد امر رفرم در ساختار حکومتی ایران اتکای به خواست قطعی و پدیدار شده اکثریت مطلق ساکنین این سرزمین است که آشکارا در طول حداقل بیست سال گذشته همواره و با صدای بلند وضعیت موجود را نفی و خواهان تغییرات جدی و بامعنا شده است. چه اندازه فهم خواست مردم آسان است به همان اندازه فهم چرایی عدم توجه و مراجعه اصلاح طلبان به این مردمان پرشمار تغییرطلب دشوار! نوعی فوبیای مردم و خیابان بر اصلاح طلبان مستولی شده است و همواره سعی دارند با توجیه نخ نمای حفظ امنیت کشور از خود رفع مسئولیت کرده و گزینه فراخوانی اکثریت مطلق تعیین کننده را ناممکن جلوه دهند. سابقه این هراس بی معنی به همان اوایل شروع جنبش اصلاح طلبی و ورود آن به حوزه اجرایی و بوروکراتیک حکومت برمیگردد و بر خلاف تصور رایج ابدا مخلوق وضعیت پسا بهار عربی و پساداعشی نیست. در واقع صرفا هراس از سوریه‌ای و عراقی شدن ایران نیست که دوستان اصلاح طلب را مردم هراس بار آورده است، بلکه این امر به نوعی ریشه در باورهای نظری طیف بدوا اقلیت تری در جریان اصلاح طلبی دارد که شوربختانه بعدها به باور اکثریت طیف ها تبدیل شد.

حزب کارگزاران سازندگی ایران در سال ۷۶ هنوز به سختی خود را اصلاح طلب میدانست، جایگاه نظری این حزب بیشتر در متن راست مدرن محافظه کار قرار گرفته بود، به نحوی که حتی بر سر اصلاح طلب دانستن آن دعوایی درگرفته بود. اما روند حوادث به گونه ای پیش رفت که به تدریج و از دولت دوم خاتمی کانون نظری جریان اصلاح طلبی به نحوی روزافزون به سمت مفاهیم مقبول کارگزاران تغییر جهت داد. در منظومه فکری کارگزاران نه تنها خبری از فشار از پایین مشارکتی ها نیست بلکه اساسا مردم تنها به عنوان ماشین رای لحاظ شده و فارغ از آن نقشی برای مردم قابل تصور نیست. انگار روح مارگارت تاچر در کالبد کارگزاران تجسد یافته است؛ تنها وظیفه اخلاقی مردم واگذاری قدرت به ما مصلحان نخبه است ولاغیر!! اکنون کار به جایی رسیده که نظریه پرداز اعظم کارگزاران که همزمان مشاور ارشد رئیس جمهورهم هست (جناب محمود سریع القلم) صراحتا دموکراسی را کالایی شیک برای ایران دانسته و تنها طریق واقعی رفرم را توسعه اقتصادی میداند، غافل از آن که اقتصاد ایران شدیدا گروگان سیاستهای داخلی و خارجی ایدئولوژیک نظام است و تا در نهاد سیاست اصلاحات یا تغییرات عمیق صورت نگیرد توسعه اقتصادی کاملا ممتنع است.

چنان که ذکر شد این طیف در ابتدای آغازیدن جنبش اصلاح طلبی در اقلیت محض بود اما اکنون تقریبا به اکثریت محض تبدیل شده است؛ مشارکتی ها و مجاهدینی های سابق نیز اکنون خرقه جامعه محورانه و دموکراسی طلبانه را از تن درآورده و کراوات نئوکنسرواتیستی به گردن آویخته اند. این دگردیسی عظیم در جریان اصلاح طلبی موجب تضعیف روزافزون پایگاه اجتماعی آنان شده است، اما چون هنوز در انتخابات های غیرآزاد شورای نگهبان پیروز میشوند گمان میکنند بر پایگاه رایشان افزوده شده و ناآگاهند که سالهاست آرای ایجابی شان را از دست داده و مردم سلبا به آنان روی میاورند. و شایدهم بر این امر آگاه باشند اما قادر به فهم معنای رای سلبی و تفکیک پیامدها و آینده آن از رای ایجابی نباشند.

اکنون رخدادی که مدتها بود ناظران و عالمان آن را پیش بینی میکردند رخ نموده است؛ عبور مردم جان به لب رسیده از اصلاح طلبی. تا دیروز دعوای حضرات متخلق به آداب کارگزارانی تقبیح بحث عبور از روحانی بود و اکنون با عبور از اصلاح طلبی و کل نظام مستقر مواجه گشته اند، و چون از قبل سیاست را به امور غیرسیاسی تقلیل داده و در راستای سیاست زدایی از جامعه -آگاهانه یا ناآگاهانه- از هیچ تلاشی فروگذار نکرده بودند، در بهت فرورفته اند که چگونه با این وضعیت جدید مواجه گردند. در این چند روز از برخی از چهره های اصلاح طلب اظهارنظراتی را شاهد بوده ایم که در تضاد مطلق با مبانی نظری مورد ادعای خود آنان قرار دارد، از رئیس جمهور روحانی گرفته تا جلایی پور و عباس عبدی و امثالهم.کل گفتار این حضرات عبارت است از انذار مردم که نکند دچار خشونت بشوید و نظام به سمت فروپاشی برود، و از پاپ کاتولیکتر شده و تظاهرات اجباری حکومتی «در محکومیت اغتشاشات» تجویز و برگزار میکنند!!

نگرانی از فروپاشی نظام مستقر پر بیراه نیست، اما چرا باید چنین تصور خامی قطعیت یابد که مردم در هرحال “باید” از نظام حمایت و مانع آسیب دیدن آن شوند؟

بسیاری از اندیشمندان و فعالین اجتماعی ایران سالهاست خطر فروپاشی نظم مستقر را متذکر شده و حتی مراحل وقوع آن را بر اساس رفتارهای حکومت پیش بینی کرده اند، اصلاح طلبان نیز به ظاهر بر این پیش بینی ها مهر صحت می نهند و میگویند تمام تلاش ما در راستای پرهیز از فروپاشی خسران بار و گذاری آرام به وضعیت مطلوب است. اما با وجود چنین مدعاهایی نحوه کنش ورزی و سیاست ورزی آنان اتفاقا امکان فروپاشی را بسیار جدیتر نموده است. پرواضح است که جناح مقابل به خوبی دریافته که تنها سرمایه اصلاح طلبان یعنی مردم را باید نسبت به پروژه اصلاح طلبی ناامید کنند، پس از هرگونه سنگ اندازی و کارشکنی فروگذار نمیکنند (البته آنان غافلند از این که ناامیدی مردم از رفرم خود به خود ناامیدی از کل سیستم حکومت خواهد بود) در این میان اصلاح طلبان هم که سالهاست نقش مردم را در سیاست به ماشین رای دهی فروکاسته اند تصور میکنند همیشه و هرزمان جامعه متعلق به آنان خواهد بود و بهتر است سویه دیگر ماجرا یعنی اعتماد حاکمیت را به دست آورده و بدبن ترتیب جایگاه و قدرتی مضاعف و قابل اتکاتر به دست آورند. این تصور آشکارا غلط نتیجه بسط و نهایتا هژمونیک شدن نگرش نومحافظه کارانه کارگزارانی به امر سیاسی است، در واقع افول اصلاح طلبی آن هنگام سرعت گرفت که سوسیال دموکراتهای مشارکت میدان عمل و نظر را به لیبرتارین های کارگزاران واگذار کردند. اکنون به جرات میتوان گفت که آنچه جمهوری اسلامی را به سمت فروپاشی سوق میدهد بیش از آن که نتیجه فقدان عقل متعارف نزد هسته سخت قدرت و جناح اصولگرا باشد پیامد ناکارآمدی بیش از حد اصلاح طلبان است. اگر نیل به توسعه و دموکراسی و عدالت اجتماعی را بشود در داخل نظام جمهوری اسلامی متصور بود بدون تردید چنین چیزی را نمیتوان از جریان اقتدارگرای سرمست از رانت اسلحه و نهادهای انتصابی غیر پاسخگو انتظار داشت، مردم روی به اصلاح طلبان آورده اند تا از دریچه قانون و با روش مسالمت آمیز حکومت را به سمت اصلاح خود رهنمون شوند. رفتارشناسی هسته سخت قدرت نشان میدهد که تنها در صورت وجود فشار اجتماعی از پایین میتوان امید به تغییر رفتارش داشت، مع الاسف بینش کج و معوج کارگزارانی عاجز از درک چنین حقیقت آشکار و غیرقابل انکاری است. در بهترین و خوشبینانه ترین حالت میتوان گفت همه چیز را به دوران پسارهبر حوالت داده اند، بدین امید که در انتخاب رهبر معتدلترآینده که نزدیک به خودشان خواهد بود نقشی جدی ایفا خواهند کرد!! عاقلی پیدا نمیشود متوجهشان کند شمایی که تنها سرمایه خود را عملا از دست داده اید (مردم) در آینده با کدامین وسیله قوا را متوازن و با آن همه نیروی جناح مقابل رقابت خواهید کرد؟ حوالت دادن سرنوشت هشتاد میلیون انسان و یک جنبش عظیم اجتماعی به یک احتمال موهوم با زمان مطلقا نامشخص بزرگترین خبط و خطای جبران ناپذیر اصلاح طلبان درون و برون حکومت است.

بیایید ساده و واقع بینانه و مختصر حدود قدرت و اختیارات دولت را بربشماریم؛ اکنون دیگر جواد ظریف جز تعیین سفرا هیچ نقشی در طرح ریزی سیاست خارجی ایران ندارد، علی اکبر ولایتی و سردار سلیمانی فعال مایشاء حوزه سیاسیت گذاری در بیرون از مرزها شده و به هیچ کس هم پاسخگو نیستند. بنا به اقرار خود آقای روحانی حدود ۶۰ درصد از بودجه سنواتی عملا در اختیار قوه مجریه نیست، سپاه و دیگر سازمانهای امنیتی و نظامی و مقدسه بیش از کل دستگاه اجرایی پول و بودجه در اختیار دارند. کل سیستم آموزشی از مجرای خود کابینه به اصول گرایان واگذار و روند کالایی سازی آموزش با سرعتی اعجاب آور ادامه دارد و دانشجویان ستاره دار کماکان پشت در دانشگاهها به تحصن بی سرانجام خود ادامه میدهند. تصمیمات وزارت ارشاد نه از ساختمان وزارتی که از پایگاههای بسیج و سازمان تبلیغات اتخاذ شده و امام جمعه ای یک تنه همه مجوزها را باطل و صادر میکند، بماند ردیفهای بودجه ای سرسام آور نهادهای ضدفرهنگی پرشماری که متولی فرهنگ این ملک سیاه بخت شده اند. محیط زیست کتف بسته تسلیم مافیای سدسازی و کارخانه سازی وابسته به نهادهای امنیتی و نظامی شده است. سیستم گمرک و تجارت خارجی با وجود دهها اسکله و فرودگاه و مرز زمینی غیرقانونی “برادران قاچاقچی” عملا از معنا تهی شده است. سیستم بانکی و مالیه که عملا در اختیار باندهای پرده نشینی است که وابسته به نهادهای غیرآشکار خارج از حوزه دولتند. این سیاهه میتواند بیشترهم ادامه یابد…

تمامی این فجایع نتیجه مستقیم نگرش مغشوش کارگزارانی به امر سیاسی است که محافظه کاری مفرط، معامله گری، لابی گری، تسلیم طلبی و عدم مقاومت را به عنوان عناصر مقوم سیاست ورزی همواره تجویز کرده است، غافل از آن که تجویزات آنان نه عامل مقوم بلکه سم میراننده سیاست بوده و خواهد بود.

اکنون و در سایه نامبارک هژمونی تفکر کارگزارانی، مردم دیگر همان کورسوی امیدشان را هم به پروژه اصلاح طلبی دارند از دست میدهند، و شاهدیم که در اعتراضات اخیر دیگر شعار رفع حصر و انتخابات آزاد محلی از اعراب ندارد. مردم دارند از کل سیستم عبور میکنند و اگر این امر مذموم است گناه آن به گردن خود اصلاح طلبان تسلیم طلب و انحلال طلبی است که جنبش تاریخی و درازعمر آزادیخواهانه و عدالت طلبانه ایران را دودستی تسلیم اقتدارگرایان آخرالزمانی بیگانه با عقلانیت کرده اند. انتخابات ۹۶ واپسین فرصت و امید مردم بود به گذار مسالمت آمیز تدریجی به سمت عدالت و آزادی، و متاسفانه همه داریم به این نتیجه میرسیم که زهی خیال باطل، کشتیبان را سیاستی دگر آمده و تصمیم بر راندن کشتی به دره گرفته است. میگویند به حق اعتراض مردم احترام میگذاریم، اما چه کسی به خاطر دارد آخرین تجمعی را که از نظر دولتمردان غیرقانونی نبوده است؟ تجمع و راهپیمایی برابر قانون اساسی نیازی به مجوز ندارد، اما بگویند کدامین درخواست مجوز را حتی پاسخ نه داده اند؟!

چه حکومت و چه اصلاح طلبان هنوز فرصت جبران و احیا دارند، هنوز میتوان سرکوب را به عنوان عامل نامطمئن و شکست خورده برقراری آرامش حذف و خواست مردم را متواضغانه گردن نهاد. متهم کردن مردم به تحریک شدگان اجانب چنان مضحک و نخ نماست که بچه ای خردسال هم آن را باور نمیکند. شاید بشود با نیروی اسلحه مدتی مردم جان به لب رسیده را وادار به سکوت نمود، اما بسیار طول نمیکشد که این امواج غیر قابل کنترل دوباره کف خیابان را در اختیار خواهند گرفت و آن گاه دگربار تکرار میشود بهمن ۵۷…

توپ در زمین حکومت و مخصوصا اصلاح طلبان است،خیابان را به رسمیت بشناسید، به مردم بپیوندید و فشار مردم را به مراکز قدرت و تصمیم منتقل کنید. اطمینان دارم غیر عقلانی ترین بخشهای حکومت هم قادر به مقاومت در مقابل فشار لشکر گرسنگان و سرکوب شدگان نیستند، نگذارید زمان برای شنیدن صدای انقلاب مردم دیر شود.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com