اعتراضات فعلی میتواند منشا تجدیدنظرهای جدی در چگونگی اداره کشور باشد. نیروهای دموکرات عدالتخواه باید تا دیر نشده «مطالبات اقتصادی مردم» را محور گفتگو قرار دهند. هیچ خشونتی از هیچ سو، به نفع ایران نیست. برای سیاستگذار و سیاستمدار اما محکومیت خشونت در کلام کافی نیست. علل بروز خشونت را باید از بین برد. باید برنامههای بدیل را به میدان آورد. باید گذشته را صریح و شفاف نقد کنیم، از تشکل یابی جامعه و شکلگیری سندیکاها و انجمنهای کارگران و معلمان و روزنامه نگاران و …برای مشارکت همه اقشار جامعه در مسائل اساسی کشور دفاع کنیم و برای عملیاتی شدن آن برنامه بدهیم.
۱- مطالبات انباشته، خواستههای پاسخ نگرفته، آینده پر از هراس و ابهام، سیاسیون ناکارآمد و فاسد، فقدان اعتماد اجتماعی، فردگرایی خودخواهانه، بحرانهای زیست محیطی، فقر و نابرابری و بیکاری؛ در چنین وضعیتی یک جرقه برای انفجار خشم انباشته کافی است. زمانی که محمد بوعزیزی دستفروش جوان تونسی، خودش را در اعتراض به برخورد بد پلیس با او به آتش کشید، هیچ کس فکر نمی کرد، خاورمیانه آبستن چنان تحولات گسترده ای شود که نتایج آن تا امروز هم ادامه دارد.
دیکتاتورهای منطقهای، دستگاه اداری فاسد و پوسیده و احساس نارضایتی فزاینده مردم، پیشاپیش زمینه این تحولات را فراهم کرده بودند. در ایران اما بودند جامعهشناسانی که از چند سال پیش راجع به ناممکن بودن تداوم این روند، تبعات اجرای همزمان سیاستهای نولیبرالی از یکسو و بسته نگه داشتن فضای فرهنگی و اجتماعی کشور از سوی دیگر هشدار داده بودند. آنها حتی رشد جریانات سلطنتطلبانه را مورد توجه قرار داده بودند. هم از این رو بود که این اعتراضات برای آن دسته از جامعهشناسانی که بر مبنای شواهد تجربی از «گسیختگی» سخن میگفتند و آنان که دیری است به نقد جامعهشناسانه سیاستهای نولیبرال و پیوند آن با رشد محافظهکاری در جامعه مشغولاند چندان عجیب نبود. آنها منتظر واقعه بودند. «صدایی که شنیده نشد». آنها چون منافعی در سیاست روز نداشتند، به «خوب نمایی» اوضاع نپرداختند و واقعیت اجتماعی را از مقابل چشمان خود پاک نکردند. آنان به سیاست روز بسنده نکردند. همچنانکه پرسش فرساینده و بی حاصل «چه کسی تحریک کرد؟» اگرچه برای بازی سیاست پرسش مهمی است و پاسخ آن میتواند برگ برنده ای در میان سیاستمداران حرفه ای باشد تا رقیب را بنوازند، اما برای انبوه ناراضیانی که امروز در خیابانها نارضایتی خود را بروز میدهند اهمیتی ندارد. چنانکه نام ضارب محمد بوعزیزی برای تاریخ چندان اهمیتی نداشته است.
در ایران اما بودند جامعهشناسانی که از چند سال پیش راجع به ناممکن بودن تداوم این روند، تبعات اجرای همزمان سیاستهای نولیبرالی از یکسو و بسته نگه داشتن فضای فرهنگی و اجتماعی کشور از سوی دیگر هشدار داده بودند.
۲- در فقدان ایده و اراده تغییر در سیاست ایران، امروز همه جریانات سیاست رسمی کشور، از خشم معترضان به هراس افتادهاند. همه فکر میکنند کاش این اعتراضات زودتر تمام شود. محافظهکاران سیاست کشور را فتح کرده و اعتراضات مردم در سطح سیاسی بدون حامل باقی مانده است. شعارهای چند روز اخیر اعتراضات نشان میدهد که «آنها» نیروهای وابسته به هیچ جناحی نیستند و شعارهایشان قابل استفاده برای هیچ یک از جناحهای فعلی فعال در سیاست رسمی کشور نیست. «تحریک تحریککنندگان» تنها نیشتری بود بر زخم ملتهب بخشی از جامعه که صدا و نماینده خویش را در میان هیچ یک از بخشهای فعلی سیاسی جامعه نیافته است، اگرچه حتی ممکن است بخشی از آن در همه انتخاباتها شرکت کرده باشد. انتخابات در ایران «تودهای» شده و معیار مناسبی برای سنجش «پایگاه اجتماعی» پایدار جریانات سیاسی نیست. امروز هیچ جریان سیاسی نمی تواند با کلیت حوادث این روزها همدلی کند. ثمره دیالکتیک خشم و هراس اما خشونت و نارضایتی بیشتر خواهد بود.
۳- ناراضیان تنها حاضران در خیابانها نیستند. آنها بخش بزرگی از جامعه ایرانند که ممکن است در خیابانها نباشند اما «مطالبات اقتصادی» دغدغه اصلی امروز آنهاست. آنها این روزها تنها بخشی از امکان اثرگذاری خود را نشان دادهاند. چنانکه پیشتر در حوادث سالهای ۷۴، تاحدی ۷۶ و ۸۴، قدرت خود را به رخ کشیدهاند.
۴- راهحل کلی از منظر سیاستگذاری معلوم است. در اقتصاد «آزادسازی بودجه کشور از دست غیر مولدها» و در اجتماع پذیرش سندیکالیسم و انجمنگرایی و در سیاس دموکراسی فراگیر. راهحلهایی که هیچ بخشی در سیاست رسمی از آنها حمایت نمیکند. از انبوه دستگاههای فرهنگی غیر مولد و بیبازده تا صاحبان منفعت در واردات بی رویه کالا و مدیران و اعضای هیئت مدیرههای چند میلیونی و وامگیران حرفهای، امروز چنان در رگ و پی ساختار ریشه دواندهاند که امید مبارزه با آنها واهی شده است. دولت به جای پاسخ گفتن به مطالبات از این سخن میگوید که «۲۰۰ هزار میلیاردتومان از بودجه ۳۶۰ هزار میلیارد تومانی» دست دولت نیست. حاکمیت هم به سرعت به سمت امنیتی کردن فضا پیش میرود. وعدهها اما دیگر کافی نیست. قوای سیاسی کشور به کما رفتهاند و در صورت تداوم اعتراضات، تنها یک راه پیش رو دارند.
۵– اکثریت اصلاحطلبان از جمله آقای خاتمی در برابر این اعتراضات تاکنون عافیتطلبی پیشه کرده و سکوت کرده و به تحلیلها و توصیههای کوتاهی بسنده کردهاند که میدانند «تکرار میکنم» آن روزها، این روزها فایدهای ندارد. آنها باید از خواب بیدار شوند: جامعه با هیچ جناحی عهد اخوت نبسته است. آنها هنوز مهمترین نیروی اجتماعی کمابیش متشکل جامعه ایراناند. سادهاندیشانه نمیتوان از پایان آنها سخن گفت. خیلی زود کام پیروزی انتخاباتیشان تلخ شده و خیلی زودتر از آنچه فکر میکنند خیلی دیر خواهد شد. آنها باید از سیاست روز فراتر روند و به علل «اجتماعی» این تلخی زودهنگام بپردازند. همچنانکه در تحلیل شکست سال ۸۴ و همچنین در تحلیل علل روی کار آمدن رضاخان و استقبال جامعه از او باید به علل «اجتماعی» فکر کنند. تکنسینهای اصلاحطللبی که امروز میداندارند و همه چیز را با سیاست روز و ائتلافهای آن تحلیل میکنند باید کنار بروند و راه را برای تحلیلهای اجتماعی باز کنند. آنها اما به خلاف سعی کردهاند، همچون همیشه در سیاست روز بمانند و با برجستهسازی «چه کسی تحریک کرد؟» همچون چند دهه گذشته بازی «دیگری خطرناک» را ادامه دهند و با ترساندن مردم از دیگری خطرناک پشت پرده، ماجرا را جمع کنند. در حالی که سال ۸۸، خود آغازگر خیابانی کردن سیاست بودهاند، اکنون ژست مصلحتاندیشانه میگیرند و با اصل سیاست خیابانی مخالفت میکنند. نه اینکه سیاست خیابانی بد است، چون خود میداندار نیستند، احساس خطر میکنند. جامعه اما آنها را یک مجموعه از هم پاشیده سراسر تناقض میبیند. آنها با پیش گرفتن سیاست حملات تلویحی و گاه آشکار به ناراضیان خیابانی، پیامهای بدی به بخش بزرگی از جامعه میفرستند. هر چه بیشتر خود را به ساخت ناکارآمد موجود پیوند زده و خود را برای آنها بیمعنا میکنند. آنها مثل اصولگراها، تنها برای هواداران خود حرف میزنند. برخی از آنها هراسناک به توده معترض حمله میکنند و اینگونه بر خشم آنها میافزایند.
راهحل کلی از منظر سیاستگذاری معلوم است. در اقتصاد «آزادسازی بودجه کشور از دست غیر مولدها» و در اجتماع پذیرش سندیکالیسم و انجمنگرایی و در سیاس دموکراسی فراگیر. راهحلهایی که هیچ بخشی در سیاست رسمی از آنها حمایت نمیکند.
این بازیها امروز لااقل برای معترضانی که این روزها به مسئله اول کشور تبدیل شده اند کارآمد نیست. مهم این نیست که «چه کسی جامعه را تحریک کرد؟»، مهم این است که «چرا جامعه تحریک را پذیرفته و از کنترل هم در میرود؟» دوران هژمونشدن با استراتژی ترساندن جامعه از مخالف، به سرعت برای بخش مهمی از جامعه به سر میرسد. سیاست رسمی در ایران بیمعنا شده و بیمعنایی به همراه خود ناپایداری آورده است. چرخش رئیسی به تتلو قبل از انتخابات، چرخش روحانی به راست پس از انتخابات و عبور اصلاحطلبان از پایگاه دانشجویی خود در ماجرای وزارت علوم، نشانه های این ناپایداری است و جامعه را بیش از پیش به سیاست رسمی بی اعتماد میکند. عملگرایان همه جا را گرفته اند. اینکه شهرهای کشور ۶ ماه پس از رای ۲۴ میلیونی روحانی، صحنه اعتراضات گسترده به او باشد و اینکه اعتراضات در همان روز اول و به سادگی و تندی از دست جناح اصولگرا در برود، به خوبی نشان میدهد که اتصال بخش بزرگی از جامعه به این دو جریان دست کم «پایدار» نیست. به همین اعتبار سرنوشت آینده سیاسی بخشی از جامعه که مطالبات اقتصادی، محور خواسته هایش است، همچنان مبهم خواهد ماند. کسی چه میداند؟ شاید آنها مهمترین نقش را در آینده سیاسی ایران بازی کنند. بخشهای پایین طبقه متوسط که هنوز به طور جدی با طبقات پایین هم پیوند نخوردهاند. آنها که زیر فشار اقتصادی له شدهاند اما هیچ وقت دیده نشده و صدایی نداشته اند. آنها که آیندهای ندارند. آنچه مسلم است آنکه آنها که فکر می کنند تنها با ائتلافهای سیاسی-نخبگانی و بی میانجی و حضور جامعه، میتوانند دوران گذار را سپری کنند، اشتباه میکنند. جامعه خود متغیر مستقل است.
۶- اصولگرایان اگرچه دوست داشتند از این اعتراضات به عنوان حربهای سیاسی علیه دولت استفاده کنند و برخی هنوز هم چنین می کنند، در عین حال مشغول برخورد با فتنه گران و آشوبگرانی هم هستند که شعارهای ساختار شکن میدهند و میخواهند اعتراضات به حق مردم را منحرف کنند. بازی آنها هم در سطح سیاست روز است. بازیی که کارآمد نیست. مرز میان این مردم و آن نامردم چنان در هم و برهم است که نمی توان کسری را جدا کرد و به کسر دیگر دلخوش کرد. لذا آنها نیز نتوانستهاند خود را به حاملان این اعتراضات بدل کنند. تا زمانی که با فیلتر کردن تلگرام و محدود کردن اینترنت و ممانعت از برگزاری تجمعات و جلوگیری از شکلگیری سندیکاها همراهی میکنند و یاور همیشگی خصوصیسازی و آزادسازی و موقتیسازی نیروی کارند، متحد پایداری در میان مردم نخواهند یافت. هر چه بیشتر آنها میخواهند اعتراضات را «فقط» متوجه دولت کنند، معترضان بیشتر از آنها فاصله میگیرند. چون مسئله معترضان «وضع اقتصادیشان» است نه اصلاحطلب و اصولگرا. اصولگرایان مدتهاست نه پیوندی با جامعه دارند و نه آیندهای در آن. جامعه از آنها عبور کرده است. هیچکس به دنبال احیای ارزشهای آنها نیست. چون آنها هم تن به هیچ تجدیدنظری نمیدهند. صدا و سیمای این روزها نماد تمام کمال وضعیتشان است. شاید به سوار شدن بر امواج نارضایتیهای تودهای میاندیشند. اما موجسواریشان پایدار نخواهد بود.
۷- اقتصاددانان جریان رسمی – نولیبرالهای وطنی – مهمترین جریان آکادمیک تاثیرگذار در سیاستگذاری اقتصاد کشور، تلاش میکنند خود را کنار بکشند و مثل همیشه مسئولیت نپذیرند. خوب است این روزها کمی جامعهشناسی بخوانند. آنها اکنون از هر زمان دیگر برای مشاوره دادن به سیاستگذاران ناکارآمدتر اند. آنها باید دورکیم و وبر و مارکس و پولانی و آدورنو بخوانند و با مفاهیم «همبستگی اجتماعی»، «روحیه سرمایهداری»، «کالایی شدن»، «حکشدگی و فکشدگی» و «شخصیت اقتدارطلب» آشنا شوند. دیوید هاروی آنها را با «تاریخ مختصر نولیبرالیسم» آشنا خواهد کرد تا دچار ابهام مفهومی نباشند و نائومی کلاین آثار «دکترین شوک» را برایشان توضیح میدهد تا با تبعات «اجتماعی» سیاستگذاریی که از آن دفاع میکنند آشنا شوند. آنها باید با نقدهای اجتماعی اقتصاد بعد از بحران ۲۰۰۸ آشنا شوند. آنها باید نظریه ریسک ایلریش بک را بعد از بحران ۲۰۰۸ بخوانند. هویت «علمی» همواره با «نقد» گره خورده است. آنها باید بپذیرند هر جریانی باب گفتگوی علمی را ببندد و خود را از «آموزش علمی» محروم کند، خواسته و ناخواسته به فاشیسم کمک کرده است. آنها باید به میان جامعه شناسان بیایند و با نقدهای جامعهشناسانه مواجه شوند. آنها باید قبول کنند تعدیلهای پیاپی و وارد کردن مداوم شک به جامعه، دیگر ممکن نیست. آنها باید پولانی بخوانند تا بفهمند چرا شوک قیمت دیگر ممکن نیست؟ آنها باید بخوانند تا بفهمند باید بس کنند.
۸- راهحل سیاسی تولد جریان سوم است. یک سال و اندی پیش در مطلبی با عنوان «چرا نه اصولگرایان و نه اصلاحطلبان با اباذری همدل نمی شوند؟: در ضرورت و ستایش تولد جریان سوم»، از بیمعنا شدن دو جریان اصلاحطلب و اصولگرا برای بخشهای مهمی از جامعه به دلیل بی توجهی سیستماتیک آنها به مقوله عدالت اجتماعی نوشتم و از اینکه اگر جریان سومی متولد نشود و نمایندگی این مطالبات را به دست نگیرد، خطر سر کار آمدن یک نیروی فاشیست اقتدارگرا جامعه ایران را تهید میکند. در همان مطلب توضیح دادم که جریان سوم میتواند ماحصل تجدیدنظری جدی در رویکردها و عملکردهای همین جریانات فعلی، شکلگیری ائتلافات جدید و بازآرایی قوای سیاسی باشد. در شرایط حصر موسوی و فقدان دیگر نیروهای قدرتمند اجتماعی، هنوز اصلاحطلبان و شخص خاتمی بیشترین بخت را برای چنین تجدید نظر و بازآراییای داشتهاند. شوربختانه اما در یک سال گذشته، هیچ حرکت جدی در جریانات اصلی سیاسی کشور برای تجدید نظری به سمت توجه به مقوله «عدالت اجتماعی» شکل نگرفت. سیاستها بر پاشنههای پیشین چرخید و طبقات پایین مخاطب قرار نگرفتند. اصلاحطلبی هر چه بیشتر در راست مدرن ادغام شد. جریان سوم متولد نشد. نارضایتیها انباشته شد. اندک چهرههایی که میتوانستند حامل پیامهایی برای طبقات پایین باشند، در اثر هژمونی لیست بندها و سهم خواهها از لیست اصلاحطلبان برای شورای شهر کنار گذاشته شدند و چهره نمادین جریان چند دهه بیتوجهی به طبقات پایین به همت اصلاحطلبان رئیس شورای شهر شد؛ خلاف جهت حرکت نارضایتیهای جامعه.
مسئله معترضان «وضع اقتصادیشان» است نه اصلاحطلب و اصولگرا. اصولگرایان مدتهاست نه پیوندی با جامعه دارند و نه آیندهای در آن. جامعه از آنها عبور کرده است. هیچکس به دنبال احیای ارزشهای آنها نیست.
سایه سنگین این فضا، مجال برای دیده شدن اندک حرکتهای عدالتخواهانه شورای شهر مانند علنی شدن رای ها را بست. در واقع این دست حرکتهای جزئی زیر سایه گفتمان کلی پیشاپیش ناکارامد شده قرار گرفت. کلیتی که جلوی دیده شدن اجزاء ناسازگار را در خود میگیرد. اینگونه فرصت مهم نشان دادن تجدیدنظر، زیر سایه «تکرار میکنم» خاتمی از دست رفت. احساس نشدن ضرورت توجه به عدالت اجتماعی در بخش مهمی از روشنفکران و سیاسیون، از هم پاشیدگی واختلافات درونی گسترده روشنفکران دموکرات و عدالتخواه، لکنت زبان روشنفکران در سخن گفتن با مردم، فقدان امکان تشکل یابی اجتماعی و بی قدرتی بخش مهمی از جامعه، شکل گیری جریان سوم بر محور مطالبه عدالت اجتماعی را ناممکن کرد. محافظهکاران بازی را بردند و حاکم شدند. نارضایتیهای مردم اما ادامه یافت.
۹- توده بیشکل مردم در خیابانها، نه اصالتا فاشیست است و نه اصالتا دموکرات. نه دنبال سرنگونی است، نه اصلاح و نه احیای ارزشها. این توده بیشکل را تنها یک چیز گرد هم آورده و آن «نارضایتی از وضعیت اقتصادی» است. مابقی حاشیههایی است که ممکن است در آینده به متن تبدیل شود. برخی حاشیههای مرتجع و برخی حاشیههای پیشرو. هر گفتمانی که در شرایط فعلی بتواند اعتماد ناراضیان را نسبت به «بهبود وضعیت اقتصادی» کسب کند، نماینده آنها خواهد بود. فاشیست یا دموکرات، تفاوتی نمیکند. برای جمعیتی که گاه بخشی از آن «مرگ بر دیکتاتور» میگوید و گاه بخشی «رضاخان روحت شاد» فریاد میزند، «سیاست» پیشاپیش اهمیت خود را از دست داده و «اقتصاد» جای آن را گرفته است. باید هشیار بود؛ فاشیسم دم در است. باید بخشهای دموکراتیک مطالبات را تقویت کرد و بخشهای ضد دموکراتیک آن را به طور جدی نقد کرد. فراموش نکنیم بحرانهای اقتصادی ادواری سرمایهداری، همیشه هم مستعد قدرتمندتر شدن نیروهای دموکرات و رادیکال بوده و هم مستعد قدرت یافتن فاشیسم. بحران ۱۹۳۰ و بحران ۲۰۰۸ دو نمونه دم دستاند. بلندتر شدن صدای «ما آریایی هستیم، عرب نمی پرستیم» و «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» و گاه شعارهای واجد مفاهیم سلطنتطلبانه و برخی خشونتهای کور علیه اموال عمومی به خوبی حاکی از وجود ظرفیتهای غیردموکراتیک موجود در ناخودآگاه بخشهایی از توده تظاهرکننده است و نباید آنها را دست کم گرفت و از کنارشان بیاعتنا گذشت.
این شعارها زیر لوای دوالیته «عرب / ایران»، دوگانه «اسلام / ایران» را پیش میبرند و در صورت هژمون شدن مملکت را در معرض شقاقی خونین قرار میدهند، هر چند باید تاکید کرد که مسئله اصلی جمعیت تظاهرکننده مطلقا «هویت» نیست، اما نمایندهای که بتواند اعتماد آنها را به حل مسائل اقتصادی جلب کند، ممکن است مسئله اش «هویت» هم باشد. اکنون هیچ نیروی دموکرات منسجم سیاسی که قادر به برقراری ارتباطی معنادار با نیروهای معترض باشد قابل رویت نیست و همین آینده را نگران کننده میکند. دیالکتیک خشم و هراس، مولد خشونت بیشتر خواهد بود. باید از این بازی خارج شد. ایده رضاخان مذهبی هنوز هوش از سر خیلیها میرباید. این را نباید سرسری گرفت.
۱۰- ممکن است این اعتراضات، با ترفندهایی مثل ایجاد محدودیت اینترنتی و شدت یافتن برخورد خیاباتی و … سرکوب و خاتمه یابد، اما این پایان ماجرا نیست. حکومت یک بار برای همیشه باید متوجه شود خشونت، ممکن است در کوتاه مدت ماجرا را جمع کند، اما در میان مدت، بحران را بزرگتر و غیر قابل حلتر خواهد کرد. نارضایتی انباشته اقتصادی تا زمانی که پاسخی در جامعه نیابد، همچون شبحی ناآرام و سرگردان در جامعه پرسه خواهد زد تا در اثر هر جرقه و تحریکی باز مبدل به پدیدهای اجتماعی شود یا نماینده سیاسی خود را در برای حضور در ساختار قدرت پیدا کند. ماجرا اینگونه تداوم پیدا میکند ولو اینکه فعلا تمام شود. این مطالبات در سال ۷۶، نماینده ای دموکراتیک یافت و در ۱۳۸۴، نمایندهای غیر دموکراتیک. پاسخ نگفتن هیچ یک از دو جریان به مطالبات اقتصادی، در کنار فراگیر شدن فساد و بیمعنا شدن سیاست، بخش بزرگی از جامعه را از هر دو جریان جدا کرده است. بحران جدیتر از آن است که با خشونت حل شود. البته اگر کسی باشد که به ۱۰ سال دیگر ایران هم فکر کند.
توده بیشکل مردم در خیابانها، نه اصالتا فاشیست است و نه اصالتا دموکرات. نه دنبال سرنگونی است، نه اصلاح و نه احیای ارزشها. این توده بیشکل را تنها یک چیز گرد هم آورده و آن «نارضایتی از وضعیت اقتصادی» است. مابقی حاشیههایی است که ممکن است در آینده به متن تبدیل شود.
۱۱- مطالبات اقتصادی، بیان و نماینده سیاسی خود را پیدا خواهد کرد؛ دیر یا زود؛ درون عرصه انتخابات یا بیرون از آن؛ باید در باب مختصات این نماینده سیاسی با جامعه و ناراضیان سخن گفت. صریح و شفاف. بازگشت به هیچ گذشتهای مطلوب نیست. همچنان که هر سخنی که بویی از دفاع از ارتجاع اسرائیل داشته باشد را باید نقد کرد. نخواستن وضع موجود نباید با بازگشت به هیچ گذشتهای همراه شود. ما باید جامعهامان را گامی دیگر به پیش ببریم. به سمت دموکراسی و عدالت همزمان. نه احمدینژاد و نه رضاخان، نه تجدید تجربه اصلاحات و کارگزاران و نه اصولگرایان نمیتوانند مطالبات اقتصادی امروز جامعه ایران را برآورده کنند. ناراضیان خوب است یادشان بیاید که محمدرضا پهلوی با آن همه درآمد نفت، در کشوری با تنها ۳۰ میلیون نفر جمعیت، درباری سراسر فساد، روستاهایی سراسر محروم و زندانهایی پر از جوانان وطن برای ما به ارمغان گذاشت. یادمان نرود نظامیان، هرگز به مردم پاسخگو نبودهاند و در فقدان پاسخگویی نمیتوان با فساد مبارزه کرد. فراموش نکنیم رکوردهای فساد در جامعه ایران با احمدینژاد جابه جا شد و البته به یاد داشته باشیم سیاستهای تعدیل اقتصادی مطلوب جریان «راست مدرن»، همواره در ایران مولد نارضایتی خیابانی و علت اصلی روی کار آمدن پوپولیستهایی مانند احمدینژاد بوده است. تولد جریان سوم دموکرات و عدالتخواه، از همین رو ضروری است.
۱۲- اعتراضات فعلی میتواند منشا تجدیدنظرهای جدی در چگونگی اداره کشور باشد. نیروهای دموکرات عدالتخواه باید تا دیر نشده «مطالبات اقتصادی مردم» را محور گفتوگو قرار دهند. هیچ خشونتی از هیچ سو، به نفع ایران نیست.همه باید به اوضاع جهان نگاه کنند و از روندهای اجتماعی درس بگیرند. کمپینهای مبارزه با خشونت و فاشیسم باید از درون خود اعتراضات شکل بگیرید. برای سیاستگذار و سیاستمدار اما محکومیت خشونت در کلام کافی نست. علل بروز خشونت را باید از بین برد. دیالکتیک خشونت و هراس و محصول آن یعنی خشونت، ثمره یک روند معین اقتصادی-سیاسی است و با گفتارهای قشنگ در محکومیت خشونت از بین نمیرود. باید از ضرورت تجدید نظری اساسی در مسیر طی شده برای برآوردن مطالبات مردم سخن گفت. باید برنامههای بدیل را به میدان آورد. باید گذشته را صریح و شفاف نقد کنیم، از تشکل یابی جامعه و شکل گیری سندیکاها و انجمنهای کارگران و معلمان و روزنامه نگاران و …در جهت مشارکت همه اقشار جامعه در مسائل اساسی کشور دفاع کنیم و برای عملیاتی شدن آن برنامه بدهیم. باید از انسانیتر شدن حیات اجتماعی دفاع کنیم، نه ضدیت با شخص آخوند، عرب، مسلمان یا هر چیز دیگر. باید ظلم را در هر جایی که هست محکوم کنیم، غزه باشد یا لبنان یا ایران و آمریکا و عربستان. باید به مردم گفت که تنها راه پایدار از بین رفتن نابرابری و فساد اقتصادی، سندیکالیسم و انجمنگرایی است. سکوت جایز نیست. باید با مردم سخن گفت و از حاکمیت مطالبه کرد. مسئولیتی که هیچ یک از جناحهای سیاسی کشور بر عهده نمیگیرند را روشنفکران باید بر عهده بگیرند. متاسفانه اما آنها نیز اکثرا به هراس افتاده یا سکوت کردهاند.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.