خیابانها اگر پاسخ و درمان میآفریدند دیگر نیازی به بزرگمردان و اندیشمندان نبود.
خشمِ کورِ تودهها که از خواستهای بجا برون میزند، ره بجایی نخواهد برد.
از چندین سو میکوشند به این خشمِ انباشته و بی آماج سو بدهند و به آنجا که میخواهند بکشانند. همۀ رسانههای برون مرز شادند و هرکدام راهی پیشِ این خشمِ گمراه میگذارند.
به خیابانها ریختن و فریاد زدن درمانِ بیماری نیست بل به وارونه بر بیماری و درد افزودن است. این بیماری نامش انقلاب است و از مشروطیت تا به امروز به جان میهن و مردم افکنده شده است.
ناخشنودیها خودیاند و راستاند ولی داروهای زهرآگین همیشه از آنسوی مرزهایمان میآمدند و میآیند.
گاه این زهر کشنده برای درمانِ دردهایمان جامۀ مشروطیت میپوشد، گاه زهرِ نافرمانی و بیدولتی سالهای ۲۰ تا ۳۲ ستوده میشود و سرانجام همه به گِردِ “او” میگردیم و به دستِ خود و با راهنماییِ دسیسه گران، آن جانگدازۀ بزرگ را میآفرینیم.
تا درنیابیم که در آن سال ۵۷ چه بلایی به سرِ خود آوردیم و چه داروهای زهرآگینی به گلوی میهن چکاندیم، همان ره را که رهِ ویرانگری است پِیخواهیم گرفت. آن راهِ ویرانگر این بود که همۀ راهها به خیابان و خشم و نبردِ نیک و بد باید بینجامد. باید یکی بمیرد تا آن دیگری زنده بماند. گویی زندگیِ یکی از مرگِ آن دیگری خوراک برمیگیرد. و میبینیم که دوباره همان راهِ از مشروطه تا ۵۷ پیش پای تودۀ به خشم آمده نهاده میشود. گروهی بیرون میآیند و خشمِ انباشته و تا به کنون فروخورده را بیرون میریزند، فریاد میزنند، میشکنند، آتش میزنند، کتک میزنند و کتک میخورند، میکُشند و کشته میشوند و آنها که هنوز زندهاند این جانگدازه را حماسه میخوانند. آن دیگری که دولت و حکومت دارد، این به خیابان آمدگان را به گلوله میبندد و جنبش را میخواباند و از فردای آن روز به خود میبالد و این کشتار و خونریزی خود را حماسه مینامد و آن را در رسانهها جارمیزند. و سرانجام آنی که بهراستی باید خشنود شود، میشود : شکاف و دشمنی به میان ایرانیان.
آری ما به دست خود، آن دیگرانی که ما را نمیخواهند را خشنود میسازیم. آری ما به خیابان میآییم، به جان هم میافتیم و همدیگر را میدریم. هرکدام شاهکارِ انجامیده را حماسه میخوانیم و آنان که همین را میخواستند و بیهیچ هزینهای به آن دستیافتهاند، را خشنودشان میکنیم. بدترین باور که انقلاب و انقلابی گری است باید در ژرفای جان و اندیشه شکست خورَد. باور به فرمانروایی به دست فرمانروای زیبنده باید جای حکومتِ تودهها و توده نوازان نشیند. ایران زیبندهترین ریختِ فرمانروایی را به جهان پیشکش کرده بود. و این سامان فرمانروایی کماکان ارج و ارزش خود را نگاه داشته است. ما اگر تاریخمان را به حجاز گره نزنیم و در خود و در استورهها و آیینها و تاریخِ خود به دنبالِ راهِ برونرفت بگردیم، بیگمان آن را خواهیم یافت. ولی نخست باید به ایرانی شدن و ایرانی ماندن باور آریم.
نگذاریم خیابان ما را به دنبالِ خود کشد. نیاز به درنگ داریم، نیاز به همافزایی در اندیشه داریم. “مردم” مانندِ هر اندیشهوری نیاز به افق دارد. آنکه میفلسفد را بایسته است که این افق را نشان دهد. ما که میاندیشیم باید بتوانیم این افق را در اندیشه بنشانیم و به مردم بنماییم.
آیا این توانیم کرد؟
خسرو یزدانی
دکتر فلسفه از دانشگاه سوربن پاریس
۳۰ دسامبر ۲۰۱۷ فرانسه
رایانامه (ایمیل) : Khosrowxyz@yahoo.fr
کانال تلگرام : (تکانه) @khosrowchannel
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.