جزیره در کهکشان  یک دنیای خیالی نیست. یک وبلاگ است که حتی اگر شده در دنیای مجازی، وجود خارجی دارد و یکی از نویسندگان جوان ایرانی آن را اداره می کند. مخاطبانش او را با نام “میس شانزه لیزه” می شناسند، حتی آنها که در دنیای واقعی، در جلسه نقد کتاب و تئاتر و کوچه و خیابان و میهمانی و محفل ادبی او را می بینند شاید برایشان این دوگانگی پیش بیاید که حالا با چه کسی روبرو شده اند؟ با آن نویسنده جوان یا با میس شانزه لیزه ای که در “جزیره در کهکشان” می نویسد؟! او دو نفر است؛ مثل بعضی از افرادی که دو اسم دارند، دو هویت دارند. با اینهمه خودش این دوگانگی را قبول ندارد. در گپ ساده و کوتاهی که با او داشتم از این دوگانگی ها پرسیدم و درباره نوشته اخیرش در وبلاگ با عنوان “چه راحت خیانت می کنی” با او صحبت کردم. و در این گفتگو هردو “خود” دیگرمان بودیم. او، میس شانزه لیزه بود و من “کارامل”، لقبی که او در جزیره اش به من داده است.

……………………………………………………………….

از کی میس شانزلیزه شدی؟

آرشیو وبلاگم را کامل توی دنیای مجازی نداریم . یک مدتی همه خودمان را محو کردیم . خودت این را می دانی . برای همین الان تاریخ دقیق تولد میس شانزه را یادم نیست . . . تقریبا بر می گردد به حدود ۶ یا هفت سال پیش .راستی سلام کارامل.

سلام یادم رفت. داشتم نوشته آخرت را می خواندم.

نظرت چی بود؟

درباره خیانت نوشته بودی .راستش میس؛ فقط مردها که خیانت نمی کنند. تو چرا مخاطبت مردها بودند توی این نوشته؟

این نوشته ، در تاریخ ۱۹ بهمن نوشته شده که برای خود ِ من معنی خاصی دارد وگرنه خیانت کردن جز از بُعد ِ جسمانی اش ، بله خوشبختانه یا متاسفانه برابری دارد در مردها و زن ها . فقط مردها نیستند که خیانت می کنند حالا در هر زمینه ای .

این مفهوم خیانت؛ توی ادبیات و زبان ما خیلی جا افتاده. خیلی رایج است. می خواهم بدانم در زندگی تو چقدر جا داشته؟

این سوالت بر می گردد به زندگی من یا زندگی میس شانزه لیزه ؟

من هنوز نمی دانم مخاطب چه کسی هستم. تو خودت می دانی کدام هستی؟

من آمیزه ای از هر دو شدم . من خودم خودم را خلق کردم . وقتی می نویسم بیشتر از هر وقتی زنده هستم . فقط در آن لحظه است که گیج نیستم .

رمان آخرت را که خواندم حس کردم داری میس را وارد زندگی واقعی و داستان ها و کتاب هایت می کنی.

درست است . در رمان آخر که اگر بتوانیم با توجه به مهربانی های وزارت خیلی مهربان ارشاد اسمش را رمان بگذاریم به دلیل ِفصل های یکی در میان داستان و وبلاگی ، خُب سعی کردم کمی هم از این وبلاگ نویسی خودم کش بروم و دزدی کنم گرچه وبلاگ ِ رمان ِ من را میس شانزه لیزه نمی نوشت و از زمین تا به آسمان فرق داشت با خود ِ خودم یا با آن دیگری ، خود ِ دیگرم . میس شانزه لیزه .

زندگی با دو تا “خود” سخت نیست؟

برای من نه . فکر می کنم همه در درونشان چند نفرند حتی خود ِ تو . بعضی ها پیدایش نمی کنند . بعضی ها سانسورش می کنند . بعضی ها خودشان را فریب می دهند و نقاب می زنند . اصلا به همین دلیل است که علم روان شناسی و دکتر یونگ و فروید این همه فلسفه بافتند که همه ما چند نفریم . این تحلیل من از رمان بوف کور هم بود .

پس چرا دو تا شدی؟ از ترس سانسور یا چیز دیگری؟

تو می دانی که من دو تا نشدم . من از تا شدن به پنهان کردن و محو کردن ِ خودم رسیدم . میس شانزه لیزه اول و در ابتدا راوی داستان های من بود . آن زمان ، جزیره در کهکشان چندان مخاطبی نداشت ، بعد ها آن میس شانزه لیزه شروع کرد ندای درون ِ من شدن . . . دیدم از من صادق تر و راستگو تر است و دیدم جسارتش بیشتر است . حتی وقتی پرسه می زند یا آدمی است که از سایه بیرون می زند و ناخودآگاه ِ من است . دیدم  تکه ای از خود ِ من است . مثل لحظه هایی که توی فیلم های لینچ کشف می کنیم . یک ماخولیای با مزه و خوش مزه.

این مالخولیا را به نظر من به مخاطبانت هم می دهی. تا مدت ها باور نمی کردم وجود داری در دنیای واقعی.

چه خوب . دنیای واقعی جای قشنگی نیست.

از دنیای واقعی فرار کردی که توی جزیره ای در کهکشان درباره چی بنویسی؟ آنجا هم که خیانت هست غم هست گریه هست خودکشی هم هست. نیست؟

چرا . آنجا هم یک جور زندگی وجود دارد . مساله این است که مدینه ی فاضله ای نیست و زندگی در بی امنیتی است که وجود دارد و تو نمی توانی با باور ِ بهشت زندگی کنی . من که این طور نیستم . شک کردن به همه چیز .به همه کس . حتی به آدم های ثابت جزیره ام . کسانی که بنا بود شخصیت های پویایی باشند اما دیدم چنگی به دل نمی زند این شخصیت . همه تیپ می شدند و من از این روزمرگی بیزارم. ذاتا خود آزارم . . . به هر حال مجبور بودم کسانی را که خلق می کردم و واقعا باورشان می کردم، عوضی و پدرسوخته از آب دربیاورم تا چنگی به دل بزنند . هاه !

پس به دنیای قشنگ باور نداری کلا؟!

شاید این دنیای وحشی اطرافم من را بیش از حد حساس کرده.

گاهی فکر می کنم حتی از جزیره ات در دنیای مجازی هم نومید شدی.

درست می گویی. این از مضرات حضور فیس بوک است . نا امیدی من در کشف خودم توسط کسانی است که دوست نداشتم من را بشناسند . مخاطب های وبلاگ من الان دانشجوهای تئاتر و عکاسی و سینما هستند، چطور ممکن است من از این همه دل بکنم . اما به هر حال دنیای تکنولوژی بیشتر از انتظار من دارد پیش می رود . کمتر کسی حوصله ی خواندن دارد، خودت این را می دانی.

تو اما خوانده می شوی. خودت این را می دانی.

خوانده می شوم . از داستان هایم هم دزدی شده . اما مدت هاست کامنت دانی یا همان بخش نظرات وبلاگم را بسته ام . مخاطب همه ی وبلاگ های جهان کم شده دختر جان . الان کمتر کسی دوست دارد بهش لقب بدهند کارامل. هی کارامل ! ! الو . . . برایم شعر بخوان .

تو جواب سوال من را بده. من هم برایت شعر می خوانم.

سوالت چی بود ؟

خیانت.  توی “جزیره در کهکشان” مجازات خیانت چیست؟

این نظر ِ من است: خیانت کردن فقط تن دادن به دیگری نیست . فکر ِ تن دادن هم خیانت محسوب می شود. دزدی کردن ، از پشت به دوست خود خنجر زدن ، دروغ گفتن خیانت است . من نمی فهمم چرا همه بُعد ِ فیزیکی برایشان مهم است . راستش توی دنیای امروز که همه مثل کبک سرشان را کردند توی برف و راه به راه دارند به هم خیانت می کنند و توی مطب به مریضشان تجاوز می کنند و توی خیابان و اتوبوس دارند خیانت می کنند به نظر من این کار ( زشت است ) اما در کل مهار نشدنی است . تو خودت تا حالا خیانت کردی ؟

من با واژه ای به اسم خیانت مشکل دارم. اما اگر بگویی بی وفایی؛ بی وفایی ها داشتم. مگر می شود نداشت؟

نمی دانم. بستگی دارد که بخواهیم با این کلمات چی بسازیم . تو نمی توانی وفاداری را مترادف با بی وفایی بدانی . اما دوست دارم این را بگویم که خیانتی که تو می خواهی از زیر زبان من بکشی بیرون . . . که اگر مربوط می شود به آخرین پست وبلاگم ، خیانت در تن دادن که نه در چیزهایی است که از فرط کثافت دارد عادی به نظر می رسد و نمی شود از کنارش راحت گذشت . شاید هم من مال دوره ی اسکارلت اوهارا هستم .

اتفاقا به نظرم به زمانی پس از اینها تعلق داری.من هفته دیگر برمی گردم. باش در جزیره تا گپی بزنیم دوباره.

هر وقت خواستی با من خداحافظی کنی این طور نکش از روح ِ من بیرون، مثل نصفه ارضا شدن می ماند! از چند تا سوال مانده به آخر من را آماده کن . کنترل کن، آفرین دختر .

ببخشید، دست من نبود. پرت شدن از جزیره در کهکشان توی خلاء. این بود علت.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com