holorstaniazami

 

افسانه یک پزشک شورشی بقلم فریده کمالوند همراه با سخنی از زنده یاد «علی اشرف درویشیان»

نگارش تاریخ  همواره به دست کسانی انجام شده که در اختیار و در خدمت حکومت ها بوده اند. به همین دلیل، تاریخ های نگاشته شده را “حکومتی” می نامم. این تاریخ ها در کلاس های درس در مدارس تدریس می شوند و من همه آنها را نفی می کنم.

خاطره نویسی را «تاریخ زنده» می دانم. خاطره نویسی بخشی از حقیقت زنده است. خاطرات مستند را والاتر و بالاتر از تاریخ حکومت ها می شمارم. در ذهن من، یکی از مطمئن ترین منابع برای دسترسی به آنچه در گذشته به وقوع پیوسته، کتاب خاطرات است. خاطرات واقعی ترین بخش تاریخ است که  نویسنده آن در قلب رویداد حضور داشته و تلخی و شیرینی لحظات را با تمام جسم و جان خود تجربه کرده است.۱

کتاب «یادهای ماندگار»، خاطرات من و همسرم دکتر «هوشنگ اعظمی لرستانی» نوشته فریده کمالوند، توسط نشر اشاره، انتشار یافته و روانه بازار کتاب شده است.

یادهای ماندگار زندگی نامه «فریده کمالوند» است و تا سال ۱۳۵۸ خورشیدی را در بر می گیرد. کتاب حاضر در ۱۸ جزوه و ۸ پیوست گرد آوری شده ست و تصاویری از همسر و خانواده به همراه نامه های فریده از درون زندان که پیوست پایانی کتاب را تشکیل می دهند.

در این اثر نویسنده بخش اعظم کتاب را به همسرش اختصاص داده ست که مرکز توجه ست! هم  چنین به ذکر خوشی ها و ناخوشی های زندگی اش می پردازد. از روابط زناشویی- تحصیل- موقعیت خانوادگی- از نحوه بازداشت خویش و بازداشت اکثر افراد خانواده سخن می گوید و از چرایی آن نمی گذرد. به سپری کردن دوران زندان و تحمل شکنجه ها می پردازد؛ که همه اینها وضعیت سیاسی و اختناق حاکم بر جامعه را باز می گوید. کتاب نشان دهنده موقعیت سیاسی ایران، جلادی ساواک شاهنشاهی و استیلای سردمداران پهلوی ست.

در مستند نویسی از چگونگی برخورد با محیط و موضوعی که قابل تعقیب نویسنده بوده ست می توان به موقعیت و شرایط زمانی، مکانی و ارتباطات افراد رسید. حفظ اسرار برای صاحب اثر و آشکار شدن آن در نزد خوانندگان سخت و با اهمیت است. بر زبان راندن و به رشته تحریر درآوردن اطلاعاتی سیاسی که در حجم خاکستری مغز نگاهداری می شوند؛  از با اهمیت ترین اقداماتی هستند که فرد می پذیرد و در قبال اجتماع و جامعه ملتهب شده انجام می دهد. صرف نظر از جذابیت موضوعی این دست کتاب ها، که علاقه مندان بی شماری دارند؛ انعکاس اجتماعی بخشی از تاریخ خونین سیاسی ایران در چند دهه پیش را جاری و پیدا ساختن پاره ای از اسرار مخفی ست. تاکید این نویسنده بر جاری ساختن اسرار مخفی در مفهوم همه حقیقت نیست و قضاوت و داوری بر عهده آیندگان ست.

علی اشرف درویشیان در یادداشتی بر این کتاب می نویسد: «بی تردید تاریخ واقعی ملت ما بر اساس خاطرات صمیمانه و صادقانه انسان های درگیر در مبارزه ها و مخاطره ها نوشته و تدوین می شود. این خاطره ها به دستور آنها که منافع خود را در تحریف تاریخ می دانند، نوشته نخواهد شد. زنان و مردان ستمدیده ای که درگیر و دار مبارزه ها و نبردهای نابرابر شرکت داشته اند، تاریخ نویسان واقعی اند.» ۲

و همان گونه که در سخن نخست کتاب «تاریخ زنده» نوشته ام؛ نگارش تاریخ  همواره به دست کسانی انجام شده که در اختیار و خدمت حکومت ها بوده اند. به همین دلیل، تاریخ های نگاشته شده را “حکومتی” می نامم. این تاریخ ها در کلاس های درس در مدارس تدریس می شوند و من همه آنها را نفی می کنم.

خاطره نویسی را «تاریخ زنده» می دانم. خاطره نویسی بخشی از حقیقت زنده است. خاطرات مستند را والاتر و بالاتر از تاریخ حکومت ها می شمارم.  در ذهن من، یکی از مطمئن ترین منابع برای دسترسی به آنچه درگذشته به وقوع پیوسته، کتاب خاطرات است. خاطرات واقعی ترین بخش تاریخ است که  نویسنده آن در قلب  رویداد حضور داشته و تلخی و شیرینی لحظات را با تمام جسم و جان خود تجربه کرده است».۳

یادهای ماندگار افسانه یک پزشک شورشگر ست و نویسنده کتاب را می نویسد با یاد همسر شورشی خود که نمادی بوده ست از شهامت، درایت، دلدادگی و از خود گذشتگی؛ و سپس آن را پیش کش می کند به نوباوگان نسل بعدی، یعنی پسر و دخترش که با چشم انتظاری و دلگرمی به آنان، روزها و شب های تیره و تار زندان را تاب آورده ست و نمی داند که فرزندانش تقاس چه چیزی را پس می دهند! نویسنده در سخن آغازین، احساس خود را به وضوح بیان می کند و از همگان می خواهد که ارج نهند و پاس بدارند فرزندانی را که ناخواسته در پشت دیوارها و میله های زندان و زندگی سخت و تحقیرآمیز بیرون از زندان را تجربه می کنند.

خانم کمالوند با تدوین و نگارش این کتاب، خواننده را به شناخت از روحیات و تمایلات عاطفی و شخصیت سیاسی دکتر اعظمی می رساند؛ با بخشی از داستانها و سروده های او آشنای مان می کند. خاطرخواهی، عشق و وفاداری. وفاداری زن که به خاطر دلبستگی به همسر و با آگاهی از خطرات راه و اهداف مبارزاتی دکتر اعظمی پای به میدان مبارزه می گذارد و همرزم او در پیکاری بی امان و نابرابر می شود. کتاب در ایران منتشر شده ست و روشن ست که اعمال ممیزی و سانسور قلم نویسنده را برای بازگویی بسیاری وقایع محدود ساخته ست.

و نمی توانم نگویم که به هنگام مطالعه کتاب حاضر به صحنه ها و حوادثی برخوردم که بی اختیار به  دفعات گریستم. و بر خلاف قهرمان کتاب که اشک ها و گریه های خود را فرو می خورده ست؛ بر روی نوشته های کتاب بغض خود ترکانده ام. صحنه هایی آشنا در میان متون کتاب می دیدم. صحنه هایی پر از امید و ناامیدی. پر از حسرت نگاه به زندگی! تشابه اتفاقات رخ داده در زندان های دو رژیم و سختی هایی که در زندان جمهوری اسلامی تحمل کرده ام؛ برایم متون کتاب را آشنا و ملموس تر کرده است.

دکتر اعظمی در موقعیتی با «بیژن جزنی» رهبر و تیوریسین چریک های فدایی خلق آشنا می شود و در ارتباط با وی قرار می گیرد و در آن زمان رهبری جبهه ملی شاخه دانشگاه اصفهان را از سال ۳۹ تا ۴۳ خورشیدی بر عهده داشت. ۴

گروه دکتر اعظمی، بخشی از گروه جزنی بود. در واقع بیژن در نظر داشت دو کانون فعالیت در روستاها، یکی در شمال و دیگری در لرستان ایجاد کند. این کانون ها می بایست جنگ پارتیزانی را در مناطق کوهستانی شروع کنند. در شهرها نیز تیم های تبلیغی و تدارکاتی در نظر گرفته شده بود که می بایست هم به لحاظ تدارکاتی و هم به لحاظ تبلیغی نقش پشت جبهه و پشتیبان را ایفا نمایند.

زنده یاد علی اشرف درویشیان از دورانی که با وی در زندان بوده می نویسد: اوایل سال ۱۳۵۰ او را در زندان قزل قلعه دیدم. با حرارت، شاداب و پرتحرک. زخمی روی مچ پایم بود که خوب نمی شد. او دو تا کپسول آنتی بیوتیک را باز کرد و پودر آن را با وازلین قاطی کرد و روی زخم گذاشت. اما با مرتضا خان پدر دکتر، چند سال در زندان قصر بودم. پیرمردی با ابهت، کشیده قامت و راست چون سرو با چهره ای دوست داشتنی. کنارش می نشستم و او از زندگی اش و مبارزات هوشنگ برایم می گفت. اکثر خانواده اش از زن و مرد و پیر و جوان و کودک در زندان بودند. در بندهای مختلف بودند و او مقاوم و پابرجا، سال های طولانی حبس ابد را می گذراند. در آن سال ها هر کس کوچکترین آشنایی با دکتر داشت، دستگیر و به شدت شکنجه شده بود. می خواستند ردی از او به دست بیاورند و نمی آوردند. ساواک دیوانه شده بود؛ اما دکتر در بین مردم بود و کسی او را نمی دید. ۵

در دست نوشته ها، خاطرات شفاهی و همچنین در لابه لای اطلاعات موجود در کتاب آمده ست که دکتر اعظمی در سال های ۴۹- ۵۰ بازداشت شده و در زندان قزل قلعه حبس خود را گذرانده ست.

به خاطرم می آید در لرستان و خوزستان خبر مبارزات «هوشنگ اعظمی» منتشر شده بود. هنگامی که نام پرآوازه او را برای ننخُستین بار شنیدم؛ از شخصیت و مبارزاتش می پرسیدم. هنوز کسی نمی دانست سرانجام او چه شده است؛ به همین دلیل در پاسخ می گفتند او با گروه اش در کوه ها هستند و نمی دانستند که خانواده وی همراه آشنایان و دوستان در حبس هستند و همه گرفتار آمده اند.

سخن این بار از بازداشت و حبس کوتاه مدت نیست، سخن از «بدون و نبودن است.» «سخن از ماندن و رفتن ست.»

فقر، فساد و دیکتاتوری جامعه را برداشته بود و بر زبان راندن هر سخن انتقادی مصادف بود با زندان و شکنجه و در دام ساواک بودن. از همین روی فراوان فراوان جوانانی بودند که می اندیشیدند راه نجات از دیکتاتوری و اختناق از راه جنگیدن مسلحانه ممکن می شود؛ برای همین به جنبش های مسلحانه پیوستند. دکتر اعظمی و همراهانش برای جلوگیری از گرفتار آمدن در دام ساواک شاهنشاهی به کوه پناه می بردند. دکتر معتقد بود زمین از آن کسی ست که روی آن کار می کند، از همین روست که به جنبش دهقانی و روستایی می اندیشید و به فکر سازماندهی آنان بر می آید. راهی کوه می شوند برای آموزش و تشکیل هسته های مسلح در جهت پیشبرد امر مبارزه طبقاتی؛ برای ایجاد مقر فرماندهی اصلی در کبیر کوه. برای فرماندهی ستادهای عملیاتی که قرار بود عمدتن در سه رشته کوه مهم لرستان، یعنی کبیرکوه (کورَ)، سپیدکوه و گرین مستقر باشند تا در مواقع خطر و حمله ی نیروهای دولتی، گروه به خاک عراق منتقل شوند. و نیز به منظور برقراری خط ارتباطی با مبارزان ایرانی مستقر در خاک عراق با دو هدف تهیه سلاح های مدرن و خودکار و ایجاد تماس و ارتباط با مبارزان ایرانی در فلسطین.

در صفحه ۱۷۱ کتاب نویسنده به تاریخ، معرفی اشخاص و امکانات گروه می پردازد. «در هیجده خرداد ماه سال ۱۳۵۳ خورشیدی، نیمه های شب هسته اولیه از خرم آباد به طرف اهواز حرکت می کند. نفرات گروه عبارت بودند از: هوشنگ اعظمی، محمود خرم آبادی، جمشید سپهوند، خسرو اعظمی، کورش اعظمی، سیامک اسدیان (اسکندر)، علی محمد لشکری، علی بیرانوند و فریده کمالوند. در تاریکی شب به طرف کوه وریان مله و غاری که روبه روی گردنه تیل کش قرار داشت حرکت می کنند.» ۶

در ادامه کتاب نویسنده به شرح حوادث پرداخته است و آگاهی می دهد؛ به خاطر حوادثی پیش بینی نشده از کوه به شهر باز می گردند و از همسر دلبندش جدا می شود و دکتر اعظمی به همراه سیامک اسدیان و محمود خرم آبادی برای اختفای خود به باغ غروی می روند. ۷

در صفحه ۱۹۱ کتاب از لحظه جدایی و با امید پیوستن به یکدیگر می نویسد: «هوشنگ در سکوت نگاهم کرد و دستم را فشرد و بدون گفتن حتی یک کلمه رفت و در تاریکی باغ محو شد. من هم با بوق ماشین به خود آمدم و سوار شدم. بهت زده بودم و غمی به بزرگی سپید کوهمان بر دلم سنگینی می کرد. تا شهر نگاه و حالت حرف زدن هوشنگ از جلو چشمانم دور نمی شد. او بذر چنان غم و اندوهی را در دلم نشاند که شاخ و برگهای تناورش هنوز که هنوز است روز به روز پهناورتر می شود.» ۷ و ۸

سپس او راهی شهر بروجرد می گردد و با مشکلات و مشقات زندگی سرپرستی فرزندانشان را بر عهده می گیرد. مدت زمانی نمی گذرد که در دروازه های لرستان پست های بازرسی مستقر می گردد. استحکامات و نیروهای دفاعی مراکز نظامی را افزایش دادند و نیروهای وسیعی در کوه های اطراف بروجرد فرستادند. چند تیم بازجویی از تهران به بروجرد اعزام شد. گروه بازجویی «تهرانی» و «رسولی» شکنجه گران معروف، در بروجرد مستقر شدند و عضدی بر بازجویی نظارت داشت. ساواک در کمین نشسته بود تا با شکار آنان که قلبشان برای نجات طبقات محروم و زحمتکش می طپید؛ تا با شکار آنان که از آسایش و آرامش روزگار دست شسته بودند؛ آسایشی ابدی برای سلطنت پهلوی تدارک ببیند. زهی خیال باطل!

در سطر سطر کتاب تعهد و امید به آینده دیده می شود، فریده وفادارست. وفادارست و در مرداد ۱۳۵۳ در مشهد گرفتار «ماموران ساواک» می شود وسپس  به همراه دو فرزندش به کمیته مشترک ساواک و شهربانی تهران منتقل می شود. ۹

در بخش هایی از کتاب می خوانیم که ساواک چگونه رشیدترین جوانان را با رگبار مسلسل و یا در زیر شکنجه های طاقت فرسا از پای در می آورده ست. جامعه را آکنده از خشونت کرده و تا خرخره مسلح شدند. حکومت پهلوی که از حرکت و راه رفتن سایه ها و عبور و مرور مردم در خیابان و کوچه پس کوچه ها به وحشت و هراس افتاده بود؛ اینبار، رعشه در کوههای لرستان بر اندامش افتاده بود و با استفاده از آدمکشان حرفه ای ساواک و شهربانی بر هر سایه ای شلیک کردند. این سرنوشت شوم فرزندان آزادی خواه و دلاور ایران ست. و دکتر اعظمی ها از بی عدالتی ها رنج بردند، زبان به اعتراض گشودند؛ سلاح برداشتند، همه چیزشان را دادند. سر بر دارها گذاشتند و جز شرف، عزت و پایداری از خود چیزی باقی نگذاشتند.

نویسنده از اختناق و جو پلیسی آن روزها، در دو دهه بعد از کودتای ننگین ۱۳۳۲ خورشیدی می گوید. از همان روزهایی می گوید که زندانیان سیاسی منتظر بودند که بدست “چریک های فدایی خلق” از زندان رها شوند. منتظر انقلاب توده ای سهمگینی بودند که مردم با مشت های گره کرده همراه با سایر مبارزان به فتح زندان ها بپردازند. در طرف مقابل حکومت پهلوی قرار داشت که هر یک از این جوانان بی باک را با نام خرابکار تحت تعقیب قرار داد و با پی گیری ساواک و عوامل جاسوسی رد آنان را می زد و سپس با رگبار گلوله جان شان را می گرفتند و یا با چوبه دار و اعدام در میدان چیتگر زندگی شان را می ستاندند.

زنده یاد هوشنگ اعظمی که از چریک های فدایی خلق بود با وجود امکاناتی که داشت می توانست در کنار همسر، فرزندان خود را در رفاه و آرامش و شهرت تربیت کند و خوشبختی و نیک بختی را با آنان همراه سازد؛ از موقعیت هایش استفاده نمی کند و راه دوم را بر می گزیند و برای سال های طولانی کودکان دلبند و همسرش را چشم به راه می گذارد؛ در زندان و در پشت درهای زندان! شوری که در سر داشت در این حد خلاصه نمی شود. سختی ها را نه فقط برای جسم و جان خویش می خرد بلکه برای نبردی جانفرسا قدم در راه بی بازگشت می گذارد و در راه آزادی و برای از بین بردن نابرابری ها جانش را هدیه می کند. ۱۱

نویسنده پس از تشریح وضعیت، بازداشت و متواری شدن تعدادی از همراهان، نوبت را به خود می دهد و خواننده را با خود همراه می کند و به زندان می برد. از طی کردن مراحل بازجویی، تحمل انواع شکنجه های جسمی – روحی و محاکمه تشریفاتی می گوید و خلاصه به زندان قصر منتقل می شود. تا انقلاب شکست خورده بهمن ماه ۱۳۵۷ خورشیدی در زندان می ماند و از آخرین ساعات اسارت و زندان و اولین لحظات آزادی این چنین می گوید:«من که از سرنوشت او در این مدت بی خبر بودم در دلم می گفتم حتمن هوشنگ را خواهم دید. آخر تا آن لحظه هیچ گونه خبری از او به ما نرسیده بود. لحظه ی دیدار دوباره با هوشنگ را بارها در ذهنم مجسم می کردم و حتی الفاظی را که می بایست به او می گفتم در ذهن آماده می کردم و چقدر برایم شیرین و دلنشین بود.»

برای او لحظاتی ست پر از دلشوره و نمی داند که رگبار کدام مسلسل این یل لر را از پای در آورده ست. در چه وقت؟ در کجا و چگونه به دست آدم کشان و جلادان گرفتار آمده بود؟

سپس ادامه می دهد «سرانجام قدم به خیابان و به سوی آزادی و رهایی گذاشتم. فریاد شادی و هلهله مردم به گوشم رسید: «زندانی سیاسی درود بر تو باد!» «زندانی سیاسی تو افتخار مایی!» «زندانی سیاسی …» میدانگاه غرق جمعیتی عظیم بود که پشت در زندان منتظر آزادی ما بودند و هرکس دسته گلی قرمز در دست داشت که به محض دیدن ما آنها را بالا گرفتند و این طور به نظر می رسید که میدانگاه در حال شعله ور شدن است. ناگهان از میان جمعیت دو قیافه آشنا در حالی که چهره شان غرق در شادی و شعف بود به طرفم آمدند و فریاد می زدند: فریده، فریده! و حلقه های گل به گردنم می آویختند و مرا می بوسیدند. به خودم آمدم دیدم روی دوش فریدون و فرهاد هستم. تمام حواسم پیش هوشنگ بود و فکر می کردم چرا خبری از او نیست.» ۱۲

با مطالعه این کتاب داستان هایی را که در باره چریک فدایی خلق دکتر اعظمی و چگونگی مبارزاتش شنیده بودم تکمیل  شده یافتم و با علاقه و رغبت به معرفی یکی از یادهای ماندگار پرداختم. و می دانم که در این نگاه کوتاه نمی توانم به همه جوانب حرکت گروه دکتر اعظمی و عظمت شخصیت و اهداف او بپردازم. از متون در می یابیم که دکتر اعظمی به مبارزه چریکی شهری باور نداشته است و مبارزات مسلحانه دهقانی-روستایی و شورش های دهقانی را تایید می کرده و درصدد آماده کردن خود و گروه برای جذب دهقانان می بوده است که زنده یاد «احمد خرم آبادی» نزد او می رود و حرکتش پیش از زمان مناسب انجام می گیرد. او به مبارزه مسلحانه دهقانی باور داشته و مبارزات چریکی شهری را به گونه ای دیگر ارزیابی می کرده است.

دکتر اعظمی بی باکانه به کمک مردم ستمکش شتافت. خانه خود را تبدیل مطب معاینه و مطب معاینه را به تبدیل بیمارستانی کرده و در اختیار مردم ندار و روستاییان اطراف قرار داده بود. او به دلیل پزشک بودن از نزدیک با دردهای جامعه ی خود آشنا بود و به این نتیجه رسید که پزشک بودن کافی نیست. از همین روی برای از بین بردن آن دردها که ریشه شان را در فقر جستجو می کرد و فاصله طبقاتی را تنه اصلی آن می دید، وارد مبارزه ای خون بار شد. در مقابل ساواک ایستاد. در مقابل ارتش و پلیس و شهربانی ایستاد و با ایمانی راسخ سلاح برداشت.

علی اشرف درویشیان می گوید: دکتر هوشنگ اعظمی در ردیف انسان های مبارزی چون ستارخان، یارمحمد خان کرمانشاهی، باقرخان و شیرعلی مردان خان بختیاری، بیژن جزنی، ارنستو چه گوارا و امیلیلنو زاپاتا قرار می گیرد. قدرت و پایمردی او در دفاع از حقوق ستمدیدگان سر هر انسانی را به تعظیم فرود می آورد.

از رشادت و دلاوری سرخ جامگان ایران کتاب ها نوشته و افسانه ها ساخته شده ست. دکتر اعظمی همه جا بود و هیچ جا نبود. او نگذاشت جنازه اش به دست مزدوران ساواک بیفتد. انسانی چون او می خواست که با ایمانی راسخ و خلل ناپذیر به دفاع از حقوق پایمال شده ستمدیدگان و پابرهنگان برخیزد.

دکتر هوشنگ اعظمی رفت و هم چون هزاران چریک فدایی دیگر به افسانه ها پیوست. و درویشیان می نویسد: حالا دیگر مادر بزرگ ها در کنار افسانه های گوناگونی که برای نوه های خود می گویند، افسانه تازه ای را بازگو می کنند: یکی بود یکی نبود. در خرم آباد، یکی از شهرهای لرستان، دکتری بود که مردم همه او را دوست می داشتند. مطب او خانه امید بیماران و دردمندانی بود که از روستاهای دوردست برای معالجه می آمدند. خانه دکتر که در کنار مطب بود به صورت میهمان خانه ای برای بیماران درآمده بود، چنان که این مردم گاه یک هفته در آنجا اقامت می کردند و پذیرایی می شدند. …

یاد و خاطره اش گرامی

لندن

/۷ نوامبر/ ۲۰۱۷

پیوست ۱٫ دو سروده از دکتر اعظمی که بیانگر ارادت و تعلق خاطر او  نسبت به چریک های فدایی خلق ایران ست. سال ۵۱- ۵۲٫

۱

مکن گریه، زمان گریه کردن نیست

مکن شادی، که شادی جز نشان ساده لوحی نیست

تفنگ را در دست بفشار

زمان انقلاب خلق محروم است

چه شیرین است تفنگ در دست

سرود بر لب

به سوی آرزو رفتن

کبوترها، زمان سخت پرواز است

زمین تنگ است و راه آسمان باز است

کبوترها!

زمان سخت سنگین است

ببینید کوهها، دشتها، باغها را

ببینید تیرباران کبوترهای زیبا را

کبوترها!

زخون هر چریکی لاله ها روییده بر این دشت

به زیر پایتان دشتی پر از خون است

کبوترها!

وطن قلبش درون خون می جوشد

اگر خون همچنان باشد

وطن هرگز نمی میرد

نمی دانند کجایند کبوترها نمی دانند

درون لانه اند؟ در آسمانهایند؟

و شاید ماهی آبند

کبوترها همه جایند و هیچ جایند.

۲

کبوترهای رویین تن

چریک های عزیز من

اگر روزی هوا باران و برفی بود

غذا کم بود

دو بچه دارم و یک زن

ز خون بچه ها و زن، ز خون خویشتن

شرابی سرخ می سازم

پیاله هاش دو چشم من

بنوشید خون ما را لیک

گرچه ناچیز و ارزان است

بدانید

امیدهایم، آرزوهایم، همه چیزم

درون بالهای تیزتان پنهان

پنهان است.

پیوست ۲٫  ابیاتی توسط اهالی لرستان برای دکتر سروده شده که از میان آنهاست:

۱

میراث پر غرور لرستان

اینک صلابتی عظیم

در کسوت تبارت

بارور می شود

تا خواب سرخ حماسه را

در تنگه های فراموشی تاریخ

و یورش شبانه ی دیوان را

با خشم تیز پلنگان

بشکافد.

۲

آه …

شیرازه کتاب دلاوران

در مکاتب خونی ایثار

یادت کنار زندگیت

و همپای مردمان مال و گرد

کوچ می کند

در گرمسیر جوان

با واژه های خونین

بر بالهای ترانه می نشیند

و در قلب سوخته بیابان

فریاد می شوی

تو باز می گردی

تو باز می گردی

از سرخی کرانه شب

و با تغزل باران بامداد

بر دشتهای تشنه

سرود می خوانی

چونان شقایق خونین

بر قامت قیام باد

قد می کشی

و با این قبیله دردمند

خونین ردای حماسه را

تا روستای برابری

و بامداد شکفته پیروزی

بدرش می بری

اینک

حضور اعظمت

نامت

و خورشید وار طلوعت

برقله های لرستان پیداست

پی نویس و فهرست منابع:

۱-       سخن آغازین. جلد نخست. «کتاب تاریخ زنده» به قلم این نویسنده

۲-       یادداشتی بر یادهای ماندگار به قلم علی اشرف درویشیان. آقای درویشیان با دکتر اعظمی و پدر او مرتضی خان اعظمی ، مدتی در زندان هم بند بوده ست که خاطراتش از آن دوره را باز کفته ست.

۳-       تاریخ زنده. جلد نخست. سخن آغازین. به قلم این نویسنده

۴-       مصاحبه دکتر زند از یاران سابق دکتر اعظمی. سایت اتحاد فداییان

۵-       چریک فدایی خلق زنده یاد محمود خرم آبادی که افسر وظیفه بود در تاریخ ۲۷/ ۲/ ۱۳۵۵  در درگیری با ماموران ساواک در تهران کشته شد.

چریک فدایی خلق جمشید سپهوند. رفیق جمشید در سال ۱۳۳۶ در بروجرد به دنیا آمد. با اتمام دوران تحصیلات ابتدایی در روستای  ”ده پیر” با کمک رفیق هوشنگ اعظمی همراه با خانواده اش به خرم آباد آمد. دوره دبیرستان را تا سوم متوسطه در آنجا گدراند. در زمستان ۱۳۵۲ جمشید رابط رفیق محمود خرم آبادی و هوشنگ اعظمی بود. در تمام مدتی که رفیق محمود در کوه مخفی بود مسئولیت رساندن آذوقه به وی را به عهده داشت. در خردادماه ۱۳۵۳ از جمله رفقایی بود که برای آغاز مبارزات پارتیزانی همراه با رفیق هوشنگ اعظمی در ”سپیدکوه” مخفی شد. دو ماه بعد محل استقرارشان توسط مزدوران رژیم شناسایی و آنها مجبور به تغییر محل شده و به کوه های اطراف خرم آباد منتقل می گردند. مدت محدودی در یکی از روستاهای اطراف خرم آباد ساکن می گردد و در همان جا به محاصره ژاندارم ها درآمده و دستگیر می شود. شکنجه های وحشیانه چه در زندان بروجرد و چه در کمیته مشترک و اوین کوچکترین خللی در تصمیم آگاهانه اش نسبت به حفظ اسرار گروهی که در آن مبارزه را آموخته بود وارد نمی کند. در دادگاه نظامی به دلیل سن پایینی که دارد به اشد مجازات یعنی ۵ سال محکوم می گردد. با فروریختن دیوارهای زندان در سال ۱۳۵۶ آزاد و همراه و همدوش مردم در تظاهرات ها شرکت می نماید و در تسخیر پادگان منوچهرآباد خرم آباد نقش برجسته ای ایفا می نماید. مسئولیت در کمیته دهقانی شاخه لرستان سازمان را به عهده می گیرد و با ایجاد اولین کمیته ایالتی در لرستان در هیات اجراییه آن قرار می گیرد. در ۲۳ آبان ماه ۱۳۶۰ در مراسم چهلم رفیق سیامک اسدیان در روستای ” گرزکل” بازداشت و در زندان خرم آباد زیر شکنجه های وحشیانه مزدوران رژیم اسلامی قرار می گیرد. پس از ده ماه آزاد می گردد. به علت شناخته بودنش برای رژیم به تهران رفته و در هیات اجراییه کمیته ایالتی تهران وظایف سازمانی اش را در سازمان فداییان خلق اکثریت دنبال می کند. رفیق جمشید برای بار سوم در ۱۸ آبان ماه ۱۳۶۲ در تهران دستگیر می گردد. پاهایش را به وحشیانه ترین شکل ممکن شلاق زدند تا شیار شیار شده بود. دستش را شکاندند ولی تنوانستند اراده آهنینش را بشکنند. در آبان ماه ۱۳۶۴ پیکر خونین اش را در مقابل جوخه تیرباران قرار دادند.

یادش گرامی!

چریک فدایی خلق سیامک اسدیان ( اسکندر). رفیق سیامک اسدیان (اسکندر) در سال ۱۳۳۴ در یکی از روستاهای خرم آباد لرستان (روستای گرز کل از توابع بخش چغلوندی) در دامن دهقانان زحمتکش لر پرورش یافت. تحصیلات ابتدایی را در روستا و تحصیلات متوسطه خود را در شهر خرم آباد ادامه داد. در تمام مدت تحصیلش، اوقات بیکاری را به کار در روستا یا کارگری در شهرها می پرداخت و بدین طریق هر چه بیشتر زندگیش به طور عینی با زندگی زحمتکشان پیوند خورد. در سال دوم دبیرستان با مسائل سیاسی آشنا شد و به دلیل خویشاوندیش با دکتر هوشنگ اعظمی به سرعت به او نزدیک شد و همکاریش را با گروه دکتر اعظمی آغاز کرد. در سال ۱۳۵۳ یکی از افرادی بود که برای شروع مبارزه مسلحانه در کوه های لرستان مخفی شد. پس از وصل شدن گروه دکتر اعظمی به سازمان چریک های فدایی خلق، بدلیل قابلیت های بالای نظامیش، در بخش نظامی تشکیلات فعالیت نمود. از سال ۵۳ تا مقطع انقلاب در ده ها عملیات نظامی شرکت داشت و برخی از عملیات بسیار حساس را هدایت نمود. ترور سرهنگ زمانی که در مقطع اعتلای جنبش، مردم مشهد را به ستوه آورده بود یکی از عملیات موفق او بود که انعکاس بسیار وسیع و مثبتی روی مردم مشهد داشت. پس از انقلاب نیز فعالانه و خستگی ناپدیر با سازمان فعالیت می کرد. در مقطع انشعاب اقلیت- اکثریت، در کنار رفقای سازمان چریکهای فدایی خلق ایران- اقلیت، به فعالیت انقلابیش ادامه داد و در کردستان در عملیات نظامی علیه رژیم ضدمردمی جمهوری اسلامی جنگید. رفیق سیامک اسدیان یکی از اعضای برجسته نظامی و عضو رهبری سازمان چریک های فدایی خلق ایران اقلیت بود، او در حین انجام یک وظیفه سازمانی در منطقه آمل با پاسداران جمهوری اسلامی درگیر شده و پس از چند ساعت نبرد قهرمانانه، در سن ۲۶ سالگی جاودانه شد.

۶-  در فصل ۴ «کتاب تاریخ زنده» تحت عنوان ”میهمان از تبار اسکندر” شرح این واقعه را داده ام..

موضوع از این قرار بوده که در یکی از روزهای پاییز١٣۶٠، به دنبال اعدام های بی رویه که در ایران صورت می گرفت، گروهی از هواداران فداییان خلق اقلیت در شهرستان خرم آباد دستگیر می شوند. به دنبال اعدام تعدادی از دستگیرشدگان، جمعیت حاضر و سوگوار در مراسم، بر مزار عزیزانشان با رسم و سنت موجود در لرستان به رقص و پایکوبی می پردازند. این رقص دارای آهنگ و ملودی خاصی است که به وسیله سُرنا و دُهل نواخته می شود. (به ساز چپی معروف است) جمعیت زیادی در خاکسپاری حضور پیدا می کنند. حاضرین در حالی که اشک از چشمانشان می بارد گرداگرد اجساد حلقه زده و به رقص محلی خرم آبادی مشغول می شوند. نیروهای سپاه به مراسم یورش آورده و به قصد دستگیری مردان جوان، همه را محاصره می کنند. زنان و دختران جوان به حمایت از مردها و جلوگیری از دستگیری آنها، در یک صف دستهایشان را به یکدیگر قلاب و به نیروهای سپاه اعلام می کنند که یا آنها را هم همراه مردانشان دستگیر کنند یا آن که هیچیک از مردان حاضر در مراسم نباید بازداشت شوند.

بالاخره پس از درگیری طولانی، پاسداران که تا خرخره مسلح بودند، تمام دختران جوان و سپس مردان جوان را دستگیر می کنند. بعد، همه را با مینی بوس به تهران برده و به کمیته ضد خرابکاری تحویل می دهند. گروهی از مردان دستگیر شده، که مأموران از قبل در پی بازداشت آنان بودند، به جوخه اعدام سپرده می شوند. گروه بازمانده از زنان و مردان را با اتهام فعالیت علیه رژیم و هواداری از سازمان فداییان، محکوم به ۱۰ تا ۱۵ سال حبس می کنند. سازمان چریک های فدایی از دوره پهلوی در میان خلق لِر از جایگاه ویژه ای برخودار بود. بسیاری از شهدای سازمان از قوم لُر بودند.

سیامک اسدیان از ساکنین بانفوذ منطقه لرستان و عضو کمیته مرکزی سازمان چریکهای فدایی خلق ایران (اقلیت) و یک مبارز به تمام معنی بود که در درگیری مسلحانه از پا در آمد. پس از شهادتش چند مراسم یادبود و سوگواری به خاطر حسن پیشینه و احترام به او برگزار شد. جمعیت انبوهی از شهرهای مختلف لرستان در مراسم حاضر شدند. نیروهای ضربت با یورش خود عده زیادی را دستگیر کردند. در این واقعه مرگبار ۱۰۰ نفر از اعضاء و هواداران سازمان دستگیر و گروهی از آنان به جوخه های مرگ سپرده شدند.

توکل اسدیان مسئول شاخه لرستان، نورالله، انشاءالله، حمید رضا و عبدالرضا نصیری، فریدون اعظمی، رضا زرشکی و جمشید سپهوند در میان اعدام شدگان بودند. جمهوری اسلامی تاسیس شد تا جنایات ناتمام پهلوی را به پایان برساند و شاه را روسفید کند.

۷         – باغ غروی متعلق بود به پدر رفقا «عزت و فاطمه غروی» که از اعضای سازمان چریک های فدایی خلق بودند و در درگیری مسلحانه با مزدوران ساواک جان باختند.

۸         – سپید کوه ( اسپی کوه) رشته کوهی ست واقع شده در غرب خرم آباد و در امتداد آنجا پشتکوه والی ست و تا کرمانشاهان ادامه دارد.

۹  – زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک و شهربانی محل نگاهداری و شکنجه زندانیان با گرایش به چپ بوده ست و در بعد از انقلاب ۵۷ نام این شکنجه گاه به زندان توحید یا بند ۳۰۰۰ تغییر کرد. جمهوری اسلامی به روال سابق در آنجا زندانیان چپ را مورد بازجویی قرار داده و سخت شکنجه می کردند. در سال ۱۳۶۸ این زندان تعطیل و به موزه عبرت تبدیل شد.

۱۰   –  همچنان که بر ما روشن نیست خانم اعظمی هم نمی داند چه اتفاقی برای دکتر افتاده ست. در رابطه با چگونگی مرگ دکتر اعظمی چند روایت شنیده می شود: گفته شده ست در ۲۵ اردیبهشت ۵۴ جنازه او همراه با یازده چریک فدایی دیگر شناسایی شده و سنگ نوشته ای در قطعه ۳۲ بهشت زهرا به نام او دیده شده ست. شنیده می شود که در تابستان ۵۳ مجددن از تهران و به کوه های لرستان باز می گردد. و نیز از شکنجه گران روایت می شود که دکتر اعظمی به عراق و سپس به فلسطین رفته ست.

۱۱     – کتاب یادهای ماندگار. چاپ نُخست ۱۳۸۰ فریده کمالوند.

۱۲- زنده یاد فریدون اعظمی بعد از به روی کار آمدن جمهوری نکبت اسلامی در سال ۱۳۶۲ به جوخه اعدام سپرده شد.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com