یک وقتى مرا به تابوشکنى مىشناختند، بعدها تابوشکنى مُد شد و هر که مىخواست تابلو شود قدغنى را مىشکست و بعد هم روال را رفتار مىزد! پس حالا دیگر تابوشکنها زیرساخت ذهنىشان نه تنها سنتىتر بلکه کثیفتر از بقیه بود. من این را خیلى زود فهمیدم و چند گام جلوتر پریدم و کمکم به معیارشکنى پرداختم؛ یعنى به هر مستمسکى که با آن ارزشگذارى مىکردند حمله کردم، دیگر برایم مهم نبود خوب باشم یا بد، باید به طرز فجیعى خودم مىشدم و این خطرناکترین کارىست که یکى که در جهانى ارزشمدار زندگى مىکند مىتواند با زندگىِ خود بکند. من از کودکى ضد پدر بودم، ضد دیکتاتورىِ مهربانِ مادر، ضد ریشسفیدِ ابلهِ محله، ضد مدیر مدرسه که قانونش را در نمازخانه نوشته بودند، چنین آدمى حتى اگر بویى از آنارشیسم نبرده باشد و دربارهاش نخوانده باشد طبیعىست که ضد هر دولتى باشد. از چنین آدمى اخلاقىتر پیدا نمىکنید به شرطى که درکى متعالى از اخلاق داشته باشید و با معیارها آدمها را اندازه نگیرید! همیشه ظاهرِ آدم خودِ آن آدم نیست؛ آدمها واقعیتِ دیگرى دارند که لباس تنها مخفىاش مىکند. اطوار اکتسابىست، گاردىست که پشت آن پنهان مىشویم؛ مثل نام نیک! همیشه بدنامترینِ آدمها واقعىترینند؛ هر چه دارند مالِ خودشان است، هر که هستند خودشانند، واکسِ آدم ها را نباید دید! خودشان را باید دید!
دیروز یکى از دوستانِ دور و البته سرد و گرم چشیدهام براى اولین بار به خانهام آمد. همین که نشست پرسید على تاکنون کسى را ندیدهام که مثل تو مخالف داشته باشد، تو اینهمه دشمن دارى پس چرا با کسى دشمنى ندارى!؟ او مطلقن آدم لختى نبود و نباید چنین لخت مىپرسید پس براى دوستى آمده بود. سالن پذیرایىِ آپارتمانم دو تا آینهى قدى دارد، جلوى یکى¬ از آنها ایستادم و جواب دادم: “چرا! من هم دشمن دارم، دشمن خطرناکى هم هست، نیگاش کن!”
باید با خودت بجنگى، با خواست هاى احمقانهى خود؛ خودى که مال خودت نیست بلکه جامعهى الدنگ مثل بمبى، بى که بفهمى در تو کار گذاشته. جامعه مىخواهد که اینگونه باشى اما تو آنگونهاى! پس چرا باید براى بقیه یا مثل بقیه باشى که مثل خودشان نیستند! این روزها تابوشکنى هم یک جور فرصتطلبىست پس باید به طرز فجیعى تنها شد، تنها ماند، اما کار کرد، کار کرد و نوشت؛ نوشتن جز انجامِ تنهایى در صفحه نیست. من جز با همان که در آینه هستم در جنگ نیستم، براى او، و علیه اوست که اینهمه تند مىنویسم، وگرنه خیلىها که دشمن منند هنوز فقط تابوشکنند! وگرنه نیستند.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.