…
فایل صوتی
این بحث مربوط به مدیحهِ کورش، یا لعنتنامه برای نبونعید(نبونَئیدوس) Nabonidus است که ۵۵۵ تا ۵۳۸ پیش از میلاد، واپسین شاه بابل بود و وقتی کورش بزرگ بر آن دیار چیره گشت روزگارش به سر آمد. در خلال بحث به منشور کورش هم اشاره میشود.
پیشتر در مقاله استوانهٔ کورش، «مانترا»ی خیال انگیز، که در سایت خودم موجود است، اندکی را که از او و منشورش میدانستم، شرح دادهام. این بحث نیز، همانند آن مقاله به «کورش تاریخی» اشاره دارد. کورش تاریخی با توهمات ما و آنچه از قرن بیستم به بعد در باره وی بر سر زبانها افتاده، از بنیاد متفاوت است.
در آغاز یادآوری کنم چنانچه بخواهیم به «سنّت خط و زبان فارسی» پایبند باشیم، ضبط «کورش» دقیقتر از «کوروش» است. در قدیمیترین متون فارسی و عربی از «کورش» استفاده شده و جز نقل قولی از «حمزه اصفهانی در کتاب منسوب به وی (سنی ملوک الارض و الانبیاء = تاریخ کبار الامم)، نشانی از ضبط «کوروش» در متون کهن نیست. ابوالفرج بن عبری در کتاب مختصر الدول و ابوریحان بیرونی در آثار الباقیه، نام مؤسس پادشاهی هخامنشی را «کورُش» نوشتهاند. ابن خلدون هم از ضبط کورش استفاده کرده و در لغت نامه دهخدا نیز «کورش» ضبط شدهاست.
…
من از سال ۱۹۹۶ تا کنون روی استوانه کورش، منشور نَبونیدوس(نَبونَعید) و رویدادنامه نَبونَعید و…مطالعه و مکث کرده و برای آشنایی بیشتر با اینگونه بُنچاکهای بجا مانده از جهان باستان، یعنی اسنادی که کنش و رفتار افراد در آن ثبت شده، راهی موزهها و دیرینکدهها شدهام.
• هشت مرتبه به موزه بریتانیا، و «موزه ویکتوریا و آلبرت» که با ارزشترین گنج برجایمانده از دودمان هخامنشی – گنجینه آمودریا(جیحون) – در آنجا قرار دارد،
• سه مرتبه به موزه پرگامون(برلین)،
• دو بار به موزه متروپولیتن نیویورک، که تکوک شیر غُرّان و سنگنگاره پیشکشآوران تخت جمشید و… در آن است. همچنین گالری نلسون در کانزاس سیتی و موزه شهر دترویت Detroit در ایالت میشیگان که نقوش برجستهای مربوط به هخامنشیان را به نمایش گذاشت،
• چندین بار به موزه لوور، برای دیدن ۵۸ اثر تاریخی و باستانی ایران ازجمله سرستون گاو دوسر از قصر هخامنشیان در شوش و کتیبه داریوش و…همچنین تابلوی «روبنس» Rubens، که سر بریدهای را پیش «تومیریس» شهزاده ماساگتها نشان میدهد و ادعا شده سر کورش است،
• دو بار به موزه توپکایی(استانبول) که در آن یک ستون یادبود مرمری از دوره هخامنشیان نگهداری میشود،
• یکبار به موزه باستانشناسی ملی ناپل ایتالیا، برای دیدن اثری از گوستاو دوره Gustave Dore در مورد کورش و پُرسوجو در مورد آن،
• یکبار به مونیخ(لوح مسی برخاک افکندن کرزوس توسط کورش را مجموعه دولتی گرافیک مونیخ به تماشا گذاشت)،
• دو بار به موزه ارمیتاژ(سن پترزبورگ) برای دیدن تابلویی از نقاش ایتالیایی «آنتونیو ماریا واسلو» در مورد کورش، و دیگر آثار مربوط به میهنمان…
که در مقاله و ویدئوی:
میراث باستانی ایران در جای جای جهان به شرحتر توضیح دادهام.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
در مورد کورش اطلاعات زیادی نداریم
سخنگفتن از کورش از جمله به خاطر فقدان منابع کافی، و اینکه در مورد او، خوب را خوبتر یا بد را بدتر میبیننم، کار آسانی نیست.
از تاریخنگاری یونانیان که بگذریم، بقایای باستانشناسی باید از شخصیت کورش رازگشایی کند اما بقایای باستانشناسی خودش رازآلود است و نیاز به تفسیر در کنار مستندات دیگر دارد. منابع ایرانی قبل از اسلام هم به جز چند گِلنوشته به خط میخی، نشانی از او نمیدهد.
…
مهمترین منابع کلاسیک برای زندگانی کورش بزرگ، هرودوت، گزنفون و کتزیاس است. نوشتههای هرودوت تاحدودی قابل اعتماد است. اما نوشتههای کتزیاس جنبهٔ داستانسرایی دارند. گزنفون هم کتابی به نام کورشنامه دارد که نتیجهٔ تخلیات اوست و قابل استناد نیست.
جدا از هرودوت و گزنفون و کتزیاس، دیودور سیسیلی، افلاطون، آشیل، پلوتارک، آپیان appien، کرنلیوس تاسیتوس(تاسیت) مورخ رومی، ژوستین، هگل، جُوانی پونتانو، ماکیاولی، ویل دورانت، کنت دوگوبینو، اسکاریگر، گیرشمن… همچنین ابوریحان بیرونی(در آثار الباقیه) و ابن عبری(در تاریخ مختصر الدول)، کم و بیش از کورش نوشتهاند.
گفته میشود یک سالنامه کهن مجارستانی هم سالشمار سلطنت وی را مکتوب کرده که نمیدانم واقعی است یا نه. در متون یهودی اما، کورش جایگاه خاصی دارد.
…
در کتاب تورات(عهد عتیق)، نام کورش ۲۳ بار به صورت مشخص آمده و در چندین جای دیگر نیز به او اشاره شدهاست. البته بیشتر داستان مربوط به وی در کتاب عزرا(عزیر) עֶזְרָא است.
نام کورش در تورات علاوه بر کتاب عزرا، در تواریخ، اشعیا و دانیال هم آمدهاست. به روایت تورات، کورش از بازگرداندن تندیس خدایان به معابد(که طی جنگ جابه جا شده بودند)، و ترمیم آنها صحبت میکند و از همین موضوع میتوان استنباط کرد که وی برخلاف برخی فاتحان که از ویرانسازی معابد نمیگذشتند، در بیشتر موارد، مانع پرستش دیگران نشدهاست.
گفته میشود تعداد زیادی از یهودیان در بابل در اسارت «بُخت النصر»(نبوکدنَصَرِ دوم)، بودند و این در خاطره یهودیان ضبط شده که «کورش»ی بوده و وی آنها را آزاد کردهاست.
توجه داشته باشیم که کتبی چون عهد عتیق و…سالها بعد نوشته شده و کلاً اساطیر ادبی و قصههای دینی، حتی اگر بازتاب واقعیت باشند، از تحقیق تاریخ جداست.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
شواهد باستانشناسانه، با تفسیر به رأی یکی نیست
کم نیستند کسانیکه خیال میکنند کورش همان ذوالقرنین بوده که در قران به او اشاره شدهاست !
البته شواهد باستانشناسانه چنین چیزی را تأئید نمیکند. اصلاً از طریق شواهد باستانشناسانه نمیتوانیم بگوییم که ذوالقرنین چه کسی بودهاست.
واقعش ما در مورد کورش اطلاعات زیادی که مستند و اثباتپذیر باشد، نداریم. تنها میدانیم وی حدود سال ۵۷۶ قبل از میلاد متولد شدهاست، در بیست و شش سالگی، یعنی ۵۵۰ (قبل از میلاد) به سلطنت میرسد و با تصرف پادشاهی ماد قدرت میگیرد. در سال ۵۴۶ (قبل از میلاد) پادشاهی «لیدیّه»(لودیّه) Lydia را فتح میکند و با شکست دادن پادشاه ثروتمندش، «کرزوس» Croesus، پایتخت آن «سارد»(ساردیس) Sardis را در اختیار میگیرد و بعداً به بابل حمله کرده، آنجا را فتح میکند.
با فتح بابل(توسط کورش)، بزرگترین امپراتوری در ایران شکل میگیرد که تا حدود دو قرن بعد(تا حملات اسکندر) در قدرت است، اما برخلاف تصور رایج، به سلطنت رسیدن کورش و فتح بابل در تاریخ مشرق زمین، نه آغاز یک دوره جدید، بلکه نتیجه روندی است که از سالها پیش از آن شروع شده بود.
گفته میشود کورش، واپسین سالهای حیات خود را در نبرد با سکاهای بیابانگرد و مهاجم مرزهای شمال شرقی امپراتوری گذرانده و چه بسا در پی یکی از این نبردها، جانباختهاست. حدود ۵۲۹ (قبل از میلاد)
تا آنجا که من اطلاع دارم در الواح زیر به کورش اشاره شدهاست:
لوحه پاسارگاد که در آن آمده: من کورش، شاه هخامنشی هستم،
کتیبه داریوش در بیستون(که در آن کمبوجیه و بردیا پسران کورش معرفی شدهاند)،
لوحی که بابلیان درباره فتح بابل نوشتهاند،
گِلنوشتههای دیگری که در بابل به دست آمده و در مورد امور اداری و حکومتی است، بویژه آنچه از نبونعید(نَبونَئید) Nabonidus (شاه بابل) یک سال قبل از سقوطش بجا مانده و در آن به نام کورش اشاره شدهاست و در این ویدئو به بخشی از آن میپردازم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
مردم بابل نبونعید را دوست داشتند
همانطور که درآغاز گفتم، نبونعید Nabonidus (نَبونَئیدوس) ۵۵۵ تا ۵۳۸ پیش از میلاد، واپسین شاه بابل بود و کورش که بر آن دیار چیره گشت فاتحهاش خوانده شد. به موجب کتیبه داریوش در بیستون(بند ۱۶ از ستون یکم و بند ۱۴ از ستون سوم)، دو نفر با ادعای انتساب خویشاوندی به نَبونَعید، توانستند حمایت گسترده مردم بابل را علیه حکومت هخامنشی به دست بیاورند. این نشان میدهد که مردم بابل که تا مدتها از نبونعید به نیکی یاد میکردند، او را دوست داشتند. اما در منشور کورش از زبان کاهنان میخوانیم که نارضایتی مردوک Marduk (خدای خدایان)، به نَبونَعید برمیگردد چون مردم بابل را به ستوه آوردهاست. بعد هم مردوک سراغ کورش میرود تا او بیاید و با نبونعید مقابله نموده، بابل را فتح کند.
درواقع، نَبونَعید بنوعی رودرروی گفتمان مسلط(مردوک) میایستد و اقدام وی برای دفاع از بابل، اهانت وی به خدایان تبلیغ میشود.
…
به نظر شماری از پژوهشگران چون موریس جاسترو Morris Jastrow، نَبونَعید در صدد نوعی اصلاح دینی بودهاست و اعتراضش به دین رسمی و به بازینگرفتن امثال مردوک را هم از همین زاویه باید نگریست. اما کسانی مانند سیدنی اسمیت Sidney Smith نویسنده کتاب «متون تاریخی بابل…» Babylonian Historical Texts در این موضوع تشکیک کردهاند.
در موزه بریتانیا علاوه بر «منشور نَبونَعید» Cylinders of Nabonidus که به شرح بازسازی سه نیایشگاه میپردازد، و «رویدادنامه نَبونَعید» Nabonidus Chronicle (که به بیان رویدادهای دورهٔ فرمانروایی او، و فتح بابل توسط کورش اشاره دارد)، گِلنوشته دیگری The verse account of Nabonidus (به شماره ۳۸۲۹۹) موجود است که در واقع مدیحهای است برای کورش Panegyric of Cyrus، و به طعن و لعن «نَبونَعید» هم میپردازد. چرا؟ چون نَبونَعید، سرکشی کرده و مردوک(خدای خدایان) را به بازی نگرفتهاست.
گِلنوشته مزبور که زمان زمامداری کورش نوشته شده، بیش از صد و شصت سال پیش(۱۸۵۶ میلادی) در حران Harran (شهری کهن در میانرودان که اکنون در استان شانلیاورفه ترکیه قرار دارد)، پیدا شدهاست.
متاسفانه این لوحه سفالی هم مانند استوانه کورش، چند جا شکسته شده و واژههای سائیده شده و نا خوانا دارد که با علامت [�����] مشخص کردهام. (در موزه پرگامون برلین، کپی مدیحه کورش The verse account of Nabonidus موجود است)
…
از آنجا که پرداختن به زندگی پُر فراز و نشیب نَبونَعید، ما را با کورش و زمانه او بیشتر آشنا میکند، به مضمون آن کتیبه اشاره میکنم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مردوک به رویارویی با نَبونَعید برخاست
نَبونَعید به قانون و نظم بها نمیداد و آن را ترویج نمیکرد. با خودخواهیهایش مردم عادی را به نابودی کشاند. او اشراف را هم در جنگها به کشتن داد، کشاورزان را در تهیدستی نگهداشت و سد راه بازرگانان هم بود….
دیگر، دروگران [آواز شادی سرنمیدهند و] سرود آلالو را نمیخوانند و دور زمینهای شخم زدهشان حصار نمیکشند.[�����]
نَبونَعید اموال مردم را گرفت و دار و ندارشان را پراکنده و ویران کرد، اجساد [قربانیان] هم در دخمهها باقی ماند و فاسد گشت. در پیامد این اوضاع نابسامان، مردم چهره درهم کشیدند. [آنان] دیگر در کوی و برزن جولان نمیدهند و شادمان نیستند…
این ناخوشایند بود.
از همین رو مردوک، خدای حامی نَبونَعید، به رویارویی با او برخاست و نَبونَعید که تا پیش از این، مورد توجه خدایان بود، به تیرهروزی و بدبختی افتاد.
بر خلاف اراده خدایان، به رفتاری نامقدس روآورد و آموزههای غلط و بیارزشی را هم بر سر زبانها انداخت. انگاره خدایی [یک بُت] را برساخت که تا پیش از این هیچ کس در این دیار او را ندیده بود. و بعد، آن بُت و انگاره را به معبد آورد، روی یک پایه بلند گذاشت و آن را «نانا» خدای ماه نامید.
نَبونَعید، سپس آن را با گردنبندی لاجوردین تقدیس کرد و کلاهی بلند بر سرش قرار داد. (و پرستش آنرا تبلیغ کرد).
تصویر او به ماه، شباهت داشت، [اما ماهِ] در حالت خسوف. دستهای او مانند [دستان] خدای لوگال [پادشاه حاکم] بود. گیسوان او تا پایه مجسمه میرسید و در برابرش اژدهای توفان و گاو نر وحشی قرار دادند.
او وقتی پرستش میشد، ظاهرش همچون عفریتی که تاجی بلند بر سر گذاشته باشد، مینمود. سیمای خصمانهای داشت[�����]
[خدایان با نَبونَعید و انگارهاش بیگانه بودند]
…
آن بُت را ائامومو [خدای بینالنهرین] نمیتوانست قالب زده باشد، حتی آداپا [خدای فرزانگی و آبها و زمین] اسمش را نمیدانست.
[اما این همه داستان نبود و او نقشههایی در سر داشت]
نَبونَعید گفت [که] باید معبدی برای این «خدا» بسازم و جایگاهی [رفیع و] مقدس برایش برافزازم و نخستین خشت را خودم قالب بزنم [سپس] پایههای معبد را بریزم. میبایست نمونه دیگری از معبد اِکور Ekur [مجمع خدایان] بنا کنم و آن را برای آیندگان، اِهولهول [خانه شادی] نام نهم. کارم که تمام شد باید خودم او را بر مسندش بنشانم و برای رسیدن به این هدف، ضروری است آیینهای دیگر را از میان بردارم. حتی [مراسم اکیتو] جشن آغاز سال را.
…
و [بدین ترتیب] نَبونَعید دست به کار شد و طرحش را پیش بُرد. پیها را گسترد و بنای مرتفعی ساخت و با دیوارهایی آراسته به گچ و قیر، آن را جلا داد، سپس همانند «اِسَـگیلَـه» [نیایشگاه مردوک]، یک گاو نر وحشی را به نگهبانی در برابر آن [بنای مرتفع] گماشت.
بعد از سه سال که نَبونَعید به آنچه خواست رسید[�����] نیروهایش را به اولین فرزند خود – پسر بزرگش – سپرد و سربازان کشور را زیر فرمان او قرار داد. سلطنت را به پسرش واگذار نمود و خود به سفری طولانی رفت. به شهر تیما Tema
وقتی به آنجا رسید، با شاهزاده آن شهر درگیر شد و او را کشت. دور و بریهای او را هم که در تیما و حومه زندگی میکردند از میان برداشت، و خودش همراه با اکدیان [که در شمال میانرودان زندگی میکردند] در آن شهر مستقر شدند.
نَبونَعید، شهر تیما را آراست و آنجا [هم] بنایی مثل کاخ بابل ساخت، با دیوارهایی بلند و مستحکم. نیروهایش هم گرداگرد شهر نگهبانانی میدادند.
[در پیامد این اوضاع] بر مردم تیما سختی و دشواری تحمیل شد، [بویژه که] آنان را به خشتزنی و حمل آجرها وادار میکرد.
نَبونَعید، با وجود آنهمه کار سخت، زنان و نوجوانان بسیاری را کشت و به راحتیشان پایان داد…
[�����](شکستگی لوحه و ناخوانا)
نَبونَعید بر ستون مرتفعی که بنا کرده بود [علاوه بر] مدح و ثنای حدایان، در مورد کورش مطالبی نوشت. همچنین نام کشورهایی که فتح نکرده بود.
این در حالی بود که کورش شاه جهان بود و موفقیتهایش واقعیت داشت و از او و نوادگانش کسانی برخاستند که بر شاهان تمام کشورها چیره شدند.
[اما] نَبونَعید بر لوح سنگی خود [به ناروا] نوشته بود:
من او را [کورش را] وادار نمودم [روی پایم بیافتد و] تعظیم کند، سرزمینهای او را هم گرفتم [فتح کردم] و دار و ندارش را به سکونتگاه خویش آوردم.
…
نَبونَعید یکبار در مجلسی بلند شد و از خودش اینگونه تعریف و تمجید کرد:
دانا و خردمند، منم. من آنچه را که [از چشم دیگران] پنهان است هم، دیده [و پشت ورق را خوانده]ام. گرچه نمیتوانم به خط میخی بنویسم، اما به اسرار زیادی واقفم.
خدای ایلتری[ایزد صبح و سپیدهدم] به من وحی کرد و او همه چیز را به من نمود. اکنون از خردی آگاهم که آداپا [خدای فرزانگی و آبها و زمین] دریافت کردهاست.
…
نَبونَعید آن چنان مناسک و مراسم را بهم ریخت و بهم آمیخت که [جادوگران و] حتی کسی را که با نگریستن به جگر قربانی فال میگرفت [و پیشگویی می کرد]، پریشان نمود [به حیرت واداشت].
او آیینها و نمایشهای مقدس[پرستشگاه مردوک، یعنی] معبد اِسَـگیلَـه را به بازی گرفت. مناسکی که ائامومو [خدای بینالنهرین] خودش باب کرده بود…
…
نَبونَعید وقتی علامت «اوسَر» را در معبد اِسَـگیلَـه دید، با تبختر و غرور، کاهنان را جمع کرد و گفت: آیا این نشانه مالکیت کسی که معبد برایش ساخته شده، نیست؟
اگر براستی، این را برای بعل [خدای باروری و حاصلخیزی] ساخته بودند، میبایست نماد پیک (دلِ سیاه) را روی آن نقش میکردند. [و چنین نیست] بنابراین [نانا، یعنی] خدای ماه، است که معبد خود را با علامت اوسَر نشانهگذاری کردهاست.
[نَبونَعید وقتی این سخنان بیجا و توهینآمیز را میگفت دور و بریهایش از او تعریف میکردند]، «زِریا»(صاحب منصب)ی که عادت داشت در برابرش دولا و راست شود، همچنین «ریموتِ» کتابدار که عادت داشت با افرادش در اطراف وی باشد، سخنان [داهیانه و] شاهانه نَبونَعید را تایید میکردند. آنان حتی سر خود را تراشیدند و قسم خوردند:
«تازه الآن ما این وضعیت را میفهمیم، حالا که پادشاه [نَبونَعید]، درباره آن توضیح داد».
[�����](شکستگی لوحه و ناخوانا)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
و اما کورش…
[�����] کورش برای ساکنان بابل وضعیت صلح برقرار کرد. او سربازانش را از اِکور Ekur [مجمع خدایان] دور نگه داشت. گله بزرگی گاو را با تبَر ذبح کرد و گوسفندان زیادی را [برای خدای خدایان] سر برید. بخور بسیاری در مجمر سوزاند و دستور داد تا پیشکشهای مرسوم برای مردوک بیشتر شود. او همواره خدایان را میپرستید [و بر خلاف نَبونَعید از آنان اطاعت میکرد] و با چهره در برابرشان به خاک میافتاد. کردار راست در قلبش گرامی بود.
کورش، به فکر مرمت شهر بابل هم افتاد و خودش کج بیل و پیک و سبد آب به دست گرفت و دیوار بابل را تکمیل کرد. [پس از آن] مردم نقشههای معوق مانده نبوکدنصر [بخت النصر] را [برای ساختن شهر] با شور و اراده عملی ساختند. کورش استحکاماتی هم بر دیوار ایمگور-انلیل Imgur-Enlil [در بابل] ساخت.
…
[با تلاش وی] تصویر خدایان بابل، چه نرینه و چه مادینه به نیایشگاهها بازگردانده شدند [و بدین ترتیب] خدایانی را که مسندشان را ترک گفته بودند، به معابدشان بازگرداند و خشمشان را تسکین داد و خیال آنان را آسوده ساخت. [غیر از این] کورش، کسانی که قدرتشان کاهش یافته بود، با پیشکش کردن منظم غذا به آنها، به زندگی بازگرداند.
[بدین ترتیب] کورش [تلاشهای نَبونَعید] را ناکام گذاشت و همه پرستشگاههایی را که او در دوران پادشاهیاش بنا کرده بود، برانداخت.
بَستهای [خود ساخته نَبونَعید]، بَستهای سلطنتی وی [مناطقی را که مقدس پنداشته میشدند و در آنها بست مینشستند]، ویران کرد و باد خاکستر سوخته آنها را با خود برد.
…
کورش، نگاره نَبونَعید را هم دور انداخت و از همه معابد، نوشتههای حاوی نام او را از بین برد و هرآنچه نَبونَعید پدید آورده بود، به شعلههای آتش سپرد.
اکنون به ساکنان بابل قلبی شادمان عطا شدهاست. [گویی] زندانی بودند و [درهای] زندان گشوده شدهاست. مردم بابل که با ستم احاطه شده بودند به آزادی رسیدند و همه از نگریستن به کورش که شاه بود، شادمان بودند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
اشارهای به استوانه کورش
استوانهٔ کورش Cyrus Cylinder، لوحی از گِل پُختهاست که در سال ۵۳۸ پیش از میلاد به فرمان کورش(پس از شکست دادن نَبونَعید و تصرف کشور بابل)، نگاشته شدهاست.
برخلاف تصور، در منشور کورش اشارهای به یهودیان(یا قومی دیگر) نشدهاست. با بدگویی از نَبونَعید، پادشاه شکستخوردۀ بابل شروع میشود، به ستایش مردوک، خدای بابلیان، میپردازد و با شرح تبار کورش و عظمت او ادامه مییابد.
آخرین خوانشها و ترجمههای معتبر متن از زبان اکدی به زبانهای فارسی، انگلیسی و آلمانی و…همه در دسترس هستند و میتوان به آنها رجوع کرد و دید.
…
کورش که خود را شاهِ سرزمینهای مغلوب «بابل و سومر و اکد» میخواند و خاستگاهِ تبارِ شاهیاش را به «اَنشان»(یکی از مراکز سیاسی دولت عیلام) میرساند، به سرزمین پارس، ایران و خاندان هخامنشی اشاره هم نمیکند.
منشور کورش صرفاً گزارشی است از نحوهٔ عملکرد وی در بابل که بخشهایی از آن از زبان کاهنان بابلی و بخشهای پایانی از خود اوست.
…
از حق آزادی، که گویا کورش برای همه انسانها و آئینها پذیرفته، و از همزیستی ملّتهای گوناگون در امپراطوری بزرگ ایران، زیاد صحبت میشود، اما کورش هر آنچه نَبونَعید(شاه بابل) بنا کرد، همۀ معابدی را که ساخته بود، از ریشه برکند. در همۀ نیایشگاهها لوح نام وی محو شد و هر آنچه را نَبونَعید آفرید، به آتش سپرد.
در متن منشور کورش، اشارهای به مشروعیت و برابری آئینها و ایزدان و نیایشگاهها نمیبینیم و در آن حتی نَبونَعید به دلیل «نترسیدن» و نپرستیدن مردوک(خدای خدایان)، سرزنش میشود.
در منشور کورش اشاره شده، مردم بابل از نَبونَعید(فرمانراوای خود) ناراضی بودند و او را شاهی میدانستند که درد و اندوه و سختی معاش و رنج و آزار و مرگ برای مردم خود آورده بود و بابلیان از خدا خواستند که شاهی خوب برای آنان بیاید و خدای بزرگ هم پس از اینکه سراسر جهان را گشت، کورش را که پادشاهیاش توام با راستی و عدالت بود یافت و از او حمایت کرد تا شاه بابل شود…
اما وقتی به کتیبه بیستون که شرح پیروزی داریوش بزرگ بر گوماته مغ و بند کشیدن یاغیان است، مینگریم، جور دیگر از بابل و شاه آن صحبت شدهاست. آنجا به دو نفر اشاره دارد که به دلیل محبوبّیت شاه بابل، خودشان را به دروغ خویشاوند او جا زدند و مردم بخاطر خویشاوندی با شاه(نَبونَعید) جانب آنان را گرفتند و هر دوی این قیامها توسط داریوش سرکوب شدند. چطور ممکن است دو نفر با ادعّای انتساب خودشان به نَبونَعید(شاهی که بنا بر منشور کورش باید منفور باشند) محبوبیت مردمی کسب میکنند؟
…
از برخورد ناشایست با نَبونَعید و اعتقادات مذهبی وی(توسط کورش) که بگذریم، منشور وی تربت نیاکانمان و از یک زاویه یکی از نشانههای روحیهٔ بردباری در فرهنگ ایران زمین است و برای بسیاری از ما، حکم «مانترا» Mantra را دارد. مانترایی که مانع «ازخودبیگانگی» و خودباختگی است.
پانویس
نسخهبرداری و ترجمه منشور کورش
نخستین نسخهبرداری از متن استوانه کورش را، تئوفیلوس پینچز Theophilus Pinches از پیشگامان آشورشناسی، در سال ۱۸۸۰ میلادی انجام داد. سپس «هنری کرِسویک راولینسون» Henry Creswicke Rawlinson، دیپلمات و شرقشناس بریتانیایی، بهزبان انگلیسی ترجمه کرد که در نشریهٔ انجمن سلطنت آسیایی منتشر شد. ده سال بعد(۱۸۹۰)، ابرهارد شرادر Eberhard Schrader هم، از استادان بنام آشورشناسی برای برگردان آن تلاش نمود.
در اوایل سدهٔ بیستم میلادی(۱۹۱۱)، خاورشناس آلمانی، فرانتس هاینریش وایسباخ Franz Heinrich Weißbach که در جنگ جهانی دوم بر اثر بمباران هوایی، کشته شد، نوشتاری با عنوان «آرامگاه کورش و سنگنبشتههای مرغاب» انتشار داد و ترجمهای از منشور ارائه داد. پس از وی نیز کسان دیگری ازجمله، لئو اوپنهایم A. Leo Oppenheim تاریخنگار آمریکایی، و Wilhelm Eilers ویلهلم آیلرز (خاورشناس آلمانی)، همچنین هانشپتر شاودیگ برای ترجمهٔ گلنوشته مزبور کوشیدند.
در سال ۱۹۷۵ میلادی، پاول ریچارد-برگر Paul Richard Berger، استاد پیشین دانشگاه مونستر سطر ۳۶ گلنوشته را خواند و متن استوانه را با توجه به قطعهٔ جدید، ترجمه کرد. پس از آن، میکالووسکی و بخصوص ایروینگ فینکل Irving L. Finkel موزهدار موزه بریتانیا و متخصص کتیبههای میخی سفالی، ترجمه منشور کورش بزرگ را تدوین کردند. در ایران این منشور برای نخستینبار توسط دکتر عبدالمجید ارفعی، استاد فرهنگ و زبانهای خاور نزدیک باستان، به فارسی ترجمه شد. شایان توجه است که بر ترجمه ایشان دکتر ناتل خانلری مقدمه کوتاهی نوشتهاند.
سال ۱۳۸۹، دکتر شاهرخ رزمجو، تاریخچه و ترجمه کامل منشور کورش را براساس یافتههای تازه منتشر نمودند.
…
پیشتر، در سالهای پایانی دهه ۱۳۴۰، خانم اشرف پهلوی برگردان بی امضا و غلطی(به اصطلاح ترجمه فارسی) از منشور کورش را منتشر کردند و بر اساس آن برگردان مندرآوردی، ترجمهای هم به زبان انگلیسی انجام شد و در کشورهای مختلف توزیع گردید. از جمله افزودهها، نام اهورامزدا، اعلام دستمزد عادلانه، حق خودمختاری ملل و حق پناهندگی است!
گفته میشود در تنظیم و تدوین آن برگردان غیرواقعی، آقای دکتر شجاعالدین شفا نقش داشتهاند که اگر چنین باشد تأسف برانگیز است.
…
مرحوم اشرف پهلوی، در سال ۱۳۵۰(۱۹۷۱)، رئیس هیئت نمایندگی ایران در مجمع عمومی سازمان ملل بود و نمونهای از متن خودساخته کتیبه را همراه با نسخه بدلی از استوانه، که موزه بریتانیا آنرا [از روی نمونه اصلی] ساخته بود، به اوتانت دبیرکل وقت سازمان ملل متحد تحویل داد.
البته سازمان ملل، در بیانیۀ سال ۱۹۷۱ «فرمان کورش» را در گیومه گذاشت و افزود: [رژیم]«ایران آن را نخستین اعلامیۀ حقوق بشر تلقی نمودهاست» یعنی از هر دو ادعا فاصله گرفت.
ا…
ینکه کورش «فرزند کوهستان و سختیها و درشتناکی زندگانی کردن در میان شبانان بود»، یا مرتجعین یاد و خاطره کورش را برنمیتابند، ترجمه جعلی منشور او را توجیه نمیکند. واقعش کورش کلمهای علیه بردهداری نگفتهاست…
در زمان وی و کمبوجیه بردگان در معابد «ابابارا»(در شیپار) و «اینا»(در اوروک) برای ساختن پردیسهای سلطنتی زیر فشار بودند. در آن دوران کاست بردگان در بابل برجای مانده بود و اصل مشروعیت بردهداری تکان نخورده بود.
…
هنوز هم کسانی با اشاره به کتاب عزرا (تورات) صحبت از «آزادی بردگان به دست کورش» میکنند، در حالیکه همانجا (در فصل دوم – آیه ۶۵)، عزرا گزارش میکند که یهودیان آزادشده همراه با ۷۳۳۷ غلام و کنیز که در میان آنها ۲۰۰ آوازخوان زن و مرد هم بود، به اورشلیم بازگشتند.
(صحیت از غلام و کنیز است و نه مزدبگیران صرف)
…
همانطور که جلو تر اشاره شد، برگردان پارسی منشور کورش توسط آقایان دکتر عبدالمجید ارفعی و دکتر شاهرخ رزمجو، و…انجام شدهاست. دیگران نیز، از جمله دکتر رضا مرادی غیاث آبادی،، دکتر حسین بادامچی، یا زنده یاد دکتر پرویز رجبی به گِلنوشته مزبور توجه داشتهاند.
در خوانشها و ترجمههای معتبر متن از زبان اکدی به زبانهای فارسی، آلمانی و انگلیسی(بویژه ترجمه ایروینگ فینکل، موزهدار موزه بریتانیا که منشور کورش درآنجا نگهداری میشود)..، موارد نادرستی نظیر «نسخ بردهداری»، «آزادی ادیان»، «آزادی بیان و انتقاد از حاکم»، وجود ندارد. در منشور کورش، نه تنها نام اهورامزدا نیست، بلکه در آن کورش از بتهایی به نام «مردوک» و «بعل» و «نبو» ستایش کرده و حتی اشاره به پرستش آنها کردهاست و اینکه مردم در هنگام آوردن باج و خراج، پای او را میبوسیدند.
برگردان متن کامل آن را در مقاله استوانهٔ کورش، «مانترا»ی خیال انگیز، ببینید.
…
متن زیر برگردان تمام قسمتهای خوانای منشور کورش با جزئیات آن ازجمله اشاره به نامها نیست، مضمون آن به زبان ساده است. بخش نخست [تا پایان سطر نوزدهم]، روایت کاهنان بابل و بخش آخز از زبان کورش است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
مضمون منشور کورش
[مردوک خدای خدایان] پادشاه همهی آسمانها و زمین، سرزمینهای دشمنانش را تسخیر میکند و با دانایی گستردهاش، جهان را زیر نظر دارد. زمانیکه نبونعید فرومایه به سروری سرزمین بابل گمارده شد برای شهر اور و جاهای دیگر بتهای ساختگی فرستاد و هر روز یاوه سرایی کرد و در آیینها دست برد و ترس از مردوک – خدای خدایان را پایان داد. [او را اصلاً به حساب نیاوردّ]
نبونعید بردن نذورات را به پرستشگاهها برانداخت. او همچنین در آیینها به گونههایی ناروا دست برد. غم و اندوه را در شهرهای مقدس براکند و پرستش مردوک خدای خدایان را از دل خویش شست. نبونعید به بابل بدی کرد و مردمان را به نابودی کشاند.
مردوک از شکوهی بابلیان خشمگین شد و دلش به رحم آمد و برای مردم سرزمین سومر و آکد شاهی دادگر جستجو کرد و او کورش شاه شهر انشان Anšan بود. مردوک همه سپاهیان ماد را در برابرش به کرنش درآورد و عامهی مردم را به او – به کورش – سپرد و به کارهای نیکش به شادی نگریست. سپس وی را فرمان داد تا به سوی بابل برود و همچون دوست و همراهی در کنارش گام برداشت.
سپاهیان گسترده کورش که شمارشان همچون آب یک رودخانه شمردنی نبود، پوشیده در جنگ افزارها در کنارش روان بودند. مردوک که یاریاش به مردگان زندگی میبخشد همه را از سختی و دشواری رهانید و نبونعید سرکش، شاهی که ترس را کنار گذاشته و مردوک را به هیچ گرفته بود، به کورش سپرد. پس از آن، سومر و اکد و همه بزرگان و فرمانداران در برابر کورش کرنش کردند و بر پاهایش بوسه زدند و از پادشاهی او شادمان گشتند.
…
منم کورش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه نیرومند، شاه بابل، شاه سومر و آکد، شاه چهار گوشهی جهان. پسر کمبوجیه، شاه بزرگ، شاه شهر انشان. از تخمهی پادشاهیای جاودانه، آن که پادشاهیش را مردوک دوست دارد و از بهر شادی دل خویش پادشاهی او را خواهان است.
من با آشتی به بابل آمدم و در کاخ شاهی، جشن و شادمانی برپا کردم. این را مردوک، سرور بزرگ، که بابل را دوست دارد به من بخشید و من هم در پی نیایش او بودم. سپاهیان گستردهام با آرامش درون بابل گام برمیداشتند. من نگذاشتم کسی در همهی سومر و آکد هراسآفرین باشد. در پی امنیت بابل و معابد مقدسش بودم. خستگیهایشان را تسکین دادم و از بندها رهایشان کردم و مردوک، سرور بزرگ، از رفتار نیکم شادمان گشت و به من برکتی نیکو ارزانی داشت.
همهی شاهان سرزمین آمورو که در چادرها زندگی میکنند، باج سنگینشان را به بابل آوردند و بر پاهایم بوسه زدند. بگذار آنان سهمیهرسان نیایشگاههایمان باشند تا روزگاران دراز.
من همهی سرزمینها را در صلح قرار دادم. معابد مقدس را که از دیرباز محرابهایشان ویران شده بود به شکل نخست درآوردم. خدایان سرزمین سومر و آکد را که نبونعید به بابل آورده بود، به فرمان مردوک، سرور بزرگ، به سلامت به محل اصلیشان بر گرداندم.
کورش، شاهی است که [برخلاف نبونعید] سرور بزرگ مردوک را ارج مینهد و ترس (و حرمت] او را دارد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
چرا در ایران تا یک قرن پیش نام کورش چندان برجسته نبود؟
از زمان نگارش منشور کورش تا به امروز بیش از ۲۵ قرن میگذرد. در حالی که ۷۰۰۰ سال است که مردم در این سرزمین زندگی میکنند، یک سؤال مهّم پیش میآید: چرا در ایران تا یک قرن پیش نام کورش چندان برجسته نبود؟
اگرچه گفته میشود در کتب عهد(عهد عتیق و…)، به دفترها و دیوآنهای شاهی اشاره شده و کتزیاس یونانی از روی منابع مکتوب دربار هخامنشی تاریخ نویسی کرده، ولی بیشتر مطالب مربوط به کورش، برگرفته از گزارشهای مورّخان یونانی و از جمله هرودوت، گزنفون، دیودور سیسیلی و یا بروسس کلدانی و موسی خورنی ارمنی و نیکولای دمشقی است و در منابع ایرانی، به نام کورش کمتر برمیخوریم. چرا؟ اینکه بگوئیم الواح کشف شده در تخت جمشید و بخصوص کتیبه داریوش که بازگو کننده بخشی از تاریخ هخامنشی است ربطی به یونانیها ندارد، فقدان منابع ایرانی در مورد کورش را توضیح نمیدهد.
چرا حکیم ابوالقاسم فردوسی، برخلاف ابوریحان بیرونی(آثار الباقیه عن القرون خالیه) و حمزه اصفهانی(تاریخ پادشاهان و پیامبران) و ابنخلدون(ضبط المتن و وضع الحواشی و الفهارس)، که لااقل به نام کورش اشاره کوچکی دارند، حتّی در همین حّد هم از او یاد نکردهاست؟
شاهنامه فردوسی که منبع و مرجع اصلی افسانههای مربوط به ایران باستان است به کنار، چرا در متون اوستایی(یسناها، یشتها، ویسپرد، وندیداد و خردهاوستا)، همچنین متون پهلوی اشکانی، پهلوی ساسانی، مانوی، سُغدی، و دیگر متون ایرانی میانه، نامی از کورش دیده نمیشود؟ چرا در تاریخ بیهقی، جهانگشای جوینی، تاریخ یعقوبی، مجمع التواریخ، و در مثنوی معنوی هیچ ذکری(هیچ ذکری) از نام و حیات کورش نیست؟
…
میتوانیم خودمان را قانع کنیم و بگوئیم زبان پارسی که در شاهنامه به کار رفته تفاوتهایی با زبآنهای میانه و باستان دارد و از همین رو نام پادشاهان تغییر کرده و با دگرگونیهای زبانی نباید توقّع داشت که فردوسی نام کورش را ببرد. میتوانیم بگوئیم در شاهنامه فردوسی، کسانی وجود دارند که علاوه بر شباهت نام آنها با کورش، روایتهای مربوط به آنها هم با روایتهای مربوط به پادشاه هخامنشی همخوانی دارد. میتوانیم بگوئیم جایگاه فریدون و شخصیت و منش کیخسرو، مثل کورش است. زمان کیخسرو هم با کورش هماهنگی نسبی دارد و خلاصه کورش با نام کیخسرو تصویر شده و روایتهای او در قالب فریدون هم آمدهاست.
…
اما کیخسرو، کورش نیست. طبری در تاریخ الامم والملوک، ج ۱، ص ۳۶۶. هنگامی که از جنگهای «کیبه ارش»(کورش) با ساکنین شرقی ترکنژاد ایرانی صحبت میکند از کمک کیخسرو به کورش یاد میکند. یعنی کیخسرو، کورش نیست.
برگردیم به فردوسی.
دوستی میگفت در شاهنامه گاه روایتهای مربوط به یک شخص ویژه، در داستآنهای چند شخص گوناگون جای گرفتهاست و یا روایتهای مربوط به چند شخص در قالب یک فرد در شاهنامه دیده میشود. گرچه نام بسیاری از پادشاهان ایران، به صورت مستقیم در شاهنامه نیامده، امّا این دلیل نمیشود که از سکوت فردوسی در مورد کورش، تفسیر به رأی کنیم و مثلاً کیخسرو و داراب و فریدون را پادشاه هخامنشی معرفی نمائیم.
حتی اگر به قول امثال «هرتزفلد» و «گیریشمن» و «ماریژان موله» استناد بشود و شباهتی که افسانهِ زادِ کیخسرو و کورش دارند، عنوان گردد، سکوت شاهنامه در مورد کورش همچنان به عنوان یک سؤال باقی میماند.
حالا شاهنامه به کنار.
همانطور که جلوتر گفتم نام کورش در متون اوستایی، در متون شرق ایرانی، در متون پهلوی اشکانی(پارتی)، در متون مانوی و متون پهلوی ساسانی(اعم از کتیبهها و کتابها) نیز، نیامدهاست. در متون فارسی باستان هخامنشی هم اطلاعات چندانی در باره او نیست. از اسکندر در اوستا(البته برای نکوهش)، و در مثنوی پنج گنج نظامی در دو بخش شرفنامه و اقبالنامه، یاد شده، امّا نامی از کورش نمیبینیم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
کیخسرو، کورش نیست
سلسلۀ نیمه داستانی کیانی را نباید با سلسلۀ واقعی هخامنشی یکی گرفت. آنچه در شاهنامه از جنگهای کیانیان و شیوۀ حکمرانی ایشان نقل شده و نیز حوادث زمانی و…، شباهتی به وقایع و شخصیتهای عهد هخامنشی ندارد. استاد ارجمندی فرمودهاند ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه اشاره نموده که کورش همان کیخسرو در شاهنامه است. کاش چنین بود. اینگونه نیست.
در باب چهارم آثارالباقیه جدولی درج شده که باید قبل و بعد آن را هم دید. ابوریحان بیرونی پیش از ارائۀ این جدول، به بی اعتباربودن و ناهماهنگبودن نقل قولها با تاریخ ایران، تصریح کرده و نمونههایی از اقوال دیگران را(که خودش قبول ندارد) نقل کردهاست.
«و ذُکِرَ فى کتب السِّیَر و الأخبار، المنقوله من کتب أهل المغرب، ملوکُ الفرس و بابـِلَ مِن لدن افریدون، و هو یُسمّىٰ عندهم – کما یقال – یافول، الى لدن دارا آخِرِ ملوکِهم. فوجدناها تختلف فى عدد الملوک، و فى أسامیهم، و مقادیر مُلکِهم، و فى اخبارهم و احوالِهم… و اذا أعرضنا عن ذکر ذلک أصلاً، بَخـَسنا الکتابَ حَظّـَّه، و شغلنا قلبَ الناظر فیه عنه، و نحن نودِعُها جدولاً مفرداً، کـَیلا تختلط الآراءُ و الاَقاویلُ…» الآثارالباقیه، ابوریحان البیرونی، صفحه ۱۲۴
ترجمه فارسی:
«در کتابهاى سِیَر و اخبار که از روى کتب اهل مغرب نقل شده ملوک ایران و بابِل را نام بردهاند و از فریدون که نزد آنان یافول نام دارد شروع کردهاند تا دارا که آخرین پادشاه ایران است. ولى با آنچه ما میدانیم از حیث عدد ملوک و نامهاى ایشان و مدت پادشاهى و اخبار دیگر – در احوال ایشان – اختلاف دارد… و اگر ما اقوال مذکور را در اینجا براى خوانندگان نقل نکنیم اوّلاً متاع خود را به سنگ تمام نفروختهایم(کم گذاشتهایم)، ثانیاً، دلهاى خوانندگان را سرگردان کردهایم، و ما این اقوال را در جدولى جداگانه قرار میدهیم تا آنکه آراء و اقاویل بهم مخلوط نشود…»
آثارالباقیه، ابوریحان بیرونی، ترجمه اکبر داناسرشت، صفحه ۱۵۲
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
با همّت کورش و یارانش بود که ایران زمین هویّت گرفت
با کورش، و یا «مزدک» و «یزدگرد بزه کار»(که از قضا نیکوکار بود)، از بار سنگین تحقیر تاریخی که بر گُرده ما گذاشته شده، میکاهیم. با همّت کورش و یارانش بود که ایران زمین هویّت گرفت. مرزهای جغرافیائی مشخصی پیدا کرد و پراکندگی اقوام ایرانی جای خودش را به وحدت کلمه و یک امپراطوری قوی داد. کورش اقوام بسیاری را، با حفظ خصلتها و سنتهای بومیشان، تحت حاکمیت پارس درآورد و نخستین دولت «متکثر و در عین حال تمرکزگرا»ی جهان باستان را بنیان گذاشت. ولی…
ولی خطا است خوب را خوبتر ببینیم.
متاسفانه، این واقعیّت دارد که با جنگ افروزیهای وی تمّدن کهنسال بینالنهرین(میانرودان) و نیز ماد و لیدی و بابل فاتحهشان خوانده شد و از آنها جز خاطرهای باقی نماند. توجه داشته باشیم که بابل، بزرگترین و ثروتمندترین شهر باستانی آن عصر و مرکزی چندفرهنگی و چند آئینی با ساکنانی از اقوام گوناگون از چهار گوشه جهان بودهاست.
…
کم نیستند کسانیکه تمایلات خودشان را به استوانهٔ کورش میچسبانند، امّا ترجمه دقیق از آن نشان داد سخنی داّل بر لغو یا ممنوعّیت بردهداری(به معنی دقیق کلمه) و آزادی در قبول یا رّد فرمانروایی وی و…که برخی در نوشتههای خود نقل میکنند، در آن وجود ندارد. به این موضوع که بر پژوهشگران ایرانی پوشیده نبود، «امیلی کورت» از محققان تاریخ خاورمیانه، «کلاوس گالاس» باستانشناس آلمانی، همچنین «یوزف ویزهوفر»(استاد تاریخ ایران باستان) و «هانس پیتر شاودیگ»(پژوهشگر تاریخ شرق) هم، ژوئیه ۲۰۰۸ ضمن مقالهای که در اشپیگل منتشر شد، اشاره نمودهاند.
اگرچه کورش به دلیل پیام انسانی و گامی که در عرصهی خرد برداشته، محبوب ماست، امّا مضمون منشور وی با پلورالیسم سیاسی که امروزه میشناسیم، یکی نیست. کما اینکه دموکراسی آتن هم عین دموکراسیهای امروزی نیست.
توجه داشته باشیم که خودآگاهی و تدوین حق، یک پدیده مُدرن است و اگر در منشور کورش نکاتی میبینیم که با ادّعاهای حقوق بشر مدرن خواناییهایی دارد، معنیاش این نیست که کورش، تئوری حقوق بشر داشته، یا حق را به مفهوم «حق داشتن» در برابر «حق بودن»، تمام و کمال میدانستهاست. در دوران گذشته، نه خودآگاهیای در این باره وجود داشت و نه اساساً این مطلب تدوین شده بود.
- Arnold, Bill T.; Michalowski, “Achaemenid Period Historical Texts Concerning Mesopotamia”.
- Kuhrt, Amélie (1983). “The Cyrus Cylinder and Achaemenid imperial policy”. Journal for the Study of the Old Testament
- Rawlinson, H. C. (1880). “Notes on a newly-discovered clay Cylinder of Cyrus the Great”. Journal of the Royal Asiatic Society of Great Britain and Ireland 12.
- Walker, C.B.F. “A recently identified fragment of the Cyrus Cylinder”. Iran : journal of the British Institute of Persian Studies
- Schmitt, Rüdiger. “CYRUS i. The Name”. In Encyclopædia Iranica.
- W. L. Moran, Notes on the New Nabonidus Inscriptions
- C. J. Gadd, The Harran Inscriptions of Nabonidus
- W. F. Albright, Ea-Mummu and Anu-Adapa in the Panegyric of Cyrus
- Beaulieu, P.A. The reign of Nabonidus, king of Babylon, YNES 10, NewHaven, 1989.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.