زبان، بازی، روایت
در سه مولفهی «زبان، بازی، روایت» یک نوع اینهمانی وجود دارد و در عین حال همه چیز در این تثلیث خلاصه میشود.
روایت چیست؟ همه چیز روایت است؛ مثل حرف زدن، خبررسانی، حتی تعریف کردن یک واقعهی ذهنی که وجه عینی نداشته و واقعی نیست، صحبت کردن شخصی در مورد مجموعهی دادهها و دانشی که کسب کرده، کتابهایی که خوانده یا تفکری که قبل از اندوختن دادههایش داشته است و… همهی اینها در حیطهی روایت تعریف میشود.
زبان چیست؟ هر اکتی میتواند در حیطهی زبان بگنجد. زبان در مواقعی عینیست؛ مثل چیدمان و صحنهآرایی در سکانسی از یک فیلم که به نوعی، از زبان اشیا و منطق چیدمان پیروی میکند. وقتی یک جمله مینویسید کلمات کنار هم چیده میشود پس همهچیز مثل کلمه است و هر پدیدهای زبان خاص خودش را دارد. زبان فقط ۳۲ حرف فارسی نیست، هر چیزی که ما با این حروف میسازیم، عضوی از مجموعه ی زبان فارسیست و اگر دید ما به زبان محدود به این ۳۲ حرف باشد نمیتوانیم چیزی بنویسیم، زیرا در مواقعی زبان محدود است، گاهی شما طرح و ایدهای در ذهن داشته و قصد نوشتن آن را دارید اما زبان قاصر است؛ مثلن وقتی عاشق میشوید و بغض عمیقی دارید نمیتوانید شدت تاثر و هقهق خود را با نوشتن منتقل کنید یا وقتی شلاق میخورید ضجههای شما با زبان نوشته نمیشود، زیرا حروفی برای نوشتن اینها وجود ندارد و فقط میتوانید کمی به سمتشان حرکت کنید؛ پس همیشه بین ایده و نیت نابی که در ذهن شماست و آنچه که در نهایت با حروف نوشته میشود فاصله هست؛ یعنی زبان فقط منحصر به کلمات نیست، زبان همهچیز است و گستردهتر از آن چیزیست که فکرش را میکنید.
بازی چیست؟ چیدمان کلمات و نوع چینش شما نوعی بازی است؛ مثل مربی فوتبالی که بازیکنان تیمش را میچیند یا بازی شطرنج که نمونهی عینیتری از چیدمان است، نوع چینش کتابها در کتابخانه، حتی باز و بسته کردن درِ یخچال یا پنجره، زیرا نوع باز و بسته کردن اینها به تعداد آدمها و بسته به نوع کاراکترشان تعریف شده و همین مساله بخشی از بازی آنها را به تصویر میکشد.
شکست و تعلیق روایت
شکست روایت چگونه در شعر اتفاق میافتد؟ شما ناگزیر نیستید یک روایت را در شعر تمام کنید، بلکه باید آدرسی از روایت داده، به روایتی دیگر وارد شوید و روایت قبلی را شکسته و دچار تعلیقش کنید تا روایت تازهای شروع شود. ما در شعر با «چندروایتی» طرف هستیم؛ یعنی هر زاویهی دیدی که در شعر آمده یک روایت را ارائه میدهد، قرار نیست شما حتمن به روایت خود متعهد باشید، در اصل باید به موتیف مقید شعرتان متعهد شوید و موتیف مقید هم میتواند با روایتهای مختلفی اجرا شود، میتوانید در آن از تمثیل یا پیشمتن استفاده کنید؛ مثلن وقتی در شعرتان اسم «خسرو و شیرین» یا «مجنون» را به کار میبرید تمام داستانهای این سه نفر از ذهن خواننده عبور میکند و البته یک نوع اینهمانی هم اینجا مشاهده میشود، وقتی در شعرتان اسم مجنون میآید شما داستان او را روایت کرده و روایت قبلی را رها میکنید و اینجاست که شکست روایت اتفاق میافتد.
شکست و تعلیق روایت در شعر و اینکه چگونه شعرتان را وارد فضای دیگر بکنید از اهمیت بالایی برخوردار است، البته شکست و تعلیقی که در شعر مدنظر ماست با شکست و تعلیق روایت در داستان بسیار متفاوت است. این مقوله در داستان میتواند بخشی از فرم داستان بوده و یا به صورت یک مساله اتفاق بیفتد ولی در شعر انواع مختلفی دارد. شما حتی میتوانید ساخت شعرتان را نیمهکاره گذاشته و با توجه به خصیصههای یک متن باز با آن برخورد کنید تا به چندتاویلی برسید. اساسن هر چیز تازهای شعر است، این تازگی میتواند یک تصویر، نوع چیدمان کلمات و حتی یک فیلم باشد.
شکست و تعلیق روایت در شعر «زلزله»
اجازه آقا!
گاو اگر سُر میخورد
شیروانی اگر میافتاد
زیرِ آنهمه تیرآهن براى همیشه آیا میمُردیم؟
آموزگار تکانی بر چهرهاش ریخت
دستهایش را از تهِ جیباش کَند
و آسمان روی سقفِ کلاس چندم نشست
نیمکتهای له شده!
درسهایی که از دستِ بچهها افتاد
و دیوارها چه خوابهایی برای مردم که نمیدیدند
تنها روی دستی که از زیرِ آوار بیرون آمد
صدای انگشتی برخاست!
اجازه آقا!
میتوانم برخیزم!؟
شعر در ظاهر یک اتفاق را روایت میکند، در ابتدا دانشآموزی از معلم خود سوالی در مورد یک اعتقاد خرافی (قرار گرفتن زمین روی شاخ گاو و حرکت گاو که منجر به زلزله میشود) میپرسد و در این حین زلزلهای اتفاق افتاده و روایت دیگری شروع میشود؛ یعنی آوار روی دانشآموزان فرود آمده و همان دانشآموز که حالا قصد دارد از زیر آوار بیرون بیاید، با اینکه میداند همه حتی آموزگار هلاک شده باز میپرسد: «اجازه آقا/ میتوانم برخیزم؟» و در نهایت علاوه بر اینکه شعر دوباره وارد روایتی دیگر شده و شکست روایت هم اتفاق افتاده، در عین حال طرحی تازه (دیکتاتوری) هم در آن آغاز میشود. این شعر یک متن باز است، سطر آخر که دانشآموز برای برخاستن اجازه میگیرد نشانگر دیکتاتوری حاکم است. سیطرهی فرهنگ دیکتاتوری باعث شده مردم برای طغیان و انقلاب هم اجازه بگیرند، وقتی آنها در سال ۸۸ بر روی پشتبامها اللهاکبر میگفتند درواقع داشتند از دیکتاتور اجازه میگرفتند زیرا تبعیت از تمهید خود حکومت کرده بودند، حکومتی که خودش هم اللهاکبر میگوید. مگر میتوان از دیکتاتور اجازه گرفت و او را از بین برد؟
پس در نتیجه روایت شعر در آنجا شکست خورده و در عین حال یک روایت متعالی ظهور میکند و این روایت متعالی دیگر ربطی به خرافه (قرار داشتن زمین روی شاخ گاو) ندارد، منظورم این است که این خرافه به مثابهی اسطوره هنوز دارد کار خودش را میکند و در ذهنیت نسل تازه هم حضور داشته و بدل به دیکتاتوری فرهنگی شده است.
برای درک بهتر این بحث شعر «کالباس» را هم بررسی میکنم.
«کالباس»
دستهایش را که در عکس افتاده بود دو دستی گرفتم
وقتی که پا شد تشکّر نکرد
«میتوانم با شما قدم بزنم؟»
نگفت نه!
دستهای او را میگیرم
و بر عکس راه میرویم
«کسی را که در چشمهای تو مخفی کردند
هر چه میگردم بیشتر گم میکنم
راستی شما عروسی نکردهاید؟»
نمیگوید!
«نمیکنید!؟»
نگفت نه!
کردیم!
روزها مثل باد میگذشت
و شب چند ثانیه بیشتر نبود
ما دو عکس تنها بودیم
که دنیا میخواست از آلبوم بیرونمان کند
کرد!
باور نمیکنید!؟
امشب که بر عکس دیگری خوابیدهام
سری به آن آلبوم بزنید
و از یخچالی که درش را در عکس باز میکنید
هر چه میخواهید
ببخشید! فقط کالباس داریم!
در سطرهای اول شعر فردی که مشغول تماشای عکسیست، داخل آن عکس شده و به فرد دیگری که از قبل داخل آن بوده، پیشنهاد ازدواج میدهد (راستی شما عروسی نکردهاید؟). آنها با هم ازدواج کرده و زندگی میکنند و در آخر، شاعر برای اینکه نشان دهد از هم جدا شدهاند، هر دو را از آلبوم بیرون میکند و بعد از طلاق این دو نفر هم، روایت عوض میشود. درواقع ما از شروع شعر تا سطر «هرچه میخواهید» یک روایت داریم، ولی ناگهان روایت میشکند و روایت قبلی ناتمام میماند.
اما این تعلیق و شکست روایت چه میکند؟ در اصل شما را منتظر میگذارد؛ برای مثال شما در ساعت خاصی با پدرتان تماس میگیرید و میدانید که پدرتان در آن ساعت به خانه میرسد، ولی متوجه میشوید که او هنوز در خانه نیست، این مساله که پدر باید همان ساعت در خانه باشد دادههای شماست و این دادهها با عدم حضور پدر همخوانی ندارد و این یعنی آرامش شما بههم خورده چون روایت هنوز در ذهن شما تکمیل نشده! بیشتر که پیگیری میکنید متوجه میشوید که پدر تصادف کرده و در بیمارستان بستریست، سپس آنقدر به ملاقاتش میروید و وضعیت جسمیاش را پیگیری میکنید تا به آرامش برسید؛ یعنی روایتتان را کامل کنید و این نوعی داستان است چون در داستان باید روایت به تکامل برسد. در شعر میتوان این سطر را نوشت: «زنگ زدم، پدر در خانه نبود» و بعد روایت را دچار تعلیق کرد اما در داستان بعد از پیگیری و اطمینان از سالم بودن پدر است که روایت تمام شده و به آرامش میرسید. داستان باید روایت را کامل کرده و مخاطب را آرام کند ولی شعر آرامش و تعادل مخاطب را بههم زده و او را بیقرار میکند، به همین دلیل شعر «ضدروایت» است. درواقع شعر روایتی ناتمام است و برای همین شکست روایت در آن اتفاق میافتد؛ برای مثال «شاهنامه» داستانی منظوم است، زیرا فردوسی در آن تمام روایتهایش را به طور کامل اجرا کرده، موضوعات و نشانههایی که در آن مطرح میشود، در نهایت مخاطب را به پاسخ رسانده و آرامش را به او بازمیگرداند. در هر شعر واقعی روایتی ناتمام میماند اما در داستان نویسنده مجبور است مخاطبش را به آرامش برساند پس باید روایتش را تمام کند. قبلن گفتیم که یک منتقد پساساختارگرا وقتی شعری را بررسی میکند آن را به عنوان یک متن ناتمام تصور کرده و سعی میکند آن روایت ناتمام را کامل کند و در عین حال با این کار خودش را هم به آرامش برساند.
وقتی ما سوالی داریم تا زمانی که پاسخ نگیریم هرگز به آرامش نرسیده و مدام بیقراریم. پاسخ بسیار مهم است اما
شعر پاسخ نمیدهد بلکه تولید سوال کرده و میخواهد مخاطبش را بیقرار و حتی دیوانه کند؛ درست نقطهی
مقابل داستان! یک داستاننویس بزرگ باید متفکر باشد، برای همین یک آدم دیونیزوسی شورشی نمیتواند داستاننویس خوبی باشد، نویسنده میتواند دیونیزوسی بنویسد اما در ادامه باید به نوشته سروسامان و شکل بدهد تا آرامش به داستانش برگردد. داستان راحت شروع میشود؛ مثلن دو نفر زندگی عاشقانهای دارند و همه چیز در زندگیشان روال خوبی را طی میکند تا اینکه یک روز در حین رابطهی جنسیشان، زن لباسش را پوشیده و اتاق را ترک میکند، اینجا تعادل بههم خورده اما داستان تمام نمیشود و نویسنده تا زن را به خانه برنگرداند یا زن دیگری را جانشین او نکند آرام نمیگیرد، چون روایتش ناتمام مانده و ذهن مخاطب نباید بیجواب بماند، پس داستان ادامه پیدا میکند ولی شعر، در همان لحظه که زن در اتاق را بسته و خانه را ترک میکند، تمام میشود.
این مقاله مربوط به وویس پیاده شدهی سخنرانی علی عبدالرضایی در گروه تلگرامی کالج شعر است که در مجلهی فایل شعر ۹ نیز منتشر شده است.
صوت این سخنرانی را در ساوندکلاو کالج شعر بشنوید.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.