باوری رایج میان بسیاری نخبگان ملی‌گرا و نیز مردم عادی در ایران وجود دارد که ایران از جهت “ملی” بودن از دوران باستان تاکنون استثنایی است در جهان: یعنی بسیار پیش از آنکه مفهوم مدرن ملت در اروپای قرون هجدهم و نوزدهم زاده شود و اساس تشکیل دولت-ملت‌های مدرن قرار گیرد، در ایران “ملت” وجود داشته است و همین واقعیت ایران را از کشورهای همسایه خویش چون عراق، افغانستان و حتی ترکیه متمایز کرده است.
آیا این ادعا از نظر علمی و تحلیلی موجه است؟ این یادداشت قرار است اندک نوری بر این مسئله دشوار بیفکند.

اگر نظریات تجددگرا را مبنا قرار دهیم هویت ملی ایرانی از جهت برساخته بودنش در دو قرن گذشته هیچ فرقی با سایر کشورهای دنیا، من جمله همسایگان ایران ندارد. در چهار دهه گذشته ادبیات دانشگاهی گسترده ای در مورد ملی‌گرایی، خصوصاً در زبانهای اروپایی، نگاشته شده است و نویسندگان مختلف کوشیده اند به نوبه خویش به پرسش‌هایی از این دست پاسخ دهند: ملت چیست و ملی‌گرایی چه کارکردهایی دارد؟ ملت و ملی گرایی از چه تاریخی به بعد در جوامع زاده شدند؟ آیا ملت‌ها قدیم هستند و ملی گرایی پدیده ای جدید است، یا هم ملت و هم ملی‌گرایی برساخته دوران مدرن هستند؟ آثار متعددی در پاسخ به این پرسشها من جمله در زبان انگلیسی نگاشته شده اند و رشته ای را به وجود آورده اند با عنوان مطالعات ملی گرایی (nationalism studies).
دو تا از مهمترین نظریه ها در مطالعات ملی گرایی متاخر نظریه‌های “تجددگرایی” (modernism) و “قوم‌نمادگرایی” (ethnosymbolism) هستند. مهمترین نظریه پردازان گروه اول کسانی چون اریک هابسباوم، بندیکت اندرسون، ارنست گلنر و الی کدوری هستند، و مهم‌ترین نظریه های گروه دوم کسانی چون جان آرمسترانگ و آنتونی اسمیت. هردو نظریه کمابیش اتفاق نظر دارند که ملی‌گرایی پدیده ای مربوط به دوران جدید است و اختلاف اساسی آنها تاحدی در آن است که آیا مفهوم “ملت” هم پدیده ای جدید است، یا ملت‌ها، بر خلاف ملی‌گرایی، سابقه چندصدساله یا حتی چندین هزارساله دارند؟

مطابق تحلیل تجددگرایان هویتهای ملی بدون استثنا در غرب یا شرق برساخته قرون هجدهم و نوزدهم به بعد هستند. تجددگرایان می گویند ملت‌ها هستومندهایی (entity) نوظهور هستند که در پس “مدرنیزاسیون” و حرکت جهانی جوامع به سوی مدرنیته زاده شدند، چون کارکردهای خاصی داشتند. کوشش برای یافتن ریشه های ملت‌ها در دوران پیشامدرن آب در هاون کوبیدن است و ملت‌ها را باید نتیجه ظهور سرمایه داری، صنعتی شدن، شهرنشینی، عرفی شدن، و زایش دولت بوروکراتیک مدرن در دو قرن اخیر دانست. (آنتونی اسمیت، قوم‌نمادگرایی و ملیگرایی: یک رویکرد فرهنگی، ۲۰۰۹، ص.۶؛ امید اوزکریملی، درآمدی انتقادی بر نظریه‌های ملی‌گرایی، ۲۰۱۰، ص. ۷۲)
به یک تعبیر تجددگرایی را می توان همچون واکنشی به ازلی‌گرایی (primordialism) رایج در نگاه به ملیت در میان نخبگان دورانهای جنگ جهانی اول و دوم و قبل‌تر دانست. شوک دو جنگ جهانی و خصوصا شر عظیم هولوکاست که به نام دفاع از نژاد و خون انجام شد اصحاب نظر درعلوم اجتماعی را به تردید در مبانی این نگاه رومانتیک به ملیت کرد (همچون نگاه یوهان گوتفرید هردر فیلسوف آلمانی سده هجدهم) که بر اساس آن ملت‌ها پدیده‌هایی طبیعی هستند که از سپیده دم تاریخ وجود داشته اند، ارزش اخلاقی ذاتی دارند، و شایسته آن هستند که انسانها برایشان بکشند و کشته شوند. شکلی از این ازلی‌گرایی هنوز باور رایج مردم عادی و برخی نخبگان سیاسی در آن دسته از جوامع است که مصائب آلمان نازی را بطور مستقیم تجربه نکردند و یا به هر سببی مطالعات انتقادی در باب ملی‌گرایی در آنها رسوخ کافی نیافته است. ایران احتمالاً در زمره این جوامع است.
گفتیم نظریه رقیب در برابر تجددگرایی قوم‌نمادگرایی است. قوم نمادگراها، به رغم فاصله گذاشتن با ازلی گرایان و نژادگرایی احتمالی اینان، معتقد هستند جنبه‌هایی پیشامدرن در واقعیت ملل وجود دارد که تجددگرایان بدان توجه نکرده اند و محدود کردن ملت به معنای مدرن این واژه نادرست است. قوم‌نمادگرایان بر نقش اسطوره ها، نمادها، خاطرات و سنتهای جمعی در ایجاد، تداوم و تحول ملتها تاکید دارند و معتقدند ریشه های هویت ملی کشورها در دوران مدرن را باید در ماقبل مدرن جست: در مورد برخی در گذشته‌های دورتر و در مورد برخی در گذشته نزدیک تر.
در نظر ایشان ملتها کمابیش قبل از ملی‌گرایی وجود داشته اند و از این جهت تفکیکی میان ملل مختلف جهان نیست. آنتونی اسمیت، از مهمترین نظریه پردازان این نحله، حتی این سخن را که کشور استونی با نظریه او توضیح داده نمی شود را رد می کند و می گوید ریشه ملیت استونی را هم می شود در ادبیات و آموزش قومی بخشی از اروپا در دوران پس از اصلاح مذهبی جست. (اسمیت، قوم‌نمادگرایی و ملی گرایی، ص. ۱۳۸، پاورقی ۹)

می شود استدلال کرد که در مورد ایران به خاطر غنای تاریخی و فرهنگی مواد خام برای ساخت هویت ملی در هنگام مواجهه با مدرنیته فراوان در اختیار روشنفکران بوده است. آثاری ادبی- تاریخی گرانبهایی چون شاهنامه فردوسی، دیوان حافظ، تاریخ طبری،و بسیاری آثار مشابه حاوی محتویات جالب توجهی برای برساخت هویت ملی ایرانی در دوران جدید بر اساس مفاهیمی پشامدرن از ایرانیت بودند و هستند.

مورد ایران

اگر نظریات تجددگرا را مبنا قرار دهیم هویت ملی ایرانی از جهت برساخته بودنش در دو قرن گذشته هیچ فرقی با سایر کشورهای دنیا، من جمله همسایگان ایران، ندارد. اگر مثلاً کشورهای همسایه ایران عراق یا افغانستان مشکلاتی هویتی در روزگار کنونی دارند که گاهی تمامیت ارضی آنرا تهدید می کند، این نه دراستثنائا مصنوعی بودن هویت آنها در برابر طبیعی بودن ایران است، که ریشه در آن دارد که هویت عراقی یا افغانستانی برساخته شده در دوران شکل گیری دولت مدرن در این کشور خوب ابداع (invent, construct) نشده، یا طوری ساخته شده که از همان آغاز تبعیض آمیز بوده -مثلا هویت اقلیتهای دینی غیر مسلمان و غیرسنی را نادیده گرفته و کارکرد مطلوبی را که از هویت ملی انتظار می رفته نداشته است.
مثلاً هویت عراقی در آغاز قرن بیستم بر اساس ملی‌گرایی عربی و به کمک استعمار انگلستان برای مشروعیت بخشی به جدایی عراق از عثمانی برساخته شد، بدون آنکه به آینده اقلیت‌های قومی و دینی در این کشور توجه کافی کند. نقدهای الی کدوری، از عالمان تجددگرایی در نظریه های ملیت، که خود اصالت یهودی عراقی دارد در مورد برساخت هویت ملی از این جهت خواندنی هستند. البته هر برساخت هویتی از سوی نخبگان لزوماً از سوی اکثریت مردم عادی آن کشور مورد اقبال واقع نمی شود و این نیز به نوبه خود رمزی برای موفق بودن برخی ابداعات هویتی و شکست برخی دیگر است.
هویت امروزین ایرانی هم در دوران زایشش فارغ از برساخت نبوده است. مثلاً رضا ضیاابراهیمی، پژوهشگر در کینگز کالج لندن، در آثارش نشان داده است که چگونه گفتمان آریایی گرا و ضدعرب شرق شناسان اروپایی قرن نوزدهم چون کنت دوگوبینو وارد گفتمان روشنفکران ایرانی قاجار چون میرزاآقاخان کرمانی و میرزا فتحلی آخوندزاده و دوران پهلوی چون حسن تقی‌زاده، حسن پیرنیا، عبدالحسین زرین کوب و علی اکبر سیاسی شد. در تحلیل ضیاابراهیمی، ملی‌گرایی آریایی‌گرا با مطرح کردن ایرانیان در مقام ملتی ذاتاً پیشرو و دارای مرتبه ای مقدر و والا در میان سایر ملل و به خصوص اعراب، کوشید آسیب های ناشی از مواجهۀ ایرانیان با اروپا و حس کم بهره بودن ایرانیان از تجدد را التیام بخشد و توهم راهی “میان بر” به سوی تجددخواهی را فراهم آورد.
بر این اساس گفتمان آریایی گرا در ایران بی‌شباهت به ایدئولوژیهای فاشیستی در اروپا نیست، اگرچه همه کسانی که از آریائی بودن خود و نیاکانشان سخن می گویند لزوماً این مفاهیم را در معنای فاشیستی آنها بکار نمی برند. (رضا ضیا ابراهیمی، “خودشرقی‌گرایی و بی‌جا سازی: استفاده و سو استفاده از گفتمان آرایی گرایی در ایران”، ایران نامه، زمستان ۲۰۱۶)
می شود استدلال کرد که در مورد ایران به خاطر غنای تاریخی و فرهنگی مواد خام برای ساخت هویت ملی در هنگام مواجهه با مدرنیته فراوان در اختیار روشنفکران بوده است. آثاری ادبی- تاریخی گرانبهایی چون شاهنامه فردوسی، دیوان حافظ، تاریخ طبری، فتوح البلدان بلاذری، تجارب الامم ابن مسکویه، مروج الذهب مسعودی، و بسیاری آثار مشابه حاوی محتویات جالب توجهی برای برساخت هویت ملی ایرانی در دوران جدید بر اساس مفاهیمی پیشامدرن از ایرانیت بودند و هستند. اما این غنا کافی نیست.
برساخت هویت ملی در ایران مدرن با تکیه بر “ابداعات” روشنفکران یا مصالح تاریخی گذشته بدون هرگونه تبعیض یا انتخاب دلبخواهانه صورت نگرفته است. به تعبیر فلاسفه علم مشاهده نظریه بار است و مصالح تاریخی مورد انتخاب روشنفکران برای برساخت هویت ملی بر اساس علائق پیشین آنها انتخاب می شود. به علاوه هر برساخت هویتی معمولاً خودی و غیرخودیهای خود را درست می کند و در مورد ایرانیان اعراب، ترکها و کردها (به تعبیری غیرفارس‌زبانها) در بسیاری موارد آن”دیگری” بوده اند.
اگر نخواهیم با عینک تئوری توطئه به عالم و آدم بنگریم، جنبشهای قومیتی در هر کشوری را می توان نشانه ای از این امر دانست که هویت ملی در روایت غالب در به دست دادن مفهومی برابری‌خواهانه، دربردارنده (inclusive) و لیبرال- دموکراتیک از ملیت موفق نبوده است.
در اینجا بد نیست نقدهایی نیز متوجه ملی‌گرایان ایرانی روا بداریم. روشنفکران ملی گرا در ایران گاهی بدان تمایل دارند که با استفاده انتخابی از نظریه های جدید ملی گرایی ادعاهای خود را توجیه کنند و ملغمه ای ناهمساز بدست دهند. (به عنوان کتاب قومیت و قومگرایی در ایران؛ افسانه و واقعیت) طبق نظر این نظریه پردازان هویت ملی ایرانی قدیم و ازلی است (البته ممکن است عبارت ازلی مستقیم بکار برده نشود و فقط معنای آن مراد شود)، ولی هویت‌های اقوام غیرفارس در ایران یا کشورهای همسایه برساخته اند.
به بیان ساده ایران استثنایی در جهان است که وجودی ازلی داشته است، ولی انیرانها در همسایگی مصنوعی و جعلی هستند. این رویکرد نه با تجددگرایی هابزباوم و اندرسون سازگار است و نه با قوم نمادگرایی امثال آنتونی اسمیت. بر خلاف این رویکرد بومی به قومیت هم تجددگرایان و هم قوم نمادگرایان در پی آن هستند نظریاتی بدهند که در مورد تمام ملتها صادق باشد، نه اینکه ملتی را برگزیده معرفی کند.
روشنفکران ملی گرا در ایران همچنین به این تمایل دارند که مطالعات جدید غربی در باب ملیت و نژاد را با انگ غربی بودن و منطبق نبودن بر شرایط ایران رد کنند، بدون آنکه به نکته سنجیهای نظریه پردازان جدید و میزان شواهدی که من جمله در مورد کشورهای خاورمیانه می آورند توجه کافی نشان دهند. چنین رویکردی بی شباهت به رویکرد طرفداران علوم انسانی اسلامی در رد علوم انسانی غربی به بهانه منطبق نبودن آنها بر شرایط ایران نیست و البته به همان اندازه از حقیقت دور است. فقط با دیالوگ جدی با نظریات جدید در باب ملی‌گرایی و نژاد و تحلیل شواهد خلاف می شود نشان داد چه نظریه ای کجا صادق است و کجا صادق نیست.
مطالعات ملی گرایی انتقادی در ایران بسیار نوپا هستند ولازم است جدی گرفته شوند. آنچه وجودش ضروری است نگاه بازنگرانه و خوانش انتقادی از هویت ملی است که با حقوق اقلیتهای غیرفارس زبان سازگار باشد. همچنین باید رگه های نژادپرستی در آثار روشنفکران و سیاسیون ایرانی گذشته و حال و نیز عامه مردم مورد نقد قرار گیرد، بجای آنکه احیاناً انکار یا حتی توجیه شوند.
نهایت آنکه شاید بتوان ادعا کرد تلفیقی همساز میان قوم‌نمادگرایی و تجددگرایی شیوه‌ای مناسب برای توضیح هویت ملی در ایران است. در چنان رویکردی باور به مدرن بودن دولت بوروکراتیک با عقیده در مورد تاریخی بودن هویت‌های ایرانی و انیرانی یکجا جمع می شود و میان آنها توازنی برقرار می شود. نه تاریخ انکار می شود، و نه با تاریخگرایی احیاناً دامی برای نژادگرایی و خوداستثناپنداری پهن می شود.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com