یکی از وظایف اصلی یک روشنفکر، یک شاعر یا نویسنده روشنگری است. طی سالهای اخیر، بارها جوانترها نظرم را درباره شعر پستمدرن پرسیدند و اغلب در ادامه سؤالشان غزلی خوانده و نظر مرا مشخصن درباره آن غزل به عنوان شعری پستمدرن جویا شدند. بهطوریکه من کمکم متوجه شدم منظور این افراد از شعر پستمدرن فقط اینگونه از غزلهاست. اینکه با حذف تاریخ ادبیات معاصر، مدام به جوانها دروغ گفته شده و حتا اسمها و ایسمها را تحریف کردهاند چیزی نیست که بتوانی در برابرش سکوت کنی. یک شاعر آزاد است هر نامى روى شعرى که مینویسد بگذارد اما اگر این نام سبب کژفهمىِ جوانانى شود که تازه واردِ عرصهى ادبیات شدهاند درست نیست و باید سعى کنیم به آنان آدرس درست بدهیم. من مخالفتى با غزل و ترانه ندارم کمااینکه گاهى خودم نیز اینگونه دل اى دل اى میکنم که فان داشته باشم و ملال بگذرانم اما به طرز فجیعى مخالفِ این نام و نامیدهى در اساس نادرستم که باعث تحریف شعر پست مدرن فارسى شده و لازم میبینم دلایل این مخالفت را اینجا بهطور خلاصه توضیح دهم هرچند پیشتر در سخنرانى دیگرى بهطور مفصل به این معضل پرداخته بودم.
اساسن دغدغه اصلی شعر پستمدرنیستی، اجرا، تولید فضای تازه متنی و ارائه یک زبان سرکش و به ویژه تولید فرم و ساختاری تازهست و این در حالیست که غزل و شعر کلاسیک استعداد فرمپذیری ندارد. شاید بتوان در ساختار معنایی آن دست برد ولی از آنجا که یک قالب مشخص را دنبال میکند، بعید است فرم استراکچر داشته باشد، درحالیکه، در هر شعر تازه پستمدرنیستی یک فرم تازه اتفاق میافتد و این با موضوعیت غزل منافات دارد. چون غزل نمیتواند فرم داشته باشد و بطور مطلق قالبی است و به شاعر اجازه ویراژ زبانى و لحنى نمیدهد.
مسأله دیگر اینکه غزل هر قدر هم که تازه باشد نهایتن یک شعر نئوکلاسیک است و با تعریف شعر مدرن و پستمدرن منافات دارد، چرا که در هر شعر مدرن و پستمدرنی نه تنها حرف و فکری تازه، بلکه صورت و فرمی خاص شکل میگیرد.
یک شعر پستمدرن نمیتواند الگویى برای نوشتن شعر پستمدرن دیگر باشد. چون، هر شعر تازهاى فرم و ساختارى خودویژه دارد و تنها از الگویى که در لحظه نویسش اتفاق میافتد پیروى میکند. از طرفی، ناخودآگاه و خلق انتحاری در شعر پستمدرن نقشی کلیدی دارد و اساسن شعر تازه به صورت ناگهانی اتفاق میافتد. درحالیکه غزل، جز با اعمال حساب و کتاب ساخته نمیشود، یعنی بعد این که مصرع یا بیت اول نوشته شد شاعر ناگزیر است فکر کند چه قافیهی تازهای بیاورد که منجر به ساختن غزلی تازه شود. همینطور فاصلهگذاریِ برشتی که یکی از خصیصههای مهم شعر پستمدرن محسوب میشود، محال است در غزل یا هیچ شعر کلاسیکى اتفاق بیفتد. غزل از عروض تبعیت میکند و عروض، یعنی حساب وکتاب. مشکل بزرگ وزن و قافیه اینست که آزادی، شور، و شهود شعری را مهار میکند. هر سطر وقت دریافت شعری از لب و دهان، بصورتى کاملن حسی بیرون ریخته و بر صفحه مینشیند، هارمونی و تم خاص خودش را دارد و نمیتوان آن را با اعمال عروض به بند کشید. اما در غزل، ناگزیریم این موزیک و تم را در تمام بیتها تکرار کنیم و اگر شعر از این فرمول عروضى خارج شود دچار سکته وزنی میشود و وزن از دست میرود و شعر حاصله، دیگر غزل نخواهد بود.
شاعران کلاسیک، یک مصرع را مینویسند و چندین مصرع را با همان وزن و موزیک تکرار میکنند. یعنی در غزل، صدای کلمه در نمیآید و نمیتوان در هر لحظه، با استفاده از کنش فعلی، صدای کلمه و فرم جمله را تغییر داد و در زبان دست برد. خلاصه اینکه، محال است در یک شعر کلاسیک سمفونی اتفاق بیفتد و هارمونی تولید شود. مدام یک نت یکه در آن دارید که جز صدای دینگ دینگ دینگ نمیدهد. اساسن، شعر کلاسیک باورپذیری ندارد چون دموکراسی متنی از خصیصههای شعر پستمدرن است که جز با اجرای چندصدایی، چندفرمی و چندموضوعی محال است اتفاق بیفتد و نمیتوان صداهای مختلف را در یک موزیک و وزن یکه به اجرا درآورد. مثلن یکی از متون معروف کلاسیک، شاهنامه فردوسیست که همهی شخصیتهای آن ناگزیر، در وزنی ثابت روایت شده و هیچ صدایی در آن به اجرا نمیرسد چون فردوسی مجبور است از وزن دوری فعولن/ فعولن/ فعولن/ فعول برای بیان و اجرای صدای تهمینه، سهراب، رستم و افراسیاب و … استفاده کرده و یک موزیک متنی سنگ شده را رعایت کند. یکى از مشخصات باورپذیری این است که وقتی حرفی به کسی نسبت داده میشود باتوجه به شناختی که از او دارید متوجه میشوید که ناقل به شما راست گفته یا نسبتی دروغ داده است. مثلن لحن و تکیههاى کلامى طرف را میشناسید و میدانید حتا چگونه فکر میکند و برخى رفتارزنیها از او ساخته نیست، با این توضیح میخواهم بگویم که در شعر کلاسیک تمام پرسوناژها هم شکلاند و این وزن است که آنها را روایت میکند و دیکتاتورى عروض مجال نمیدهد که صداهاى مختلف در آن جولان دهند درحالیکه شعر پستمدرن عرصهى آزادیهاى فردیست و حتا کلماتش هویت دارند و نوع چینششان در هر ویراژ زبانى بیانگر حالتى انسانیست. از طرفی شعر بستر آزادیست. باید وقت نوشتن آزاد باشی به هر سمت که حسات خواست بروی، اما وزن و قافیه دست و پا گیر است.
غزل و اساسن شعر کلاسیک، بخاطر پیشنهى تاریخى و میدانى که مدیاهایى چون رادیو و تلویزیون حکومتى بدان میدهند مخاطب گسترده دارد و از این لحاظ میتواند تریبون مناسبی برای نوشتن شعر سیاسی باشد. من هم تا به حال چند صد غزل نوشتهام، ولی بیش از یک یا دو بیت آن بهطور ناگهانی از لب نریختهام. اساسن محال است شما غزلى را بهصورت انفجارى و در لحظه بنویسید. بسیاری از غزلسرایان مثل «نوذر پرنگ» یا «حسین منزوی» هم همینگونه بودهاند. منزوی میگفت: «تابهحال نشده ناخودآگاه و بدون حساب و کتاب یک غزل بنویسم مگر آن که وزنى ساده و دوری داشته باشد و بتوانم چند بیت را همینطوری بدون حساب و کتاب عروضى بنویسم». یا سیمین بهبهانی که در غزل نوآور است و وزن های جدیدی را ارائه داده در مصاحبههایی که داشته گفته است: «محال است بیش از یک مصرع را ناگهانی گفته باشم، یعنی یک مصرع آمده و بعد، بقیه مصرعها را براساس آن نوشتم» با این وصف ما در اینجا یک صنعتگر یا سازنده داریم نه خالق! درحالیکه شاعری صنعتگری نیست. یک فرد میتواند غزلسرای موفقی باشد. من در دهه هفتاد که اوج شهرت خانم حیدرزاده بود و همه شاعران پستمدرن به او حمله میکردند از وی حمایت کردم چون باور داشتم این هم یک نوع و بستری از خوانندهها را پوشش میدهد و تعدادی از خوانندههایی که با مریم حیدزاده شروع میکنند بعد مهدی سهیلی و فریدون مشیری و در نهایت شاملو میخوانند و عاقبت سراغ شعر ما میآیند. میخواهم بگویم که من به شخصه هیچکاری را ممنوع نمیدانم. اما مخالف تحریفم. مشکل اصلی من با غزل پستمدرن در نامیدهایست که خود را به شعر لیبرو و آوانگارد نسبت میدهد و اینگونه پستمدرنیسم را تحریف میکند. ماندهام اینان چگونه توانستند کار مهم شاعران دهه هفتاد را نادیده بگیرند و آن شاعران را که جان سرِ خلاقیت گذاشتند تا رویکردى تازه در شعر فارسى شکل بگیرد کم استعداد بخوانند و خود سرِ سفرهاى بنشینند که آنان پهن کردهاند و اینگونه بخشى از تاریخ شعر معاصر را با کمک مدیاهاى عوامگرا حذف کنند و ادعا کنند شعر پستمدرن از اینجا یعنی با غزل پستمدرن شروع میشود! خلاصه اینکه اگر این تحریف و دروغ تاریخى نبود هرگز وارد این بحث ارتجاعی نمیشدم چون پرداختن به هر گونه شعر کلاسیکی جز تبلیغ ارتجاع نیست.
پانوشت:
ادبیات نوى فارسی بوطیقا ندارد؛ درباره تاریخ شعر معاصر، زندگىِ شاعرانش، بسیارانى قلم زدهاند اما هنوز کسى بصورت آکادمیک به تألیف و تشریح مولفههاى تازه شعرى و فنّ شاعرى نپرداخته و مرجعى در دست نیست تا از این طریق، شاعران و مخاطبان حرفهاى با تعاریف و مفاهیم شعرى آشنا شوند.
کالج شعر تریبونیست که علیعبدالرضایی از طریق آن، تئوریهای ادبی خود را به بهترین بیان در اختیار عموم قرار میدهد؛ تا آنها که عشق ادبیات دارند، بیشتر بدانند. او گاهی سخنرانیهایی برای کالجیها ترتیب میدهد که “شعر و شاعر آنارشیستی” یکی از آنهاست و در مجله فایل شعر به صورت مکتوب ارائه شده است. او همچنین درسگفتارهایی را به صورت خصوصی برای ادمینهای کالجی ارائه میدهد که “غزل پست مدرن” یکی از آن درسگفتارهاست. گاهی هم پرسشهایى در کالج مطرح میشود که از دل پاسخهای صوتىِ عبدالرضایی مطالب تئوریک و اساسی پیاده شده و به متن بدل میشوند.
لینک ویدیوی این بحث در یوتیوب👇👇👇
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.