(در مورد بیادبیهای علی عبدالرضایی)
نوشتار رکیک از ” بی ” شروع می شود:
بی حرمتی، بی نزاکتی، بی شخصیتی، بی اهمیتی، بی ادبی؛ بی ادبیاتی و بی، بی.
سرآغاز نویسنده ” بی” است.
از نبودن و نشدن، میباید و میشود. بیادبیات شروع میکند. آنچه ادبی ست تکرار است؛ قالبی ست که تمام جملههای ما را در یک فورم تولید میکند. اینکه فاعل در اول جمله میآید و فعل در آخر آن، ادب است. سطرهای بیرون برامده از آن، عین ایستادن در صف نظام، مرتب و از پیش طرح شده و حتا آموزش داده شده است. قاتل خلاقیت است. خلاقیت آلترناتیف ادبیات است.
آداب رکن اصلی سنت و نگاه اجدادی به پیرامون، به جهان است. زمانی که کسی ادب میشود، معنا به این میشود که خط سیری برایش تعریف شده که او دیگر از آن منحرف نمیشود. ادب انحراف را نمیپذیرد؛ اما آنچه که منحرف نشود تکرار میشود.
بیبند و باری، اصطلاحی ست برای ناخلف بودن؛ همیشه ناخلفی روزگار را ورق میزند.
در شعر، آنچه که از این تکرار جلوگیری میکند، پیدا کردن ساختار در تکرار است. اینجاست که می توان دست به بازسازی زد و در حین ساخت دوباره، نا خلفی کرد و چیزی را علاوه کرد که نمیخواهند ولی میخواهیم. پدید آمدن هر فورم تازه به عنوان یک تغییر عقیدتی و حتا روانی است. شعر با فورم تازه، ذهن مخاطب را وارد خودش میکند تا وارد جریانی شویم که داشت فکرش را میکرد. فکر هر اثر ادبی و هنری، همان طرز بیان اوست؛ ساختار و نهایتا فورم او.
…میان آفتابهای همیشه
زیبایی تو
لنگری ست-
نگاهت
شکست ستمگری ست-
و چشمانت با من گفتند
فردا روز دیگری ست.
در این شعر از شاملو که در اولین صفحه آیدا در آینه آمده است، ادب، توصیفی ست که در آن به کار برده شده است.
توصیف،”اسم” را از هستی خودش جدا کرده و آن را آنگونه که نیست، بیان میکند.
همانگونه که موریس بلانشو در مورد اسم و تاثیر آن بر شی حرف میزند و میگوید؛ هر بار که ما اشیا را بنام میخوانیم در واقع شی ای را از خودش جدا میکنیم و آنرا محکوم به فنا کردهایم.
توصیف هر اسم نیز، جدا کردن اسم از خودش و محکومیت او به فناست.
بر این نظر اضافه میکنم؛ اشیا با حرف زدن خاطر نشان میشوند نه این که نمایان شوند. حتا بسیاری از آنها دیگر در شکل خودش به یاد نمیآید و شکل نوشتاری کلمه به جای تصویر آن تعویض میشود. مثلا کلمه آب در ذهن من اکثرا به این شکل است؛ )آب). آب همیشه در ظرف یک اسم قرار داشته است؛ اگر زیاد بوده، رودخانه یا چشمه و یا دریا بوده و هرگز آب در آن وجود نداشته و اگر کم بوده همیشه مثلا؛ ” یک گیلاس آب” بوده. توصیف اسم، مثل ظرفی ست که آب را در هستی خودش میبلعد.
صفت نوعی نامگذاری نامهاست و نامگذاری نیز در ابتدا توصیفی از اشیا بوده است.
توصیف چیزی اضافه بر شعر است. همانگونه که چیزی اضافه بر شی است. اضافه کردن به معنای تحمیل کردن است، تحمیل به معنای دقیق کلمه؛ باری روی چیزی گذاشتن.
در این شعر دید شاملو به آیدا، یعنی معشوق، ما را با نگاهی سنتی یک مرد در مورد زن رو به رو میکند. طوری که با توصیف خودش، معشوق و آن عریانی را لباسی بر تنش میکند که خود میخواهد. نگاه او باری روی آیدا تحمیل میکند.
روشن شود؛ آدابی همچون توصیف کردن هستند در نوشتارمان که سنتهایی را حمایت میکنند که در حقیقت، ساختمان درونی تربیتیمان را تشکیل دادهاند. این تربیت شدگیمان را در بدعتهای زیادی، کوشش کردهایم از میان برده باشیم. اما واقعا در شعر فارسی تا چه اندازه این بدعتها کاری و تربیت شناسانه بودهاند؟ تا چه حد دور از ادب بوده، از خلق و خوی فامیلی دورمان کرده است.
همه ابداعاتی که در برخورد شاعران فارسی از نیما شروع شده است، یک بیادبی است. چرا که خلاف سنت و دستور سنت است. اما صرفا این بیادبی در خراب کاریهایی مثل شکستن استکان و ظرف و ظروف انجام شده است. با آن که نفس قضیه بیادبیات بودن آن است. شروع از یک بی که در آن شکستگی چندان درونی نیست که بتوان توسط آن، از آن امیال نهفته در نا خودآگاه ادبی، فرار کرد.
بیشتر برخورد با روساختهای شعر، آنهم با عینی ترین ویژگیهای روساختی بوده است. مثلا درگیری با وزن مهمترین و مرکز دگرگونی گریهای این ابداعات بوده است. وزن همیشه یک دیکتاتور بوده و این شاعران از آنجا که روحیه مبارز خوبی را داشتهاند، خوب با وزن کلنجار رفتهاند.
این یک ب ادبی به ادبیات است، نوعی بچه بد بودن است، اما در حد یک خرابکاری؛ شکستن ظرف و ظروف است نه شکستن پنجره.
نگاه به زن، به معشوق همان نگاه هست که بود. نگاه به جامعه همان نگاه دلسوزانه است. نگاه به نویسنده شخصیت شاعر، هیچ عوض نمیشود.
خارج از وزن هم، این شاعران بیشتر درگیر با یک درد همه گیر بودهاند؛ یعنی با خود درد. برای همین است که مثلا با شعر شاملو یک همزادپنداری دست جمعی صورت میگیرد و آن درد فردی، در شعر شاملو نهان میماند. شاید برخاسته از نگاه ایدیولوژیک شاملو به اجتماع هست که این نگاه تشکیل دهنده یک ساختار کلی نگرشده، چون از زاویه همین نگاه به همه افراد اجتماع دیده میشود. این همه را در یک چشم دیدن و درد همه را درد خود دانستن و ” از دردی خسته ام که از آن من نیست”، برامده از زبان اسطوره سازی هست که برای یک قوم، یک سرنوشت را میپندارد.
یاران من بیایید
با دردهای تان
و بار درد تان را
در زخم قلب من بتکانید
من زنده ام به رنج…
می سوزدم چراغ تن از درد…
یاران من بیایید
با زخمهایتان
و زهر درد تان را
بر زخم قلب من بچکانید.
این فراخوانِ یکی کردن دردها و اسطورهوار درد کشیدن است. به درد طوری پرداخته میشود که از آدمی جدا شده و هیکل متافزیک به خود میگیرد. در حالی که با شناختی که از شاملو وجود دارد او مردی هست با دردهای عمیق زمینی، درد یک کارگر و درد جهان سوم.
نزد این شاعران عشق چنان است و درد چنین و بیشتر شعرهای شان نیز دور همین دو موضوع میچرخند. نکتهای که شعر را از زندگی کردن باز میدارد نیز همین است. شعر نه صرفا عشق است، نه درد و نه هیچ صرف دیگری در آن هست.
باید به گذشته بیاحترامی کرد، چیز دگری بجایش گذاشت. باید ” رکیک تر از ادبیات” بود. اینطوری در ” بی” قرار میگیریم.
علی عبدالرضایی خرابکاری نکرده است، ویران کرده است و دقیقا از بی برخاسته است تا از خودش حرف بزند.
“کادویی در کاندوم” نگاه یک زن به تن است. تن خود، تن مرد، تن هر دو. پنجره ای است که فارسی قبلا از آن نگاه نکرده بود.
آنچه با بیان رکیک او مقابل است بیشتر از هرچیز بافتهای درونی سنت است، زیرا سنت متن کهنه ایست که بار بار تفسیر میشود. در کادویی در کاندوم زمانی که از تمایلات جنسی طوری مینویسد که نمیتوانی آنرا به تمایلات نویسندهاش ربط بدهی، به این واقعیت میرسی که نویسنده او زن است آن زنی که حرف نمیزند!
هفده سال آزگار
عمرم را هدر دادم
از وقتی که دادم
هفت سالی می شود
که دارم فکر می کنم
چه شد
که هفده سال آزگار ندادم!
در این شعر آنچه شکسته است بیزبانی زن در جامعه و همچنان عدم حضور زن در متن است. این دو یکدیگر اند.
متن حقیقتا پیرامون ماست، ما درون متنها هستیم در جهان بیرون از نوشته. شعر در حقیقت دو متن دارد؛ آنی که در کتابی به نام کادویی در کاندوم است و آنی که در پیرامون مان، در اجتماع است. اما نویسنده رکیک، متن را دیگرگون میکند؛ از آنچه مینویسد که هنوز متن ندارد.
متن سفید این شعر، جنسی به نام زن است که در اجتماع پوشانده شده است. همانگونه که این دختر نمیداند در هفده سال آزگار چرا نداده است؛ نمی داند که هفده سالِ “دادن” در ذهن او پوشانده شده بود.
کادویی در کاندوم در هایکو گاییاش، از هفده سالِ پاک شده حرف میزند.
رکیک نویسی نوعی ویران کردن است. چه زنی در اجتماع به رکیک زندگی کردن رو بیاورد، متن تازهای را ایجاد کرده است و چه زنی در کتاب به شکل رکیک در متن آورده شود. در هر دو صورت حضوری میشود که خطر غیاب دیگری را، دارد.
بحث، امروزه در حوزه های مختلفی روی غیاب افتاده است. در حقیقت این نتیجه از برخوردهای ساختار شکنانه بروز کرده است؛ غیاب مولف. مولف، حضوری بود که نا پدید شد و این دلیل، ساختار معنی محوری را که هدف و قصد نویسنده بود، نیز ناپدید کرد. جدل حضور و غیاب در شعرهای علی عبدالرضایی، ساختار بحثهای زیادی را رو میکند و آنان را قابل درک میسازد.
غیاب زن در متن اجتماع و دادن حضور به او در متن کتاب، یکی از اینهاست. در متنی باید حضور کرده باشد تا متنی را که در آن نیست، براندازد.
این رفتن در یک ادبیات دیگر است، آنطور که شعر او نشان میدهد، اجتماع، متن ادبی و ادبیاتی ست؛ اخلاقی ست. نگاهی که به زن وجود دارد از چنین متنی نوشته شده است. اگر بسیاری از شعرها و داستانها در برخورد با زن، اسقلالیت در متن را به آن کاراکتر زن نمیدهند، این از تربیت و آداب او در ناخودآگاه اجتماعی اش بر میآید، از ادبیاتی ست که شدیدا اخلاق محور است.
در نوشتار رکیک، “شخصیت” نویسنده وشاعر، از یک سکوی خاص که جایگاه معلم اخلاق هست، پایین میآید. دیگر شاعر نیز یا یک کارگر هست، کارگر نوشته گر! یا یک فاحشه نوشته گر! و یا هر کسی که در طبقه فرو افتاده اجتماع زندگی می کند؛ اما آگاه از طبقه بالایی ست.
در این طبقه زندگی میکند، فحش میدهد، بیادب و بینزاکت و خارج از نزاکتهای برژوازی ست.
اینجاست که شخصیت قابل نفوذ و اِعمالگرِ نویسنده که همیشه در اجتماع بر اساس حفط حرمت و سنت، احترام میشد، دیگر طرد شده، از مرکز به حاشیه رانده میشود و از حضور در غیاب میرود. زیرا او دیگر از سنت و اخلاق آن دیکته نمیگیرد، آنچه مینویسد چیز دیگر است و این چیز دیگر گفتن، پشت کردن به سنت، محسوب شده، قباحت دارد و رکیک است. این رکیک بودن است که تبعید را بار میآورد و یک حضور دیگر در غیاب میرود. اینجاست که جامعه در غیاب نویسنده میخواند.
ادبیات طرز فکر جامعه است و طرز فکر جامعه ادبیات است. ادبِ ساخت این فکر و طرز آن، ریشههایی هستند فرو رفته در عمق ناخودآگاه. بیادبی علی عبدالرضایی در شکستن ساختارهای روانی شده است. او ساختار فکری و زیستی جامعه را مییابد و آنرا به عنوان ادبیات با خودش به جدل میکشاند. نوشتار اینگونه رکیک میشود، از در تقابل قرار گرفتن با مفهوم اجتماعی و جدل بین حضور و غیابِ یکی از اینها .چرا که نوشتار، نه تنها با متن ادبی قبل از خود در جدل است بلکه با جامعه که خود مجموعهای از آداب است، در جدل است. عبدالرضایی، آنچه را مینویسد که نه حضور میابد و نه غیب میشود، پدید میآید. بر هردو سایه میاندازد. رکیک او تنها بی حرمتی به ادبیات متن نیست، که بر ادبیات اجتماع نیز هست و این رکیکتر از ادبیات است.
در رکیک او زبان دگرگون میشود چه در نحو نوشتن و چه در نحو نگاه. عبدالرضایی نحو تازهای در نگاه.
دارم سعی میکنم دری باز کنم
تا حرف دیگری بزنم
دیگری حرفی بزند
که دیگر نمیشد زد.
همین که در تازهای باز بکنی زشت عمل کردهای، این رکیک نویسی ست.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.