به همراه خسته نباشیدی دیگر به مافیای خرید جوایز سینمایی؛ «شعبۀ ونیز»
نمی دانیم آیا اعتبار «جشنواره ونیز» از سال ۲۰۱۰ به واسطه مسائل مربوط به داوری لکهدار شد یا نه، اما هر چه شد در همان زمان، رسانهها و منتقدان ایتالیایی اعلام کردند انتخاب سوفیا کاپولا(آقازادۀ فرانسیس فورد کاپولا) به عنوان برنده «شیرطلایی» به واسطه «سلایق شخصی و روابط دوستانۀ هیئت داوران» بوده است. کار تاحدی بالا گرفت که وزیر فرهنگ ایتالیا، رسما استقلال جشنواره ونیز را زیر سوال برد و از لزوم بازنگری در ساختار آن خبر داد.
سوفیا کاپولا، جایزه «شیر طلایی» را به خانه برد، اما هم خودش میدانست و هم همه فهمیدند که او این جایزه را نه به خاطر قابلیتهای هنری و سینمایی بلکه به واسطه «ژن خوب»ش تصاحب کرده است.
این رسوایی موجب شد تا جشنواره ونیز، «مارکو مولر» یک دلال شناخته شده سینمایی که روابط گستردهای نیز با محافل سینمایی ایران دارد را در سال ۲۰۱۱ از ریاست جشنواره برکنار کند.
او بعدها با خبرنگار ایسنا، آنهم در شرایطی که به گفته خبرنگار «آخرین بار سال ۲۰۰۲ به ایران آمده بود و زبان فارسی را میفهمید» گفتوگو کرد و البته خودش را از تک و تا نیانداخت و اخراجاش از جشنوارههای ونیز و رم را «تصمیم شخصی» جلوه داد و برای خبرنگار اینگونه خالی بست:«جشنوارههای ونیز و رم را رها کردم، چون آن مدل جشنواره دیگر مُرده است».
این درحالیست که در سال ۲۰۱۶ دقیقا بار دیگر او از ریاست یکی از «همان مدل جشنوارهها»(جشنواره ماکائو) و اینبار به دلیل «بالا آوردن بدهی» اخراج شد.
تا اینجایش ما با چیزی بیش از «همان مدل» از مافیای دلالی و کارچاقکنی که در فیفا و سازمان ملل و دیگر نهادهای بینالمللی سراغ داریم ، روبرو نیستیم.
مسئله اما با پاراگرافی در گزارش سایت «خبرآنلاین» درباره «ناگفتههایی از حضور ایران در کهنترین جشنواره سینمایی جهان» برای ما جالب توجهتر میشود:
«با روی کار آمدن دوباره چپها در ایتالیا، آلبرتو باربرا از سال ۲۰۱۲ بار دیگر به عنوان مدیر جشنواره فیلم ونیز مشغول به کار بوده است. مارکو مولر در چند سال از مدیریت خود از بابک کریمی، سینماگر ایرانی مقیم ایتالیا به عنوان مشاور برای سینمای ایران استفاده کرد و همین سنت را البرتوباربرا در شش سال گذشته ادامه داده و محمد اطبایی را برای مشاوره برای سینمای ایران انتخاب کرده است».
این بند از گزارش یا به عبارتی «سوتی» خبرآنلاین(که البته خود اطبایی آن را نوشته) از آن حیث برای ما جالب است که میدانم خانم «رخشان بنیاعتماد»، کارگردان «نظرکرده» جناح اعتدالگرای حکومت ایران، در سال ۲۰۱۴ یعنی در یکی از همان سالهایی که « البرتوباربرا، محمد اطبایی را برای مشاوره برای سینمای ایران انتخاب کرده است»، جایزه «بهترین فیلمنامه» را برای بیارزشترین فیلمی که میتوان تصورش را کرد(قصهها) از «قدیمیترین جشنواره از همان مدل جشنوارهها» یعنی «جشنواره ونیز» دریافت کرده است.
آیا برای شما به عنوان یک مخاطب این سوال پیش نمیآید که چرا دو رئیس کنونی و قبلی «جشنواره ونیز» باید «مشاور ایرانی» داشته باشند؟
و اینکه چرا در زمانی که «محمد اطبایی» مشاور « البرتوباربرا» بوده است، «رخشان بنی اعتماد» از جشنواره ونیز جایزه گرفته است؟
و نیز اینکه آیا عجیب نیست که به شکلی لابد «خودجوش»، امسال نیز «نوید محمد زاده» و «وحید جلیلوند» در حالی از بخش «افقنو» جشنواره ونیز جایزه «بهترین بازیگر مرد» و «بهترین کارگردانی» را دریافت کردند که خانم رخشان بنیاعتماد «عضو هیات داوران بخش افق جشنواره ونیز» بوده است؟
و از همه جالب تر، آیا برایتان عجیب نیست که خانم «رخشان بنیاعتماد» و «محمد اطبایی» علاوه بر علاقهمندیهای مشترک در «جشنواره ونیز»، با خانم «کتایون شهابی»، آنطور که خبرگزاری «موج» گزارش داده «هسته مرکزی کانون سینماگران معترض به سرقت آثار سینمای ایران توسط سودجویان اینترنتی»را تشکیل میدهند؟
و باز از همه حیرتانگیزتر، آیا برایتان این سوال پیش نمیآید که چرا در عکس یادگاری «عوامل فیلم بدون تاریخ بدون امضاء»، ما شاهد حضور خانم «کتایون شهابی» با «یک بغل لبخند و سفارش و پول رایج ممالک فرنگ» در کنار برندگان هستیم؟
جهت یادآوری، خانم کتایون شهابی، فرد ناشناختهای در سینمای ایران است که با داشتن تنها دوفیلم کوتاه مستند، ناگهان و باز هم لابد به شکلی «خودجوش»، در همان سالی که اصغر فرهادی و شهاب حسینی برنده جوایز بهترین کارگردانی و بهترین بازیگر مرد «جشنواره کن۲۰۱۶» شدند، عضو «هیات داوران»جشنواره مذکور بود.
اکنون سوال این است: آیا وجود حلقه کوچکی از«داوران و برندگان»ایرانی در جشوارههای بینالمللی شما را مثل بنده به این نتیجه نمیرساند که ایبسا شاید کاسهای زیر نیمکاسه افتخارآفرینی و موفقیتهای پیاپی و«هر چند هفته یکبار»سینمای ایران در عرصه بینالمللی و «آن مدل جشنواره»های جهانی اعم از ونیز و اسکار و کن و … باشد؟
اگر با بنده موافقیت که «کاسهای زیر نیمکاسه» است، پس اجازه دهید از اینجا به بعد آنرا با نام واقعیاش یاد کنیم:« مافیای خرید جوایز سینمایی».
مسئله اما ابدا محدود به تلاش حکومت ایران برای ماستمالی «ابتذال سینمای بیمخاطب از طریق خرید جوایز بینالمللی»نیست، مسئله فراتر از سینماست و بنده لازم میدانم به جای پرداختن به سینما، به ابعاد غیرسینمایی «مافیای خرید جوایز جهانی» در قالب چند نکته بپردازم:
۱- در مراسم تحلیف دوره اخیر ریاست جمهوری، برای نخستین بار در تاریخ جمهوری اسلامی، مُشتی از خوانندگان و فوتبالیستها و هنرپیشگان در «جایگاه ویژه» و در کنار مقامات سیاسی داخلی و بینالمللی نشستند. برآمدن جایگاه «هنرمندان حکومتی و سلبریتیها و فوتبالیستها» تا حد «وزیر» و «وکیل» و «سفیر» در جمهوری اسلامی اتفاق بینظیریست که نشان میدهد در دکترین جدید حکومت ایران که به آن «اعتدال» گفته میشود، قرار است «سلبریتیها» در قالب یک «گروه مرجع اجتماعی»به نقش آفرینی در عرصههای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و …بپردازند.چونانکه دیدیم پس از رسواییِ خجالت آور پدیدۀ «گورخوابی»، اصغر فرهادی در مقام «صدای ملت ایران» به رئیس جمهور نامه نوشت و او نیز در جواب دستور رسیدگی فوری صادر کرد، حال آنکه همه ما میدانیم بازی نمایشی «رئیس جمهور- سلبریتی» که در انتخابات اخیر نیز در «کنسرت-میتینگ»های انتخاباتی هر دو کاندید اصلی تکرار شد، چیزی بیش از یک «شوی کوتاه مدت رسانهای» نبود و قبل و بعد از نامۀ «سلبریتی» مذکور به «رئیس جمهور» کوچکترین تغییری در وضعیت و تعداد ۱۲ میلیون شهروند گرسنه به وجود نیامد.
۲-عطف به نکته اول، در درک اهمیت «گروه مرجع سلبریتی» برای حکومت ایران کافیست به یاد بیاوریم که حضور آنها در مقام «نمایندگان اقشار و طبقات مختلف ملت» در مراسم تحلیف ریاست جمهوری درحالی بود که مقامات سیاسی حکومت ایران از دعوت پیشوای دینی اهل سنت و دیگر اقوام به مراسم تحلیف خودداری کرده بودند.
۳-پس از جریان حذف و تصفیه نیروهای سیاسی در ابتدای انقلاب، ما هرگز با نیروهای اجتماعی مستقل از حاکمیت در «جامعه مدنی» روبرو نبودهایم. از آن زمان تا کنون عرصه فعالیت سیاسی،اجتماعی و اقتصادی تنها در انحصار کسانیست که سرسپردگی خود را به فضای رسمی سیاسی ایران به هر نحو ممکن ابراز و اثبات کرده باشند. در این میان، در فاصله سالهای ۷۶ تا ۷۸ و به واسطه تلاقی چند عامل (تغییر نسل، آمدن ماهواره و…) فضای سیاسی ایران شاهد حضور نیروهایی در «جامعه مدنی» بود که از جنس سرسپردگان کنونی نبودند و عموما در دو گروه مرجع «جنبش دانشجویی» و «روزنامههای عصر اصلاحات» رشد و البته به سرعت شناسایی و تصفیه شدند.
با این حال، در مقام مقایسه، میتوان اینگونه گفت: اگر «گروههای مرجع» تاثیرگذار در جامعه مدنی در دهه ۷۰ و ۸۰ را فعالان جنبش دانشجویی، روزنامهنگاران غیرفاسد، روشنفکران مستقل از دستگاه و …تشکیل میدادند، اکنون همه آنها جای خود را به باندی از عناصر «بیریشه» دادهاند که تقریبا هر روز با ابلاغ «دستور روز» از «اتاق فرمان»، در شبکههای اجتماعی و مجامع و محافل به تکرار طوطیوار یک خط مشترک تبلیغاتی میپردازند و در این مسیر از حمایت گسترده رسانهای (از باند مسعود بهنود در بی.بی.سی تا تلویزیونهای اینترنتی داخلی) برخوردارند.
۴-اکنون مدتیست که با باز کردن پیچ رادیو یا تلویزیون (از «منوتو» گرفته تا «شبکه افق») عربدههای کر کنندهای با ترجیعبند «وطنم، وطنم» و «ایرانم، ایرانم» و … شنیده میشود که معمولا گوینده آنها یکی از اعضای گنگ «گروه مرجع سلبریتی» ست. یا روزی نیست که «کمپین»ی نمایشی در فضای مجازی با رگههای پررنگ «ناسیونالیستی» از «یوزپلنگ ایرانی» بگیر تا «دریاچه ایرانی» و «تولید ایرانی» و «کالای ایرانی» و … در نگیرد و بعد از یک هفته هم بادش نخوابد.در همین «جشنواره ونیز» نیز، فردی که برایش جایزه «بهترین بازیگر مرد بخش فرعی افق نو» را لابی-مافیای مذکور تامین کرد، در پشت تریبون میگوید:«من یک ایرانیام» و جالب آنکه همین بریده از سخنان او در چندساعت گذشته با ابراز احساسات گسترده «آریاییهای غیور» ساکن «کانال های تلگرام» و بلغور و زیرنویس «دم شیر بیشه ایران گرم» و «درود بر تو که نام پر آوازه ایران را در جشنواره اجنبی طنین انداز کردی» و … درحال دست به دست شدن است.
مثل روز روشن است که با فقرعمومی گسترده و اختلاف طبقاتیای که پنهان کردن آن حتی دیگر از توان دستگاه تبلیغاتی عریض و طویل حکومت مستضعفان و پابرهنگان خارج شده، توسل به پناهگاههای ذهنیای چون «نژاد» و «میهن»، آنهم در جامعهای به شدت دچار «احساس حقارت نسبت به غرب» که نمایندگاناش در مجلس آن افتضاح تاریخی را برای گرفتن «عکس سلفی»رقم زدند، تنها میتواند از مجرای «افخارآفرینی و کسب آبرو در عرصههای جهانی» یعنی «فوتبال» و «سینما» و «المپیاد»و… برآورده شود و چون طبیعتا «عاملان» این «کسب آبرو» را همین فوتبالیستها و هنرپیشهها و … تشکیل میدهند، این امر آنها را تا حدی که هم اکنون شاهدیم «پر رو» و «متوهم» کرده و البته به واسطه دستکاری و کنترل شدید فضای رسانههای جمعی در داخل و خارج، به این «خطای باصره» در چشم رصدکنندگان اوضاع دامن زده که گویی این «آلتدستهای ارزان قیمت» واقعا در میان جامعه ایران ریشه و پایگاهی پیدا کردهاند.
۵- وظیفه «چپاندن» و «قالب کردن» این «طفیلی»ها به «جامعه مدنی» را هم اکنون به طور مشخص اصلاحطلبان (نگاه کنید به کمپینهای مشترک آنها و البته استفاده از آنها در انتخابات ریاست جمهوری و شوراها) و دولت اعتدال از طریق بازوهای رسانهایاش در خارج و داخل و نیز شبکههای اجتماعی و «گنگهای سایبری» برعهده دارند و در این فقره، جناح تندروی حکومت ایران نیز به شکلی هولهولکی و دستپاچه، در حال دست و پا کردن «سلبریتیهای گوش به فرمان»خود است که نمونه بارز آنرا در انتخابات ریاست جمهوری با دیدار ابراهیم رئیسی و فردی به نام «تتلو»، با آن سر و وضع شاهد بودیم.
۶-اگر «هماهنگیهای رسانهای» از «فارس پلاس» و «تی.وی پلاس» گرفته تا «منوتو» و «باند مسعود بهنود در بی.بی.سی» را از پشت این گروه مرجع جعلی برداریم، تردیدی باقی نمیماند که «خلاء» گروه مرجع قابل هدایت، هماهنگکنندگان پشت پرده را با گرفتاریهای زیادی مواجه میکند.
به عبارت دیگر،اگر قرار باشد که از فردا «اره و اوره»های گنگ سلبریتی درباره فلان خیریه، فلان «شبه مطالبه»، فلان کمپین نجات و فلان عربده ناسیونالیستی و «همه با هیم»ای و «استادیومی»و… فعال نباشند، این خطر برای هماهنگکنندگان وجود دارد که مردم به سوالاتی اساسی همچون علت اختلاف طبقاتی بیسابقه، علت مفقود شدن ۸۰۰ میلیارد دلار درآمد نفتی، سرنوشت انقلاب ۵۷ و در یک کلام طرح پرسش «از کجا آوردهاید؟» از «کارآفرینان» و «بانکداران» و «بخش خصوصی» و «آقازادگان» و… بپردازند.
۷-برای فهم «وزن واقعی» و نه «رسانهای» گنگ سلبریتیها میتوان به دوران تبلیغات انتخابات شوراها بازگشت.
ناگهان در کمتر از چندساعت، ما با تشکیل ائتلافی هایى از چند حساب کاربری در توئیتر و یادداشت نویس یک سایت کم مخاطب به ظاهر «چپ»(سایت میدان)، یکی دو فعال نهادهای نیمه دولتی و خیریه وابسته به بهزیستی، فرد شیادی که به دروغ خود را «دارای مدرک دکترای معماری از ایتالیا» معرفی میکرد مواجه شدیم که خود را منادیان چیزی به نام «شهردیگر» و یا اسامى من درآوردى دیگر معرفی میکردند.
این ائتلاف ها که البته از حمایت رسانهای و توئیتری بخشی از خبرنگاران روزنامه شرق، چند هنرپیشه سریالهای «فاخر» و برنامه «دیدبان بی بی سی» برخوردار بودند، پس از تلاش برای گرفتن سهم از «شورای هماهنگی ائتلاف اصلاحطلبان» و ناکامی در این فقره، کماکان در عرصه انتخابات باقی ماندند و پر سروصداترین کاندیدهاى شان چیزی در حدود ۶۸هزارم درصد آراء را به دست آوردند.
این امر نشان میدهد، سلبریتیها، در صورتی که از ناحیه قدرت و رسانه مورد حمایت نباشند، ضریب نفوذشان در میان مردم از گربهها هم کمتر است.
۸- سلبریتیها و خیریهها دو بال اصلی دکترین اعتدال در راستای «حفظ وضع موجود» هستند. «وضع موجودی» که به «بهشت» آقازادگان، بدهکاران بانکی، نهادهای اسمش را نبر و موسسات مالی-اعتباری تبدیل شده و مابقی شهروندان را در تنگنایی طاقت فرسا قرار داده و البته بخشهایی از جامعه را به درجۀ بیسابقهای از انحطاط اخلاقی، ابتذال فرهنگی، خودخواهی شخصی و در یک کلام گسیختگی کامل از بافتار و ساختار «امرجمعی» رسانده است.
۹- قصد من از نوشتن این متن تحقیریا رسوا کردن فلان بازیگر سینما (که شاید حتی خودش هم از ماجرا بیخبر باشد) یا فلانی و فلانی نبود، یادآوری این نکته به خودم یا شاید تعداد کمی از افراد بود که به درک چشمانداز پیشرو علاقهمندند. چشماندازی که چه بخواهیم،چه نخواهیم از مجرای زمان حال به سوی آینده گشوده میشودو حامل این پرسش بنیادین است که: تو کجا ایستادهای و در روبروی تو؛ صاحبان قدرت، دارندگان«ژن خوب» و«خوشبوکنندگان مستراح» (خیریهچیها، سلبریتیها و گنگهای رسانهای و سایبری که میکوشند بگویند «همه چیز در بهترین شرایط ممکن است») کجا ایستادهاند.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.